جذبه عشق
چراغ هاي سبز ، تمامي فضاي تكيه را به رنگ سبز عاشقانه اي ، رنگ زده بود . سينه زن ها در صف هايي مرتب نشسته بودند و به آواز حزن آلود و دل انگيز مداح گوش مي كردند
. دست ها بر پيشاني بود و شانه ها مي لرزيد . نيم ساعتي مي شد كه بازوان رشيد جوان ها در فضاي تكيه بالا رفته ، بر سرو سينه خورده و آنان در جذبه اي از عشق و دلدادگي فريادهاي يا حسين و يا عباس سر داده بودند . اكنون جوان هاي نوزده بيست ساله ،كه بيشترين تعداد جمعيت انبوه را تشكيل مي داد ، در خلسه اي عاشقانه ، بدون خستگي ازآن همه بر سر و سينه زدن ها و بي قراري ها ،با پيراهن هاي مشكي و تن و بدني كه بوي گل سرخ محمدي مي داد و گلاب هايي كه از هر طرف، توسط عشاق حسين بر دست و سينه آنها مي باريد ، نشسته بودند .
مداح با صداي دو رگه و عاشقانه اي مي خواند : «جوانها ، عزاداران ابولفضل، به خودآقا قسم شما نزد حسين خيلي ارزش و آبرو داريد . امروز پرچم عباس و حسين در دست شماست مبادا پرچم عباس را زمين بگذاريد . مبادا حسين را تنها بگذاريد . به خود خدا قسم اگر يك قدم براي آقامون حسين برداريد او هزاران قدم براي شما بر مي دارد . من خاك زير پاي شما را مي بوسم .من آن دستان با محبت شما را كه به عشق حسين بر سر و سينه مي خورد مي بوسم .» جوان هاي عاشق و حتي كودكان مانند ابر بهاري اشك مي ريختند و بوي عشق ، محبت و صفا همه جا را پر كرده بود . مداح كه سال هاي زيادي را به عشق حسين و عباس خوانده بود ، با چشماني اشك آلود آنها را مي نگريست .كمي سكوت كرد . با دقت به انبوه عزاداران خيره شد و دوباره ادامه داد :
«من سال ها از مولايم يك خواهش داشته ام . مي دانم كه دست رد به سينه من نخواهد زد . دلم مي خواهد كه لحظات پايان عمرم را در ميان تكيه و شما جوانها باشم و در حال مداحي براي مولايم جان بدهم . به وفا داري و سقايي عباس قسم كه اين تنها آرزو و بهترين خواسته من از اوست .» . سپس اشعار جانسوزي در مدح حسين و اهل بيتش خواند . آنگاه همه ايستادند . با آهنگي حزين و هماهنگ با اشعار او سينه زني كردند . مدتي خواند و ناگهان فقط صداي برخورد دست ها بر سينه جوانها مي آمد . صدايي از بلندگو پخش نمي شد . جوانها همچنان سينه زدن را ادامه دادند . فكر مي كردند برنامه مداح تمام شده و اكنون نوبت برنامه اي ديگر ، براي عزاداري است . ناگهان مياندار هيئت فرياد زد :
–مردم ،عزادارها ،مداح ما به سوي آقايش حسين رفت . انا لله و انا اليه راجعون .
چند لحظه اي بهت و حيرت همه را در بر گرفت . گويي هيچكس در تكيه نبود . سپس جوان ها به سوي بدن بي جان مداح حركت نمودند و با احترام و ارادتي خاص بدن را سر دست بلند كردند . .اكنون مداح با عباي مشكي، بر روي دست عزاداران،در اطراف تكيه گردانده مي شد. گويي فريادهاي« يا حسين»، بهترين آهنگ و نوا، براي مداحي بود كه عمري را« يا حسين» گفته و حالا تمامي آن « يا حسين» گفتن ها بر تن و بدنش مي ريخت .
محمد رضا عباس زاده –كاشان
این داستان در شماره ۳۲۸۸ –در تاریخ ۱۰ مرداد ۱۳۸۶ در مجله اطلاعات هفتگی نیز به چاپ رسیده است