حمید بروغنی
به چه کسی میگویند پدر؟ مردی بلندقد یا کوتاه که عصرها یا شبها آخر از همه به خانه میآید؟ مردی با دستهای روغنی و سیاه که مادر سرش فریاد میزند زودتر دستتو بشور؟ چهرهای مظلوم که ساکت و بیآزار یک گوشه مینشیند و همه از او توقع دارند؛ اما خودش بیتوقع است؟ بلندگویی سیار و عصبانی که همیشه شاکی است و پرخاش میکند؟ تکستاره قلبها وقتی سر برج میرسد و جیبهایش پر از پول میشود؟ آدمی زحمتکش که همیشه خسته و کوفته است؟ یک جفت گوش شنوا؟ یک جفت دست مهربان؟ یک دنیا عاطفه؟ یا یک عالم بیتفاوتی؟
پدر میتواند هر کدام از اینها باشد، او میتواند آنقدر مهربان باشد که خانواده عاشقش بشوند یا میتواند آنقدر کجخلق و کمحوصله باشد که تلخی چهرهاش، همه را فراری دهد. او میتواند صاحب مهربانترین قلب دنیا باشد یا مالک سختترین آن.
اما پدر بودن چیزی فراتر از اینهاست. وقتی مردی ازدواج میکند و خواسته یا ناخواسته در انتظار پدر شدن میماند قبل از اینکه بخواهد ماشین تامین مخارج خانه باشد، باید یاد بگیرد که پدر باشد؛ پدری به همان بزرگی واژه پدر؛ ولی بیشتر وقتها این اتفاق نمیافتد.
خیلی وقت است که برخی مردهای خانه آنطوری نیستند که باید باشند، آنها از شدت سردرگمی گاهی به این سمت و گاهی به سمتی دیگر میروند و گویی بر لبه تیغی قدم میزنند، درست مثل کسی که هم میخواهد پدر باشد و هم نمیخواهد، مثل کسی که پدر بودن را آسان میگرفته و حالا فهمیده که
پدر بودن هم درست مثل مادر بودن، سختترین کار دنیاست.
ولی به هر حال وقتی مردی تصمیم میگیرد که پدر شود، باید خیلی چیزها را یاد بگیرد. او باید همیشه پیش خودش تکرار کند که او نه یک مرد در حال آمدن و رفتن به خانه و نه یک مسوول تهیه پول که تکیهگاهی است برای بچههایی که از او یاد میگیرند و با او آرزو میکنند و به او امید دارند.
خیزبرداشتن برای پدری
اگر کسی فکر کند که وقتی با دست پر به خانه میآید یا وقتی اخمهایش را به هم گره میزند و فریاد میکشد یا همه را طوری بار آورده که بدانند حرف اول و آخر با اوست یا اینکه خودش را از زندگی کنار بکشد و تماشاچی باشد، آن وقت پدر خوبی است؛ سخت در اشتباه است.
پدر بودن و پدر خوب بودن هنر است، درست مثل یک نوازنده ماهر و یک نقاش چیرهدست وقتی ساز و بومش را با نوازش، مسخ خود میکند؛ اما شاید در کمتر خانهای بشود چنین پدر تمامعیاری پیدا کرد. امروز اگرچه دیگر دوران یکهتازی پدرهای عصبانی و یکدنده به سر رسیده؛ اما هنوز میشود مردهایی را پیدا کرد که اخم کردن و حرف را حرف خودشان دانستن، مایه مباهاتشان است.
شاید اینها فکر میکنند وقتی حصاری دور خود بکشند و مرزشان را از دیگران جدا کنند یا وقتی به همان بت پدر در خانه پایبند باشند، آن وقت اوضاع روبهراه میشود. شاید هم بعضیها فکر میکنند اگر خلاف پدر و پدربزرگشان رفتار کنند و به جای رفتارهای خشک و خشن، خود را به ملایمت بزنند و جذبهای نداشته باشند، دیگر همه چیز وفق مراد است.
اما پدر هیچ کدام اینها نیست، درست مثل اینکه مادر فقط پرستار بچه نیست. برای اینکه کسی پدری خوب باشد، باید چند خصلت را در خود پرورش بدهد؛ اینکه خودش خیلی چیزها بداند و یاد بگی
رد که چطور فردی فداکار، مهربان، بااخلاق و معتقد باشد.
اگر مردی قبول داشته باشد که مهمترین هدف از بچهدار شدن، تربیت انسانی دانا و موفق است، پس تلاش میکند تا ابزاری برای تحقق این خواسته شود. او اگر باور داشته باشد که پدر نه یک موجودی بیاهمیت و خنثی که مهمترین الگوی بچهها و محکمترین تکیهگاه است، آن وقت خودش را به بهترین الگو و محکمترین تکیهگاه تبدیل میکند.
مهم، باور داشتن است؛ یعنی ایمان به تاثیرگذار بودن و تلاش برای بهترین بودن. اینکه میگویند مرد رئیس خانه است هم میتواند درست باشد و هم غلط، درست به این معنی که مرد اگر دانا و توانا باشد، حتما معلمی خوب، رهبری لایق و قانوندانی قابل اعتماد میشود و غلط، به خاطر اینکه یک پدر خوب هیچ وقت رهبری را با دستور دادن و خودرای بودن اشتباه نمیگیرد.
پس دانستن الفبای پدری، لازمه شر
وع کار است. دانستن این نکته هم ضروری است که وقتی بچهها کمسن و سالند، پدر برایشان همه چیز اوست؛ او نماد دارایی، قدرت، جاذبه، مافوق بشر بودن و اسطورهای خدشهناپذیر است. برای همین سالهای اولیه عمر، بهترین فرصت برای محکم کردن روابط پدر با بچههاست.
اما بیشتر وقتها این فرصت تلف میشود؛ یعنی بیشتر اوقات خیلی از پدرها زمان طلایی با کودک بودن را به هزار دلیل منطقی و غیرمنطقی از دست میدهند و وقتی متوجه اوضاع میشوند که کودکشان قد کشیده و دیگر پدر برایش اسطوره نیست.
اما نباید این طور باشد، نباید پدر برای بچهها موجودی خنثی باشد و بودن و نبودنش فرقی نداشته باشد. او باید همه چیز بچههایش باشد؛ درست مثل یک گنج و مثل یک پناهگاه قابل اعتماد تا هر وقت در زندگی کم آوردند، فقط او را بشناسند.
همه وظایف من &l t;/o:p>
اینکه پدر همدم و همفکر و مشاور و همکار فرزند باشد، افسانه نیست. اینکه او محرم اسرار باشد، خندهدار نیست. اینکه او دو گوش داشته باشد و برای شنیدن حرف بچهها دو گوش هم قرض کند، عجیب نیست. اگر رابطه او با بچهها بیواسطهگری مادر باشد، خرق عادت نیست، اینکه…
یک مرد قابلیت این را دارد تا این گونه باشد؛ ولی شرطش این است که نخست خودش بداند چه میخواهد و باید از چه راهی وارد شود.
بچههای امروز تنها هستند؛ یعنی شاید آدمهای زیادی دوروبرشان باشد؛ ولی کسی که برای دانا شدنشان دل بسوزاند و خدمت کردن به او را در پول خرج کردن خلاصه نکند، کم پیدا میشود. پس اگر پدری تصور کند که اگر یخچال خانه را پر از خوراکی کند و کمد لباس بچه را پر از لباس، آن وقت سنگتمام گذاشته است، باید ذهنیتش را عوض کند.

 ;تصورش را بکنید! وقتی پدری فقط به خاطر خانواده چند ساعت از وقتش در هفته را خالی میکند تا با آنها به پارک برود و آن وقت با حوصلهای تمام، دست کودکش را میگیرد و به جای تلاش برای خلاص شدن از سروصدایش، نقش معلمی را بازی میکند که میخواهد با عشق همه دانستنیهای دنیا را به او یاد دهد، او پدری واقعی است.
کارهای دیگری شبیه به این نیز پدر را به جای موجودی ترسناک که باید خیلی چیزها را از او مخفی کرد، به آدمی قابل اعتماد تبدیل میکند؛ پدری که در کودکی از هر همبازیای بهتر است و در نوجوانی و جوانی از هر دوستی صمیمیتر.
اما نکته مهم در برقراری یک ارتباط سالم و پرجاذبه بین پدر و فرزند، دوری از چند عادت است؛ ایراد گرفتن، مسخره کردن، تحقیر کردن. این سه کار آفت روابط است، چون وقتی میکوشیم پدری واقعی باشیم و همزمان دست از ایراد گرفتن و کوچک کردن فرزند برنمیداریم، دیگر شایسته عنوان پدر نیستیم.
صبور بودن هم حتما ویژگی شاخص یک پدر است، بویژه وقتی کودک کار دلخواه ما را انجام نمیدهد و به باور ما سرکشی میکند؛ اما درواقع او سرکش نیست؛ بلکه ما خوددار و پرحوصله نیستیم. او میخواهد دنیاهای مختلف را کشف کند و تجربههای تازه داشته باشد.
کلید موفقیت
آیا کسی هست که به درستی این جمله شک داشته باشد: «کودک به آن کس دلبسته میشود که سابقه انس و الفتش با او بیشتر باشد.» فکر نمیکنم کسی پیدا شود که خلاف این مساله فکر کند. پس چرا پدرهای ما به این مساله توجه نمیکنند و اگر بچه بخواهد با آنها صمیمی شود، ترس برشان میدارد و خود را کنار میکشند و برای صمیمی شدن، مادر را گزینهای بهتر برای بچهها میدانند؟
شاید جواب این باشد که خیلی از پدران ما توجیه نشدهاند که برای صمیمی بودن، هیچکس بهتر از پدر نیست، حتی در بعضی مواقع بهتر از مادر؛ ولی اگر کسی میخواهد پدری به معنای واقعی باشد، باید به صمیمی بودن باور داشته باشد و برای آن تلاش کند.
پدر= اقتدار + مهربانی
«پدر نماد اقتدار است». این اصلیترین ذهنیت یک انسان در دوران کودکی است. شاید نشود کودکی را پیدا کرد که همه تواناییها را در پدرش خلاصه ببیند، پدر برای او حتی میتواند مثل یک قهرمان شکستناپذیر باشد، پس چه حیف است اگر پدر کاری کند و این ذهنیت در کودکش نابود شود.
پارهای از تحقیقات روی چند نمونه از خانوادهها نشان داده است، کودکان خانوادههایی که دارای پدر معتاد هستند، همواره احساس تحقیر میکنند، گویی آنها اقتدار پدر را ازدسترفته میبینند. این در حالی است که مطالعات نشان داده آنچه که فرزندان نسبت به آن حساسیت زیادی دارند، شغل و جایگاه پدر است، نه مادر. در این میان موضوعی که بیشتر روانشناسان و کارشناسان تعلیم و تربیت بر آن همعقیدهاند، این است که مدت حضور پدر در خانواده و رفتار مسالمتآمیز او در خانه سبب میشود تا کودکان در یادگیری درسهای مدرسهشان جدیتر عمل کنند.
این اطلاعات نشان میدهد که آنچه پدرها به آن نیاز دارند، ترکیبی از اقتدار و مهربانی است.
پدر! مادر! حرکت
اینکه گفته میشود یک دست صدا ندارد، واقعا حرف درستی است و معنیاش در خانواده این است که اگر زنی میخواهد مادری خوب و مردی میخواهد پدری نمونه باشد، بدون همراهی یکدیگر به این خواسته نمیرسند. زن و مردی که صاحب فرزند میشوند، باید خیلی چیزها بلد باشند؛ چیزهایی مثل اینکه اگر برای بچهها وقت نگذارند و به نقش فرزندپروریشان بیاعتنا باشند، آن وقت این دیگران هستند که برای بچهها الگو میشوند و شیوههای مختلف رفتاری را برایشان دیکته میکنند.
آنگونه که روانشناسان میگویند؛ نخستین ملاک برای تثبیت جایگاه پدر در خانواده ـ از سوی مادر ـ این است که آنها با هم همکاری و همدلی داشته باشند
پس این الفبای تربیت فرزند است؛ یعنی مقدمهای که با مسائلی دیگر مثل نفش مادر در تثبیت نقش پدر در خانه تکمیل میشود. شاید همه ما کسانی را سراغ داشته باشیم که در خانه به جای اینکه برای صمیمی شدن و ایجاد رابطه بهتر تلاش کنند، سعی در یارکشی دارند تا تعداد نفرات جبهه خود را افزایش دهند. زن و مرد هم تفاوت زیادی ندارند، چون پدرها و مادرهای زیادی وجود دارند که بهجای حل اختلافاتشان با یکدیگر میکوشند هر کدام از بچهها را با خود همراه کرده و علیه دیگری بشورانند؛ اما این بازیای است که ته آن هیچ
برندهای نیست، چون خانوادهای طعم خوشبختی را خواهد چشید که مادر و پدر در آن همنوا باشند و این همنوایی را به بچهها یاد بدهند. در این میان نقش مادر به عنوان دوستداشتنیترین و تاثیرگذارترین فرد هر خانواده در تثبیت نقش پدر نیز بسیار مهم است؛ نقشی که درست انجام شدن آن، این نتیجه را به دست میدهد تا فرزندان به جای ترسیدن از پدر و غریبه بودن با او، پدر را دوست صمیمی و قابل اعتماد خود بدانند.
آنگونه که روانشناسان میگویند؛ نخستین ملاک برای تثبیت جایگاه پدر در خانواده ـ از سوی مادرـ این است که آنها با هم همکاری و همدلی داشته باشند؛ یعنی پدر نقش حمایتکننده برای اعضای خانواده داشته باشد و مادر نیز ضمن حفظ ارزشهای پدر، این موضوع را بپذیرد که برای موفقیت همه اعضای خانواده میتواند نقشی مهم ایفا کند. برای همین مادر باید تصویر یک حامی از پدر بسازد و پدر هم باور داشته باشد که نقش مادر سازنده و مفید
است.این گفتهها بخوبی نشان میدهد که جان کلام بحثهای کارشناسی و درسهای روانشناسی این است که اگر مادر و پدری در خانواده با هم همدل باشند و همدیگر را محترم بشمارند، آن وقت بچهها هم بدون آن که فشاری بالای سر خود ببینند، خوب بودن و همدلی را میآموزند و محبتی را که هر پدر و مادری تشنه آن هستند، به آنها هدیه میدهند.
www.ravanshenasi.cov.ir