ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4

رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها .رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. رحلت پیامبر و آشکار شدن توطئه ها. 

فهرست مطالب

حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4

ابوبصير مى گويد:
در محضر امام محمد باقر وارد مسجد شدم، مردم در رفت و آمد بودند. حضرت به من فرمود:
از مردم بپرس مرا مى بينند؟
من به هركس كه رسيدم پرسيدم: امام باقر را ديده اى؟
مى گفت: نه! با اينكه همانجا ايستاده بود.
در اين وقت ابو هارون مكفوف (نابينا) وارد شد.
امام عليه السلام فرمود:
اكنون از ابوهارون بپرس كه مرا مى بيند يا نه؟

من از او پرسيدم: امام باقر را ديده اى؟
پاسخ داد: آرى!
آنگاه به حضرت اشاره كرد و گفت:
مگر نمى بينى امام اينجا ايستاده است.
پرسيدم: از كجا فهميدى؟ (تو كه نابينا هستى.)
پاسخ داد:
چگونه ندانم با اينكه امام نورى درخشان است. بحارالانوار جلد 46 صفحه 243.آرى حقيقت را با چشم ديگرى بايد ديد.

 

ابو عتيبه مى گويد:
در محضر امام باقر عليه السلام بودم جوانى وارد شد.
عرض كرد:
من اهل شام هستم دوستار شما بوده و از دشمنانتان بيزارم ولى پدرم دوستان بنى اميه بود و جز من اولادى نداشت.
او مايل نبود اموالش به من برسد، بدين جهت همه را در جايى مخفى كرد. پس از فوت او هر چه جستجو كردم، مالش را پيدا نكردم.
حضرت فرمود:
دوست دارى او را ببينى و محل پولها را از خودش بپرسى؟
عرض كردم:
بلى! به خدا سوگند! شديدا فقير و نيازمندم.
امام عليه السلام نامه اى را نوشت و مهر كرد آنگاه فرمود:
امشب با اين نامه به قبرستان بقيع مى روى، وسط قبرستان كه رسيدى صدا مى زنى يا ((درجان!)) يا ((درجان!))
شخصى نزد تو خواهد آمد، نامه را به ايشان بده و بگو من از طرف امام محمد باقر عليه السلام آمده ام. او پدرت را مى آورد سپس هر چه خواستى از پدرت بپرس!
آن مرد نامه را گرفت و شبانه به قبرستان بقيع رفت و دستورات حضرت را انجام داد.
ابو عتيبه مى گويد:
من اول صبح خدمت امام محمد باقر رسيدم تا ببينم آن مرد شب گذشته چه كرده است.
ديدم او در خانه ايستاده و منتظر اجازه ورود است. اجازه دادند من هم با ايشان وارد شدم.
به امام عليه السلام عرض كرد:
ديشب رفتم هر چه فرموده بوديد انجام دادم، درجان را صدا
زدم وى آمد به من گفت:
همين جا باش تا پدرت را بياورم.
ناگاه مرد سياه چهره اى را آورد، آتش سوزنده و دود جهنم و عذاب و قهر الهى قيافه اش را دگرگون ساخته بود.
درجان گفت:
اين مرد پدر تو است.
از او پرسيدم:
تو پدر من هستى؟
پاسخ داد: آرى!
گفتم:
چرا قيافه ات اين چنين تغيير يافته؟
جواب داد:
فرزندم من دوستدار بنى اميه بودم و آنان را بهتر از اهل بيت مى دانستم به اين جهت خداوند مرا عذاب كرد و به چنين روزگار سياهى گرفتار شدم و چون تو از پيروان اهل بيت پيغمبر بودى، از تو بدم مى آمد، لذا ثروتم را از تو پنهان كردم. اما امروز از اين عقيده پشيمانم.
پسرم! به باغى كه داشتم برو و زير درخت زيتون را بكن پولها را درآور كه مجموعا صدهزار درهم است. پنجاه هزار دهم آن را به امام محمد باقر تقديم كن و پنجاه هزار درهم ديگر آن را خودت خرج کن. بحارالانوار جلد 47 صفحه 245.

 

امام عليه السلام غلامى به نام مصادف داشت هزار دينار به او داد براى تجارت به كشور مصر برود.
غلام با آن پول كالاى خريد و با بازرگانان ديگر كه از همان كالا خريده بودند به سوى مصر حركت كردند، همين كه نزديك مصر رسيدند با كاروانى كه از مصر باز مى گشتند، رو به رو شدند و از آنان وضعيت كالاى خود را كه نيازمنديهاى عمومى بود – از لحاظ بازار مصر- پرسيدند.
در پاسخ گفتند:
كالاى شما در مصر كمياب است و بازار خوبى دارد.
غلام و همراهانش از كمبود متاعشان در مصر و نيز نياز مردم به آن، آگاه گشتند. و با يكديگر هم قسم شدند و پيمان بستند، كه متاع را با سودى كمتر از صد در صد نفروشند.
وقتى كه وارد مصر شدند، مطابق پيمان خود بازار سياه به وجود آوردند و كالا را به دو برابر قيمتى كه خريده بودند، فروختند.
غلام با هزار دينار سود خالص به مدينه بازگشت و دو كيسه كه هر كدام هزار دينار داشت به امام صادق عليه السلام تسيلم نمود و عرض كرد:
فدايت شوم! يكى از كيسه ها اصل سرمايه است كه شما به من داديد و ديگرى سود خالص تجارت است.
امام فرمود: اين سود زيادى است، بگو ببينم چگونه اين را بدست آوردى؟
مصادف گفت: قضيه از اين قرار است كه در نزديك مصر آگاه شديم كه كالاى ما در آنجا كمياب است، هم قسم شديم و پيمان بستيم كه به كمتر از صد در صد سود خالص نفروشيم و همين كار را كرديم.
امام گفت: سبحان الله! شما با ايجاد بازار سياه به زيان گروهى از مسلمانان هم قسم مى شويد كه كالايتان را به سودى كمتر از صد در صد خالص نفروشيد؟
نه! من همچو تجارت و سودى را نمى خواهم.
آنگاه يكى از دو كيسه را برداشت و فرمود:
اين اصل سرمايه من و ديگرى را نپذيرفت، فرمود: اين سود – كه با بى انصافى بدست آمده – نيازى به آن ندارم.
سپس فرمود: اى مصادف! با شمشير جنگيدن، از كسب حلال آسان تر است، به دست آوردن مال از راه حلال بسيار سخت و دشوار است. بحارالانوارجلد 47 صفحه 59.

 

ابوبصير مى گويد:
پس از وفات امام صادق عليه السلام من به خانه آن حضرت رفتم تا به همسرش (حميده) تسليت بگويم، وقتى آن بانو مرا ديد گريست من هم گريه كردم.
سپس گفت: اى ابوبصير! اگر در لحظات آخر عمر امام در كنارش بودى قضيه عجيبى را مشاهده مى كردى.
گفتم: چه قضيه اى؟
گفت:
دقايق آخر عمر امام بود كه ناگهان چشمان مباركش را باز كرد و فرمود:
همين الان تمام خويشان و نزديكان مرا حاضر كنيد! ما همه را جمع كرديم، به طور كه كسى از خويشان و نزديكان امام باقى نماند. حضرت نگاهى به آنان كرد و فرمود:
كسانى كه نماز را سبك مى شمارند هرگز شفاعت ما به آنان نخواهد رسيد ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة. بحارالانوارجلد 6 صفحه 154 و جلد 44 صفحه 297.

 

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
اگر شرابخوار به خواستگارى آمد نبايد او را پذيرفت، چون صلاحيت ازدواج ندارد، سخنانش را نبايد تصديق نمود، هرگاه براى كسى واسطه شود نبايد او را قبول نمود. و نمى توان به او اعتماد كرد، هر كس به شرابخوار امانتى بسپارد چنانچه از بين برود، خداوند به صاحب امانت پاداشى نمى دهد و امانت از دست رفته او را جبران نمى كند.
سپس فرمود: مايل بودم شخصى را سرمايه بدهم براى تجارت به كشور يمن برود، خدمت پدرم حضرت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرض كردم:
مى خواهم به فلانى براى تجارت سرمايه بدهم، نظر شما چيست؟ صلاح است يا نه؟
فرمود:
مگر نمى دانى او شراب مى خورد؟
گفتم: از بعضى از مؤمنين شنيده ام مى گويند او شراب مى خورد.
فرمود: سخنان آنان را تصديق كن! چون خداوند درباره پيامبر مى فرمايد: پيغمبر به خدا ايمان دارد و مؤمنين را تصديق مى نمايد، بنابراين شما بايد مؤمنين را تصديق كنى.
آنگاه فرمود:
اگر سرمايه را در اختيار او بگذارى، سرمايه نابود شود و از بين برود خدا تو را نه اجر مى دهد و نه امانتت را جبران مى كند.
گفتم: براى چه؟
فرمود: خداوند مى فرمايد:
لا تؤ توا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما (سوره نساء: آيه 5.)
اموالى را كه خداوند آن را مايه زندگيتان قرار داده به نادانان ندهيد.
آيا نادانتر از شرابخوار وجود دارد؟
پس از آن فرمود:
بنده تا شراب نخورده هميشه در پناه خدا است و در سايه لطف او اسرارش پرده پوش مى شود. هنگامى كه شراب خورد سرش را فاش مى كند و او را در پناه خود نگه نمى دارد.
در اين صورت گوش، چشم، دست و پاى چنين شخص، هر كدام شيطان است او را به سوى هر زشتى مى برد و از هر خوبى باز مى دارد. بحارالانوار جلد 103 صفحه 84.

 

عبدالعزيز قراطيسى مى گويد:
امام صادق عليه السلام به من فرمود:
اى عبدالعزيز! ايمان ده درجه دارد، مانند نردبان كه ده پله دارد و همانند نردبان بايد پله پله از آن بالا رفت.
كسى كه در درجه دوم است، نبايد از كسى كه در درجه اول مى باشد، انتقاد كند و بگويد: تو ايمان ندارى.
و آدمى كه در درجه اول ايمان است، بايد به روش خود ادامه دهد تا برسد به آن كس كه در درجه دهم است.
اى عبدالعزيز! كسى كه ايمانش در مرتبه پايين تر از توست او را بى ايمان ندان! تا كسى كه ايمانش بالاتر از توست، تو را بى ايمان نداند.
وقتى كه ديدى كسى پايين تر از توست او را با مهر و محبت به درجه خود برسان و چيزى را كه تاب و تحمل آن را ندارد، بر او تحميل مكن! تا او را بشكنى و اين كار خوب نيست. زيرا هر كس دل مؤمنى را بشكند بر او واجب است شكستگى دل او را جبران كند.
آنگاه فرمود:
مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ايمان (كه بالاترين درجات ايمان است) قرار داشت. بحارالانوار جلد 22 صفحه 250.

 

منصور دوانيقى (خليفه عباسى) به امام صادق عليه السلام نوشت: چرا مانند ديگران نزد ما نمى آيى و با ما نمى نشينى؟
امام عليه السلام در پاسخ نوشت:
ما از دنيا چيزى نداريم كه براى آن از تو بترسيم و تو نيز از فضايل و امور آخرت چيزى ندارى كه به خاطر آن به تو اميدوار باشيم، نه تو در نعمتى هستى كه بيايم به تو تبريك بگويم و نه خود را در بلا و مصيبت مى بينى كه بيايم به تو تسليت دهم. پس چرا نزد تو بيايم؟!
منصور نوشت:
بياييد ما را نصيحت كنيد!
امام عليه السلام جواب داد:
هر كس اهل دنيا باشد تو را نصيحت نمى كند و هر كس اهل آخرت باشد نزد تو نخواهد آمد. بحارالانوار جلد 47 صفحه 184.

 

ahadith.ir

صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه

کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor

حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4. حکایات آموزنده از چهارده معصوم/4.
به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید