د. شرطهای توحید
با تامل در سخنان علی علیه السلام درمی یابیم که توحید راستین – که در کتاب و سنت مطرح است و در گفتار آن امام همام علیه السلام نیز نمود یافته است – دارای شرطهایی استبرای باز شناختن و راه یافتن به توحید راستین، وجود همه این شرطها ضروری است و نبود هر یک از آنها به معنای نفی توحید است. شرط عبارتند از: 1. نفی تشبیهناپذیری; 2. وصفناپذیری; 3. بینونت و عدم سنخیت.
1. تشبیهناپذیری
شرط تحقق معنا و حقیقت توحید نفی هر گونه مثل، نظیر و شبیه برای ذات اقدس الهی است. این را میتوان در گ
فتار علی علیه السلام باز یافت که همواره بر آن پای میفشارد; مثلا در جایی میفرماید: «آن که از آفریدگان جدا است و هیچ چیز مانند او نیست. »(30) در جایی دیگر میفرماید: «نظیر و شبیهی برای خدا نیست تا همسانش باشد.»(31) در جایی دیگر میفرماید: «یگانهای است که همچون دیگر چیزها نیست.»(32)
همچنین میفرماید: «بر وجود خویش به نیروی خلقتش گواه است و بر ازلیتخویش به حدوث آفریدگانش گواه است و بر همسان ناپذیریاش به همسانی آفریدگان.»(33)
این گفتار گوهرین حضرت امیر علیه السلام بدین معنا است که خداوند از هرگونه همسانی و شباهتی با آفریدگان به دور است و همه اشیا از آن رو که حادثند، ناگزیر پدید آورندهای میخواهند. پس همه آنها در نیازمندی به پدیدآورنده، همسانند، ولی چون حقیقتباری تعالی ازلی و غنی است، نیازی به پدیدآورنده ندارد.
«لیس له مثل فیکون ما یخلق مشبها به و مازال عند اهل المعرفة به عن الاشباه و الاضداد منزها. کذب
العادلون بالله اذ شبهوه بمثل اصنافهم. و حلوه حلیة المخلوقین باوهامهم; خداوند را همسانی نیست تا آنچه میآفریند، مانندش باشد. او همواره نزد خداشناسان، از اشباه و اضداد پیراسته است.»
2. توصیفناپذیری
باید بدین نکته عنایت ورزید که آنگاه میتوان حقیقتی را به تعریف و وصف آورد که نخست آن را به ادراک آوریم و باز شناسیم، ولی ذات باری تعالی به دلیل قدس و ظهور و نورانیت نامتناهی، از تیررس خردهای نافذ و تعقل و تفکر به دور است.(34) حضرت امیر علیه السلام وصف کردن خدای تعالی را همسان محدود ساختن او دانسته است. او میفرماید:
«هر کس خدا را وصف کند، او را محدود کرده است و کسی که خدای را محدود کند، او را به شمارش آورده است و هر کس که او را به شمارش درآورد ازلیت او را باطل ساخته است و کسی که از چگونگیاش بپرسد، در پی وصفش رفته است.» (35)
پس لازمه وصف کردن خدای تعالی، محدود ساختن او است و پیشتر بیان شد که توحید عددی برای خدای تعالی به کار نمیرود. برای روشن شدن نادرستی این کار، میکوشیم ادله خویش را به بیان آوریم و سپس گفتار امام علی علیه السلام در این باره را نقل میکنیم.
اول. اینکه ذات حق تعالی را نمیتوان به تعقل درآورد، با توجه به شرط بعدی (عدم سنخیت میان خالق و مخلوق) حقیقتی بدیهی است. ذات حق تعالی وجودی است که حقیقتش با دیگر حقایق ناهمگون است و با تمامی موجودات دیگر مباین است. روشن است که مباین را راهی به مباین نیست. انسان چگونه میتواند او را درک کند، در حالی که هیچ راهی به بدو ندارد; زیرا حقیقت انسان، مباین حقیقتخداوند است؟!
دوم. انسان محدود است و موجود محدود را به حقیقت لایتناهی و نامحدود راهی نیست. بنابر این، احاطه به حضرت حق یا به تعبیری وصول به کنه ذات مقدس امکانپذیر نیست.
سوم. ذهن و اندیشه انسان به وسیله صور و مفاهیم به حقایق راه مییابد. از سوی دیگر، هر مفهومی حد خاصی را برمیتاباند و از آنجا که خداوند هیچ حد و قیدی ندارد، نمیتوان از او مفهومی درست در اندیشه داشت.
موضوع وصفناپذیری حق تعالی در آیات و روایاتی بسیار مورد تاکید قرار گرفته است:
«لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» انعام/103
«سبحان ربک رب العزة عما یصفون» صافات/180
«و ما قدروا الله حق قدره» انعام/91
«و ان الی ربک المنتهی» نجم/42
علی علیه السلام در خطبه نخست نهجالبلاغه میفرماید:
«سرلوحه دین معرفتخدا است و کمال معرفتخدا، تصدیق او است و کمال تصدیق، توحید او است و کمال توحید، اخلاص برای او است و کمال اخلاص، نفی وصف از او است; زیرا هر وصفی گواه است که غیر از موصوف است و هر موصوفی گواهی میدهد که غی
ر از وصف است. پس هر که خدای سبحان را وصف کند او را [به چیزی] نزدیک کرده است و هر کس او را [به چیزی] نزدیک کند، او را دو گانه کرده است و هر کس او را دوگانه کند، تجزیهاش کرده است. و هر که تجزیهاش کند، او را نشناخته است و هر کس او را نشناسد، به او اشاره میکند و هرکس به او اشاره کند، محدودش کرده است و هر که او را محدود کند، معدود ساخته است.» (36)
در جایی دیگر میفرماید:
«سرلوحه عبادت خدا معرفت او است و اصل معرفتخدا توحید او است و نظام توحید نفی صفات از او است. بزرگ است از این که صفات بدو راه یابند; زیرا عقلها گواهند بر این که صفات هر کس راه یابند، او مصنوع و مخلوق است و خردها گواهی میدهند که خدای جل جلاله صانع است نه مصنوع.»(37)
وصفناپذیری باری تعالی در روایت زیر به گونهای آشکارتر مطرح شده است:
«او را صفتی نیست که نیل و ادراک شود و حدی نیست که برایش مثلها زده شود، واژگان در برابر صفات او وامیمانند و وصفهای گوناگون در ساحت او بازمی مانند. در ملکوت الهی ژرفترین اندیشهها حیرانند و تفاسیر جامع پیش از رسوخ در شناختخدا از هم گسلند. منزه است او. خدا همانگونه است که خود وصف کرده است و دست وصف کنندگان از دامان وصفش به دور است.» (38)
از امام صادق علیه السلام نقل است که حضرت امیر علیه السلام در مسجد کوفه سخن میگفت که مردی به پاخاست و گفت: «یا امیرمؤمنان خدا را برای ما وصف کن تا محبت و معرفت ما بدو افزون گردد. حضرت خشمناک شدند و فرمودند: الصلاة جامعة. مردم گرد آمدند و مسجد آکنده از جمعیتشد. حضرت خشمگین و برافروخته بر منبر شد. حمد خدای سبحان به جای آورد و بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درود فرستاد. سپس فرمود:
«ذات حق هیچگاه در ظرف اندیشه اندیشهمندان جای نمیگیرد. اندیشههای نافذ و افکار ژرف از رسیدن به کنه حضرت حق ناتوانند و حتی نمایهای از جلال و عظمت او به فکر و ذهن و قلب انسان راه نمییابد; زیرا ا
و به فراچنگ قوای ادراکی آفریدگان محدود در نمیآید که او چیزی دیگر است و آفریدگان، چیزی دیگر. بیگمان هر چیز بهسان چیزی است که همسان آن است، ولی آنچه همسانی ندارد، چگونه به چیزی شباهت مییابد؟!» (39)
این بحث را با کلامی از امام علیه السلام درباره نفی هر گونه تصور و توهم (که گونهای وصف کردن است) به پایان میبریم:
«التوحید ان لا تتوهمه; توحید آن است که خدا را در وهم نیاوری.» (40)
3. بینونت و عدم سنخیت
سومین شرط بنیادین توحید عبارت است از وجود تمایز و تباین ذاتی و صفتی میان خالق و مخلوق. منظور از تباین ذاتی و وصفی خدا و خلق آن است که باری تعالی در ذات و تمامی صفات و شئون، حقیقتا از آفریدگان خود متمایز بوده است و هیچ گونه سنخیت و مشارکتی میان خالق و مخلوق نیست. این موضوع از مسلمات و قطعیات کتاب و سنت در باب خداشناسی است. در اینجا برخی از سخنان مولای متقیان علیه السلام را نقل میکنیم که از این حقیقت پرده برمیدارد:
«دلیل خدا، نشانههای آشکار او است و وجودش، بودن او است و معرفتش یگانه دانستن او است و توحید، متمایز ساختنش از آفریدگان او است و حکم تمایز، جدایی وصفی است نه دوری مکانی. خدا پروردگار آفریننده است نه پرورش یافته و آفریده. هر آنچه به تصور در آید، به خلاف او است.»(41)
نیز میفرماید:
«ستایش خدای را است که به آفریدگانش بر خویش دلالت میکند… از آفرید
گان جدا است، ولی نه آن که از آنها به مسافتی دور باشد… جداییاش از چیزها با غلبه و قدرت است و جدایی چیزها از او با خضوع و بازگشتبه سوی او است.»(42)
در جایی دیگر میفرماید:
«ستایش خدای را است که وهمها را از این که جز بر وجود او دستیابند، ناتوان ساخته است و خردها را از تصور ذاتش – که بیشبیه است – باز داشته است. در ذات او تفاوتی نیست و با عدد، هر چند کامل باشد، به شمارش و تجزیه درنمیآید. از چیزها جدا است ولی نه آنکه دور باشد.»(43)
نیز میفرماید:
«ستایش خدای واحد احد صمد یگانه را است که از چیزی وجود نیافته است و آفریدگانش را از چیزی نیافریده است. به وسیله قدرتش از چیزها جدا است و چیزها از او جدایند. چیزها را هنگام آفرینش محدود ساخت تا ناهمسانیشان با خویش و ناهمسانی خویش را با آنها آشکار کند.»(44)
در جایی دیگر میفرماید:
ستایش خدای را است که از چیزی وجود نیافته است و موجودات را از چیزی نیافریده است… در صفات، از آنچه آفریده است جدا است».(45)
مفهوم حدیثبالا آن است که خداوند متعال با تمامی مخلوقات جدایی و بینونت دارد و روشن است که بینونت میان خالق و مخلوق، ملازم با نفی سنخیت است. مراد از جدایی در صفات، این نیست که میان خالق و مخلوق تنها در صفات مباینتبرقرار است و در ذات مباینت موجود نیست; زیرا صفت در این حدیثبه معنای «توصیف شدن» است; یعنی خداوند در وصف شدن با آنچه آفریده است، مباین است و از آنجا که
صفات خداوند عین ذات اویند در حقیقتحدیثشریف بر مباینت ذاتی نیز پا میفشارد.
افزون بر این، تعبیر یاد شده بهخوبی از بینونت ذاتی خالق و مخلوق پرده برمیدارد; زیرا فرض سنخیت در ذات، به معنای وصفکردن باری تعالی به همانندی و همسانی با مخلوقات است، در حالی که روایت تمامی وصفها را از ساحت ربوبی نفی میکند. نتیجه آنکه، حدیثبر نفی سنخیت دلالت دارد.
در حدیثی دیگر میخوانیم که از امیرمؤمنان علیه السلام پرسیدند: «پروردگارت را با چه شناختی؟» فرمود: «با آن چه خود فرموده است.» پرسیدند: «خداوند چگونه خود را معرفی کرده است؟» فرمود:
«لا تشبهه صورة و لا یحس بالحواس و لا یقاس بالناس، قریب فی بعده، بعید فی قربه، فوق کل شیی و لا یقال: شیی فوقه، امام کل شیی و لا یقال: له امام، داخل فی الاشیاء لا شیی فی شیی داخل، و خارج من الاشیاء، لا شیی من شیی خارج، سبحان من هو هکذا و لا هکذا غیره و لکل شیی مبتدء.»(46)
پیام امام علیه السلام در این روایت آن است که خداوند سبحان شبیه ندارد و به هیچ صورتی – حتی وهمی – همسان نیست و هیچگونه شباهتی میان او و موجودات و مخلوقات نیست و میان او و آفریدگان بینونت کامل برقرار است.
گویایی این تعبیرها در بینونت میان خالق و مخلوق، آنها را از توضیح بینیاز ساخته است. آنچه در این جملهها مورد تاکید امام علیه السلام است، آن که ساحت قدس ربوبی از هرگونه شباهت و سنخیت قابل تصور و توهم، به دور است.
جملههای بعدی امام علیه السلام از لطافتبیشتری برخوردارند به گونهای که اگر سنخیت را پذیرفته باشیم، هرگز نمیتوانیم آنها را معنا کنیم. اینکه امام میفرماید: «قریب فی بعده و بعید فی قربه»، آشکار میکند که سنخیت در میان نیست; زیرا معنا ندارد چیزی که دور است نزدیک هم باشد و چیزی که نزدیک است دور هم باشد. امام علی علیه السلام در جایی دیگر میفرماید:
«قریب من الاشیاء غیر ملامس، بعید منها غیر مباین، متکلم لا برویة مرید لا بهمة، صانع لا بجارحة.»(47)
از عبارت «قریب من الاشیاء غیر ملامس و بعید منها غیر مباین» دست کم به دو حقیقت میتوان رسید: نخست آنکه در خارج دو حقیقت هست و عینیتی در کار نیست. این تعبیرها و تمامی روایاتی که بدین مضمون نقل شدهاند، بر وجود دو حقیقت – که یکی قائم به خود و دیگری نیازمند و قائم به غیر است – دلالت میکنند.
دوم آن که سنخیتی میان خالق و مخلوق نیست و هر گونه تشابهی که به ذهن آید، منتفی است. از این رو ایست که امام میفرماید: «قریب من الاشیاء غیر ملامس.» دو چیز که به یکدیگر نزدیکند، میانشان ملاصقتی است، ولی ذات پروردگار، با این که به اشیا نزدیک است و از رگ گردن به انسان نزدیکتر است، هیچ گونه ملاصقتی با مخلوقات ندارد. اما از آن رو که قیام اشیا به او است، در حقیقت، او به اشیا از خود آنها نیز نزدیکتر است: قریب من الاشیاء. ولی در همان حال، غیر از آنها است: غیر ملامس. از اشیا دور است، اما نه به
گونه بعد مکانی که خداوند در جایی و اشیا در جایی دیگر باشند. مباینتبه معنای جدایی مکانی نیست، بلکه بینونتحقیقی و ذاتی است.
امام علیه السلام در ادامه حدیثشریف به دفع توهم شباهت میان خالق و خلق در صفات میپردازد. پروردگار، متکلم است، نه چونان که مخلوق، متکلم است و میاندیشد و سپس سخن میگوید. خداوند دارای اراده است، ولی نه همچون آدمی که نیازمند به فراهم آمدن مقدماتی مانند تصور، تصدیق، شوق و عزم باشد. خداوند خالق است، ولی نه آنسان که مخلوقات، بهوسیله ابزار و ادات، چیزی میآفرینند.(48)
وحدت شخصی وجود و توحید خدای تعالی
مجموع روایاتی که در فصل شرطهای توحید و به ویژه در بحث نفی سنخیت گذشت و نیز احادیث فراوان دیگر، هماهنگ و همنوا، بر نفی سنخیت میان خدا و خلق گواهی میدهند. بر این اساس، نادرستی نظریه برخی عرفا در عینیتخالق و خلق و این که موجود حقیقی، منحصر در وجود لا
شریک است و آنچه متکثر دیده میشود، ظهورات و در حقیقت عین او است، آشکار میگردد.
ابن عربی در فصوص الحکم میگوید: «عارف کسی است که خدا را در همه چیز، بلکه عین همه چیز میبیند.»(49)
همو در جایی دیگر مینویسد: «منزه است کسی که اشیا را آشکار ساخته است و خود، عین آنها است.»(50)
و صدرالدین شیرازی میگوید:
«این چنین پروردگارم مرا با برهان آسمانی به صراط مستقیم راه نمود که وجود و موجود و آنچه هست منحصر در یک حقیقت
است و… در دار حقیقت موجودی جز خداوند نیست. آنچه در عالم وجود، غیر واجب معبود، به نظر میآید، تنها عبارت از ظهور ذات و تجلی صفات او است که در حقیقت، آن هم عین ذات او است; چنانکه در لسان عرفا بر این حقیقت تصریح شده است.»(51)
پینوشتها
1) شیخ صدوق، التوحید، ص 28، ح 24.
2) بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، ج 3، ص 13، ح 31.
3) التوحید، ص 21 ح 12.
4) بحارالانوار، ج 3، ص 14، ح 39.
5) التوحید، ص 30، ح 32. در احادیث دیگر شروط لازم – مانند ولایت – یادآوری شده است.
6) التوحید، ص 28، ح 29.
7) نهج البلاغه، خطبه 106.
8) همان، خطبه 162.
9) التوحید، ص 83، ح
3.
10) نهج البلاغه: خطبه 180.
11) همان: خطبه 148.
12) التوحید: ص 70 ح 26.
13) ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 5، ص 270.
14) همان، ص 370.
15) کلینی، اصول کافی، ج 1، ص.
16) تقسیم خارجی مانند تقسیم انسان به بدن و روح. تقسیم عقلی مانند تقسیم انسان به حیوان و ناطق. و تقسیم وهمی مانند تقسیم انسان به دو نصف.
17) نهج البلاغه، خطبه 81.
18) همان، خطبه 179.
19) همان، خطبه 65.
20) شرح گلشن راز، ص 268.
21) شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 39.
22) ثقة الاسلام کلینی، الکافی، ج 8، ص 386.
23) مشرکان غیر از خدای تعالی خدایانی برای خود گرفتند تا موجب عزتشان باشند، چنین نیست! بزودی آن خدایان، پرستش آنان را انکار کرده و دشمن آنان خواهند شد.(مریم، آیه 81 و 82).
24) تفسیر قمی، ج 2، ص 55.
25) نهج البلاغه، خطبه 1.
26) التوحید، ص 83، ح 2.
27) نهج البلاغة: خطبه 106.
28) برای نمونه بنگرید به خطبه 1 و 87 و 108.
29) نهج البلاغه، نامه 31.
30) التوحید، ص 32، ح 1.
31) نهج البلاغه، خطبه 181.
32) التوحید، ص 83.
33) نهج البلاغه، خطبه 152.
34) ر. ک: ملکی میانجی، محمدباقر، توحید الامامیه، فصل ششم و هفتم.
35) نهج البلاغة، خطبه 145.
36) نهج البلاغه، خطبه 1. قریب به این مضمون در کلام امام رضا علیه السلام نیز آمده استبنگرید به: التوحید، ص 34، ح 2.
37) الاحتجاج، ج 1، ص 298.
38) التوحید، ص 42، ح 3.
39) التوحید، ص 52، ح 13; ر. ک: نهج البلاغه، خطبه 87.
40) نهج البلاغه، حکمت 470.
41) الاحتجاج، ج 1، ص 299.
42) نهج البلاغه، خطبه 152.
43) التوحید، ص 73، ح 27.
44) همان، ص 41، ح 3.
45) التوحید، ص 69، ح 26.
46) التوحید، ص 285، ح 2.
47) نهج البلاغة، خطبه 179.
48) درباره بحثسنخیتبه کتاب تنبیهات حول المبدء و المعاد، ص 53- 95 مراجعه شود.
49) شرح فصوص الحکم، قیصری، ص 436.
50) الفتوحات المکیة، ج 2، ص 604.
51) الاسفار الاربعة، ج 2، ص 292.
منبع: http://behar.ir