بسم الله الرحمن الرحیم
v مشروط نبودن مقام ولایت به مرد یا زن بودن
v سیده زنان بودن حضرت فاطمه بر اثر کمال ذاتی او
v ثقلین، ترجمان هستی حضرت فاطمه
v آیه تطهیر
v مهتایی فاطمه(علیهاالسلام)با علی(علیه السلام)درهمه مراحل تطهیر از شهود غیرخدا
v آیه مباهله
v همتایی فاطمه(علیهاالسلام)با علی(علیه السلام) در همه مراحل جلال و جمال
v همتایی حضرت فاطمه با امیرالمؤمنین(علیهما السلام)در کمالات
> محبوب تر بودن فاطمه وعزیزتر بودن امیرالمؤمنین(علیهماالسلام)نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)
v عصمت عقل عملی و نظری حضرت فاطمه(علیهاالسلام)
v همتایی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و صدیقه کبرا در تبیین معارف الهی
v تحلیل عقلی از خلقت بدیع جهان در گفتار فاطمه و علی(علیهماالسلام)
v همسانی سیره علمی و عملی حضرت علی و فاطمه(علیهماالسلام)
v نام گذاری فاطمه از سوی خدا
v فاطمه یعنی جدای از جهل و غفلت
قال مولینا جعفر بن محمد الصادق: «لولا أن اللّه تبارک و تعالی خلقَ أمیرالمؤمنین(علیهالسلام) لفاطمهٍّ ما کان لها کفو علی ظهر الأرض مِن آدمَ و مَنْ دونه».[۱]
۱. گرچه هر موجودی به نوبه خودْ مظهر اسمی از اسماء حسنای خداوند سبحان میباشد و از آن جهتْ همانند ندارد، زیرا تکراری در نظام هستی نیست، لکن مظاهر جزئی، چون کثرت آنها آشکار و وحدت آنان نهان است، جهات مشترکی را میتوان در آنها یافت که آنان را همگنان سازد.
هرچه هستی چیزی محدودتر باشد، همتاهای فراوانی خواهد داشت و هرچه هستی چیزی وسیعتر باشد، همانندهای کمتری خواهد داشت تا به هستی محض برسد که نه همانند خواهد داشت: ﴿لیس کمثله شیء﴾[۲] و نه همتائی برای آن وجود صرف فرض میشود: ﴿و لم یکن له کفواً أحد﴾.[۳]
در قلمرو امکان، مظهر آن نام برتر (اسم اعظم)، وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) است که اَحدی در محدوده امکان همانند او نیست؛ زیرا مظهر تام خدای بیهمتا را همتا نخواهد بود: ﴿ثمّ دنا فتدلّی ٭ فکان قاب قوسین أو أدنی ٭ فأوحی إلی عبده ما أوحی ٭ ما کذب الفؤاد ما رأی﴾ [۴] و اگر ممکن در برابر وجود مبارک ختمی مرتبت قرار گیرد، م
ا دون او خواهد بود؛ نه همسان او؛ زیرا تحت لوای حمد او واقع شده و به شفاعت کبرای او نیازمند است و اگر موطنی فرض شود که دیگر انوار طاهره با حضرتش متحد باشند، باز سخن از همتایی نخواهد بود؛ زیرا در آن موطن، کثرتی نیست تا کلام از برابری یا برتری به میان آید؛ بنابراین، برای وجود مبارک پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) همتایی در پهنه امکان نمیباشد؛ خواه به عنوان سالبه به انتفاء محمول، چنانکه در فرض اوّل بیان شد و خواه به عنوان سالبه به انتفاء موضوع، چنانکه در فرض دوم اشاره شد.
هرگونه همسانی در بخش موجودهای مجرد یافت شود، راجع به اوصاف خارج از ذات آنهاست و هرگونه تمایز بیهمتایی در آنها یافت شود، راجع به درون ذات آنهاست: ﴿ما منّا إلاّ له مقامٌ معلوم﴾ [۵] و مراد از مقام معلوم که همانند ندارد، هویت وجودی آنهاست؛ نه ماهیت مفهومی آنان که شرکت در آنها، نه نقصی برای موجود کامل و نه فضیلتی برای موجود ناقص محسوب خواهد شد.
۲. اساس کمال هر چیزی، هستی همان شیء است که حقیقت او را تشکیل میدهد؛ نه چیزهایی بیرون از آن؛ همانند امور ماهوی یا مفهومی که خود سهمی از حقیقت اصیل ندارند و حصول آنها در اذهان است و نیل نیروهای ادراکی نسبت به آنها سهل میباشد.
هرچه هستی چیزی ضعیفتر باشد، ادراک شهودی آن آسانتر است و هرچه هستی چیزی قویتر باشد، نیل حضوری در آن دشوارتر خواهد بود تا برسد به هستی محض که نه ادراک حصولی حکیم بحّاث را به آن مقام منیع راه است: «لا یدرکه بعد الهمم»،[۶] و نه ادراک حضوری عارف غوّاص را به عمق آن بحر بیکران، مجال میباشد: «لا یناله غوص الفطن».[۷]
لذا در عرفان نظری مسئلهای که موضوع او هویت مطلقه و مقام لا تعین (همان مقام ذات) باشد، وجود ندارد.[۸] گرچه ادراک مظاهر آن هستی محض، نه تنها برای عقل میسور است، که حسّ نیز از نیل به آنها محروم نیست، ولی ادراک ذات اقدس آن وجود صرف، نه تنها میسور حس نیست که مقدور عقل هم نخواهد بود: «و العقل کالحس قاصر عن الوصول إلی سرادق جلاله».[۹]
آری، اصل علم به ذات اقدس و نه اکتناه به آن، بدیهی هر موجودی است که ادراکی دارد؛ زیرا او قبل از ادراک خود و لوازم ذاتی خود و حتی قبل از ادراک آگاهی خود، ذات آن هستی محض را ادراک مینماید؛ لذا وحی آسمانی، اصل آگاهی به آن ذات اقدس را فطری دانسته و درباره آن سخن نمیگوید: «… و اما الذات
فستطلع ان القرآن یراه غنیاً عن البیان».[۱۰]
در منطقه امکان شناخت حصولی یا حضوری، موجودی دشوارتر از شناخت وجود مبارک ختمی مرتبت(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و انوار طاهره اهلبیت طهارت(علیهمالسلام) نمیباشد: «…الإمام واحد دهره؛ لا یدانیه أحدٌ و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثلٌ و لا نظیر… و هو بحیث النجم من ید المتناولین و وصف الواصفین؛ فأین الإختیار من هذا؟! و أین العقول عن هذا… ».[۱۱]
۳. گرچه کمال هر چیزی به هستی همان چیز است، نه امور مفهومی یا ماهوی آن، ولی معیار کمال هر چیزی همانا هستی اوّلی و ذاتی شیء است؛ نه هستی مادی ثانوی و عرضی آن؛ زیرا حقیقت هر چیزی را صورت نوعیه او ترسیم میکند که حاکی نحوه هستی اوست؛ نه اوصاف بیرونی او که ترجمان نحوه ارتباط او به خارج از حقیقت او میباشد و کمال ذاتی انسان که همان هستی آگاه و فعال است، به نحوه اندیشههای صحیح است که از مبادی عالیه دریافت میکند و به نحوه نیت و اراده تدبیر بدن و جهان طبیعت است که همان عقل نظری و عقل عملی او را تشکیل میدهند.
حقیقت انسان از لحاظ علم، همان اندیشه ناب خواهد بود و از لحاظ عمل، همان نیت خالص و کمیاب میباشد که در جهان آخرت به صورت آن علم کامل و این اراده خالص محشور خواهد شد و دیگر روابط و پیوندهای عَرَضی را به حریم حقیقت انسان، راهی نیست: «…قیمه کل امرء ما یحسنه»،[۱۲] و همانطوری که در واقعیت آغازین انسان تأثیری ندارند، در ظهور حقیقت او، در انجام و پایان او هم سهمی نخواهند داشت: ﴿…فلا أنساب بینهم﴾.[۱۳]
مشروط نبودن مقام ولایت به مرد یا زن بودن
چون حقیقت انسان را روح مجرد او تأمین مینماید و بدن در تمام مراحلْ تابع آن است و موجود مجرد نیز منزّه از پدیدههای ذکورت و انوثت است، لذا هیچ کمالی از کمالات وجودی برای انسان، نه مشروط به مذکر بودن اوست و نه ممنوع به مؤنث بودن او خواهد بود و از این جهت، کمال حقیقی که همان مقام شامخ ولایت است، نصیب هر انسان مطهر واجد شرایط خواهد شد.
آری، مناصب اجرایی به حسب نظام احسن، بین زن و مرد توزیع و هرکدام به وظیفه خاصْ راهنمایی شدهاند، لذا نام مریم در ردیف دیگر اولیای الهی قرار دارد: ﴿…ذکر رحمت ربّک عبده زکریّا﴾؛ ﴿و اذکر فی الکتاب مریم… ﴾؛ ﴿و اذکر فی الکتاب إبراهیم… ﴾؛ ﴿و اذکر فی الکتاب موسی… ﴾؛ ﴿و اذکر فی الکتاب إسمعیل… ﴾؛ ﴿…و اذکر فی الکتاب إدریس﴾ [۱۴]، و سرّش همانطوری که اشاره شد، آن است که کمال حقیقی انسان از آن روح مجرد اوست که از قید ذکورت و انوثت رهاست؛ چنانکه از بند نژاد سفید و سیاه آزاد و از حیطه زبان و زمان و اقلیم و دیگر پدیدههای مادی، بیرون است.
سیده زنان بودن حضرت فاطمه بر اثر کمال ذاتی او
۴. اگر حضرت فاطمهٍّ سیده زنان جهانیان است و غیر از حضرت علی(علیهالسلام) احدی همتای او نمیباشد، تنها به لحاظ کمال وجودی آن بانوست؛ نه به لحاظ پیوندهای اعتباری او؛ زیرا ربط قراردادی، مایه کمال اعتباری است؛ نه حقیقی و تنها کمال ذاتی و هستی است که پایه هرگونه کمالهای حقیقی خواهد بود؛ لذا نباید کمال آن صدیقه کبرا را در اضافات عرضی او بررسی کرد.
زیرا دیگران نیز در آن پیوندهای عرضی با او برابر یا از او برترند، زیرا فرزندی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) منحصر در او نیست و همسری امیرالمؤمنین ویژه او نبود؛ که دیگران نیز فرزند نبیاکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و همسر حضرت علی(علیهالسلام) بودهاند و در این اضافات با او برابرند؛ و همچنین مادری امامان معصوم مخصوص آن حضرت نیست که فاطمه بنت اسد در مادری امامان معصوم(علیهمالسلام) از او برتر است؛ زیرا اگر آن حضرت مادر یازده امام معصوم است، این بانو نیز مادر دوازده امام معصوم میباشد؛ ولی هرگز به مقام منیع حضرت زهراٍّ نمیرسد و چون هستی اینگونه از اضافات اعتباری به هستی ذاتی و مستقل تکیه دارد، اگر تکیهگاه آنها یک هستی کامل باشد، شکوفایی اینگونه از اوصاف عرضی بیشتر خواهد شد.
خلاصه آنکه شناختِ حدّی یک انسانِ متعالی، همانا معرفت هستی اوست، و آگاهی از اوصاف عرضی او که به منزله شناخت رسمی و یا احیاناً شناخت اسمی میباشد، چندان عمیق و معتبر نخواهد بود.
ثقلین، ترجمان هستی حضرت فاطمه
۵. بهترین روش شناخت حضرت فاطمهٍّ تحلیل ثقلین، یعنی قرآن کریم و سنّت معصومین(علیهمالسلام) میباشد که هیچ عاملی بهتر از این دو وزنه وزین، ترجمان هستی آن ذات مقدّسه نمیباشد.
آیه تطهیر
﴿إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً﴾ [۱۵]؛ ارادهای که در این آیه کریمه به خدای سبحان نسبت داده شده، اراده تکوینی است که هرگز از مراد تخلّف نخواهد داشت: ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون﴾ [۱۶] و امتیاز اراده از مراد، همان تغایر ایجاد و وجود است که با تمایز در نسبت و اعتبار از یکدیگر ممتاز میباشند.
سرّ ضرورت تحقق مراد در اراده تکوینی، آن است که در نشأه ملکوتی اشیاء تزاحم و برخورد وجود ندارند، لذا به مجرد اراده ﴿کن﴾، مراد ﴿فیکون﴾ متحقق میشود و ذکر حرف ﴿فاء﴾ در ﴿فیکون﴾ برای بیان ترتّب وجودی است؛ نه انفکاک زمانی و مانند آن.
جهت تکوینی بودن اراده در آیه فوق، این است که اراده خداوند به فعل خودش تعلق گرفته؛ نه به فعل غیر و نه به سبب شیء دیگر؛ زیرا اراده خداوند به طهارت انسانها از راه امتثال تکالیف، اراده تشریعی است که تخلّف آن از مراد محذوری ندارد.
زیرا معنای اراده تشریعی، آن است که خداوند سبحان اراده جعل قانون میکند که در حقیقت «اراده التشریع» است و به نوبه خود، یک اراده تکوینی است؛ لذا قانون که مراد است حتماً جعل خواهد شد و تخلّف در تشریع و جعل او راه ندارد؛ یعنی به مجرد اراده قانونگذاری، قانون به عنوان یک امر دینی جعل میشود.
معنای جعل قانون، آن است که بین اراده قانونگذاری و بین تحقق آن شیء در خارج، اراده انسان مختار، فاصله است که یا با حسن اختیار خود انجام میدهد و یا با سوء اختیار خ
ود آن را ترک میکند؛ بر خلاف اراده تکوینی که مستقیماً به مراد خارجی تعلق میگیرد که عین فعل خداست و تخلّف پذیر نخواهد بود.
بنابراین فرق آیه فوق با آیه ﴿و لکن یرید لیطهّرکم و لیتمّ نعمته علیکم لعلّکم تشکرون﴾ [۱۷] روشن میباشد؛ زیرا در این آیه، خدای سبحان اقسام سهگانه طهارت (وضو و غسل وتیمم) را تشریح فرموده، تا انسان مختار با اراده خود، تکالیف یاد شده را امتثال نماید و از این راه، طاهر گردد.
گرچه در تیمّمْ گردآلود و غبارین خواهد شد، ولی از هرگونه غرور و خودخواهی و هواپرستی تطهیر میشود؛ چنانکه در آیه ﴿خذ من أموالهم صدقه تطهّرهم و تزکّیهم بها﴾ [۱۸] پرداخت زکات که یک عمل عبادی و اختیاری است، سبب تطهیر و تزکیه شناخته شده است.
پس اگر خداوند سبحان اراده تطهیر و تزکیه انسانها را از راه تکلیف به خودش نسبت میدهد، همانا اراده تشریعی است و نه تکوینی؛ لذا نه با تخلّف مرادْ منافاتی دارد و نه با اراده تکوینی خدا به عدم تطهیر دلهای تبهکارانْ مخالف است و نه با جعل رجس و پلیدی بر متمرّدان بیایمان منافات دارد؛ زیرا نه اراده تشریعی به طهارت، نقیض عدم اراده تکوینی به طهارت است و نه ضد اراده تکوینی به جعل رجس و پلیدی میباشد؛ لذا در عین آنکه با اراده تشریعی نسبت به همه مکلفین فرمود: ﴿…یرید لیطهّرکم… ﴾ با اراده تکوینی نسبت به متمردان از دستورات الهی و شتابزدگان به سوی کفر و … فرمود: ﴿…أُولئک الذین لم یُرد اللّه أن یطهّر قلوبهم… ﴾ [۱۹] و در حالی که با اراده تشریعی فرمود: ﴿…ویذهب عنکم رجز الشیطان﴾ [۲۰] با اراده تکوینی نسبت به نابخردان چنین فرمود: ﴿و یجعل الرجس علی الذین لا یعقلون﴾ [۲۱]؛ ﴿کذلک یجعل اللّه الرجس علی الذین لایؤمنون﴾.[۲۲]
خلاصه آنکه خدای سبحان با اراده تکوینی تخلف ناپذیر خود، موهبت طهارت از هرگونه رجس را خواه در اندیشههای عقل نظری و خواه در نیّت و ارادههای عقل عملی، به اهلبیت عصمت اعطاء فرمود و به مقتضای حصر، این تطهیر تکوینی
را تنها به آن ذوات طاهره اختصاص داد و فقط برای آنان اراده نمود.
به مقتضای استمرار مستفاد از تعبیر به فعل مضارع ﴿یرید﴾، منظور همان دفع هرگونه رجس است؛ نه رفع آن؛ که اگر لحظهای پلیدی گناه به حرم امن آن ذوات پاک راه یابد، با دوام و استمرار فیض «اذهاب رجس» و تطهیر از هر «ناپاکی» سازگار نخواهد بود.
چون از هجوم هرگونه گناه جلوگیری به عمل میآید و هیچ ناپاکی را به مقام قداست آن پاکان الهی راه نیست، معلوم میشود که خطور انجام کار ناصواب را در دلهای متیّم آنان گذری نمیباشد؛ زیرا تعبیر آیه کریمه این نیست که اهلبیت(علیهمالسلام) را از رجس دور میدارم که با میل درونی آنان سازگار باشد، بلکه تعبیر آن است که رجس را از آنان دور میدارم و از آنان برطرف میسازم.
همانند تعبیری که درباره بنده مُخْلَص، حضرت یوسف صدّیق شده است: ﴿…کذلک لِنصرف عنه السوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلَصین﴾ [۲۳]؛ یعنی بدی و زشتی را از حضرت یوسف(علیهالسلام) منصرف میکنیم؛ نه آنکه حضرت را از زشتی باز میداریم.
بنابراین، گناه اصلاً به کوی صداقت و اخلاص بندگان صدیق و مخلص راه ندارد و مستفاد از تعبیر ﴿لیذهب عنکم الرجس﴾ همان انصراف رجس از اهلبیت(علیهمالسلام) است؛ نه انصراف آنان از رجس؛ در نتیجه خیال پلیدی که به نوبه خود رجس نفسانی است، در صحنه عقل طاهر آنها راه ندارد.
چون تنها به اذهاب رجس اکتفا نشد و تطهیر مؤکّد را در تعقیب آن ذکر کرد، معلوم میشود، نه تنها هیچ پلیدی را به حرم عصمت و طهارت راهی نیست، بلکه هیچ اثری از آثار آن نیز به کوی اخلاص راه ندارد؛ زیرا پلیدی آنچنان از حریم هستی پاکان الهی دور است که غبار آن یا رائحه آن یا رنگ یا سایه و شبح و طیفی از آن هم به بلندای مقام مقدس آنان راه نخواهد داشت.
امام رازی را سخنی نغز در سرّ جمع بین اذهاب رجس و تطهیر آن ذوات است؛ بدین عبارت: «فیه لطیفه و هی ان الرجس قد یزول عیناً و لا یطهر المحل؛ فقوله تعالی ﴿لیذهب عنکم الرجس﴾ أی یزیل عنکم الذنوب ﴿ویطهّرکم﴾ أیْ یلبسکم خلع الکرامه»؛[۲۴] یعنی، نه تنها صفات سلبیه را با اذهاب رجس تأمین فرمود، بلکه خلعت کرامت را که محور تمام صفات ثبوتیه است، با تطهیر که یک امر وجودی است، تضمین نمود؛ لذا هماره آثار طهارت
از آن ذوات به دیگران میرسد و هیچ اثری از آثار پلیدی را به مأمن عصمت آنان راه نیست.
همانند مؤمنان خاص که از میعاد ویژه رحمت برخوردارند و نه تنها جهنم به سراغ آنها نمیرود و آنان از آتش دورند، بلکه صدای جهنّم نیز که اثری از آثار اوست به گوش آنها نمیرسد و روزی که همه موجودات آسمانی و زمینی هراسناکند[۲۵] آنان از هراس نیز مصونند: ﴿إنّ الذین سبقت لهم منّا الحسنی أُولئک عنها مبعدون ٭ لا یسمعون حسیسها و هم فی ما اشتهت أنفسهم خالدون ٭ لا یحزنهم الفزع الأکبر… ﴾ [۲۶]؛ «فبادروا بأعمالکم تکونوا مع جیران اللّه فی داره، رافق بهم رسله و أزارهم ملائکته وأکرم اسماعهم أن تسمع حسیس نار أبداً».[۲۷]
و چون ادراک معارف قرآن، بدون طهارت ضمیرْ میسور نیست: ﴿إنّه لقران کریم ٭ فی کتاب مکنون ٭ لایمسّه إلاّ المطهرون﴾ [۲۸] و تطهیر شدگان الهی با کتاب مکنونی که محیط به قرآنِ تنزّل یافته استْ در تماس و ارتباطند، اهل بیت عصمت(علیهمالسلام) نیز به همه مدارج و معارج قرآن آگاه و مطّلعاند.
چون درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است: «…فإن درجات الجنّه علی قدر آیات القرآن؛ یقال له: اقرأ و ارق، فیقرأ ثم یرقی… »[۲۹]. نیل به درجه جنه اللقاء از آنِ کسی است که در اثر طهارت روح، حقیقت قرآن را که در اُمّ الکتاب نزد خداوند سبحان از اعتلاء و حکمت ویژهای برخوردار است، تلقی نماید: ﴿إنّا جعلناه قراناً عربیاً لعلکم تعقلون ٭ و إنّه فی أُمّ الکتاب لدینا لعلی حکیم﴾.[۳۰]
ما دامی که انسان به هستی خود یا به وصف خود مانند علم و معرفت توجه دارد، به طهارت ناب راه نخواهد یافت: «…فمن رزق الطهاره حتی عن الإخلاص فقد مُنح الإخلاص… » [۳۱] و در نتیجه، مساسی که با کنه قرآن نخواهد داشت و از جنه اللقاء نیز طرفی نمیبندد و چون تطهیر در آیه کریمه، مطلق است و از رجز و رجس خاصی سخن به میان نیامده است، پس هرچه سیئه و پلیدی شمرده میشود، گرچه حسنه ابرار باشد، از اهل بیت طهارت(علیهمالسلام) زدوده شده است حتی پلیدی توجه به هستی خود و وصف خود و….
این همان طهارت نایابی است که از مطهر
ناب، حضرت جعفر بن محمد الصادق(علیهالسلام) در ذیل آیه کریمه ﴿وسقاهم ربّهم شراباً طهوراً﴾ [۳۲] رسیدهست که مراد، طهارت از «ما سوی اللّه» است: «…یطهرهم عن کل شیء سوی اللّه إذ لا طاهر مَنْ تَدَنّسَ بشیء من الأکوان إلاّ اللّه»؛ رووه عن جعفر بن محمد(علیهماالسلام).[۳۳]
سپس در بین مفسران اسلامی چون امام رازی و دیگران رواج یافت که در ذیل آیه کریمه یاد شده، گفته است: «…فإذا وصل الی ذلک المقام و شرب من ذلک الشراب انهضمت تلک الاشربه المتقدمه؛ بل فنیت؛ لأن نور ماسوی اللّه تعالی یضمحل فی مقابله نور جلال اللّه و کبریائه و عظمته و ذلک هو آخر سیر الصدیقین و منتهی درجاتهم فی الارتقاء و الکمال؛ فلهذا السبب ختم اللّه تعالی ذکر ثواب الابرار علی قوله: ﴿و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً﴾».[۳۴]
در تفسیر اَبیالسعود بن محمد عمادی چنین آمده است: «هو نوع آخر… کما یرشد إلیه اسناد «سقیه» إلی رب العالمین و وصفه بالطهوریه؛ فإنه یطهر شاربه عن دنس المیل إلی الملاذ الحسّیه و الرکون إلی ما سوی الحق؛ فیتجرد لمطالعه جماله ملتذاً بلقائه باقیاً ببقائه و هی الغایه القاصیه من منازل الصدیقین و لذلک ختم بها مقاله ثواب الأبرار» [۳۵] و مراد از ابرار در این بحث، مقابل مقربین نیست؛ بلکه جامع آنان هم خواهد بود.
مهتایی فاطمه(علیهاالسلام)با علی(علیه السلام)درهمه مراحل تطهیر از شهود غیرخدا
باری، تطهیر از شهود غیر حق در جنه اللقاء به صورت شراب طهور، ظهور خواهد نمود و همان تطهیر کننده در دنیا، ساقی عقبا خواهد بود و همان تطهیر شدگان در این عالم، نوشندگان جام طهور آن عالم خواهند بود که در همه این مراحل، از آغاز تا انجام، فاطمه زهراٍّ همتای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بوده و میباشد؛ چنانکه کمالهای یاد شده، کمال اوّلی انسان کامل خواهد بود؛ یعنی به منزله فصل مقوّم و صورت نوعیه او میباشد؛ نه کمال ثانوی که به منزله عرض و وجود نعتی او باشد.
آیه مباهله
﴿فمن حاجّک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائکم ونسائنا و نسائکم و أنفسنا و أنفسکم ثمّ نبتهل فنجعل لعنت اللّه علی الکاذبین﴾[۳۶]. گرچه مباهله به عنوان اعجاز پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و کرامت اولیای الهی، یک فضیلت شایان توجه است و گرچه حضور خصوص اهلبیت عصمت(علیهمالسلام) در جریان مباهله با «وَفْد نجران»، یک منقبت شایان اهتمام است، لیکن آنچه از آیه کریمه استفاده میشود، آن است که اهل بیت از برجستهترین مظاهر جلال و جمال خداوند سبحاناند.
اما مظهر جلال، برای آنکه جعل و ایجاد لعنت و غضب الهی که فعلی از افعال جلالیه حق است، به آنها نسبت داده شده؛ همانطوری که گاهی به فرشتگان جلال و ملائکه غضب نسبت داده میشود.
معنای جعلِ لعنت بر شخص یا گروه، از بین بردن حیات و وجود اوست یا از بین بردن سلامت و وصفی از اوصاف وجودی او (لیس تامه یا لیس ناقصه)؛ چنانکه معنای جعل رحمت بر شخص یا گروه، افاضه نعمت وجود یا نعمت وصفی از اوصاف وجودی او خواهد بود (کان تامه یا کان ناقصه).
این واسطه فیض یا غضب بودن، گاهی به عنوان نیایش و درخواست است که خدای سبحان با هر سببی که صلاح میداند آن مورد خواسته را انجام نماید و برآورده کند؛ همانند دعای نوح سلام اللّه علیه: ﴿ربّ لا تذر علی الأرض من الکافرین دیّاراً﴾ [۳۷] و دیگر ادعیه اولیای الهی که وسیله نزول رحمت یا حلول غضب شده یا میشود.
گاهی به عنوان وساطتِ نفسِ قدسی نیایش کننده که خود، مظهر اسم جلال یا جمال خواهد بود؛ زیرا همانطوری که ممکن است با دعای یک ولی از اولیای الهی مرده زنده
شود یا زنده بمیرد، ممکن است با قداست همان نفس، کسی احیاء شود یا کسی مورد اِماته واقع گردد؛ همانند احیای مردهها به قداست حضرت مسیح روح اللّه.[۳۸]
چون همه شئون یاد شده از اسمای فعلی خدای سبحاناند، نه از اسمای ذاتی حق سبحانه و تعالی و جمیع تصرّفات بیان شده به اذن خدای بیهمتاست، به طوری که در عین اسناد کارهای اعجاز یا کرامت به اولیای الهی، سلب اسناد هم صحیح است و در سراسر نظام توحید افعالی، این اصلْ حاکم است که: و ما فعلت إذ فعلت و لکن اللّه فعل، هیچ محذور عقلی در بین نیست تا به عنوان قرینه لُبّی متّصل یا منفصل، اسناد جعل لعنت خدا بر کاذبین را به اهلبیت(علیهمالسلام) «اسناد الی غیر ما هو له» بدانیم و چون بحث در کمالات وجودی است، جریان شرور و معاصی و نقایص و مانند آن، از مبحث بیرون است؛ چنانکه ﴿کلّ ذلک کان سیّئه عند ربّک مکروهاً﴾ [۳۹]، و چنانکه ﴿ما أصابک من حسنهٍ فمن اللّه و ما أصابک من سیّئهٍ فمن نفسک… ﴾.[۴۰]
خلاصه آنکه گرچه دعا جهت درخواست عذاب و حلول غضب و اجابت آن دعا، خود کرامتی از کرامتهای والای صاحبان نفوس قدسیه است که مستجاب الدعوهااند، لیکن برتر از آن، کرامتی است که خود انسان شأنی از شئون جلالیه حق سبحانه قرار گیرد و به اذن اللّه قومی را مورد غضب قرار دهد و ظاهر آیه کریمه ﴿…ثمّ نبتهل فنجعل… ﴾ [۴۱] همین قسم اخیر است.
و اما اینکه این ابتهال و جعل لعنت و عذاب به هر دو طائفه که در مباهله شرکت داشتند، نسبت داده شده و اختصاصی به اهلبیت طهارت(علیهمالسلام) ندارد، لازم است به این مطلب عنایت شود که گاهی تأدّب و تواضع در تعبیر ومحاوره، ایجاب میکند که با جزم به حق بودن خود و قطع به باطل بودن طرف مقابل، اینچنین گفته شود که: ﴿…و إنّا أو إیّاکم لعلی هدی أو فی ضلالٍ مبین﴾،[۴۲] و در آیه مورد بحث، خدای سبحان به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) چنین فرمود: ﴿الحقُّ من ربّک فلا تکن من الممترین ٭ فمن حاجّک فیه من بعد ما جائک من العلم… ﴾ [۴۳]؛ یعنی حق از ناحیه پروردگار تو است؛ پس هیچگونه شک و اضطراب و نگرانی فکری را به خود راه نده و اگر کسی درباره حق قطعی که از پروردگارت به تو رسیده است، بعد از علم تو به آن احتجاج کرد،.
…
بنابراین، هیچگونه احتمالی برای تأثیر ابتهال طرف مقابل نخواهد بود؛ چه رسد به اینکه بتوانند لعنت خدای را بر فرد یا گروهی جعل کنند؛ پس تنها طایفهای که ابتهال و جعل عذاب به اذن اللّه به آنها نسبت داده میشود و این اسناد هم از قبیل «اِسناد اِلی ما هو له» میباشد، همانا اهلبیت عصمت(علیهمالسلام) خواهد بود: و کفی بنا عزّاً أن نکون اُمّه لهولاء الائمه الساده. این، یک نکته راجع به مظهر جلال و شأن تعذیب.
نکته دیگری که در آیه یاد شده مطرح است، آن است که اهلبیت عصمت(علیهمالسلام) مظهر جمال و شأن هدایت حقاند. بیانش این است که صدق و کذب خبری، از اوصاف متقابل خبراند که اگر چیزی عنوان خبر داشت یا صدق است و یا کذب و اگر چیزی خبر نبود مثلاً مفرد یا جمله انشایی بود، نه صدق خواهد بود و نه کذب.
همچنین صادق و یا کاذب بودن از اوصاف متقابل مخبراند که اگر کسی مخبر نبود، نه صادق است و نه کاذب؛ بنابراین، صادق یا کاذب بودن شخص یا گروه، فرع بر ادعای او یا دعوت و گزارش خبری اوست و چون در آیه مورد بحث، «کاذبین» جمع، ذکر شده است، لازمهاش آن است که در هر دو طرف مدّعیانی وجود داشته باشند که اگر صادق نبودند و کاذب بودند، مشمول لعنت فعلی حق تعالی قرار گیرند و اگر در بین اهل بیت عصمت(علیهمالسلام) خصوص پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) مدعی حق بود و دعوت به حقیقت میکرد و سایرین ناظر صحنه مباهله و تماشاگر محفل محاوره بودهاند، آنها نه صادق بودهاند و نه کاذب؛ زیرا صدق و کذب مخبری، فرع بر اِخبار است و در نتیجه، «کاذبین» مصداق پیدا نمیکرد و چون منظور از «کاذبین» دروغگویان مخصوص به مورد مباهله است، نه هر دروغگو، حتماً لازم است که در هر طرف محاوره و ابتهال، عدهای مدّعی حق باشند تا عنوان «کاذبین» مصداق داشته باشد؛ بنابراین، در طرف اهلبیت عصمت(علیهمالسلام) دعوی حق و دعوت به حقیقت، اختصاصی به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نخواهد داشت.[۴۴]
آری، رسالت و نبوت و دریافت وحی تشریعی و… مختص به وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت است؛ اما ولایت که بعضی از شئون او ادعای حقّ و دعوت به حقیقت است، در سایر اهلبیت(علیهمالسلام) نیز وجود دارد که نمونه آن را در خطبه «قاصعه» ملاحظه میفرمایید: «…و لقد سمعت رنّه الشیطان حین نزل الوحی علیه صلّی اللّه علیه وآله فقلت: یارسول اللّه! ما هذه الرنّه؟ فق
ال: هذا الشیطان قد أیس من عبادته؛ إنّک تسمع ما أسمع و تری ما أری إلاّ أنّک لست بنبیٍّ و لکنّک لوزیر و إنّک لعلی خیرٍ… ».[۴۵]
یعنی از چهره ولایت (و نه نبوت)، حقایقی مشهود اهلبیت خواهد بود که هم در مشاهده آنها با پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) سهیماند و هم در دعوا و دعوت نسبت به آنها با آن حضرت مشارکاند؛ بنابراین دعوی حق و دعوت به حقیقت و هدایت انسانها با آنکه از شئون جمالیه خدای سبحان است، در اهلبیت(علیهمالسلام) ظهور تام نمود و اینان مظهر «هادی» و «داعی» و دیگر اسمای جمالی حق میباشند: و کفی بنا فخراً أن یکون هؤلاء أولیائنا و أئمتنا.
ادامه دارد…
http://portal.esra.ir
صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه
کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor