ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

تاریخچه زندگی رسول اکرم2 _ بخش دوم

تاریخچه زندگی رسول اکرم2

فهرست مطالب

قريش وبيامبر (ص)
زمانى كه هنوز حضرت رسول در مكه بودند و قريش مانع بودند كه ايشان تبليغ كنند و وضع سخت و دشوار بود , در ماههاى حرام مزاحم پيغمبر اكرم نمى شدند يا لااقل زياد مزاحم نمى شدند يعنى مزاحمت بدنى مثل كتك زدن نبود ولى مزاحمت تبليغاتى وجود داشت. رسول اكرم هميشه از اين فرصت استفاده مى كرد و وقتى مردم در بازار عكاظ در عرفات جمع مى شدند (آن موقع هم حج بود ولى با يك سبك مخصوص) مى رفت در ميان قبائل گردش مى كرد و مردم را دعوت مى نمود.

نوشته اند در آنجا ابولهب مثل سايه پشت سر پيغمبر حركت مى كرد و هر چه پيغمبر مى فرمود , او مى گفت دروغ مى گويد , به حرفش گوش نكنيد.

رئيس يكى از قبائل خيلى با فراست بود. بعد از آنكه مقدارى با پيغمبر صحبت كرد , به قوم خودش گفت اگر اين شخص از من مى بود لاكلتبه العرب. يعنى من اينقدر در او استعداد مى بينم كه اگر از ما مى بود , به وسيله وى عربرا مى خوردم.

او به پيغمبر اكرم گفت من و قومم حاضريم به تو ايمان بياوريم (بدون شك ايمان آنها ايمان واقعى نبود) به شرط اينكه تو هم به ما قولى بدهى و آن اينكه براى بعد از خودت من يا يك نفر از ما را تعيين كنى. فرمود اينكه چه كسى بعد از من باشد , با من نيست با خداست. اين , مطلبى است كه در كتب تاريخ اهل تسنن آمده است.


مردم مدينه ورسول اكرم(ص)
مردم مدينه دو قبيله بودند به نام اوس و خزرج كه هميشه با هم جنگ داشتند. يك نفر از آنها به نام اسعد بن زراره مى آيد به مكه براى اينكه از قريش استمداد كند. وارد مى شود بر يكى از مردم قريش.
كعبه از قديم معبد بود گو اينكه در آن زمان بتخانه بود و رسم طواف كه از زمان حضرت ابراهيم معمول بود هنوز ادامه داشت. هركس كه مىآمد , يك طوافى هم دور كعبه مى كرد. اين شخص وقتى خواست برود به زيارت كعبه و طواف بكند , ميزبانش به او گفت : (مواظب باش ! مردى در ميان ما پيدا شده , ساحر و جادوگرى كه گاهى در مسجد الحرام پيدا مى شود و سخنان دلرباى عجيبى دارد. يك وقت سخنان او به گوش تو نرسد كه تو را بى اختيار مى كند. سحرى در سخنان او هست(. اتفاقا او موقعى مى رود براى طواف كه رسول اكرم در كنار كعبه در حجر اسماعيل نشسته بودند و با خودشان قرآن مى خواندند. در گوش اين شخص پنبه كرده بودند كه يكوقت چيزى نشنود. مشغول طواف كردن بود كه قيافه شخصى خيلى او را جذب كرد. (رسول اكرم سيماى عجيبى داشتند). گفت نكند اين همان آدمى باشد كه اينها مى گويند ؟ يك وقت با خودش فكر كرد كه عجب ديوانگى است كه من گوشهايم را پنبه كرده ام. من آدمم , حرفهاى او را مى شنوم , پنبه را از گوشش انداخت بيرون. آيات قرآن را شنيد.

تمايل پيدا كرد. اين امر منشأ آشنايى مردم مدينه با رسول اكرم (ص) شد. بعد آمد صحبتهايى كرد و بعدها ملاقاتهاى محرمانه اى با حضرت رسول كردند تا اينكه عده اى از اينها به مكه آمدند و قرار شد در موسم حج در يكى از شبهاى تشريق يعنى شب دوازدهم وقتى كه همه خواب هستند بيايند در منا , در عقبه وسطى , در يكى از گردنه هاى آنجا , رسول اكرم (ص) هم بيايند آنجا و حرفهايشان را بزنند. در آنجا رسول اكرم فرمود من شما را دعوتمى كنم به خداى يگانه و… و شما اگر حاضريد ايمان بياوريد , من به شهر شما خواهم آمد.

آنها هم قبول كردند و مسلمان شدند , كه جريانش مفصل است. زمينه اينكه رسول اكرم (ص) از مكه به مدينه منتقل بشوند فراهم شد. اين اولين حادثه بود. بعد حضرت رسول (ص) مصعب بن عمير را فرستادند به مدينه و او در آنجا به مردم قرآن تعليم داد. اينهايى كه ابتدا آمده بودند , عده اندكى بودند , به وسيله اين مبلغ بزرگوار عده زياد ديگرى مسلمان شدند و تقريبا جو مدينه مساعد شد. قريش هم روز بروز بر سختگيرى خود مى افزودند , و در نهايت امر تصميم گرفتند كه ديگر كار رسول اكرم را يكسره كنند.


جلسه دار الندوه
دار الندوه حكم مجلس سناى مكه بوده. مكه اساسا نه از خودش حكومتى داشت به شكل پادشاهى يا جمهورى , و نه تابع يك مركزى بود. يكنوع حكومت ملوك الطوايفى داشتند. قرارى داشتند كه از هر قبيله اى چند نفر با شرايطى و از جمله اينكه از چهل سال كمتر نداشته باشند بيايند در آنجا جمع بشوند و درباره مشكلاتى كه پيش مىآيد با يكديگر مشورت كنند و هر چه در آنجا تصميم مى گرفتند , ديگر مردم قريش عمل مى كردند. (دارالندوه) يكى از اطاقهايى بود كه در اطراف مسجد الحرام بود. الان آن محل خراب شده و داخل مسجد الحرام است.


در آنجا پيشنهادهايى كردند , گفتند بالاخره بايد به يك شكلى آزادى را از محمد سلب كنيم , يا اساسا او را بكشيم يا حبسش كنيم و يا لااقل شرش را از اينجا بكنيم و تبعيدش كنيم , هر جا مى خواهد برود. در اينجاست كه هم شيعه و هم سنى نوشته اند پيرمردى در اين مجلس ظاهر شد با اينكه قرار نبود كه غير قريش كس ديگر را در آنجا راه بدهند و گفت من اهل نجد هستم. گفتند اينجا جاى تو نيست. گفت نه , من راجع به همين موضوعى كه قريش در اينجا بحث مى كنند صحبت و فكر دارم.

بالاخره اجازه گرفت و داخل شد. و در اخبار وارد شده كه اين پيرمرد انسان نبود و شيطان بود كه به صورت يك پيرمرد مجسم شد. به هر حال در تاريخ , او به نام (شيخ نجدى) معروف شد كه در آن مجلس شيخ نجدى هم اظهار نظر كرد و در آخر هم نظر شيخ نجدى تصويب شد. آن پيشنهاد كه گفتند يك نفر را بفرستند پيغمبر را بكشد رد شد. همان شيخ نجدى گفت اين عملى نيست. اگر شما يك نفر بفرستيد , قطعا بنى هاشم به انتقام خون محمد او را خواهند كشت و كيست كه يقين داشته باشد كه كشته مى شود و حاضر شود اين كار را انجام دهد.

گفتند او را حبس مى كنيم. گفت حبس هم مصلحت نيست زيرا باز بنى هاشم به اعتبار اينكه به آنها بر مى خورند كه فردى از آنها محبوس باشد , اگر چه به تنهايى زورشان به شما نمى رسد ولى ممكن است در موقع حج كه مردم جمع مى شوند , از نيروى مردم استمداد كنند و محمد را از حبس بيرون بكشند. پيشنهاد تبعيد شد. گفت اين از همه خطرناكتر است. او مردى خوش صورت و خوش بيان و گيرا است. الان به تنهايى در اين شهر افراد شما را به تدريج دارد جذب مى كند.

يك وقت مى بينيد رفتدر ميان قبايل عرب چندين هزار نفر را پيرو خودش كرد و با چندين هزار مسلح آمد سراغ شما. در آخر پيشنهاد شد و مورد قبول واقع شد كه او را بكشند ولى به اين شكل كه از هر يك از قبايل قريش يك نفر در كشتن شركت كند , و از بنى هاشم هم يك نفر باشد (چون از بنى هاشم , ابولهب را در ميان خودشان داشتند) و دسته جمعى او را بكشند و به اين ترتيب خونش را لوث كنند , و اگر بنى هاشم ادعا كردند , مى گوييم قبيله شما هم شركت داشتند. حداكثر اين است كه به آنها ديه مى دهيم. ديه ده انسان را هم خواستند , مى دهيم.


هجرت پيامبر اكرم)ص)
همان شبى كه اينها تصميم گرفتند اين تصميم محرمانه را اجرا بكنند وحى الهى بر پيغمبر اكرم نازل شد (همان حرفى كه به موسى گفته شد :

ان الملا يأتمرون بك يقتلوك فاخرج) : و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوكاو يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين. از مكه بيرون برو , خواستند شبانه بريزند. ابولهب كه يكى از آنها بود مانع شد. گفت شب ريختن به خانه كسى صحيح نيست.

در آنجا زن هست , بچه هست , يك وقت اينها مى ترسند يا كشته مى شوند. بايد صبر كنيم تا صبح شود. (باز همين مقدار وجدان و شرف داشت). گفتند بسيار خوب. آمدند دور خانه پيغمبر حلقه زدند و كشيك مى دادند , منتظر كه صبح بشود و در روشنايى بريزند خانه پيغمبر. اين مطلب مورد اتفاق جميع محدثين و مورخين است و در اين جهت حتى يك نفر تشكيك نكرده است كه پيغمبر اكرم , على عليه السلام را خواست و فرمود على جان ! تو امشب بايد براى من فداكارى بكنى.

عرض كرد يا رسول الله ! هر چه شما امر بفرماييد. فرمود امشب , تو در بستر من مى خوابى و همان برد و جامه اى را كه من موقع خواب به سر مى كشم به سر ميكشى. عرض كرد : بسيار خوب. قبلا على عليه السلام و (هند بن ابى هاله) آن نقطه اى كه رسول اكرم بايد بروند در آنجا مخفى بشوند يعنى غار ثور را در نظر گرفتند , چون قرار بود در مدتى كه حضرت در غار هستند رابطه مخفيانه اى در كار باشد و اين دو , مركب فراهم كنند و آذوقه برايشان بفرستند.

شب , على (ع) آمد خوابيد و پيغمبر اكرم (ص) بيرون رفت. در بين راه كه حضرت مى رفتند به ابوبكر برخورد كردند. حضرت, ابوبكر را با خودشان بردند. در نزديكى مكه غارى است به نام غار ثور , در غربمكه و در يكراهى است كه اگر كسى بخواهد به مدينه برود از آنجا نمى رود. مخصوصا راه را منحرف كردند. پيغمبر اكرم (ص) با ابوبكر رفتند و در آن محل مخفى شدند. قريش هم منتظر كه صبح دسته جمعى بريزند و اينقدر كارد و چاقو به حضرت بزنند نه با شمشير كه بگويند يك نفر كشته كه حضرت كشته بشود و بعد هم اگر بگويند كى كشت , بگويند هر كسى يك وسيله اى داشت و ضربه اى زد. اول صبح كه شد اينها مراقب بودند كه يك وقت پيغمبر اكرم از آنجا بيرون نرود. ناگاه كسى از جا بلند شد.


نگاه كردند
ديدند على است. اين صاحبك رفيقت كجاست ؟ فرمود مگر شما او را به من سپرده بوديد كه از من مى خواهيد ؟ گفتند پس چه شد ؟ فرمود :

شما تصميم گرفته بوديد كه او را از شهرتان تبعيد كنيد , او هم خودش تبعيد شد. خيلى ناراحت شدند. گفتند بريزيم همين را به جاى او بكشيم , حالا خودش نيست جانشينش را بكشيم. يكى از آنها گفت او را رها كنيم , جوان است و محمد فريبش داده است. فرمود : به خدا قسم اگر عقل مرا در ميان همه مردم دنيا تقسيم كنند , اگر همه ديوانه باشند عاقل مى شوند. از همه تان عاقل تر و فهميده ترم.


غارثور
حضرت رسول (ص) را تعقيب كردند. دنبال اثر پاى حضرت را گرفتند تا به آن غار رسيدند. ديدند اينجا اثرى كه كسى به تازگى درون غار رفته باشد نيست. عنكبوتى هست و در اينجا تنيده است , و مرغى هست و لانه او. گفتند نه , اينجا نمى شود كسى آمده باشد. تا آنجا رسيدند كه حضرت رسول (ص) و ابوبكر صداى آنها را مى شنيدند و همين جا بود كه ابوبكر خيلى مضطرب شده و قلبش به طپش افتاده بود و مى ترسيد. اين آيه قرآن است,

يعنى روايت نيست كه بگوييم فقط شيعه ها قبول دارند و سنيها قبول ندارند. آيه اين است : الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا. يعنى اگر شما مردم قريش پيغمبر را يارى نكنيد , خدا او را يارى كرد و يارى مى كند همچنانكه در داستان غار , پيغمبر را يارى كرد , در شب هجرت در حالى كه آن دو در غار بودند. (هما(نشان مى دهد كه غير از پيغمبر يكنفر ديگر هم بوده است كه همان ابوبكر است.

 

 

 اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا. كلمه (صاحب) اصلا در لغت عرب يعنى همراه. حتى به حيوانى هم كه همراه كسى باشد عرب مى گويد :

(صاحب). آنگاه كه پيغمبر به همراه خود گفت : نترس , غصه نخور , خدا با ماست. فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها () خداوند وقار خودش را بر پيغمبر نازل كرد. ديگر نمى گويد وقار را بر هر دو نفر نازل كرد. رحمت خودش را بر پيغمبر نازل كرد و پيغمبر را تأييد نمود. نمى گويد هر دو را تأييد كرد.
تا به اين مرحله رسيد , از همان جا برگشتند. گفتند ما نفهميديم اين چطور شد ؟ به آسمان بالا رفت يا به زمين فرو رفت ؟

مدتى گشتند. پيدا نكردند كه نكردند. سه شبانه روز يا بيشتر پيغمبر اكرم (ص) در همان غار بسر بردند. آن دلهاى شب كه مى شد , هند بن ابى هاله كه پسر خديجه است از شوهر ديگرى , و مرد بسيار بزرگوارى است محرمانه آذوقه مى برد و بر مى گشت.

قبلا قرار گذاشته بودند مركب تهيه كنند. دو تا مركب تهيه كردند و شبانه بردند كنار غار , آنها سوار شدند و راه مدينه را پيش گرفتند.


حالا قرآن مى گويد ببينيد خداوند پيغمبر را در چه سختيهايى به چه نحوى كمك و مدد كرد. آنها نقشه كشيدند و فكر كردند و سياست به كار بردند ولى نمى دانستند كه خدا اگر بخواهد , مكر او بالاتر است. و اذ يمكر بك الذين كفروا و آنگاه كه كافران درباره تو مكر و حيله به كار مى برند براى اينكه يكى از سه كار را درباره تو انجام بدهند :

ليثبتوك (اثبات) معنايش حبس است. چون كسى را كه حبس مى كنند در يكجا ثابت و ساكن نگه مى دارند. عرب وقتى مى گويد (اثبت(يعنى حبس كن) براى اينكه تو را در يك جا ثابت نگه دارند يعنى زندانيت كنند. او يقتلوك يا خونت را بريزند. او يخرجوك يا تبعيدت كنند. و يمكرون آنها مكر مى كنند. قريش به مكر و حيله هاى خودشان خيلى اعتماد داشتند و مثلا مى گفتند چنان مى كنيم كه خونش لوث بشود , ولى نمى دانستند كه بالاى همه اين تدبيرها و نقشه ها تقدير و اراده الهى است و اگر بنده اى مشمول عنايت الهى بشود , هيچ قدرتى نمى تواند او را از ميان ببرد. (مكر) نقشه اى است كه هدفش روشن نيست.

اگر انسان نقشه اى بكشد كه آن نقشه هدف معينى در نظر دارد اما مردم كه مى بينند خيال مى كنند براى هدف ديگرى است , اين را مى گويند (مكر). خدا هم گاهى حوادث را طورى به وجود مى آورد كه<SPAN dir=ltr&gt ; انسان نمى داند اين حادثه براى فلان هدف و مقصد است , خيال مى كند براى هدف ديگرى است , ولى نتيجه نهائيش چيز ديگرى است. اين است كه خدا هم مكر مى كند يعنى خدا هم حوادثى به وجود مىآورد كه ظاهرش يك طور است ولى هدف اصلى چيز ديگر است. آنها مكر مى كنند, خدا هم مكر مى كند , و خدا از همه مكر كنندگان بالاتر و بهتر است.


مهاجرين
گروهى از مسلمانهاى صدر اسلام , مهاجرين اولين يا به تعبير قرآن (سابقون الاولون(ناميده مى شوند. مهاجرين اولين يعنى كسانى كه قبل از آنكه پيغمبر اكرم به مدينه تشريف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتى كه بنا شد پيغمبر اكرم خانه و ديار را , مكه را رها كنند و بيايند به مدينه , اينها همه چيز خود را يعنى زن و زندگى و مال و ثروت و خويشاوندان و اقارب خويش را يكجا رها كردند و به دنبال ايده و عقيده و ايمان خودشان رفتند.

اين يك مسئله شوخى نيست. فرض كنيد براى ما چنين چيزى پيش بيايد و بخواهيم براى ايمان خودمان كار بكنيم. خودمان را در نظر بگيريم با كار و شغل و زن و بچه خود , با همين وضعى كه الان داريم. يكدفعه از طرف رهبر دينى و ايمانى ما فرمان صادر مى شود كه همه يكجا بايد از اينجا حركت كنيم برويم در يك مملكت ديگر يا در يك شهر ديگر , آنجا را مركز قرار بدهيم. ناگهان بايد شغل و زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر و خلاصه زندگيمان را رها كنيم و راه بيفتيم. اين از كمال خلوص و از نهايت ايمان حكايت مى كند. قرآن اينها را مهاجرين اولين مى نامد...


انصار
دسته دوم كه اينجا به آنها اشاره شده است , كسانى هستند كه قرآن آنها را (انصار) مى نامد يعنى ياوران. مقصود , مسلمانانى هستند كه در مدينه بودند و در مدينه اسلام اختيار كرده بودند و حاضر شدند كه شهر خودشان را مركز اسلام قرار بدهند و برادران مسلمانشان را كه از مكه و جاهاى ديگر و البته بيشتر از مكه مى آيند در حالى كه هيچ ندارند و دست خالى مى آيند بپذيرند و نه تنها در خانه هاى خود جاى بدهند و به عنوان يك مهمان بپذيرند بلكه از جان و مال و حيثيت آنها حمايت كنند مثل خودشان.

به طورى كه در تاريخ آمده است , منهاى ناموس , هر چه داشتند با برادران مسلمان خود به اشتراك در ميان گذاشتند و حتى برادران مسلمان را بر خودشان مقدم مى داشتند : و يؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه (8). آن هجرت بزرگ مسلمين صدر اسلام خيلى اهميت داشتولى اگر پذيرش انصار نمى بود آنها نمى توانستند كارى انجام بدهند. اينها را هم قرآن تحت عنوان و الذين آووا و نصروا ذكر مى كند.آنان كه پناه دادند و يارى كردند اين مهاجران را. هم مهاجرت آنها در روزهاى سختى اسلام بود , هم يارى كردن اينها. هم آنها گذشت و فداكاريشان زياد بود هم اينها.


منافقين وبيامبر اكرم (ص)
ان الذين جاؤا بالافك عصبه منكم لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم لكل مرىء منهم ما اكتسب من الاثم و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين.
آيات به اصطلاح (افك) است.(افك) دروغ بزرگى (تهمتى) است كه براى بردن آبروى رسول خدا بعضى از منافقين براى همسر رسول خدا جعل كردند. داستانش را قبلا به تفصيل نقل كرديم (9).

اكنون آياترا مى خوانيم و نكاتى كه از اين آيات استفاده مى شود كه نكات تربيتى و اجتماعى بسيار حساسى است و حتى مورد ابتلاى خود ما در زمان خودمان است بيان مى كنيم. آيه مى فرمايد. (ان الذين جاؤا بالافك عصبه منكم) آنان كه (افك) را ساختند و خلق كردند , بدانيد يك دسته متشكل و يك عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند.

قرآن به اين وسيله مؤمنين و مسلمين را بيدار مى كند كه توجه داشته باشيد در داخل خود شما , از متظاهران به اسلام , افراد و دسته جاتى هستند كه دنبال مقصدها و هدفهاى خطرناك مى باشند , يعنى قرآن مى خواهد بگويد قصه ساختن اين (افك) از طرف كسانى كه ساختند روى غفلت و بى توجهى و ولنگارى نبود , روى منظور و هدف بود , هدف هم بى آبرو ساختن پيغمبر و از اعتبار انداختن پيغمبر بود , كه به هدفشان نرسيدند.

قرآن مى گويد آنها يك دسته به هم وابسته از ميان خود شما بودند , و بعد مى گويد اين شرى بود كه نتيجه اش خير بود , و در واقع اين شر نبود : (لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم(, گمان نكنيد كه اين يك حادثه سوئى بود و شكستى براى شما مسلمانان بود , خير , اين داستان با همه تلخى آن به سود جامعه اسلامى بود.

حال چرا قرآن اين داستان را خير مى داند نه شر و حال آن كه داستان بسيار تلخى بود ؟ داستانى براى مفتضح كردن پيغمبر اكرم ساخته بودند و روزهاى متوالى حدود چهل روز گذشت تا اينكه وحى نازل شد و تدريجا اوضاع روشن گرديد. خدا مى داند در اين مدت بر پيغمبر اكرم و نزديكان آن حضرت چه گذشت !


اين را به دو دليل قرآن مى گويد خير است : يكدليل اينكه اين گروه منافق شناخته شدند. در هر جامعه اى يكى از بزرگترين خطرها اين است كه صفوف مشخص نباشد , افراد مؤمن و افراد منافق همه در يك صف باشند. تا وقتى كه اوضاع آرام است خطرى ندارد.
يك تكان كه به اجتماع بخورد اجتماع از ناحيه منافقين بزرگترين صدمه ها را مى بيند. لهذا به واسطه حوادثى كه براى جامعه پيش مى آيد باطنها آشكار مى شود و آزمايش پيش مى آيد , مؤمن ها در صف مؤمنين قرار مى گيرند و منافقها پرده نفاقشان دريده مى شود و در صفى كه شايسته آن هستند قرار مى گيرند. اين يك خير بزرگ براى جامعه است.
آن منافقينى كه اين داستان را جعل كرده بودند , آنچه برايشان به تعبير قرآن ماند (اثم(بود. (اثم) يعنى داغ گناه. تا زنده بودند , ديگر اعتبار پيدا نكردند.


فايده دوم اين بود كه سازندگان داستان , اين داستان را آگاهانه جعل كردند نه ناآگاهانه , ولى عامه مسلمين نا آگاهانه ابزار اين (عصبه) قرار گرفتند. اكثريت مسلمين با اينكه مسلمان بودند , با ايمان و مخلص بودند و غرض و مرضى نداشتند بلند گوى اين (عصبه) قرار گرفتند ولى از روى عدم آگاهى و عدم توجه , كه خود قرآن مطلب را خوب تشريح مى كند.


اين يك خطر بزرگ است براى يك اجتماع , كه افرادش نا آگاه باشند. دشمن اگر زيرك باشد خود اينها را ابزار عليه خودشان قرار مى دهد , يك داستان جعل مى كند , بعد اين داستان را به زبان خود اينها مى اندازد , تا خودشان قصه اى را كه دشمنشان عليه خودشان جعل كرده بازگو كنند. اين علتش ناآگاهى است و نبايد مردمى اينقدر نا آگاه باشند كه حرفى را كه دشمن ساخته ندانسته بازگو كنند.


فايده دوم اين داستان اين بود كه اشتباهى كه مسلمين كردنداين بود كه (مشخص شد) يعنى حرفى را كه يك عصبه (يك جمعيت و يك دسته به هم وابسته) جعل كردند ,

ساده لوحانه و ناآگاهانه از آنها شنيدند و بعد كه به هم رسيدند , گفتند : چنين حرفى شنيدم , آن يكى گفت : من هم شنيدم , ديگرى گفت :

نمى دانم خدا عالم است , باز اين براى او نقل كرد و نتيجه اين شد كه جامعه مسلمان , ساده لوحانه و نا آگاهانه بلند گوى يك جمعيت چند نفرى شد.


اين داستان (افك) كه پيدا شد يك بيدار باش عجيبى بود. همه چشمها را به هم ماليدند :

از يك طرف آنها را شناختيم و از طرفديگر خودمان را شناختيم. ما چرا چنين اشتباه بزرگى را مرتكبشديم , چرا ابزار دست اينها شديم ؟ !…


فايده دومداستان افك همين بود كه به مسلمين يك آگاهى و يك هوشيارى داد. در خود قرآن آورد كه براى هميشه بماند , مردم بخوانند و براى هميشه درس بگيرند كه مسلمان ! نا آگاهانه ابزار قرار نگير , نا آگاهانه بلندگوى دشمن نباش.
خدا مى داند اين يهوديها در درجه اول و بهاييها كه ابزار دست يهوديها هستند چقدر از اين جور داستانها جعل كردند.

گاهى يك چيزى را يكيهودى يا يك مسيحى عليه مسلمين جعل كرده , آنقدر شايع شده كه كم كم داخل كتابها آمده , بعد آنقدر مسلم فرض شده كه خود مسلمين باورشان آمده است , مثل داستان كتابسوزى اسكندريه.

 

 

http://www.tafahomnews.com<o:p&g t;

صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه

کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor

 

تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2. تاریخچه زندگی رسول اکرم2
به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید