منوی اصلی

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

پرتوی از نور فضایل و کرامات امام علی النقی علیه السلام

امام علی النقی

فهرست مطالب

صالح بن سعيد گفت خدمت امام علي النقي(ع) رسيدم، عرض كردم فدايت شوم در هر موردي تصميم دارند پرتو درخشان شما را خاموش و به شما اهانت كنند، حتي در اين مورد كه شما را در اين گداخانه جا داده اند.

 

فرمود: پسر سعيد تو همين قدر نسبت به ما معرفت داري؟! ناگاه با دست اشاره كرده فرمود: نگاه كن، چشم انداختم، ديدم باغ هاي بسيار زيبا و سبز و خرم، حوريه ها و غلامان كه پيكر آنها از صفا همچون گوهر شاهوار مي درخشيد، پرندگان و نهرهاي جاري و آهوان چشم مرا خيره كرده بود و حيران در تماشاي آنها بودم. سپس فرمود: ما هر كجا باشيم چنين چيزها براي ما آماده است، ما در گداخانه نيستيم.

 

در اين روايت چون سوال كننده فهم و دركش كم بود، نمي توانست لذات روحي و مقامات معنوي آنها را درك كند و خيال مي كرد اين پيشامدها موجب خواري و كوچكي ايشان مي شود. او متوجه نبود كه بر عكس، چنين احوالي باعث افزايش مقام و درجات واقعي آنها و لذت روحي ايشان مي شود و آنها از لذات زودگذر دنيا تنفر دارند، اما راوي به نعمات و لذات زودگذر دنياي فاني توجه داشت، به همين جهت مقامات و درجات آخرت را به او نشان دادند چون بيش از اين اطلاعي نداشت.

 

هفتاد و سه زبان در يك ريگ!

 

ابوهاشم جعفري گفت خدمت حضرت هادي(ع) رسيدم به زبان هندي با من صحبت كرد ولي من نمي توانستم جواب بدهم، جلوي امام(ع) يك ظرف بود پر از ريگ، يك ريگ از ميان آنها برداشت و در دهان خود گذاشت مدتي مكيد، سپس آن را به من داد من نيز در دهان گذاشتم، به خدا سوگند از خدمت امام(ع) مرخص نشده بودم كه مي توانستم به هفتادوسه زبان صحبت كنم، اولي آنها زبان هندي بود.

 

آگاه از اسرار درون

 

گروهي از اهالي اصفهان از آن جمله ابوالعباس
احمدبن نضر و ابوجعفر محمدبن علويه گفتند كه در اصفهان مردي به نام عبدالرحمن بود كه مذهب شيعه داشت، از او پرسيدند علت تشيع تو چه بود و چه باعث شد كه معتقد به امامت علي النقي(ع) شدي؟

 

گفت: من چيزي مشاهده كردم كه موجب اين اعتقادم شد. من مردي فقير بودم ولي زبان آور و با جرئت. يك سال اهالي اصفهان مرا با چند نفر ديگر براي شكايت به دربار متوكل فرستادند. روزي جلوي خانه متوكل ايستاده بوديم، دستور داد علي بن محمد، پسر حضرت رضا(ع) را بياورند.

 

من به يكي از اشخاصي كه پهلويم ايستاده بود، گفتم: اين مرد كيست كه متوكل دستور داده او را بياورند؟ گفت: او مردي از اولاد علي(ع) است كه شيعيان معتقد به امامتش هستند و سخنان خود را چنين ادامه داد كه ممكن است متوكل دستور داده او را بياورند براي كشتن.

 

با خود گفتم از اينجا نخواهم رفت تا اين مرد را ببينم چگونه شخصي است، ناگاه ديدم سوار بر اسب است و مي آيد، مردم از راست و چپ دو صف تشكيل داده اند و او را تماشا مي كنند همين كه چشم من به آن جناب افتاد محبتش در دلم قرار گرفت، در دل دعايش كردم كه خداوند شر متوكل را از سر او رفع كند، مشاهده كردم كه از ميان جمعيت مي گذرد، چشم به يال اسب خود انداخته هيچ توجه به جانب چپ و راست خود از جمعيتي كه ايستاده اند، نمي كند. من همين طور در دل مشغول دعا برايش بودم، همين كه به من رسيد رو به جانب من كرده فرمود: خدا دعايت را مستجاب كرد؛ خداوند به تو عمر طولاني و كثرت مال و فرزند عنايت كند. لرزه بر پيكرم افتاد، از شنيدن اين سخنان نتوانستم خود را نگه دارم، به طوري كه روي زمين افتادم، دوستانم پرسيدند تو را چه شد، گفتم: چيزي نبود و به آنها در آن مورد حرفي نزدم.

 

وقتي به اصفهان برگشتم خداوند مرا ثروتمند كرد، به طوري كه اكنون در خانه ام بيش از يك ميليون درهم دارم؛ به جز ثروتي كه در خارج از خانه دارم. داراي ده فرزندم و عمرم اكنون بيش از هشتاد و چند سال است و معتقد به امامت همان شخصي هستم كه از اسرار دلم مرا مطلع كرد و خداوند دعايش را در باره ام مستجاب كرد.

 

عاقبت دشمني با امام<

ابوالقاسم بن ابوالقاسم بغدادي از «زراره» دربان متوكل نقل كرد كه شعبده بازي از هندوستان پيش متوكل آمد كه حقه بازي هايي مي كرد بسيار عجيب و بي سابقه. متوكل نيز مردي علاقه مند به اين بازي ها بود. تصميم گرفت حضرت امام علي النقي(ع) را شرمنده كند به همين شعبده باز گفت: اگر تو او را شرمنده كني هزار سكه طلاي ناب از من خواهي گرفت.

 

گفت: شما دستور بدهيد چند گرده نان نازك بياورند و در سفره بگذارند، مرا نيز پهلوي ايشان قرار بده. متوكل اين كار را انجام داد، شعبده باز نشست، حضرت علي بن محمد(ع) را نيز احضار كرد. يك پشتي در طرف چپ متوكل قرار داشت كه روي آن عكس شيري كشيده شده بود شعبده باز كنار همان پشتي نشست.

 

امام(ع) دست دراز كرد تا نان بردارد شعبده باز كاري كرد كه نان به هوا پريد باز دست به جانب گرده ديگري دراز كرد آن هم بالا رفت، مردم خنديدند.

 

حضرت امام علي النقي(ع) دست بر روي همان عكس شير نهاده فرمود: بگير اين مرد را. شير از جاي جست و آن شعبده باز را بلعيد و دو مرتبه به همان پشتي برگشت، مثل اول. آن موقع امام(ع) از جاي حركت كرد. متوكل گفت تقاضا دارم، بنشينيد و آن مرد را دو مرتبه برگردانيد. فرمود. به خدا قسم ديگر او را نخواهي ديد. دشمنان خدا را بر دوستان خدا مسلط مي كني! حضرت از خانه خارج شد و ديگر آن مرد را كسي نديد.

 

احترام حيوانات به امام

 

ابوهاشم جعفري گفت: متوكل قصري داشت كه داراي پنجره هاي مختلف بود از هر طرف كه خورشيد دور مي زد پرنده هاي خوش آواز را در آنجا قرار مي داد، روز سلام در همين قصر مي نشست، به علت صداي پرنده ها نه حرف كسي را مي شنيد و نه كسي حرف او را مي شنيد
، ولي وقتي امام علي النقي(ع) وارد مي شد همه پرنده ها ساكت مي شدند، به طوري كه صدايي از آنها شنيده نمي شد تا وقتي امام(ع) خارج مي شد. همين كه ايشان از درب خارج مي شدند باز پرنده ها شروع به خواندن مي كردند.

 

متوكل چند كبك در باغ داشت كه روي ايوان در بلندي مي نشستند، آنها را به جنگ هم مي انداخت و از تماشاي آنها مي خنديد، ولي وقتي حضرت امام علي النقي(ع) وارد اين مجلس نيز مي شد كبك ها به ديوار مي چسبيدند، از جاي خود تكان نمي خوردند تا امام(ع) خارج مي شد، همين كه مي رفت دو مرتبه به جنگ مي پرداختند. اين مسئله نشان از اين دارد كه معرفت حيوانات در شناخت امام(ع) از برخي انسان نمايان بيشتر است.

 

¤ منبع: زندگاني حضرت جواد و عسكريين(عليهما السلام)، ترجمه بحار الأنوار، اسلاميه، تهران

 


هفته نامه صبح صادق – دوشنبه اول خرداد 1391 – شماره 550

 

www.shamsevelayat.com

صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه

کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor

 

امام علی النقی. امام علی النقی. امام علی النقی. امام علی النقی. امام علی النقی. امام علی النقی. امام علی النقی. امام علی النقی. امام علی النقی. امام علی النقی. امام علی النقی. امام علی النقی. امام علی النقی
به این مطلب امتیاز دهید:

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید