بسم الله الرحمن الرحيم
تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت
على دوانى
حجاز قلمرو ظهور اسلام
شبه جزيره عربستان واقع در جنوب غربى آسيا شامل باديه شام، سرزمين عراق، سواحل خليج فارس، نجد، يمامه، حجاز و يمن، بزرگترين شبه جزيره دنيا است. حجاز كه قلمرو ظهور پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله) و دين مبين اسلام است، در سمتشمال و غرب، صحراى نجد در شرق، و يمن در جنوب شبه جزيره عربستان قرار دارد.
سراسر مرز غربى حجاز را بحر احمر يا درياى سرخ احاطه كرده است. مساحت كل شبه جزيره تقريبا دو برابر مساحت ايران كنونى يعنى بيش از سه ميليون كيلومتر مربع مىباشد. اين شبه جزيره از شمال به فلسطين و باديه شام (سوريه و اردن فعلى) و در شرق به عراق (قلمرو حيره) و خليج فارس و در جنوب به اقيانوس هند و خليج عمان محدود است.
هنگام ظهور اسلام، در حجاز و دشتهاى پهناور و بيابانهاى بىكران و بى آب و علف و لم يزرع آن، تقريبا اثرى از تمدن وجود نداشت، و در صدها فرسخ آن نشانهاى از حيات ديده نمىشد. قسمت عمده آن را دريائى از شنهاى روان و ريگهاى تفتيده و سوزان تشكيل مىداد. نقاط مسكونى اين اراضى پهناور بسيار
محدود بود و از چند شهر بى اهميت تجاوز نمىكرد. بقيه ساكنان آن صحراهاى مخوف و دهشتزا، قبايل پراكنده و چادر نشينان خانه به دوش بودند كه در نواحى مختلف صحرا يا در فواصل كوهها به سر مىبردند، و پيوسته در راه يافتن آب و گياه يا براى گريز از جنگ و خون ريزيها در حال نقل و انتقال بودند.
جنوب شبه جزيره يعنى يمن داراى آب&l t;SPAN lang=AR-SA dir=ltr style=”FONT-SIZE: 9pt; COLOR: black; LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'”> و هواى مساعد بود و آثارى از تمدن داشت كه آن هم به وسيله رومىها و حبشىها و در آخر ايرانيان، آخرين فروغ خود را از دست داده بود.
ناحيه شمال و شمال غربى شبه جزيره، يعنى حجاز و نجد كه دين مبين اسلام در آن طلوع نمود، چنان فاقد اهميت بود كه مورد توجه كشورگشايان واقع نمىشد. به طورى كه هيچ كشورگشائى زحمت لشكر كشى به آنجا را به خود نمىداد. زيرا نه قابل كشت و زرع و توليد بود، و نه صنايع و فراورده و محصولات تجارتى داشت، و نه چندان داراى نقاط مسكونى و خوش آب و هوا بود كه طمع گردنكشان و جهان گشايان را برانگيزد تا به آنجا لشكر بكشند، يا مردمى به اين اميدها به آن نواحى كوچ كنند، و در آنجا سكونت ورزند.
با اين وصف ناحيه شمال غربى شبه جزيره يعنى «حجاز» نظر به اينكه مركز طلوع آفتاب جهانتاب اسلام و محل نزول وحى الهى بر حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبد الله (صلى الله عليه و آله) است، براى مسلمانان از اهميت و احترام خاصى برخوردار مىباشد. به اين دو بيتشعر زيبا نگاه كنيد:
سفرى به كوى جانان ز ره حجاز باشد سفر حقيقت آرى ز ره مجاز باشد
همه خارهاى صحرا بكشم به ديده چون گل اگر اين ره بيابان طرف حجاز باشد
مواردى چند را مىتوان در اين خصوص يادآور شد كه منطقه حجاز توجه اقوام ديگر را به خود جلب كرده است: نخست هجرت گروهى از يهود مىباشد كه در حمله رومىها به فلسطين از تير رس آنها گريختند و براى حفظ جان خود به يمن و سرزمين يثرب يعنى مدينه كنونى و خيبر واقع در سر راه مكه و شام روى آوردند كه بعدها به نام يهودان حميرى در يمن، و بنى نضير و بنى قينقاع و بنى قريضه و خيبرى و غيره در مدينه و نواحى آن معروف گشتند.
يهود با اعراب بت پرست آميزش پيدا كردند، به آنها زن دادند و از آنها زن گرفتند، و حتى بسيارى از آنها را به دين خود در آوردند. به همين جهت بيشتر يهودان يمن و حجاز به موازات ظهور اسلام اصل عربى داشتند و به همين علت نيز با وجودى كه يهودى شده بودند، زبان و خلق و خوى عربى خود را حفظ كرده بودند.
مورد ديگر آمدن يكى از ملوك يمن به يثرب است كه به نام «تبع» خو
انده مىشود. تبع لقب عدهاى از سلاطين يمن بود. تبع اول هم عصر بلقيس ملكه سبا است. ماجراى آمدن او به مدينه هم اين بود كه عرب «يثرب» از ورود قوم يهود به قلمرو خود به تبع شكايت نمودند. تبع نيز به آنجا لشكر كشيد و دست به كشتار زد. سپس يكى از فرزندان خود را در آنجا به جاى خويش منصوب داشت و به يمن بازگشت. در غياب او مردم مدينه پسرش را غافلگير نمودند و به قتل رساند
ند. چون اين خبر به تبع رسيد بار ديگر به مدينه آمد و با قاتلان فرزند پيكار نمود.
در آن ميان دو نفر از علماى يهود بنى قريضه تبع را ملاقات كردند و از وى خواستند كه از ادامه جنگ خوددارى كند. وقتى تبع سبب پرسيد، گفتند: پيغمبرى از عرب بر انگيخته مىشود و به اين شهر مىآيد و سكونت مىورزد. ما نيز به اميد درك محضر او به اين شهر مهاجرت كردهايم. چون تبع اين مطلب را شنيد دست از جنگ كشيد و به يمن بازگشت.
تبع در سر راه خود به يمن از مكه گذشت و به تعمير خانه خدا «كعبه» پرداخت. درى براى خانه خدا (كعبه) قرار داد و كعبه را با پردهاى پوشانيد، و به نقلى او نخستين كسى است كه خانه كعبه را با پرده پوشش داد.(مروج الذهب مسعودى – جلد 2 صفحه 76 و كامل ابن اثير – جلد 1 صفحه 244.(
روايات اسلامى مىگويد تبع همان موقع به پيغمبر اسلام كه هنوز متولد نشده بود ايمان آورد.
مورد ديگرى كه مىبينيم به حجاز لشكركشى شده است، ماجراى مشهور قوم فيل و آمدن «ابرهه» فرمانده حبشى قواى اشغالگر يمن به مكه براى تخريب خانه خداست. داستان قوم فيل چنان كه مىدانيم در قرآن مجيد آمده است و يك سوره قرآن را تشكيل مىدهد.
خدا در سوره فيل& lt;/SPAN> مىفرمايد: «ما قوم فيل را مانند برگ جويده شده نابود ساختيم» داستان آن به هنگام خود ذكر مىشود.
نه تنها عرب حجاز در طول تاريخ مورد هجوم و استثمار كشور گشايان و امپراتوران عصر واقع نشده است، بلكه اصولا عرب چه در يمن و چه در حجاز، و عراق و شام و فلسطين هميشه آزاد زيستهاند، و آداب و رسوم خاص خود را حفظ كرده و هرگز باج گذار نبودهاند. فقط يمن مدتى مورد توجه روميان واقع شد و بعد هم مدتى ديگر حبشىها به آن جا لشكر كشيدند، و به موازات ظهور اسلام جزو متصرفات ايران ساسانى بود و نمايندهاى از ايران در آنجا به سر مىبرد. تازه اين حوادث هم مربوط< ;SPAN dir=ltr> به شهر «صنعا» پايتخت معروف يمن و چند شهر ساحلى آن بود و ساير نقاط يمن و عربنشين آنجا كه كوهستانى است تقريبا از اين پيشامدها محفوظ مانده بود.
گوستاولوبون مورخ محقق فرانسوى در اينجا سخنى دارد كه بايد آن را نگاشت. مىگويد: اسكندر مقدونى در صدد حمله به مناطق عربنشين شام و فلسطين بود كه از دنيا رفت. پس از وى متصرفاتش ميان سردارانش تقسيم شد. آنتى گون يكى از سرداران وى پسر خود دمتريوس Demetrius را به جنگ عرب شام و فلسطين مامور ساخت.
ديودور مىنويسد: «وقتى دمتريوس وارد پترا (از شهرهاى فلسطين) شد، اعراب به او چنين گفتند: اى دمتريوس پادشاه! چرا با ما جنگ مىكنى؟ ما در ريگستانى به سر مىبريم كه فاقد كليه وسايل زندگى و محروم از تمام نعماتى است كه اهالى شهرها و قصبات از آن متمتع و بهرهمندند. ما سكونت در يك چنين صحراى خشك را بدين جهت اختيار نمودهايم كه نمىخواهيم بنده كسى باشيم. بنا بر اين تحف و هدايائى را كه تقديم مىنمائيم از ما قبول نموده، لشكريان خود را از اينجا كوچ داده، مراجعت كن و بدان كه نبطى از حال به بعد دوست صميمى تو خواهد بود، و اگر مىخواهى كه اين محاصره را ادامه دهى، صريحا به تو مىگوئيم طولى نخواهد كشيد كه دچار هزاران مشكلات و مصائب خواهى شد، و هيچ وقت هم نمىتوانى ما را مجبور سازى معيشتى را كه از طفوليت به آن مانوس و عادى شدهايم تغيير دهيم، و اگر بالفرض از ميان ما اشخاصى را بتوانى اسير كنى و با خود ببرى، آنها غلامانى خواهند بود بد انديش و هيچ وقت هم نمىتوانند طرز زندگى خود را از دست داده رويه ديگر را اختيار كنند».
«دمتريوس» اين پيغام صلح را مغتنم شمرده هدايا را قبول نمود و يك چنين جنگى را كه مىدانست مشكلات آن زياد است، خاتمه داده و برگشت (تمدن اسلام ترجمه فارسى – ص 93)
نام و نژاد عرب
در اين كه لفظ عرب از چه گرفته شده است، اختلاف نظر بسيار وجود دارد. گروهى از دانشمندان آنرا از نام «يعرب بن قحطان» مىدانند كه در يمن مىزيستند و اعراب نخستين بودند، ولى جمعى ديگر از اهل تحقيق به اين نظريه ايراد گرفته و مىگويند به خود «يعرب» و پدرش «قحطان» چه مىگفتند؟ بنا بر اين در اطلاق كلمه عرب بر شاخهاى از نژاد سامى، قول درستى در دست نيست.
«يشحب» پسر «يعرب» و «سبا» پسر «يشحب» بود. سبا پدر كليه قبائل عرب قحطانى است. او ده پسر داشت. شش تن از نيكان بودند و اينان: ازد، كنده، مذحج، اشعرون، انمار، حمير، و چهار تن آنها افرادى نادرست به شمار مىرفتند و آنها: عامله، جزام، لخم، و غسان بودند. قبائل عرب قحطانى به نام اينان موسوم شدند، و از آنها نيز</SPAN&g t; تيرههائى پديد آمدند كه قرنها پس از ظهور اسلام باقى بودند.
اعراب نژاد سامى بازماندگان «سام» پسر حضرت نوح پيغمبر بودند و لذا زبان آنها را شاخهاى از زبان سامى مىدانند كه بهترين زبان نژاد سامى است.
مورخان، قوم عرب را به دو دسته تقسيم كردهاند: عرب خالص كه گفتيم ساكن يمن بودهاند و به عرب قحطانى شهرت داشتند، و تيره ديگر، عرب عدنانى بودند كه در سرزمين تهامه، نجد، يمامه، حجاز، شام و عراق پراكنده شدند.
عدنان نياى اعلاى اينان كه جد بيستم پيغمبر اسلام است، نواده حضرت اسماعيل فرزند حضرت ابراهيم خليل است. علتسكونت آنها در سرزمين حجاز اين بود كه بواسطه مصالحى، خداوند به ابراهيم وحى نمود كه فرزند خردسالش «اسماعيل» و مادرش «هاجر» را بوسيله «براق» از فلسطين به نقطهاى در حجاز كه بعدها شهر مقدس مكه در آنجا بنا شد، بياورد و در آنجا ساكن گرداند، و ابراهيم نيز چنين كرد».
هنگامى كه ابراهيم هاجر و اسماعيل را در نقطه كنونى شهر مكه فرود آورد و خواست به خدا بسپارد و به فلسطين باز گرداند، گفت: «خداوندا! من دودمانم را در سرزمينى بدون كشت در نزد خانه محترمتساكن گردانيدم، تا نماز گزارند، پس دلهاى مردمان را به سوى آنها معطوف دار، و به آنها روزى ده، باشد كه تو را شكر كنند (ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم. ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون – سوره ابراهيم آيه 37)
با پديد آمدن آب زمزم در زير پاى اسماعيل شيرخوار كه به طرز معجزهآسا تحقق يافت، و آگاهى قبيله جرهم از وجود آب در آن نقطه و آمدن بدانجا، اسماعيل در ميان قبيله مزبور پرورش يافت، و زبان آنها يعنى عربى را فرا گرفت.
حضرت اسماعيل در جوانى، با دخترى از عرب اصيل قحطانى از قبيله «جرهم» ازدواج كرد. معد فرزند عدنان چهار پسر به نامهاى: نزار، قضاعه، قنص و اياد، داشت. قبائل مضر، ربيعه، انمار، خثعم، ثقيف، بجيله، قضاعه، تميم، مزينه، خزاعه، اسلم، هذيل، طى، كلب، كنانه، خزيمه، و تيرههائى كه از اينان منشعب گرديدند، به آنان نسبت مىرساندند. به اينان عرب مستعرب يا عرب اسماعيلى مىگفتند. قبيله مشهور و محترم «قريش» نيز به آنها مىپيوستند.
به تقسيم ديگر به موازات ظهور اسلام، عرب سه دسته بودند. عرب شمال كه در نجد و حجاز و اواسط سرزمين عرب يعنى شبه جزيره مىزيستند، و به زبانى كه قرآن مجيد بر اساس آن نازل گرديد، سخن مىگفتند. و ديگر عرب قحطانى مقيم جنوب بودند كه در يمن موطن اصلى خود و حضر موت سكونت داشتند، و زبان آنها لغتسباى يا حميرى بود. عرب قحطانى به مرور ايام در حجاز پراكنده شدند كه از جمله دو قبيله معروف اوس و خزرج بودند، كه در سرزمين يثرب و شهر «مدينه» به سر مىبردند.
دسته ديگر عرب «نبطى» بود كه در اصل عرب نبودند، ولى با عرب آميزش پيدا كردند و در سرزمين آنها سكونت ورزيدند، و با آنان وصلت نمودند. از اينرو، زبان آنها عربى خالص نبود، بلكه تركيبى از عربى و غير عربى بود.
چون بحث ما درباره حجاز و قلمرو ظهور دين مبين اسلام است، لذا در اين باره سخن مىگوئيم:
قرنها پيش از ظهور اسلام در نقطه شرقى و شمالى شبه جزيره عربستان، سه تيره از عرب وجود داشتهاند; بدين شرح:
1- <SPAN dir=ltr&g t; اعراب بائده
قبل از همه در عربستان مىزيستهاند، و براى خود دوران و سرگذشتى داشتهاند، ولى طى حوادث شومى منقرض گشتند و نابود شدند. به همين جهت نيز به آنها «بائده» مىگويند، يعنى نابود شده و از ميان رفته.
گويا اينان همان قوم عاد و ثمود و غيره بودهاند كه در سرزمين «احقاف» يعنى جائى كه امروز كشور مسقط و عمان است، مىزيستهاند، و در نقاط ديگر شبه جزيره هم پراكنده بودند. در روزگار طلوع اسلام، الواح و قبورى باقى مانده بود كه مردم آنها را به همان عرب بائده نسبت مىدادند.
2- اعراب نجد
اينان كه در شرق شبه جزيره به صورت قبائل مختلف مىزيستند، روزگار خود را حتى در يك قرن پيش با چادرنشينى و جنگ و گريزها مىگذرانيدند. از نيم قرن به اين طرف خاندان سعودى در اين منطقه حكومتخود را تشكيل داده و امروز پايتخت آنها «رياض» در منطقه نجد واقع است (يكى از كارهاى زشتى كه اين خاندان نمودند اين است كه سرزمين مقدس حجاز و محيط طلوع آخرين ديانت الهى و پيغمبر ختمى مرتبت (صلى الله عليه و آله) را به جاى اينكه عربستان بنامند، بنام جد خود «سعود»، عربستان سعودى ناميدند. و آن سرزمين مقدس را كه تعلق به عموم مسلمانان جهان دارد بعنوان ملك شخصى خود در آورهاند!)
3- اعراب حجاز
عرب اصيل شبه جزيره كه قرنها بواسطه وجود خانه خدا (كعبه) در ميان آنها، محترمترين مردم به شمار مىرفتند، در قسمتشمال و غرب جزيره به سر مىبردند. شهرهاى حجاز هنگام ظهور اسلام مكه و مدينه و طائف بود. در كنار درياى سرخ و سى و دو فرسخى شهر مدينه هم «ينبع» قرار داشت، كه خود بندرى بوده است، و رابط ميان حجاز و آفريقا به شمار مىرفت.
قريش نجيبترين مردم حجاز بودند كه در شهر مكه سكونت داشتند. نجابت و احترامى كه قريش در ميان ساير قبايل مختلف عرب كسب كرده بودند، به خاطر «كعبه» خانه خدا و يادگار حضرت ابراهيم و اسماعيل بود كه قريش خود از اولاد حضرت اسماعيل به شمار مىرفتند. به طورى كه عموم</SPAN> ; قبايل عرب در يمن و حجاز و نجد و ديگر نقاط كعبه و شهر مكه را محترم شمرده و آن مكان مقدس را رمز اعتبار خود مىدانستند.
هر ساله اعراب از باديهها و شهرها در ماه رجب و ذى حجه براى زيارت كعبه و انجام مراسم، و زيارت بتهاى مشهور خود به مكه و منا مىآمدند. از ميان عرب عدنانى و قريش قبائلى كه شهرت داشتند عبارت بودند از: بنى هاشم، بنى اميه، بنى مخزوم، بنى اسد، بنى نوفل، بنى جمح، بنى عدى، بنى سهم، بنى عبدالدار، بنى زهره، و غيره.
و از اينان نيز تيرههائى به وجود آمدند كه در تاريخ اسلام از ايشان ياد مىشود.
از اين قبائل چهار قبيله بيش از بقيه شهرت داشتند، و محل اعتبار و مورد توجه بودند: بنى هاشم، بنى اميه، بنى مخزوم، بنى عبدالدار. هنگام بالا گرفتن كار پيغمبر (صلى الله عليه و آله) در مكه و مدينه، بزرگ بنى هاشم پيغمبر اسلام، و
بزرگ بنى اميه ابوسفيان، و بزرگ بنى مخزوم ابوالحكم بود كه بعدها بواسطه خودسرى و جهالتش در مقابل اسلام و پيغمبر (صلى الله عليه و آله) «ابوجهل» خوانده شد.
مردم قريش طى سفرهاى بازرگانى خود در شام و فلسطين با نصارا، و در حيره (عراق) با ايرانيان و در يمن با يهوديان حميرى آشنا شدند، و از مجموع اين برخوردها به ميزان زيادى از طرز تفكر و آداب و رسوم آنها آگاهى يافتند، بدون اينكه راه و روش و آداب و رسوم خود را از دست بدهند، يا تحت تاثير آنها قرار گيرند.
كار قريش در مكه و طائف تجارت، و اعراب باديه شترچرانى و جنگ و گريز و قتل و غارت بود. قرآن مجيد از اين دو وضع قريش و اعراب باديه در موارد مختلف سخن گفته و اوضاع و احوال و طرز زندگى و روحيات و صفات آنها را بازگو مىكند
منبع: پرچمدار www.parchamdar.net