ما و امام على(ع)
در آنچه مردم
پديد مىآورند، از شيوهى لباس پوشيدن، خوردن و آشاميدن و توليد گرما و سرما و شيوهى زندگى و ماهيت پيوندها و روابطى كه در آن عمل مىكنند، چيزهاى زيادى با گذشت زمان، دگرگون مىشود. اين چيزىست كه امام على(ع) بر آن تأكيد مىكرد آنگاه كه مىفرمود: «لا تُخلّقوا اولادكم باخلاقكم، فانهم خلقوا لزمان غير زمانكم»؛ «فرزندانتان را بر اساس اخلاق و رفتار خودتان تربيت نكنيد، چون آنان براى زمانى جز زمان شما آفريده شدهاند».
ضرورتى ندارد كه پدر، به فرزند خويش همهى عادتها، شيوهى كار و عمل خود را بياموزد؛ چون هر انسانى در لباس و خوراك شيوهى خاص خود را دارد؛ زيرا او در زمانى زندگى مىكند كه شيوهى خاصى را در زندگى مىطلبد؛ اما فرزند او در كلام و گفتوگو و روابط و زندگى به شيوهى متفاوتى نياز دارد. لازم نيست فرزندان در امور متغير زندگى به صورت پدرانشان باشند.
اما در اصول، مسئله فرق مىكند؛ اصول تغيير نمىكند و حرام خدا دگرگون نمىشود؛ زيرا ناشى از وضعيت محدود زمانى نيست تا با پيشرفت زمان، آن حالت و وضعيت پايان پذيرد؛ و همچنين، حلال [خدا] بر خاسته از وضع زمان خاص نيست تا با تغيير زمان، آن وضع نيز تغيير يابد.
امام على(ع) در نهج البلاغه مىفرمايد: «لا تكن عبد غيرك، فقد خلقك اللّه حرا»؛ «بندهى غيرت نباش، كه تو را خدا آزاد آفريده است».
انسان بايد بر آزادى خويش كه امور ذاتى اوست تأكيد كند و پاى بفشارد و دربارهى آن در برابر هيچ كس كوتاه نيايد و آزادى خود را در برابر همه مردم حفظ كند؛ مگر در برابر كسانى كه خداوند خواسته است انسان در برابر ارادهى آنها از آزادى خود صرف نظر؛ چون ارادهى آنها برگرفته از ارادهى خداست.
كسى كه آزاد نيست، شيعه نيست؛ زيرا آزادى، ژرفاى خط على(ع) در زندگى سياسىست. انسان آزاد، شايستهى زندگى است.
وقتى امام على(ع) مىفرمود: «قيمة كل امرء مايحسنه»، اين سخن بدين معناست كه ارزش هر فردى به ميزان انديشه، دانش، آگاهى و فرهنگ او است.
امام على(ع) مىخواهد شيعهى او گروهى باشد كه در خط تكاملى، پابهپاى حركت و تحول علمى حركت كند، نه اينكه در آنچه مىخواهند بگيرند يا بياموزند، جاهلانى باشند ريزهخوار سفرههاى ديگران.
ارزش انسان به ميزان دانائى اوست؛ از اين رو شيعه، علم را نماد خود در تمام عرصههاى زندگى مىداند. اين مفهوم، در معناى تشيع نهفته است؛ چه تشيع، معنى اسلام را در خود دارد.
شيعه بودن يعنى انسان با نگرش به زندگى على و درك او از قرآن و پيامبر، به اسلام باور قلبى داشته باشد؛ و همراه على در مسير جهاد حركت كند.
از اين رو خط تشيع بايد مشخص شود تا تشيع در پذيرفتن يك فرد و طرد فرد ديگر خلاصه نشود؛ بلكه تشيع، پايبندى به روشى و طرد روش ديگر، و پذيرفتن خطى و طرد خط ديگر باشد. حركت انسان در دايرهى تشيع بايد به گونهاى باشد كه تمام زندگى را فراگيرد تا چهرهها و الگوها در تاريخ محدود نشوند. نبايد شيعهاى باشى كه در دل تاريخ و گذشتهها زندگى مىكند و نمىتواند تشيع را با حركت زمان حال سازگار نمايد.
وابستگى به على(ع) مسؤوليت است</B& gt;
وابستگى به على(ع) ايجاب مىكند كه صادق، امين و طرفدار حق و با حقطلبان باشيم؛ چون على(ع)، واژهاى نيست كه بر زبان برانيم؛ بلكه موضع و مكتب است كه بايد بدان پايبند باشيم و از آن پيروى كنيم.
بنابراين اگر مىخواهيم با على(ع) باشيم بايد مثل او با تمام باطل مبارزه و مقابله كنيم. على(ع) در برابر باطل در چهرهى كفر ايستاد و با همهى كافران جنگيد و نيز در برابر باطل در درون جامعه اسلامى ايستاد و با پيروان باطل، در انديشه، عمل و روش به رويارويى پرداخت.
على(ع) در برابر همه اينها ايستاد. اكنون، اين پرسش مطرح است كه ديدگاه ما در برابر قضايا يا اوضاع پيرامونمان چگونه بايد باشد؟
پرسش و پاسخ دربارهى امام على(ع)
شيعه بودن امام على(ع) چگونه بود؟ مقصود از شيعه بودن، معناى مصطلح آن نيست؛ بلكه مقصود، فهم او از اسلام است در خطى كه او نماد آن است؟
فهم امام على(ع) از اين همه، همان چيزى بود كه در سخن خداوند متعال كه در شب هجرت بر رسول خدا فرو فرستاد آمده است: {و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة اللّه و اللّه رؤوف بالعباد}(بقره، 207.).
فهم و شناخت مسئله به اين صورت كه انسان خود را با خدا معامله كند، خدا در زندگى او همه چيز باشد؛ به گونهاى كه به پيامبر كه رسولخدا و پيام رسان اوست و به همهى مردم كه اوليا و دوستان خدا هستند، نزديك شود و از دشمنان خدا دورى جويد.
مسئله انسان، به عنوان مسلمان پايبند به خط على(ع)، مسأله شخصى و فرد خاص نباشد؛ بلكه مسئله او در زندگى اين بايد باشد كه خداوند از چه چيزى و چه كسى خشنود است و از چه چيز و چه كسى ناخرسند؛ اين مرز تشيّع است. آيا دوست داريد سخنى از يكى از ائمه(ع) دربارهى تشيّع بشنويد؟
امام محمّد باقر(ع) در حديثى مىفرمود:
«من كان وليّاً للّه فهو لنا ولى
و من كان عدو للّه فهو لنا عدو
و اللّه ما تنال ولايتنا الاّ بالورع».
«كسى كه دوستدار خداست، دوست ماست، و كسى كه دشمن خداست، دشمن ماست. سوگند به خدا، ولايت و سرپرستى ما، جز بر اساس تقوا به كسى نخواهد رسيد».
از اين روايت معناى حب [اهل بيت(ع)] را در مىيابيم. ما از حب و ولايت على و ائمه(ع) و انتظار قائم آل محمّد، سخن ميگوئيم و در اين زمينه شعر مىسرائيم و كتابها مىنويسيم، گوئى با اين كارها سهم خود را به على(ع) ادا كردهايم.
ما على(ع) را دوست داريم؛ در حالى كه هزاران معاويهى عصر حاضر را نيز دوست داريم. حسين(ع) را دوست داريم در حالى كه هزاران يزيد موجود در واقعيت سياست جهانى، منطقهاى و محلى را نيز دوست داريم. ائمه(ع) را دوست داريم؛ در حالى كه در خط سياسى، فرهنگى و اجتماعىاى عمل و حركت مىكنيم كه با خط سياسى، اجتماعى و فرهنگى اهلبيت(ع) تعارض دارد.
سيره امام(ع) و واقعيت امروز ما
چگونه مىتوان از زندگى امام على(ع) در واقعيت امروز ما، الهام گرفت؟
على(ع) در برابر انحراف موضع محكم و استوار داشت. در راه خدا سرزنشها بر او اثر نمىگذاشت؛ به گونهاى عمل و حركت مىكرد كه قدرتمند گردن فراز نزد او ضعيف و خوار باشد تا حق را از او بستاند و ناتوان خوار، نزد او قدرتمند و عزيز باشد تا حق او را بگيرد.
كدام يك از ما وارد اين مقايسه فكرى مىشويم كه من كجا و على(ع) كجا؟ خطى كه من در آن حركت مىكنم چه نسبتى دارد با خطى كه على(ع) در آن حركت مىكرد؟
ما در مصيبت اهل بيت(ع) سوگوارى مىكنيم؛ اما نمىكوشيم درك كنيم كه در زندگى امروز ما چه كسى مصيبتى مشابه مصيبت على(ع) را مىآفريند و چه كسانى به آنها پايبنداند. چه بسا ابن ملجمهائى كه ما به علت عاطفهى خانوادگى، يا حزبى يا ملّى يا ميهنى از او طرفدارى مىكنيم.
مشكل ما اين است كه در تاريخ به اشخاص به عنوان اشخاص جمود مىكنيم و آنها را الگوها و نمادهايى راهى كه در آن حركت مىكنند محسوب نمىكنيم.
امام على(ع) در مقطعى حساس و تنش آلود مىزيست؛ از اين رو در زمينههاى مختلف از درسهاى زيادى سرشار است. به نظر جناب عالى چگونه مىتوان به بررسى زندگى امام على(ع) پرداخت تا از دادهها و دستارودهاى آن در فضاهاى پيچيدهاى كه امروز جهان اسلام در آن بسر مىبرد استفاده كنيم؟
سخن گفتن دربارهى على(ع) براى كسانى كه به افقهاى بلند است گشودهاند سخن گفتن از زندگىست. از اين رو، ما مىخواهيم در قضايا و امور زنده خود با او زندگى كنيم؛ چون مسئله، مسئلهى پژوهش آكادميك نيست كه بخواهى در فلسفه و… تعمّق و غور كنى؛ بلكه مسئله، اين است كه وقتى مىخواهيم به سراغ تاريخ برويم، بايد در كل اين تاريخ مسايل خود را بيابيم.
ما مىخواهيم در همهى درگيرىهاى زندگى خود، با على زندگى كنيم. ما در جهانى پر تنش زندگى مىكنيم؛ و تنش، مشكلات، نزاعها، اختلافات و برخوردهاى زيادى را بر ما تحميل مىكند. آيا در برابر تنشهايى كه سر شما را به درد مىآورد و بر قلب شما سنگينى مىكند و احيانا سر شما را به باد مىدهد و شما را به بند مىكشاند، مىايستى؟ يا در جريان اين مبارزه و تنش مىخواهى انسانى بى طرف باشى كه از صحنهى مبارزه فاصله مىگيرد تا در كنار اين و آن قرار نگيرد و به اين فضا و آن فضا وارد نگردد؟ يا مىكوشى جزئى از مبارزه باشى؟ يا محتواى آن را از لحاظ ماهيت و ارتباط با زندگى، سرنوشت و آينده بررسى مىكنى؟ بايد پيش از هر گونه موضع گيرى بى طرفانه يا مثبت يا منفى، محتواى مبارزه را برسى كنيم.
در اينباره سخنىست از امام على(ع) كه چه بسا برخى آن را بد مىفهمند: «كن فى الفتنة كإبن اللّبون لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب»؛ «در فتنهها، چون شتر بچهاى باش كه نه پشتى براى سوارى و نه شيرى براى دوشيدن دارد».
ابن لبون، بچه شتر نرينه است كه نه پشت آن توان سوارى دارد و نه پستانى كه شير او را بدوشند. مثل اين بچه شتر باش. به كسى اجازه نده كه از شما پلى براى رسيدن خود بسازد و يا از نيروهاى شما بهره جويد و با استفاده از نيروهاى شما شرى بيافريند.
برخى، از فتنه، مبارزه را مىفهمند؛ اينكه مردم به كشتن يكديگر بپردازند و دچار اختلاف شوند؛ بنابراين در جامعه بسيارى، بى طرفاند و از صحنه، دورى مىجويند.
اما به نظر ما فتنه، حركتى است كه مىخواهد تو را به بازى بگيرد و وارد سر گردانىها و موضعگيرىهائى بكند كه اكنون نقشى در آن ندارى. فتنه را به موقعيتى محدود مىشود كه در آن حق و باطل باز شناخته نشوند و يا موقعيتى كه در آن دو گروه باطل با هم نزاع كنند. امام على(ع) از چگونگى پيدايش فتنه سخن گفته است: «انما بدء وقوع الفتن: اهواء تتّبع و احكام تبتدع.
يُخالف فيها كتاب اللّه و يتولّى عليها رجال على غير دين اللّه.
فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين و لو انّ الحق خلص من لبس الباطل لا نقطعت عند الس
ن المعاندين.
ولكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان، فهناك يستولى الشيطان على اوليائه و ينجو الذين سبقت لهم من اللّه الحُسنى».
«همانا آغاز فتنهها، هواهاى پيروى شده و احكام اختراع شده است، كه در آن با كتاب خدا مخالفت مىشود و مردانى بر اساس غيردين خدا سلطه پيدا مىكنند».
«اگر باطل با حق آميخته نشود، بيمى بر مردم نخواهد بود»
«و اگر حق از پوشش باطل پاك گردد، زبان مخالفان كوتاه شود»
«اما با گرفته شدن بخشى از حق و بخشى از باطل، و مخلوط كردن آنها با هم، شيطان بر دوستان خود پيروز مىگردد. و كسانى كه خدا به آنان نعمت هدايت داده است، نجات مىيابند».
فتنه عبارت است از مسئله يا انديشهاى كه برخى از نشانههاى حق را نشان مىدهد و محتواى باطل را پنهان مىكند و به گونه عمل مىنمايد كه تو آن را حق مىپندارى؛ اما در واقع حق نيست.
در سخن ديگرى از امام (ع) مىخوانيم:
«انّ الفتن اذا اقبلت شبّهت و اذا ادبرت نبّهت، ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات، يحمن حوم الرياح، يصبن بلدا و يخطئن بلدا»؛ «همانا وقتى فتنه روى كند، شبههها و شرها به هم آميخته مىشوند؛ و زمانى كه پشت كنند، موجب بيدارى و توجه مىشوند. فتنهها وقتى روى مىآورند، ناشناختهاند؛ ولى وقتى پشت مىكنند، شناخته مىشوند. فتنهها چون طوفانهاى سهمگين هستند كه به گرد خود مى گردند، به كشورهايى صدمه مىزنند؛ ولى در كشورهايى هم به خطا مىروند».
امام(ع) مىخواست بر اين نكته تأكيد كند كه وقتى صحنه، براى شما روشن نيست، وارد آن نشويد؛ اما بكوشيد آن را بفهميد و بشناسيد. «كن فى الفتنة كابن اللبون لاظهر فيركب و لاضرع فيحلب» [اين حديث] از وارد شدن نسنجيده در فتنهها، باز مىدارد؛ اما بررسى وارزيابى آن مسؤوليت شماست؛ چون نمىتوانى در برابر رخدادهاى زندگى بى طرف باشى؛ زيرا اين رخدادها تنها به افراد درگير ارتباط ندارد، و تمام واقعيت را در بر مىگيرد [و بر آن اثر مىگذارد.]؛ از اين رو، بايد فتنه را بررسى كنى تا روشن شود كه اگر دو گروه باطل درگيراند و شما نقشى در حذف يكى از آنان ندارى، نبايد وارد معركه شوى و در كنار يكى از آنها قرارگيرى؛ اما بايد ارزيابى كنى كه نقش شما در برابر اين دو گروه باطل چيست؟ چه اين دو گروه در كشور شما باشد يا در منطقه شما يا در همهى جهان.
برخى مىگويند سياست از آرمانها جداست. آيا مىخواهى ما را وارد جزئيات عينى كنى؟ اما فرق است بين زندگى در رؤياها و آرمانهاى انتزاعى و زندگى واقعى پيوسته با حيات فرهنگى، سياسى، اقتصادى و امنيتى.
وقتى مسئله، مسئلهى انسانيت است كه مىطلبد در هر موقعيتى با آن همراه باشى، در اين زمينه نبايد بر مصيبت اشك بريزى؛ چون مصيبت شما را با جزئيات زندگى واقعى رو به رو مىسازد؛ بنابراين اگر در برابر مصيبت كوچك روحيهى خود را از دست بدهى، مصيبت بزرگ تو را از پا در خواهد آورد.
بر
خى مىكوشند تا قضاياى بزرگ را ناديده بگيرند و با سخن گفتن از جزئيات مصيبتهايى كه مصائب بزرگ آنها را پديد آوردهاند، از ضرورت پرهيز از تنش و مبارزه، صحبت مىكنند؛ در حالى كه مبارزه وظيفه شماست.
بى طرفى بين حق و باطل معنا ندارد
على(ع) نمىخواست انسان، در نبرد حق و باطل، بى طرف باشد و كسانى كه بين حق و باطل بىطرفى مىگزينند، به انسانيت خود و به زندگى خيانت مىكنند. او از كسانى سخن مىگفت كه از صحنه، دورى مى
گزينند تا آسيـبى به ايشان نرسد. امام(ع) خطاب به كسانى صحبت مىكند كه از شركت در جنگهاى او دورى جستند: «ان سعيد و عبداللّه لم ينصرا الحق و لم يخذلا الباطل»؛ «سعيد و عبدالله حق را يارى نكردند و باطل را تنها نگذاشتند».
آنان، حق را يارى نكردند؛ چون توان خويش را در يارى حق به كار نبردند و از يارى باطل دست بر نداشتند؛ زيرا وقتى توان خود را از يارى حق دريغ كردند، نيروى حق را تضعيف نمودند. باطل قوت خود را تنها از پيروان خود نمىگيرد؛ بلكه از بىطرفانى كه به حق ايمان دارند؛ اما از زير بار مسؤوليت شانه خالى مىكنند نيز مىگيرد. اين همان چيزى است كه ما آن را «اكثريت خاموش» مىناميم.
امام(ع) دربارهى پيامدهاى اين نگرشهاى بىطرفانه با ما سخن مىگويد: «ايها الناس لو لم تتخاذلوا عن نصر الحق، و لم تهنوا عن توهين الباطل، لم يطمع فيكم من ليس مثلكم، و لم يقو من قوى عليكم».
� D;«لكنكم تهتم متاه بنى إسرائيل، ولعمرى ليُضعّفن لكم التيه من بعدى أضعافا، بما خلّفتم الحق وراء ظهوركم، و قطعتم الأدنى، و وصلتم الابعد».
«اى مردمان، اگر در يارى حق و تضعيف باطل كوتاهى نكنيد، غير شما به فكر تجاوز و زور گويى بر شمانخواهند بود؛ اما شما در پى امور ناچيزى مىرويد و به آنها اهميت مىدهيد كه بنىاسرائيل در پى آنها رفتند، و اهميت دادند و سوگند به جانم كه پس از من، سرگردانى و نابسامانى براى شما دو چندان خواهد شد، به سبب اين كه از حق پيروى نكرديد و آن را پشت سرتان انداختيد و با نزديكان قطع رابطه و با بيگانگان (دورترينها) وصلت برقرار كرديد».
مسئله اين است كه بيشتر شكستهاى ما در همهى صحنهها، شكستهايىست كه از طرف بىطرفها به ما مىرسد،
نه از طرف كسانى كه با ما مبارزه مىكنند.
شكست ما در همهى تاريخ جديد، در هر نبردى كه با استكبار جهانى و صهيونيزم بين الملل و يا هر اردوگاه ديگرى در جاهاى مختلف داشتهايم، ناشى از قدرت مطلق آنها يا ضعف مطلق ما نبوده است. مسئله اين است كه آن جا نيروى بزرگ فعال وجود دارد و اين جا نيروى بى طرف راكد. نمىگويم همهى قدرت ديگران، از ضعف ماست؛ اما بخش عمدهاى از آن، چنين است.
مسئلهاى كه انسانيت ما را در همه قضاياى مبارزه در زندگى به چالش مىخواند، ايفاى نقش خود در حركت انسانيت است. انسانى كه در هيچ يك از پايگاهها و موقعيتهاى مبارزه كه نشان دهندهى قضاياى بزرگ در زندگىست شركت نمىكند، مردهاىست كه نفس مىكشد و راه مىرود؛ چون مرگ انسان به اين نيست كه بدن او بميرد؛ بلكه به اين است كه نقشى در زندگى نداشته باشد و خيرى به زندگى نرساند؛ اين چيزىست كه بايد بدان بينديشيم.</P& gt;
از امام موسى كاظم(ع) وارد شده كه:
«ابلغ خيرا و قل خيرا و لاتكن إمّعة فانّ رسول اللّه نهى أن يكون المرء إمّعة، قالوا: و ما الإمّعة؟
قال: أن تقول أنا مع الناس و أنا كواحد من الناس، إنما هما نجدان نجد خير و نجد شرّ، فلايكن نجد الشرّ أحبّ إليكم من نجد الخير».
«خير را ابلاغ و بر زبان آور و به ديگران بگو، و «امعه» نباش، همانا رسول خدا نهى فرمود از اين كه مرد «امعه» باشد؛
گفتند: «امعه» چيست؟
فرمود: اين كه بگويى من با همهام، و مانند يكى از آنان، (دوست و دشمن، خوب و بد برايم يكى است). و همانا راه دو تاست: راه خير و راه شر؛ پس نبايد نزد شما راه شر، محبوبتر از راه خير، باشد».
مردى
نزد على(ع) آمد و گفت:
«اترانى أظن أن أصحاب الجمل كانوا على ضلالة و إننا على حق؟
قال: يا هذا – أو يا حارث- إنك نظرت تحتك ولم تنظر إلى فوقك فحرت، إنك لم تعرف الحق فتعرف من أتاه، ولم تعرف الباطل فتعرف من أتاه. اعرف الحق تعرف أهله، و اعرف الباطل تعرف أهله».
«آيا از من انتظار دارى كه اصح
اب جمل را گمراه و خودمان را برحق بپندارم؟
امام فرمود: اى فلانى – يا اى حارث – تو كوتاهبين شدهاى و تنها پيش پاى خود را ديدهاى، پس دچار حيرت گشتهاى. تو حق را نشناختهاى تا طرفدار آن را بشناسى و باطل را نشناختهاى تا طرفدار آن را بشناسى، حق را بشناس تا پيرو آن را بشناسى و باطل را بشناس تا پيرو آن را بشناسى.»
روش، محتوا، انديشه و مسئله، همين است كه به كسى نگاه نكن. حق با نگريستن در چهرهى مردان شناخته نمىشود، مگر مردانى كه از راه عصمت، مجسّمهى حقاند.
www.bayynat.ir