جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
از این طرف اومدی: 
خاتم سليمان نبى(عليه السلام) افسانه يا واقعيت / بخش اول

خاتم سليمان نبى(عليه السلام) افسانه يا واقعيت / بخش اول

فهرست مطالب

مـهدى پـيشوايى1


چـكيده


يكى از پيامبران بزرگ الهى كه در آيه هاى فراوانى از او ياد شده، سليمان بن داود(عليه السلام) است. خداوند، نعمت ها و مواهب گوناگون بزرگى مانند علم و حكمت، آشنايى با زبان حيوانات، تسخير باد، سپاهى مركب از جن و انس و ملك، و حكومت گسترده و بى نظير به او داده بود. در اثر گستردگى قلمروى ملك وحكومت و اقتدار فوق العاده اى كه داشته، حكايات و داستان هاى فراوانى در كتاب هاى تفسير و قصص انبيا درباره او نقل شده كه تعدادى از آن ها به روشنى رنگ افسانه دارد. يكى از اين داستان ها داستان انگشترى اسرارآميز سليمان است كه گويا تمامى قدرت و حكومت او وابسته به آن بوده است، به طورى كه وقتى يكى از شياطين، آن را از وى ربود، سليمان تا مدتى از قدرت و حكومت معزول شد و شيطان به جاى او بر سرير سلطنت نشست. بسيارى از مفسران، اين افسانه را در تفسير آيه 34 و 35 سوره ص نقل، و در واقع، اين دو آيه را با اين قصه تفسير كرده اند.


در اين مقاله، موضوع خاتم سليمان و داستان ربوده شدن آن بررسى شده و اثبات مى شود كه اين داستان، از اسرائيليات است و با دو آيه مزبور ارتباطى ندارد.


مقدمه


سليمان بن داود(عليه السلام) از پيامبران بزرگ الهى بوده و ملك و حكومت گسترده داشته است. نام او در قرآن مجيد هفده بار2 آمده است،<SPAN style="COLOR: black; mso-themecolor: text1"& gt;3 در آن ها نكته هاى عبرت آموز و دانستنى از زندگانى، نبوت و حكومت او بازگو شده است. طبق بيان قرآن مجيد، خداوند نعمت ها و مواهب گوناگون به او عطا كرده بود، از جمله، علم و حكمت،4آشنايى با زبان پرندگان،5 تسخير باد وحركت آن به فرمان او،6 سپاهى مركب از جن و انس،7 دست رسى به معدن مس و ذوب آن،8 و ملك و حكومت گسترده بى نظير.9


در اثر فزونى رويدادها و حوادث و قضاياى دوران نبوت، حكومت حضرت سليمان و نيز به علت گستردگى قلمروى ملك و حكومت و اقتدار فوق العاده اى كه داشته، حكايت ها و داستان هاى فراوانى درباره او در كتاب هاى تفسير و قصص انبيا نقل شده است كه تعدادى از آن ها به روشنى رنگ افسانه دارد.10 يكى از اين قصه ها، داستان انگشترى اسرارآميز سليمان است كه گويا نماد نبوت و حكومت او بوده و تمامى قدرت و سلطه او وابسته به آن، و برخاسته از آن بوده، به طورى كه وقتى يكى از شياطين، آن را از وى ربود، سليمان تا مدتى از قدرت و حاكميت معزول شد و شيطان به جاى او بر سرير حكومت نشست!. در اين مقاله، داستان ياد شده را از منابع تفسيرى نقل كرده و سپس به نقد آن مى پردازيم:


الف) گزارش منابع تفسيرى از خاتم اسرار آميز سليمان


گرچه داستان هاى شامل انگشترى رمز آلود حضرت سليمان، در منابع مختلف تفسيرى، روايى و قصص انبيا، در جزئيات و تفاصيل، با هم اختلاف دارند، اما نقطه مشترك همه آن ها اين است كه تمامى قدرت و حاكميت حضرت سليمان وابسته به يك انگشترى بوده است،11 به گونه اى كه روزى يكى از شياطين، آن را ربود و به صورت حضرت سليمان درآمد و در تخت سلطنت او نشست، سليمان كه با اين كار شيطان از قدرت عزل شده بود گمنام و ناشناخته دچار فقر و تنگ دستى و آوارگى شد. او كه نمى توانست خود را به اطرافيان معرفى كرده شيطان را طرد كند، به ماهى گيرى پرداخت، و سرانجام پس از رويدادهايى، خاتم ربوده شده را از شكم يك ماهى به چنگ آورده و از آن روز مجدداً بر سرير حكومت نشست!. گفتنى است كه در آيه 34 و 35 سوره «ص» سخن ا
ز آزمايش الهى در مورد حضرت سليمان به ميان آمده است كه به علت ايجاز و اختصار آيه، مفسران، آن را به گونه هاى مختلف تفسير كرده اند. قضيه اين آزمايش، دست مايه ورود افسانه انگشترى سليمان به برخى از كتاب هاى تفسيرى شده است، خداوند در دو آيه ياد شده، مى فرمايد:


و لقد فتّنا سليمان و ألقينا على كرسيّه جسداً ثم أناب * قال رب اغفرلى وهب لى ملكاً لاينبغى لأحد من بعدى انك انت الوهاب; ما قطعاً سليمان را آزموديم و بر تخت او جسدى افكنديم، سپس او به درگاه خدا توبه كرد * گفت: پروردگارا! مرا ببخش و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد، تو بسيار بخشنده اى.


كرسى به معناى «تخت پايه كوتاه» است. گويا سلاطين دو نوع تخت داشته اند: تختى براى موارد عادى با پايه هاى كوتاه، و تختى براى جلسات رسمى و تشريفاتى با پايه هاى بلند. اولى را «كرسى» و دومى را «عرش» مى ناميدند. جسد به معناى جسم بى روح است.


از اين آيه چنان كه در برخى از تفاسير معاصر آمده12 اجمالا استفاده مى شود كه آزمايش سليمان به وسيله جسد بى روحى بوده كه بر تخت او در برابر چشمانش قرار گرفت; چيزى كه انتظار آن را نداشت و اميد به غير آن بسته بود و اين امر موجب تنبيه سليمان شده و او توبه كرده است. اما اين كه جسد چه بوده و جزئيات اين قضيه چگونه بوده، قرآن مجيد شرح بيشترى نداده، از اين رو مفسران و محدثان اخبار و داستان هاى مختلفى در تفسير اين دو آيه ذكر كرده اند كه بن مايه همه آن ها انگشترى رمزآلود سليمان است. ما به عنوان نمونه آن چه را كه در چند تفسير از تفسيرهاى مشهور روايى آمده است، نقل كرده سپس به نقد آن ها مى پردازيم.


1. تفسير عبدالرزاق صنعانى


صنعانى در تفسير آيه «والقينا على كرسيه جسداً ثم اناب» مى نويسد: به مدت چهل شب، شيطان بر تخت سليمان نشسته بود تا آن كه خداوند ملكش را به او برگرداند. صنعانى سپس تفصيل قضيه را از طريق معمر، از قتادة چنين نقل مى كند:


سليمان به شياطين گفت: من مأموريت يافته ام كه مسجدى (بيت المقدس) بنا كنم، ولى نبايد در ساخت آن صداى كلنگ يا ارّه شنيده شود( بدون استفاده از آهن). شياطين به او گفتند: در دريا شيطانى هست كه اگر او را به چنگ آورى او راه اين كار را به تو ياد مى دهد. آن شيطان هر هفته يك بار به چشمه اى مى رفت و از آن آب مى خورد. شياطين رفتند و آب آن چشمه را كشيدند و به جاى آن، شراب پر كردند. آن شيطان آمد تا آب بخورد متوجه بوى مخصوص آن شد و خطاب به آن گفت: تو بوى خوش دارى، ولى عاقلان را سفيه، و سفيهان را سفيه تر مى كنى و آب نخورد و رفت. او دچار تشنگى شد و برگشت و باز سخن قبلى را گفت و اين كار سه بار تكرار شد. سرانجام او روزى آمد و سر را در آن فرو برد و از آن شراب نوشيد و مست شد، او را دست گير كرده نزد سليمان بردند، سليمان انگشترى خود را به او نشان داد و او تسليم شد، زيرا ملك سليمان در انگشترى او نهفته بود. سليمان به ا
و گفت: من مأموريت يافته ام مسجدى بسازم كه در ساختن آن، صداى كلنگ و ارّه شنيده نشود. آن گاه آن شيطان به شياطين دستور داد كه شيشه اى بسازند، سپس شيشه را از آنان گرفت و در آشيانه هدهد روى تخم هاى آن نهاد، هدهد وقتى آمد كه روى تخمهايش بنشيند، شيشه مانع شد و آن پرنده رفت. شيطان گفت: ببينيد هدهد چه مى آورد، هر چه آورد از آن بگيريد. آن گاه ديدند هدهد قطعه اى الماس آورد و آن را روى شيشه گذاشت و شيشه را با آن شكافت. الماس را از هدهد گرفتند و در بناى بيت المقدس سنگ ها را با آن مى بريدند.


سليمان روزى پس از آن كه با بعضى از همسرانش در حال حيض، آميزش كرده بود به حمام رفت و انگشترى خود را از انگشت درآورد و در گوشه اى گذاشت. آن شيطان كه همراه سليمان بود انگشترى را برداشت و آن را در دريا افكند و خود به صورت سليمان درآمد. وقتى سليمان از حمام بيرون آمد ملك خود را از دست داد و از آن زمان به مدت چهل روز آن شيطان بر تخت سليمان مى نشست و حكومت مى كرد. اصحاب سليمان به او بدبين شدند و گفتند: سليمان دچار فتنه شده است، زيرا آن شيطان در اقامه نماز سستى مى كرد و به ساير امور دينى نيز بى اعتنايى مى نمود. در ميان اصحاب سليمان مردى بود كه از نظر قدرت و توانايى شبيه عمر بن خطاب بود. آن مرد گفت: من در اين باره با سليمان صحبت مى كنم و خبرش را براى شما مى آورم. آن گاه نزد شيطان رفت و به او گفت: يا نبى الله! گاهى در شب سرد، جنابت بر ما عارض مى شود و مى خوابيم و تا هنگام طلوع خورشيد غسل نمى كنيم و نماز نمى خوانيم، آيا اشكالى دارد؟ او پاسخ داد: اشكالى ندارد. آن مرد نزد اصحاب سليمان برگشت و قضيه را تعريف كرد.


از طرف ديگر سليمان كه ملكش را از دست داده بود در بيابان، آواره و سرگردان شد تا آن كه به زنى پناه برد و آن زن براى او ماهى پخت [سليمان انگشترى را در شكم آن ماهى كه در دريا آن را بلعيده بود يافت و در انگشت خود كرد]13 در اين هنگام همه چيز، از پرندگان و چهارپايان در برابر او سجده كردند و تسليم او شدند و خداوند ملكش را به او برگرداند و در اين هنگام گفت: «رب اغفرلى وهب لى ملكاً لاينبغى لأحد من بعدى».14


2. تفسير طبرى


طبرى در جامع البيان در تفسير دو آيه ياد شده، قصه ربوده شدن انگشتر حضرت سليمان را توسط شيطان به شكل هاى مختلف (اما در اصل قضيه، مشابه) از راويان مختلف، مانند سدى، ضحاك و مجاهد آورده و سپس از طريق سعيد از قتادة، داستان ساختن بيت المقدس و استمداد از شيطان را، به همان صورت كه از تفسير صنعانى نقل كرديم، آورده است. اما در اين نقل، پناه بردن به يك زن، نيامده ولى تصريح شده كه وقتى شيطان انگشترى را در دريا افكند، يك ماهى آن را بلعيد، و بعدها سليمان آن را در شكم آن ماهى يافت. و نيز در پايان اين گزارش تصريح شده است: اين كه خداوند مى فرمايد: «و القينا على كرسيه جسداً»، مقصود از جسد، همان شيطان است.15


طبرى در تاريخ خود، داستان مفصلى، شبيه اين افسانه از «وهب بن منبه»16 نقل كرده كه در تفسير آيه ياد شده، وارد برخى كتاب هاى تفسير شده است، و عبدالوهاب نجار، مؤلف قصص انبيا ناقلان آن را ظاهرگرايانى ناميده كه هيچ ابايى ندارند كه هر چه از حكايات مجعول ،به خيالشان مى رسد، وارد تفسير كتاب خدا كنند.17


خلاصه داستان وهب بن منبه چنين است:


گزارش شهرى به نام صيدون در يك جزيره به سليمان رسيد. او با سپاهيانش به سمت آن شهر حركت كرد در حالى كه باد [تخت روان] او را حركت مى داد. او واردشهر شد و پادشاه آن را كشت و دختر او را كه از زيباترين زنان بود به همسرى گرفت. او مسلم
ان شد و سليمان به او علاقه پيدا كرد، اما او همواره براى پدرش گريه مى كرد. سليمان دستور داد مجسمه پدر او را ساختند. آن زن لباسى مثل لباس پدرش به آن پوشاند و به مدت چهل روز هر صبح با كنيزان خود نزد آن مى رفت و آن را سجده مى كرد. آصف[ وزير سليمان] اين امر را به او گزارش كرد. سليمان آن مجسمه را شكست و آن زن را عقوبت كرد. و سپس به نقطه خلوتى رفت و زير اندازى انداخت و روى آن نشست و[ از پرستش مجسمه] در خانه او به درگاه خدا توبه كرد. از طرف ديگر، سليمان كنيزى به نام «امينه» داشت و هر وقت براى تطهير يا براى آميزش با يكى از زنانش مى رفت، انگشترى خود را كه ملكش به آن وابسته بود نزد او مى گذارد. روزى انگشتر را نزد امينه گذاشت، شيطانى كه در دريا به سر مى برد به شكل سليمان نزد امينه رفت و گفت: انگشترى مرا بده، انگشترى را گرفت و به انگشت خود كرد و بر فراز تخت سليمان نشست و پرندگان و انس و جن به حضور او شتافتند. قيافه سليمان تغيير يافت و نزد امينه رفت و انگشترى را از او خواست، امينه او را نشناخت و طرد كرد. سليمان از آن روز به در خانه ها مى رفت و گدايى مى كرد و هر وقت مى گفت من سليمانم به او خاك مى پاشيدند و ناسزا مى گفتند و او را متهم به جنون مى كردند. از آن روز سليمان براى ماهى گيرها كار مى كرد و هر روز، دو ماهى بابت اجرت به او مى دادند. چهل روز (به تعداد روزهايى كه در دربار او بت پرستش شد) به اين منوال گذشت. آصف و بزرگان بنى اسرائيل حكمرانىِ شيطان را ناروا ديده و به قضيه، بدگمان شدند. آصف در اين باره از همسران سليمان پرسوجو كرد. آنان گفتند: در ايام حيض با ما آميزش مى كند و غسل جنابت انجام نمى دهد. آن گاه شيطان به سمت دريا پريد و انگشترى را در آب افكند و يك ماهى آن را بلعيد و آن ماهى بابت اجرت به دست سليمان رسيد و وقتى كه شكم آن را شكافت انگشترى خود را در آن يافت و آن را به انگشت خود كرد و در پيشگاه خدا به سجده افتاد و دريافت كه آن چه براى او پيش آمده به علت پرستش بت در خانه او بوده است. او از آن روز، ملك و حكومت خود را باز يافت و آن شيطان را دست گير كرد و او را درون يك سنگ گذاشت و به آب افكند.18</SPAN&g t;


3. تفسير على بن ابراهيم قمى


على بن ابراهيم قمى به نقل از امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيات ياد شده مى نويسد: خداوند ملك سليمان را در انگشترى او قرار داده بود، هر وقت او انگشترى را به انگشت مى كرد جن و انس و شياطين و همه پرندگان و وحوش، نزد او حاضر مى شدند و از او اطاعت مى كردند… . او وقتى براى تطهير مى رفت انگشترى خود را به بعضى از خدمت كاران مى داد، شيطانى آمد و آن خادم را گول زد و انگشترى را از او گرفت و آن را در انگشت كرد. آن گاه شياطين و جن و انس و پرندگان و وحوش در برابر او تسليم شدند. سليمان به جست و جوى انگشترى پرداخت ولى آن را نيافت، او فرار كرد و به ساحل دريا رفت. از طرف ديگر، بنى اسرائيل به كارهاى شيطانى كه به صورت سليمان درآمده بود بدگمان شدند و نزد مادر سليمان رفتند و به او گفتند: آيا تازگى چيز بدى از سليمان مى بينى؟ او گفت: سليمان
نسبت به من نيكوكارترين مردم بود ولى اكنون با من دشمنى مى كند. سپس نزد كنيزان او رفتند و از آنان پرسيدند: آيا تازگى كار بدى از سليمان مى بينيد؟ آنان پاسخ دادند: قبلا در ايام حيض با ما آميزش نمى كرد. شيطان كه ترسيد مردم به قضيه پى ببرند، انگشترى را برد و در دريا افكند، خداوند به يك ماهى مأموريت داد و او انگشترى را بلعيد و شيطان فرار كرد. بنى اسرائيل چهل روز هم چنان دنبال سليمان مى گشتند.


سليمان مى رفت به كنار دريا و گريه مى كرد و از كارهاى گذشته خود در پيشگاه خدا استغفار و توبه مى كرد. او پس از چهل روز به ماهى گيرى برخورد و به او گفت: حاضرم در ماهى گيرى به تو كمك كنم به شرط آن كه از ماهى ها به من هم بدهى، ماهى گير قبول كرد. سليمان او را يارى داد، هنگامى كه صيد تمام شد، ماهى گير يكى از ماهيان را به سليمان داد، او ماهى را گرفت و شكم آن را شكافت و خواست آن را بشويد، ديد انگشترى در شكم اوست، انگشترى را در انگشت كرد. آن گاه شياطين جن و انس و پرندگان و وحوش، همه در برابر او تسليم شدند و وضع به روال قبلى برگشت. سليمان آن شيطان و سپاهيانش را كه با او بودند دست گير كرد، بعضى ها را در آب زندانى كرد و بعضى ديگر را در دل سنگ. و آن ها تا روز قيامت معذب خواهند بود.19


4. تفسير الدر المنثور


سيوطى نيز در تفسير الدر المنثور در تفسير آيه مربوط به فتنه سليمان و افكنده شدن جسدى بر روى تخت او، داستان هايى شبيه آن چه صنعانى و طبرى و على بن ابراهيم قمى آورده از راويان و مفسران مختلف نقل كرده كه ما تنها آن چه را از ابن عباس نقل كرده است مى آوريم:


سليمان خواست براى تطهير برود، انگشترى خود را به همسرش «جراده» كه محبوب ترين زنانش بود سپرد، شيطان به صورت سليمان نزد او رفت و انگشترى را از او گرفت و وقتى آن را در انگشت خود كرد جن و انس و شياطين از او اطاعت كردند. هنگامى كه سليمان برگشت به جراده گفت: انگشترى را بياور، او گفت: آن را به سليمان دادم. گفت:
من سليمانم. گفت: دروغ گفتى، تو سليمان نيستى! سليمان نزد هر كس مى رفت و مى گفت من سليمانم او را تكذيب مى كردند، حتى كودكان، او را سنگ باران مى كردند. او وقتى اين صحنه ها را ديد فهميد كه اين امر از ناحيه خداى عز وجل است. از آن روز شيطان بر مردم حكومت مى كرد. هنگامى كه خداوندمتعال خواست ملك وحكومت سليمان را به او بازگرداند، نفرت و مخالفت آن شيطان را در دل مردم افكند، مردم گروهى را نزد زنان سليمان فرستادند و به آن ها گفتند: تازگى چيزى از سليمان مشاهده مى كنيد؟ آن ها گفتند: بلى، او هنگام حيض با ما آميزش مى كند، در حالى كه قبلا اين كار را نمى كرد. هنگامى كه شيطان متوجه شد كه نقشه او فاش شده فهميد كه كار او تمام است. مردم سحر و مكرهايى نوشتند و آن ها را زير تخت سليمان پنهان كردند، و سپس آن ها را در آورده و براى مردم خواندند و گفتند: با اين كار، سليمان آشكار مى شود و بر مردم چيره مى گردد، اما مردم، سليمان را كافر شمردند و به اين كار ادامه دادند. آن شيطان انگشترى را برد و در دريا افكند و يك ماهى آن را گرفت و بلعيد. سليمان در ساحل دريا كار مى كرد، مردى آمد وآن ماهى را كه انگشترى در شكم آن بود خريد و از سليمان خواست آن را تا منزل او ببرد، وقتى آن مرد به منزل رسيد همان ماهى را به سليمان داد. سليمان آن را گرفت و شكمش را شكافت، ناگهان آن انگشترى را در آن مشاهده كرد و آن را به انگشت خود كرد و به دنبال آن انس و جن و شياطين به اطاعت او درآمدند و سليمان به حال اول برگشت. شيطان فرار كرد و به يكى از جزاير در يا پناه برد. سليمان مأمورانى را در طلب او فرستاد، اما آن شيطان بسيار باهوش بود و آن ها نمى توانستند به او دست رسى پيدا كنند تا آن كه او را خفته يافتند و بر فراز او بنايى از سرب ساختند، او از خواب بيدار شد و از جا پريد، اما هر چه حركت مى كرد آن سقف هم با او حركت مى كرد، آن گاه او را دست گير كرده به بند كشيدند و نزد سليمان بردند. به دستور سليمان نقبى در دل يك سنگ تراشيدند و او را در آن نقب داخل كردند و دهانه آن را با مس بستند و آن گاه سنگ را در دريا انداختند. تفسير آيه: «ولقد فتنّا سليمان و القينا على كرسيه جسداً» همين شيطان است كه گرفتار شد.20


ب) انعكاس داستان خاتم سليمان در اشعار فارسى


افسانه اى كه درباره خاتم سليمان در كتاب هاى تفسير و تاريخ آمده به ادبيات فارسى نيز سرايت كرده و در اشعار شاعران پارسى گوى انعكاس يافته است. اين شعرا نيز مانند برخى از مفسران، آن خاتم را راز ملك و حكومت سليمان معرفى كرده اند. در اين جا نمونه هايى از اين اشعار را مى آوريم:


فريدون را سرآمد پادشاهى *** سليمان را برفت از دست خاتم (سعدى)


اگر ايمانت هست و تقوا نيست *** خاتم ملك بى سليمان است (اديب صابر)


مرا «باد» و «ديو» است خادم اگر چه *** سليمان نيم، حكم خاتم ندارم


عشق داريم از جهان گر جان نباشد گو مباش *** چون سليمان حاضر است از تخت خاتم فارغيم (خاقانى)


خود خاتم بزرگ سليمان به دست توست *** كانگشت كوچك تو چو درياى قلزم است (خاقانى)


خواهى كه به ملك دل، سليمان باشى *** از صافى سينه، خاتمى پيدا كن


چون سليمان نبود ماهى گير *** خاتم آورد با ز دست آخر


خاتم ملك سليمانى نگر *** كه اندران ماهى نهان كرد آفتاب (خاقانى)


خاتم ملك سليمان است علم *** جمله عالم صورت جان است علم (مولوى)


گرچه شيرين پادشاهانند ولى *** آن سليمان جهان است كه خاتم با اوست


به جز شكر دهنى مايه هاست خوبى را *** به خاتمى نتوان دم زد از سليمانى (حافظ)21


ج) نقد داستان ها


چنان كه ملاحظه مى شود آثار جعل و افسانه سازى در اين داستان ها به خوبى نمايان است واشكال ها، و نقص هاى آن ها ناگفته پيداست از اين رو بعضى از مفسران و انديشمندان فريقين، آن ها را نپذيرفته و نقد كرده اند كه به عنوان نمونه نقد چند نفر از آنان را مى آوريم:


1. سيد مرتضى علم الهدى


سيد مرتضى در كتاب تنزيه الانبياء در بحث تنزيه حضرت سليمان، پس از اشاره به داستان ربوده شدن انگشترى سليمان به وسيله شيطان ـ كه تفصيل آن گذشت ـ مى نويسد: اما آن چه داستان سرايان نادان در اين باب روايت كرده اند بطلان آن بر هيچ عاقلى پوشيده نيست و چنين چيزى بر انبيا جايز نيست و هرگز نبوت، وابسته به يك انگشترى نمى شود و هرگز نبوت از هيچ پيغمبرى سلب نم
ى گردد. خداوند متعال هيچ وقت نه به يك جنى و نه به يك مخلوق ديگر، اجازه نمى دهد به صورت پيامبر مجسم شود. در فهم معناى اين آيه بايد بحث به اقتضاى ظاهر قرآن متمركز شود و از ظاهر قرآن جز اين استفاده نمى شود كه جسدى، به منظور امتحان و آزمايش بر تخت سليمان افكنده شد، اما اين كه جسد چه بوده بايد به روايت صحيحى كه امر قبيحى را به خداوند تعالى نسبت نمى دهد، مراجعه كرد.


آن گاه سيد مرتضى پس از نقل چند روايت و اظهار نظر درباره آن ها سرانجام نظر خود را در تفسير آيه ياد شده چنين جمع بندى مى كند:


مقصود از جسد، خود حضرت سليمان بوده كه از باب آزمايش، از طرف خداوند متعال سخت مريض شد و از شدت بيمارى مانند جسدى بى روح روى تخت افتاد. در ادبيات عرب از باب مبالغه به اين گونه اشخاص جسد گفته مى شود و در آيه شريفه، حذف و اختصار صورت گرفته است.22


2. شيخ طوسى


شيخ طوسى، در تفسير دو آيه مورد بحث، نخست خلاصه داستان را در چند جمله از ابن عباس و مجاهد و سدّى (به صورت مشابه) نقل مى كند و سپس مى افزايد:


آن چه گفتيم چيزى است كه مفسران گفته اند، اما مفسران اهل حق، و كسانى كه پيامبران و خداى تعالى را از قبايح منزّه دانسته اند مى گويند: امكان ندارد كه خداوند به جنى اجازه دهد كه به شكل پيامبرى مجسم شود; اين امر بعيد است. هم چنين نبوت، به انگشترى وابسته نمى شود و خداوند نبو ت را از پيامبر سلب نمى كند. در آيه، هيچ يك از اين ها مطرح نشده و خداوند در آيه تنها فرموده است بر تخت سليمان، جسدى افكنده شد و اين كه مقصود از جسد چيست، اقوالى ذكر شده است.


آن گاه طوسى چند قول را نقل مى كند كه يكى از آن ها همان است كه سيد مرتضى ترجيح داده23 وقبلا از او نقل كرديم.24


3. طبرسى


طبرسى، مفسر نام دار ديگر شيعه، پس از آن كه اين داستان را به اختصار با تفاوت هايى، از ابن عباس نقل مى كند (با اين تعبير كه آن چه از ابن عباس نقل شده) مى گويد:


هيچ كدام از اين ها قابل اعتماد نيست، زيرا نه مقام نبوت مى تواند به انگشترى وابسته باشد و نه هرگز جايز است خداوند اين مقام را از پيامبرى بگيرد و شيطانى را به صورت او درآورد و بر تخت او بنشيند و در ميان مردم حكومت ك
ند.
25


4. ابوحيان


ابو حيان اندلسى نيز در تفسير آيه مورد بحث، با اشاره به بعضى از داستان هايى كه در تفسير آن مطرح شده مى نويسد:


مفسران در تفسير اين آزمايش كه براى سليمان پيش آمده، و افكنده شدن جسدى بر تخت او، اقوالى نقل كرده اند كه لازم است انبيا را از آن ها تبرئه كرد; نقل اين گونه مطالب درباره انبيا جايز نيست. اين ها از قصه هاى مجعول يهود و زنادقه است. خداوند بيان نكرده است كه آن و آزمايش و جسدى كه خدا بر تخت سليمان افكنده چه بوده است.


ابو حيان پس از ترجيح يكى از اقول،ادامه مى دهد:


بعضى از امورى كه ذكر كرده اند عقلا محال است، مانند مجسم شدن شيطان به شكل پيامبرى، به
طورى كه امر او بر مردم مشتبه شود و خيال كنند او همان پيغمبر است. اگر چنين چيزى ممكن باشد اطمينانى به نبوت هيچ پيغمبرى حاصل نمى شود. اين ها سخنان گرفته شده از زنادقه سوفسطائيه است. از خداوند مسئلت داريم كه ذهن ها و عقل هاى ما را از آن مصون بدارد.
26


5. فخر رازى


فخر رازى در تفسير آيه ياد شده پس از نقل تعدادى از داستان هايى كه بعضى از آن ها را نقل كرديم مى گويد:اهل تحقيق به چند دليل اين سخنان را رد كرده اند:


الف ـ اگر شيطان بتواند از نظر جسم وصورت ظاهرى به صورت انبيا مجسم شود هيچ اعتمادى به هيچ يك از شرايع باقى نمى ماند، زيرا در اين صورت شايد كسانى كه مردم آن ها را به صورت محمد(صلى الله عليه وآله) و عيسى و موسى(عليهم السلام) ديده اند خود آن هانبوده اند، بلكه شياطين بوده اند كه براى اغوا و گمراه سازى مردم به شكل آن ها مجسم شده بودند، و معلوم است كه اين معنا، از پايه و اساس باطل است.


ب ـ اگر شيطان بتواند با پيامبر خدا، سليمان چنين رفتار كند حتماً مى تواند با همه علما و زهّاد نيز اين گونه عمل كند و بنابر اين مى تواند آن ها را به قتل برساند، كتاب هاى آن ها را پاره كند و خانه هاى آن ها را ويران سازد، و چون چنين چيزى درباره علما باطل است به طريق اولى در مورد بزرگان انبيا نيز باطل است.


ج ـ چگونه با حكمت و احسان خداوند سازگار است كه شيطان را بر همسران سليمان مسلط سازد؟ شكى نيست كه اين امر قبيح است.


د ـ اگر بگوييم سليمان به آن زن اجازه داد كه آن مجسه را پرستش كند معناى آن كفر سليمان است، و اگر پرستش آن زن بدون اجازه و خبر و آگاهى سليمان بوده آن زن گناه كار است نه سليمان، پس چگونه خداوند سليمان را به خاطر عملى مؤاخذه مى كند كه او انجام نداده است؟


فخر رازى در نهايت، چهار احتمال در تفسير آيه، ذكر مى كند كه سومين آن ها همان است كه سيد مرتضى برگزيده است.27</o:p&gt ;


6. آلوسى


آلوسى نيز در تفسير آيه، در ردّ داستان هاى ياد شده مى نويسد:


از زشت ترين چيزهايى كه در اين ها آمده پندار دست يافتن شيطان به همسران پيامبر خداست، به طورى كه در حالت حيض با آن ها آميزش كند. اين بهتانى بزرگ و امرى بسيار ناپسند است.


آلوسى اضافه مى كند: موضوع خاتم سليمان(عليه السلام) در ميان خواص و عوام در نهايت شهرت است، اما بسيار بعيد است كه خداوند متعال ملكى را كه به پيامبرش عطا كرده به انگشترى وابسته كند. به نظر من اگر سرّى كه مى گويند، در آن انگشتر وجود داشت حتماً خداى عزوجل آن را در قرآن ذكر مى كرد.28


7. قرطبى


قرطبى نيز در تفسير آيه ياد شده پس از نقل بعضى از قصه هاى گذشته، مى گويد: اين قول، ضعيف شمرده شده است، زيرا شيطان به صورت انبيا در نمى آيد، علاوه بر اين، محال است كه شيطان به صورت سليمان در بيايد،اما اين امر بر اهل مملكت سليمان معلوم نباشد به طورى كه خيال كنند كه با پيغمبرشان در راه حق اند در حالى كه در راه باطل، با شيطان بودند.29


ادامه دارد…


 http://tarikh.nashriyat.ir

به این مطلب امتیاز دهید:

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید