ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

حضرت یعقوب و یوسف علیهماالسلام

فهرست مطالب

حضرت یعقوب علیه السلام


حضرت یعقوب(علیه‌السلام) یکی از پیامبران الهی است که نام مبارکش شانزده بار در قرآن آمده.[۱]


روزی آوردند از بهر خلیل چند تن از فرشتگان با جبرئیل
ز آسمان پیغامی از نزد خدا بهر ابراهیم شیخ الانبیاء
بعد از این از ساره آری یک پسر آن پسر را بخشد بر تو دادگر
نام او اسحاق و هم از صلب او می‌شود یعقوب ظاهر ای نکو
وی فرزند اسحاق بن ابراهیم است، نام مادرش «رُفْقه» دختر بتوئیل بن ناحور، برادر ابراهیم(علیه‌السلام) می‌باشد. لقب یعقوب(علیه‌السلام)، «اسرائیل» بوده[
۲] و فرزندان دوازده گانه یعقوب(علیه‌السلام)[۳] و اولاد آن‌ها را بنی اسرائیل گویند که به قوم یهود معروفند.
یعقوب(علیه‌السلام) سه هزار و چهارصد و هشتاد و سه سال بعد از هبوط آدم(علیه‌السلام) در سرزمین فلسطین به دنیا آمد. چندین سال در کنعان ، سپس در حران[
۴] زندگی می‌کرد و بعد به کنعان بازگشت و هنگامی که صد و سی سال از عمرش گذشته بود، به هوای لقای یوسف(علیه‌السلام) وارد مصر شد و پس از هفده سال سکونت در مصر از دنیا رحلت کرد.[۵]
طبق وصیت خودش،‌جنازه‌اش در مقبره خانوادگیش نزد قبر پدر و مادر و اجدادش[
۶]، در سرزمین فلسطین شهر الخلیل به خاک سپرده شد.



حضرت یعقوب و حضرت یوسف(علیهما‌السلام)
قرآن مطلبی از زندگی یعقوب(علیه‌السلام) جز آنچه در مورد گم شدن پسرش یوسف(علیه‌السلام) و حوادثی که در آن رخ داده است بیان نفرموده و ما همه آن‌ها را در سرگذشت یوسف(علیه‌السلام) یادآور خواهیم شد.


لقب‌ یعقوب‌ اسرائیل‌ بوده‌ که‌ «اسرا» یعنی‌ عبد وبنده‌ و «ئیل‌» یعنی‌ خدا.او درسرزمین‌ کنعان‌ که‌ نزدیک‌ مصر است‌ زندگی‌ می‌کرد و دوازده‌ پسر داشت‌ که‌ بنیامین‌ویوسف‌ از یک‌ زن‌ بنام‌ راحیل‌ و بقیه‌ از همسر دیگر یعقوب‌ بودند.شبی‌ یوسف‌خوابی‌ دید که‌ باعث‌ حوادث‌ بسیار مهمی‌ در خانواده‌ یعقوب‌ گردید که‌ در ضمن‌آیات‌ زیر به‌ آنها اشاره‌ می‌شود.یعقوب‌ در ۱۴۰سالگی‌ رحلت‌ کرد و بدنش‌ را در کناربدن‌ ابراهیم‌ در خلیل‌ الرحمن‌ دفن‌ نمودند.


یوسف‌ پیامبر بر اثر حسادت‌ برادران‌ دچار سختیهایی‌ شد و بر اثر وسوسه‌شهوانی‌ زنان‌ دچار زندان‌ شد ولی‌ بر اثر تقوای‌ الهی‌ عاقبت‌ به‌ حکمت‌ و پادشاهی‌رسید.
گفته‌ شده‌ که‌ روزی‌ یوسف‌،زلیخا را که‌ پیر شده‌ بود دید و از او علت‌ اذیتهایش‌ راپرسید.زلیخا علت‌ را زیبائی‌ یوسف‌ بیان‌ کرد. یوسف‌ گفت‌ اگر پیامبر اسلام‌ رامی‌دیدی‌ چه‌ می‌کردی‌؟ناگاه‌ محبت‌ پیامبراسلام‌ در دل‌ زلیخا افتاد و به‌ این‌ خاطرخدا او را جوان‌ کرد و یوسف‌ او را به‌ همسری‌ خود درآورد. عمر یوسف‌
۱۲۰سال‌ذکر شده‌ و جنازه‌ او تا زمان‌ موسی‌(ع‌)در مصر بود سپس‌ موسی‌ او را در فلسطین‌(خلیل‌ الرحمن‌)دفن‌ نمود.
به‌ آیات‌ قرآن‌ در باره‌ این‌ زیباترین‌ قصه‌ دقت‌ نمائید:
«یوسف‌ به‌ پدرش‌ گفت‌: من‌ در خواب‌ دیدم‌ که‌ یازده‌ ستاره‌ و خورشید و ماه‌برایم‌ سجده‌ کردند.
یعقوب‌ به‌ او گفت‌: پسرم‌! این‌ خواب‌ را برای‌ برادرانت‌ تعریف‌ نکن‌ که‌می‌ترسم‌ مکری‌ بر علیه‌ تو بکنند .حقیقتا شیطان‌ دشمن‌ آشکار انسان‌ است‌! خدا تورا برخواهدگزید و بتو علم‌ تعبیر خواب‌ می‌آآموزد و نعمتش‌ را بر تو و آل‌ یعقوب‌تمام‌ می‌کند همانطور که‌ نعمتش‌ را بر اجدادت‌ ابراهیم‌ واسحاق‌ کامل‌ نمود.خدایت‌دانان‌ و حکیم‌ است‌.»
«پسران‌ یعقوب‌ به‌ او گفتند: ای‌ پدر! چرا ما را در مورد یوسف‌ امین‌ نمی‌دانی‌در حالی‌ که‌ ما خیرخواه‌ او هستیم‌؟او را با ما به‌ صحرا بفرست‌ تا بگردد و بازی‌ کند و ما مواظب‌ او هستیم‌!
یعقوب‌ جوابداد: اگر او را با خود ببرید من‌ غمگین‌ می‌شوم‌ و می‌ ترسم‌ شما ازاو غافل‌ شده‌ و گرگ‌ او را بخورد!
آنها گفتند:  با وجود ما نیرومندان‌ اگر گرگ‌ او را بخورد ما زیانکاریم‌!
(یعقوب‌ به‌ آنها اجازه‌ داد)و آنها یوسف‌ را بردند ودر چاه‌ انداختند! سپس‌شب‌ گریه‌ کنان‌ آمدند و پیراهن‌ خونی‌ نشان‌ یعقوب‌ دادند و گفتند که‌ ای‌ پدر! ما به‌مسابقه‌ دو رفتیم‌ و یوسف‌ را نزد کالاها گذاشتیم‌ که‌ گرگ‌ او را خورد و  تو حرف‌ ما راقبول‌ نمی‌کنی‌ حتی‌ اگر راست‌ بگوئیم‌!
یعقوب‌ گفت‌: این‌ چنین‌ نیست‌ و نفستان‌ این‌ کار را برای‌ شما خوب‌ جلوه‌ داده‌است. من‌ صبر جمیل‌ می‌کنم‌ و از خدا دباره‌ آنچه‌ می‌گوئید کمک‌ می‌خواهم‌.»
«زنی‌ که‌ یوسف‌ در خانه‌اش‌ بود از یوسف‌ کام‌ می‌خواست. لذا درها را ببست ‌و گفت‌: من‌ آماده‌ کام‌ خواستنم‌! یوسف‌ گفت‌: پناه‌ برخدای‌ که‌ پروردگار من‌ است‌ و اوست‌ که‌ مرا گرامی‌ داشت‌. حقیقتا ستمکاران‌ رستگار نمی‌ شوند.
زن‌ بدنبال‌ یوسف‌آمد و او هم‌ اگر به‌ خدا یقین‌ نداشت‌ بدنبال‌ زن‌ می‌رفت‌. ولی‌ ما این‌ چنین‌ بدی‌وفحشاء را از او دور می‌کنیم‌ که‌ او از بندگان‌ مخلص‌ ما است‌. آندو بطرف‌ در حرکت‌کردند(زن‌ بدنبال‌ یوسف‌) و زن‌ پیراهن‌ یوسف‌ را از پشت‌ درید. ناگاه‌ شوهرش‌ رسیدوزن‌ گفت‌: سزای‌ کسی‌ که‌ به‌ زن‌ تو نظر بد کند جز زندان‌ شدن‌ یا شکنجه‌است‌؟یوسف‌ گفت‌: او از من‌ کام‌ می‌خواست. شخصی‌ از فامیلهای‌ زن‌ گفت‌ اگر لباس‌یوسف‌ از جلو پاره‌ شده‌ باشد زن‌ راستگوست‌ و اگر از پشت‌ پاره‌ شده‌ باشد زن‌دروغگو و یوسف‌ راستگوست‌. شوهر زن‌ چون‌ دید که‌ پیراهن‌ یوسف‌ از پشت‌ پاره‌شده‌ است‌ به‌ زنش‌ گفت‌:  این‌ از مکر شما زنان‌ است‌ که‌ مکر شما زنان‌ بزرگ‌ است‌! ای‌یوسف‌! او را ببخش‌. ای‌ زن‌! چون‌ تو خطاکار هستی‌ از گناهت‌ عذرخواهی‌ کن‌!»
«یوسف‌ در زندان‌ که‌ بود دو نفر زندانی‌ نزدش‌ آمدند و گفتند: من‌ در خواب‌دیدم‌ که‌ انگور می‌فشارم‌.دیگری‌ گفت‌ که‌ من‌ دیدم‌ نان‌ بر سر دارم‌ و پرندگان‌ از نان‌می‌خورند.تعبیرش‌ را بگو که‌ ما تو را دم‌ خوب‌ و نیکوکاری‌ می‌دانیم‌.
یوسف‌ گفت‌ قبل‌ از اینکه‌ غذای‌ شما را بیاورند من‌ تعبیر آن‌ را از علمی‌ که‌خدا به‌ من‌ آموخته‌ به‌ شما می‌گویم‌.من‌ کیش‌ گروهی‌ را که‌ به‌ خدا ایمان‌ نمی‌آورند و معاد را قبول‌ ندارند رها کرده‌ام‌ و از دین‌ اجدادم‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ ویعقوب‌ پیروی‌می‌کنم‌.ما نباید برای‌ خدا شریک‌ بگیریم‌.این‌ (ایمان‌ به‌ خدای‌ واحد)از نعمتهای‌خدا بر ما و مردم‌ است‌ ولی‌ اکثر مردم‌ شکرگزار نیستند.ای‌ دویار زندانی‌ من‌! آیاخدایان‌ پراکنده‌ بهترند یا خداوتد یگانه‌ و قدرتمند؟شما (بت‌ پرستها)اسمهایی‌ که‌خودتان‌ و اجدادتان‌ ساخته‌اید را می‌پرستید در حالی‌ که‌ خداوند آنها را تأیید نکرده‌است. حکم‌ مخصوص‌ خداست‌ که‌ دستور داده‌ است‌ که‌ فقط‌ او را بپرستید.این‌ دین‌استوار است‌ ولی‌ اکثر مردم‌ نمی‌دانند.
ای‌ دویار زندانی‌ من‌! یکی‌ از شما ساقی‌ ارباب‌ خود می‌شود و دیگری‌ بر دارآویخته‌ گردد و پرندگان‌ از سر او بخورند.این‌ حکم‌ در سؤالی‌ که‌ داشتید حتمی‌ است‌.
یوسف‌ به‌ آنکه‌ ساقی‌ ارباب‌ خود می‌شد گفت‌: اسم‌ مرا راپیش‌ اربابت‌ببر! ولی‌ شیطان‌ از یاد او ببرد و یوسف‌ چند سال‌ دیگر در زندان‌ ماند.»
(وقتی‌ شاه‌ خواب‌ دید و کسی‌ نتوانست‌ تعبیر کند)ساقی‌ اربابش‌ نزد یوسف‌آمد و گفت‌! ای‌ یوسف‌ راستگو! تعبیر اینکه‌ هفت‌ گاو لاغر،هفت‌ گاو چاق‌ رامی‌خورند و هفت‌ خوشه‌ سبز و هفت‌ خوشه‌ خشک‌ چیست‌؟
یوسف‌ گفت‌: باید هفت‌ سال‌ پیاپی‌ کشت‌ کنید و مقداری‌ از آن‌ را بعد از دروبخورید و بقیه‌ را در خوشه‌اش‌ انبار کنید.سپس‌ هفت‌ سال‌ قحطی‌ بیاید که‌ از آنچه‌ذخیره‌ شده‌ استفاده‌ می‌کنند و مقداری‌ برای‌ بذر می‌گذارند وبعد از آن‌ قحطی‌برطرف‌ می‌شود.
(پادشاه‌ چون‌ تعبیر خواب‌ را شنید)گفت‌ او را نزد من‌ بیاورید! فرستاده‌ نزدیوسف‌ رفت‌ ولی‌ یوسف‌ گفت‌ از شاه‌ درباره‌ زنانی‌ که‌ دستهای‌ خود را بریدند بپرس‌! که‌ خدا به‌ مکر آنان‌ دانا است‌.»
چون‌ شاه‌ با یوسف‌ سخن‌ گفت‌ به‌ او گفت‌ که‌ تو امروز نزد ما دارای‌ مقام ‌ارجمندی‌ هستی‌.یوسف‌ گفت‌ مرا خزانه‌ دار نما که‌ من‌ نگهبان‌ِ دانایی‌ هستم‌.»
«برادران‌ یوسف‌ نزد او آمده‌ در حالی‌ که‌ یوسف‌ آنها را شناخت‌ ولی‌ آنهایوسف‌ را نشناختند.پس‌ یوسف‌ بارهای‌ آنها را راه‌ انداخت‌ و گفت‌: برادری‌ را که‌ ازپدرتان‌ دارید(بنیامین‌)نزد من‌ بیاورید.آیا نمی‌بینید که‌ من‌ پیمانه‌ را تمام‌ می‌دهم‌ و بهترین‌ میزبانم‌؟و اگر او را نیاورید من‌ به‌ شما پیمانه‌ نمی‌دهم‌ و نزد من‌ مقامی‌نخواهید داشت‌.»
«وقتی‌ برادران‌ یوسف‌ نزد پدرشان‌ بازگشتند گفتند: ای‌ پدر! پیمانه‌(خواربار)بما ندادند پس‌ برادرمان‌ را با ما بفرست‌ تا خواربار بگیریم‌ و ما مواظب‌ او خواهیم‌بود! یعقوب‌ گفت‌: آیا به‌ شما اطمینان‌ کنم‌ همانطور که‌ درباره‌ برادرش‌ به‌ شمااطمینان‌ کردم‌؟پس‌ خدا بهترین‌ نگهبان‌ است‌ و او بخشنده‌ترین‌ بخشندگان‌ است‌.
وقتی‌ برادران‌ یوسف‌کالای‌ خود را گشودند،دیدند سرمایه‌ شان‌ در بارهااست. گفتند: ای‌ پدر! دیگر چه‌ می‌خواهیم‌؟این‌ سرمایه‌ مااست‌ که‌ به‌ ما پس‌داده‌اند. پس‌ ما دوباره‌ خواربار می‌آوریم‌ و مواظب‌ برادرمان‌ هم‌ هستیم‌ و بار شتری‌هم‌ اضافه‌ به‌ عنوان‌ سهم‌ این‌ برادرمان‌ می‌گیریم‌.
یعقوب‌ گفت‌:  هرگز او را با شما نمی‌فرستم‌ مگر اینکه‌ پیمانی‌ الهی‌ با خداببندید که‌ او را برگردانید مگر اینکه‌ گرفتار شوید.چون‌ برادران‌ این‌ پیمان‌ رادادند،یعقوب‌ گفت‌ خدا را بر آنچه‌ م
ی‌گوئیم‌ شاهد می‌گیریم‌.
سپس‌ یعقوب‌ گفت‌:  ای‌ پسرانم‌! از یک‌ دروازه‌ وارد نشوید و از درهای‌مختلف‌ وارد شهر شوید و من‌ شما را در مقابل‌ تقدیر الهی‌ هیچ‌ سودی‌ نتوانم‌ داشت‌که‌ حکم‌ فقط‌ برای‌ خداست‌ و من‌ بر او توکل‌ کرده‌ وباید متوکلین‌ بر او توکل‌نمایند.»
برادران‌ یوسف‌ نزد او آمده‌ گفتند:  ای‌عزیز مصر! ما و خانواده‌ مان‌ دچار سختی‌شده‌ایم‌ و سرمایه‌ ناچیزی‌ آورده‌ایم‌.به‌ ما پیمانه‌(خواربار)کامل‌ بده‌ و بر ما صدقه‌ببخش‌ که‌ خدا صدقه‌ دهندگان‌ را پاداش‌ می‌دهد.
یوسف‌ آیا دانستید که‌ در حال‌ نادانی‌ با یوسف‌ و برادرش‌ چه‌ کردید؟گفتند:  توحقیقتا یوسفی‌! گفت‌:   منم‌ یوسف‌ و این‌ برادرم‌ است‌ که‌ خدا بر ما منت‌ نهاد که‌ هرکه‌تقوا پیشه‌ کند و صبر نماید خداوند مزد نیکوکاران‌ را ضایع‌نمی‌کند.گفتند:  بخداقسم‌! خدا تو را انتخاب‌ کرد و بر ما برتری‌ داد و بی‌ گمان‌ ما اشتباه‌کردیم‌.یوسف‌ جواب‌ داد که‌ امروز بر شما سرزنشی‌ نیست‌ .خدا شما را ببخشد که‌بخشنده‌ترین‌ بخشندگان‌ است. این‌ پیراهن‌ مرا برده‌ و بر پدر بیاندازید تا بینا شودسپس‌ همگی‌ نزد من‌ آئید.
چون‌ کاروان‌ (برادران‌ یوسف‌به‌ سمت‌ کنعان‌) رفت‌ ،یعقوب‌ گفت‌:  من‌ بوی‌یوسف‌ را حس‌ می‌کنم‌ اگر مرا کم‌ خرد ندانید! گفتند بخدا قسم‌ تو هنوز در اندیشه‌باطل‌ گذشته‌ هستی‌! اما چون‌ مژده‌ رسان‌ آمد و پیراهن‌ را روی‌ یعقوب‌ انداخت‌ ،اوبینا شد پس‌ گفت‌:  به‌ شما نگفتم‌ که‌ من‌ چیزی‌ از خدا می‌دانم‌ که‌ شمانمی‌دانید؟(برادران‌ یوسف‌)گفتند: ای‌ پدر! برایمان‌ از خدا طلب‌ آمرزش‌ کن‌ که‌ ماخطاکاریم‌! یعقوب‌ گفت‌: بزودی‌ از خدایم‌ برای‌ شما آمرزش‌ می‌خواهم‌ که‌ او بسی‌آمرزنده‌ و مهربان‌ است‌.»









 


پینوشت:
[
۱] – سور و  آیاتی که نام یعقوب در آن‌ها ذکر شده است عبارتند از:  بقره، آیات ۱۳۲، ۱۳۳، ۱۳۶، ۱۴۰ – آل عمران، آیه ۸۴ – نساء، آیه ۱۶۲ – انعام، آیه ۸۴ – انبیاء، آیه </SPAN&g t;۷۲ – عنکبوت، آیه ۲۷ – هود، آیه ۷۱ – یوسف، آیات ۶، ۳۸، ۶۸ – ص، آیه ۴۵ – مریم، آیه ۶، ۴۹.
[
۲] – کلمه «اسرائیل» چهل و سه بار در قرآن مجید ذکر شده، که چهل و یک بار آن به لفظ بنی‌اسرائیل می‌باشد – این کلمه ترکیب شده از «اسراء» که در زبان سریانی به معنای عبد و «ایل» که به معنای الله است یعنی «عبدالله» و یعقوب را بدان جهت اسرائیل نامیدند، چون در زمره خادمین بیت المقدس بود و اولین کسی بود که داخل بیت می‌شد و آخرین کسی بود که از آن خارج می‌گشت و بعضی گفته‌اند:  یعقوب و عیص دوقلو بودند چون بعد از برادرش عیص به دنیا آمد او را اینگونه نامیدند
[
۳] – پسرانش عبارتند از:  «روبیل، شمعون، لاوی، یهودا، ایساخر، زابلیون، یوسف، بنیامین، دان، نفتالی، جاده، اشیر» که همه این‌ها در شهر «فدان آرام» واقع در مرز سوریه و عراق متولد شدند، جز بنیامین که در شهر کنعان متولد شد. و شش نفر اول مادرشان «لیا» است و دو نفر بعد مادرشان «راحیل یا راحله» است و دان و تفتالی از «بهله» کنیز «راحیل» به دنیا آمدند و دو نفر آخر هم مادرشان «زلفه» کنیز «لیا» است. (قصص قرآن:  ص ۸۵).
[
۴] – حاران یا فران آرام از شهر‌های بابل در سرزمین عراق.
[
۵] – بنابراین او صد و چهل و هفت سال عمر کرده است. دائره المعارف اسلامی:  ص ۲۸۴.
[
۶] – در نزدیک مکفیلیه محل دفن ابراهیم، ساره، رفقه و اسحاق(علیهم‌السلام)


www.sibtayn.com

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید