جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
از این طرف اومدی: 
داستانی از ابوریحان

داستانی از ابوریحان

فهرست مطالب

روزى سلطان محمود غزنوى در باغ هزار درخت شهر غزنين بر بالاى كوشكى كه چهار در بود نشسته بود و جمعى از جمله ابوريحان در حضور او بودند، ناگاه رو به ابوريحان نمود و گفت: من از كدام يك از اين چهار در بيرون خواهيم رفت؟ نظر خود را بر كاغذى بنويس و در زير تشك من بگذار.


ابوريحان كه از منجمان بزرگ بود و خوى سلطان محمود را مى دانست نگاهى به چهار در نمود و نظر خود را بر پاره اى كاغذ نوشت و زير تشك سلطان نهاد.محمود گفت: نظرت را اعلام كردى؟


ابوريحان گفت: آرى ، آنگاه سلطان محمود دستور داد، بنّا و بيل و كلنگ آوردند و بر ديوارى كه جانب شرق كاخ بود درى بگشودند و سلطان از آن در بيرون رفت و گفت آن كاغذ پاره بياورند، چون نيك نظر كرد ديد ابوريحان بر روى آن نوشته است كه: سلطان از اين چهار در بيرون نمى رود بلكه بر ديوار شرق درى بكند و از آن در بيرون شود!!!


محمود از ابوريحان سخت دلگير شد و دستور داد او را در قلعه غزنين شش ‍ماه زندانى نمودند و بعدها از ابوريحان پرسيدند چگونه اين كار پيش بينى نمودى گفت: از غرور سلطان محمود دانستم كه از هيچكدام از درها بيرون نخواهد رفت.


(گفتنيهاى تاريخ ، على سپهرى اردكانى)


www.nooremonji.com

به این مطلب امتیاز دهید:

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید