تقيه از كفار
مورد بيشتر روايات اين باب، تقيه از مسلمانان غير شيعه است، به همين سبب شيخ انصارى، بيانى دارد كه حاصل آن چنين است:
يشترط ان يكون التقية من مذهب المخالفين؛ لان
ه المتيقن من الادلة الواردة فى الاذن فى العبادات على وجه التقية لان المتبادر من التقية، التقية من مذهب المخالفين، فلا يجرى فى التقية عن الكفار او ظلمة الشيعة؛(36)
شرط اين است كه تقيه از مذهب غير شيعه باشد؛ زيرا قدر يقينى و متبادر از دليلهايى كه انجام عبادات به گونه تقيه را اجازه مىدهد، تقيه از مذهب ايشان است. بنابراين كافران و ستمكنندگان به شيعه مورد تقيه نيستند.
ولى همانگونه كه عمومات و اطلاقات بسيارى از روايات نشان مىدهد و بسيارى از محققان نيز يادآور شدهاند، از كافران نيز مىتوان تقيه نمود. حتى خود شيخ نيز پس از عبارت مزبور مىنويسد:
لكن فى رواية مسعدة بنصدقة ما يظهر منه عموم الحكم لغير المخالفين مع كفاية عمومات التقية فى ذلك.
ولى در روايت مسعدة بنصدقة، عبارتى است كه از آن عموميت داشتن حكم نسبت به غير مخالفين، ظاهر مىشود،
افزون بر اينكه عمومات تقيه در اينباره، كافى است.
مرحوم كاشف الغطاء به گونهاى صريحتر مىنويسد:
و لا يختلف فيها الحال بين ما يكون من كافر و غير ذى ملة او ملّى حربى او ذمّىاو مسلم مخالف او موافق لان مدارها على وجوب حفظ ما يلزم حفظه عقلاً او شرعاً؛(37)
در باب تقيه، تفاوتى ميان كافر و بىدين و كافر حربى و ذمى و مسلمان سنى و شيعه نيست؛ زيرا مدار تقيه بر حفظ نمودن هر چيزى است كه حفظ آن به حكم عقل يا شرع، لازم است.
آنچه به روشنى اين عموميت را تأييد مىكند و بر آن دلالت دارد، دو آيهاى است كه در آغاز بحث آورديم. (38) و مورد آن دو، تقيه از كافران است. از همين باب است تقيه ابراهيم -عليهالسلام- از بتپرستان زمان خود و تقيه مؤمن آلفرعون از فرعون و قومش كه در قرآن ذكر شدهاست.
دولت اسلامى و تقيه
نتيجهاى كه مىتوان از عمومات و اطلاقات ادله تقيه گرفت اين است كه دولت اسلامى نيز مىتواند در صورت نياز و ايجاب كردن مصالح مهمتر اسلام و مسلمين، در مقابل جبهه كفر و استكبار، تقيه نمايد و به خاطر مصالح اهم، با كافران مماشات كند و در برخى زمينهها، با آنان ابراز همآهنگى و موافقت نمايد و اگر در شمول عمومات و اطلاقات مزبور نيز ترديد داشتهباشيم – به اين سبب كه به حسب ظاهر، مورد همه آنها، اشخاص حقيقى و مكلفين است – در اين جهت ترديدى نيست كه مىتوان نسبت به مورد مفروض، تنقيح مناط نمود؛ زيرا همانگونه كه اشاره رفت مناط در اين قاعده، قانون اهم و مهم است كه در فرض مزبور نيز جارى است، بلكه مىتوان گفت: اگر افراد براى حفظ مصالح شخصى خود بتوانند تقيه كنند، به طريق اولى دولت اسلامى مىتواند براى حفظ مصالح اسلام و مسلمين، تقيه نمايد؛ چون قانون اهم و مهم، در اين مورد، نمود و بروز بيشترى پيدا مىكند.
برخى روايات نيزاين نكته را تأييد مىكنند، مانند روايت زيراز امام مجتبى -عليهالسلام–:
ان التقية يصلح الله بها امة لصاحبها مثل ثواب اعمالهم، فان تركها، اهلك امة، تاركها شريك من اهلكهم؛(39)
خداوند به وسيله تقيه، امتى را اصلاح مىكند، براى تقيه كننده پاداشى، مانند پاداش كارهاى آن امت است. در صورت ترك شدن تقيه، امتى تباه مىشود و ترككننده تقيه – در گناه – شريك تباهكننده آن امت است.
در اين روايت، سخن از صلاح
و هلاكت يك امت به خاطر تقيه و ترك تقيه است، و روشن است كه بارزترين نمود اين مسئله، در مورد دولت و نظام اسلامى است و شايد بتوان مماشات پيامبر -صلىالله عليه و آله- با كافران قريش در صلح حديبيه و حذف تعبير «بسمالله» و نوشتن «بسمك اللهم» به جاى آن را -كه خواسته كفار بود- نيز نوعى تقيه دولت اسلامى با جبهه كفر به حساب آورد.
موارد استثنا
اين قاعده نيز، مانند برخى قواعد ديگر، موارد استثنا دارد. فقهايى مانند شيخ انصارى، با عنوان تقيه حرام، به اين موارد اشاره كردهاند. آنچه مىتوان با استفاده از دليلهاى تق
يه، و قانون اهم و مهم، به عنوان موارد استثناى اين قانون برشمرد، امور زير است:
الف – تقيه در هر كارى كه موجب فساد دين و متزلزل شدن اركان و محو شعائر آن و تقويت كفر شود؛
به ديگر سخن، تقيه در هر امرى كه ابراز آن مهمتر از حفظ جان و مال و آبرو باشد، حرام است؛ يعنى امورى كه براى حفظ آنها، جهاد و دفاع و جانفشانى واجب شدهاست.
البته غالباً تشخيص اين موارد، كار مجتهد است، نه مقلد؛ چرا كه در بيشتر موارد، اين تشخيص، بدون تتبع در ادله شرعى، و وقوف بر مذاق شارع، حاصل نمىشود. اين مورد استثنا را علاوه بر آنكه مىتوان از قانون اهم و مهم استفاده نمود، روايت مسعدة بنصدقه كه پيشتر گذشت نيز بر آن دلالت دارد.
ب – تقيه در قتل؛ يعنى هرگاه جان يا مال يا آبروى انسان در گرو كشتن انسان بىگناهى باشد، انسان نمىتواند به خاطر نيل به اين مقصود، تقيه كند
و دست به قتل بزند.
روايات متعددى بر حرمت چنين تقيهاى دلالت دارند، از جمله روايتى از محمدبن مسلم كه برحسب آن امام باقر -عليهالسلام- فرمود:
انما جعل التقية ليحقن بها الدم فاذا بلغ الدم فليس تقية؛(40)
تقيه به منظور حفظ خون، تشريع شده، از اينرو اگر كار به خونريزى برسد، در آن مورد، تقيه روا نيست.
ج – در دستهاى از روايات، تقيه در امورى، مانند نوشيدن شراب و نبيذ و مسح كردن بر كفش، هنگام وضو، ممنوع اعلام شدهاست. از جمله در روايتى از ابوعمر اعجمى مىخوانيم كه حضرت صادق -عليهالسلام- فرمود:
التقية فى كل شىء الا فى النبيذ و المسح على الخفّين؛(41)
در هر كارى تقيه روا است، مگر در نوشيدن نبيذ و مسح كردن بر پاپوش.
در روايت ديگرى زراره مىگويد:
قلت له: فى مسح الخفين تقيه؟ فقال: ثلاثة لا اتقى فيهنّ احداً: شرب المسكر، و المسح على الخفين و متعة الحج. (42)
پرسشى كه اينجا پيش مىآيد اين است كه مقصود از اين استثنا چيست و تقيه در اين امور، چه تفاوتى با تقيه در ديگر موارد دارد؟
مىتوان در پاسخ اين پرسش، يكى از وجوه زير را مطرح نمود: (43)
1- مراد از نفى تقيه در اين حديث، مواردى است كه مشقت اندكى به همراه داشتهباشد، مشقتى كه به مرز ترس بر جان يا مال نرسد، چنانكه شيخ طوسى، حديث را چنين تأويل كردهاست.
2-< ;SPAN dir=ltr> مقصود حضرت اين باشد كه من در فتوا دادن به حرمت اين امور، از احدى تقيه نمىكنم؛ چون حرمت اين امور، در مذهب مخالفين نيز روشن و معلوم است.
3- امور سهگانه فوق، غالباً مورد انكار اهلسنت نيست؛ زيرا ايشان متعه حج، حرمت مسكر و كندن كفش جهت شستن پا را انكار نمىكنند، لذا تقيه در اين موارد بىوجه است.
4- مراد اين باشد كه چون در اين موارد، ضررى متوجه شخصى نيست، تقيه وجهى ندارد.
5- حضرت با گفتن «لا اتقى فى ثلاث» تنها حكم شخص را بيان كرده و اين حكم مربوط به ديگران نيست. مؤيد اين احتمال اين است كه مرحوم كلينى، در ذيل اين حديث، جملهاى از زراره نقل مىكند كه نشان مىدهد زراره از اين گفتار امام حكم ويژه حضرت را فهميدهاست. آن جمله چنين است: «و لم يقل الواجب عليكم الّا تتقوا فيهنّ ابداً».
به هر حال، بايد گفت: در اينگونه موارد نيز اگر ضرورت ايجاب كرد، مثلاً جان انسان به خطر افتاد، شخص مىتواند تقيه كند و مرتكب اين امور باشد؛ زيرا مسلّماً حفظ جان از ننوشيدن نبيذ يا مسح ننمودن بر كفش، مهمتر است. صاحب جواهر نيز پس از ذكر احتمالات پنجگانه فوق مىنويسد:
لم نعثر على عامل بهذه الرواية او من استثنى ذلك من عمومات التقية؛(44)
نيافتيم كسى را كه به اين روايت عمل كردهباشد، يا مورد آن را از عمومهاى تقيه، استثنا نمودهباشد.
تقيه در زمان ما
محقق بجنوردى مىگويد:
آنچه درباره استحباب يا وجوب تقيه گفتيم، مربوط به زمانهاى پيشين و عصر سلاطين جور مىباشد، كه چه بسا ترك تقيه در آن زمانها به قتل امام -عليهالسلام- يا گروهى از مؤمنين، منجر مىشد، اما در اين زمانها كه بحمدالله، محذور و مشكلى در عمل نمودن به عبادات و معاملات بر طبق مذهب حق نيست، موضوعى براى تقيه يافت نمىشود. (45)
ملاحظه روشنى كه بر گفتار اين محقق داريم اين است كه اولاً: هنوز هم در برخى مناطق كه شيعه در اقليت هستند، خوف جانى و مالى، وجود دارد. كشتار و ترور شيعيان به دست برخى از گروههاى متعصب پاكستان، شاهدى است بر اين سخن؛ ثانياً: جواز برخى از اقسام تقيه، مانند تقيه مدارايى، منوط به خوف جانى و مالى نيست، بلكه مىتوان يكى از اهداف تجويز آن را، ايجاد الفت و وحدت و همآهنگى در صفوف مسلمانان دانست. مىتوان در ايام برگزارى مراسم حج، ضرورت اين امر را به خوبى احساس نمود. البته همچنانكه گفتيم، جواز چنين تقيهاى، منوط به اين است كه مصلحت اهم در ابراز و ارائه عقايد و اعمال حق نباشد، لذا بايد تعيين موارد و مواقع عمل به اين قسم تقيه را، موكول به نظر و تشخيص فقيه كرد.
اهلسنت و قاعده تقيه
ممكن است تصور شود تقيه از ويژگىهاى مذهب تشيع است و در ميان ديگر مسلمانان، چيزى به نام تقيه، معنا ندارد، حال آنكه گرچه علماى اهلسنت، اين موضوع را تحت عنوان باب و قاعدهاى مستقل بحث نكردهاند، ولى در برخى مناسبتها، از آن سخن به ميان آوردهاند و حتى مىتوان گفت بيشتر قريب به اتفاق آنان، مشروعيت آن را، دستكم به صورت فى الجمله، پذيرفتهاند. قرطبى در ذيل آيه «من كفر باللّه من بعد ايمانه الا من اُكره… » نوشتهاست:
قال الحسن: التقية جائزة للمؤمن الى يوم القيامة؛(46)
حسن گفتهاست: براى مؤمن تا روز قيامت، تقيه جايز است.
همچنين نوشتهاست:
اهل علم بر اين مطلب اجماع دارند كه هرگاه كسى اكراه به كفر شود به نحوى كه بترسد – در صورت تسليم نشدن – كشته مىشود، در صورتى كه اظهار كفر نمايد، ولى قلباً مؤمن باشد، گناهى بر او نيست و همسرش از او جدا نمىشود، و محكوم به كفر نيست. اين فتواى مالك و كوفيّون و شافعى است. تنها محمد بنحسن گفتهاست: اين شخص اگر اظهار شرك نمايد، به حسب ظاهر مرتد است – گرچه بينه و بينالله بر اسلام باقى است – و همسرش از او جدا مىشود، و هر گاه بميرد، بر او نماز خوانده نمىشود، و در صورتى كه پدرش بميرد، از او ارث نمىبرد و اين قولى است كه از نظر كتاب و سنت، مردود است. (47)
وى در ذيل آيه «الّا ان تتقوا منهم تقاة» نيز مىنويسد:
معاذ بنجبل و مجاهد گفتهاند: تقيه در آغاز ظهور اسلام و پيش از نيرومند شدن مسلمانان، مشروعيت داشت، ولى امروز كه مسلمانان نيرومند شدهاند، مشروعيت ندارد… و بعضى گفتهاند: هرگاه مؤمن در ميان كافران باشد، و بر جان خود بترسد، مىتواند با آنان مداراى زبانى داش
تهباشد و تقيه حلال نيست، مگر با ترس بر قتل يا بريده شدن اعضاى بدن يا آزار و اذيت بزرگ. (48)
فخرالدين رازى نيز، در ذيل آيه مزبور، پس از بيان معناى تقيه، مىگويد:
تقيه داراى احكام و آثار فراوانى است، و سپس برخى از آنها را يادآور مىشود مانند:
1- تقيه در جايى است كه انسان در ميان گروهى از كفار باشد و از آنها نسبت به جان و مال خود بترسد، پس با آنها مداراى زبانى مىنمايد، به اين نحو كه نسبت به آنها اظهار دشمنى نكند، بلكه جايز است سخنى بگويد كه موهم محبت و دوستى با آنها است، ولى به شرطى كه خلاف آن را در دل داشتهباشد.
2- در جايى كه تقيه جايز است، اگر انسان اظهار ايمان – و ترك تقيه – نمايد، فضيلت بيشترى
دارد.
3- ظاهر آيه مزبور، بر اين دلالت دارد كه تقيه، تنها نسبت به كافران غالب و پيروز، جايز است، ولى مذهب شافعى اين است كه براى حفظ جان، چنين كارى نسبت به مسلمين نيز جايز است، در صورتى كه گروهى از آنها غالب و دستهاى ديگر از آنها مغلوب باشند.
4- تقيه براى حفظ جان، جايز است و آيا اين كار به منظور حفظ مال نيز جايز است يا خير؟ حكم به جواز محتمل است به دليل اينكه پيامبر -صلىالله عليه و آله- فرمودهاست: «حرمة مال المسلم كحرمة دمه»، و نيز فرمودهاست: «من قتل دون ماله فهو شهيد».
5- مجاهد گفتهاست جواز تقيه، مربوط به صدر اسلام است كه در آن زمان مؤمنين ضعيف بودند و پس از نيرومند شدن اسلام، اين كار جايز نيست، ولى عوف از حسن اين سخن را نقل نمودهاست كه «تقيه براى مؤمنين تا روز قيامت جايز است» و قول دوم اولى است؛ زيرا دفع ضرر جانى، به مقدار امكان جايز است. (499
از آنچه گفتيم، به خوبى روشن مىشود كه ديدگاه اهلسنت در اصل جواز و مشروعيت تقيه، تفاوت چندانى با ديدگاه شيعه در اين زمينه ندارد، گرچه مىتوان در فروع و احكام مربوط به آن تفاوتهاى اساسى ميان علماى اين دو گروه يافت.
مذهب شيعه نيز در اين زمينه اهتمام ويژه نشان داده به نحوى كه موضوع تقيه، به عنوان يكى از اصول اساسى و مسلم در فقه شيعه درآمده و جاىگاه خاص خود را پيدا نمودهاست.
پی نوشت:
1. اسماعيل بنحماد جوهرى، الصحاح، ماده وقى.
2. مرتضى انصارى، مكاسب، ص320.
3. </SPAN> ; شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، ص137.
4. شهيد اول، القواعد و الفوائد، ج2، ص155.
5. مرتضى انصارى، همان.
6. حر عاملى، وسائل الشيعة، ج11، ابواب الأمر بالمعروف، باب24
، ح6.
7. همان، ح2.
8. همان، باب28، ح3.
9. همان، باب25، ح6.
10. همان، ح2.
11. همان، ح8. & lt;/SPAN>
12. امام خمينى، الرسائل، مبحث تقيه، ص174 – 175.
13. مانند افطار در روزى كه اهلسنت عيد فطر مىدانند، ولى در نزد شيعه عيد نيست.
14. يعنى مسجد الحرام، مسجد النبى، مسجد كوفه، حرم حسينىعليه السلام- كه مسافر در آنها بين قصر و اتمام مخير است.
15. سيدحسين طباطبائى بروجردى، البدر الزاهر فى صلاة الجمعة و المسافر، ص328.
16. حر عاملى، وسائل الشيعة، ج5، ابواب صلاة المسافر، باب25، ح12. </SPAN> ;
17. امام خمينى، الرسائل، ص185.
18. رعد (13) آيه22 و قصص (22) آيه24.
19. حر عاملى، همان، ج11، ابواب الامر و النهى، باب24، ح1.
20. همان، باب32، ح1.
21. همان، باب24، ح23.
22. ناصر مكارم شيرازى، القواعد الفقهية، ج1، ص410.
23. حر عاملى، وسائل الشيعة، ج11، ابواب الامر بالمعروف، باب26، ح2.
24. همان، باب26، ح49.
25. همان، ج5، ابواب صلاة الجماعة، باب10، ح1.
26. همان، ح2.
27. امام خمينى، الرسائل، ص200.
28. حر عاملى، وسائل الشيعة، ج5، ابواب صلاة الجماعة، باب10، ح3.
29. </SPAN& gt;همان، ج11، ابواب الامر و النهى، باب25، ح6.
30. همان، ح9.
31. آلعمران (3) آيه28.
32. همان.
33. < ;SPAN dir=rtl>فضل طبرسى، مجمع البيان، ج2، ص430.
34. جعفر شوشترى، كشف الغطاء، ص57.
35. <SPAN style="LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: 'Times New Roman'" lang=AR-SA> ;مرتضى انصارى، مكاسب، ص320.
36. همان، ص321.
37. جعفر شوشترى، كشف الغطاء، ص57.
امام خمينى نيز در اشاره به اطلاق روايات تقيه مىنويسد:
«لا اشكال فى شمولها بالنسبة الى المتقى منه كافراً كان او مسلماً، مخالفاً او غيرهما، و كون كثير من اخبارها ناظراً الى المخالفين لا يوجب اختصاصها بهم لعدم اشعار فيها على كثرتها لذلك، و ان كان بعض اقسامها مختصاً بهم» (الرسائل، ص177)
38. آلعمران (3) آيه26 و نحل (16) آيه10
6.
39. حر عاملى، وسائل الشيعة، ج11، ابواب الامر بالمعروف، باب28، ح4.
40. همان، باب31، ح1.
41. همان، ح2.
42. همان، باب25، ح5.
43. محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج2، ص237.
44. همان.
45. ميرزا حسن بجنوردى، القواعد الفقهية، ج5، ص47.
46. قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج10، ص190.
47. &l t;SPAN dir=rtl> همان، ص182.
48. همان، ج4، ص38.
49. </SPAN> ;فخرالدين رازى، التفسير الكبير، ج8، ص13.
www.aarezoha.blogfa.com