خواب كنیزی از قصر یزید
كنیزى كه از قصر یزید بیرون آمده بود، وقتی صحنه دلخراش بیاحترامی به سر امام حسین (علیهالسلام) را از سوی یزید دید، گفت: خدا دست و پایت را از بدن جدا كند و به آتش دنیا پیش از آتش آخرت، بسوزاند، اى ملعون! دندانهایى كه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بارها آنها را مى بوسید را چوب مىزنى؟!
یزید گفت: این چه سخنى است كه در این مجلس بر زبان مى آورى؟! خدا سر از بدنت جدا كند!
كنیزك گفت: اى یزید! من در حالتى میان خواب و بیدارى بودم، مشاهده كردم كه درِ آسمان گشوده شد و نردبانى از نور را دیدم كه بر زمین آمد، و دو نوجوان كه لباسهاى سبزرنگى بر تن داشتند از آن نردبان به زیر آمدند، بساطى از زبرجد بهشتى براى آنها گسترده شد كه نور آن از شرق تا غرب را فراگرفت – و آن بساط در میان خانهاى بود – به ناگاه مردى با صورتى همانند ماه و میان قامت، از آن نردبان به زیر آمد و در كنار آن سفره نشست و با صداى بلند فرمود:
پدرم آدم! به زیر آى! پدرم ابراهیم! و اى برادرم موسى! و اى برادم عیسى! به زیر آیید! سپس بانویى را دیدم كه ایستاده و موى خود را پریشان كرده و فریاد مىزند: حوا! ساره! خواهرم مریم! و مادرم خدیجه! به اینجا بیایید. و هاتفى گفت: این فاطمه زهرا، دختر محمد مصطفى و همسر على مرتضى و مادر سیدالشهداء حسین، كشته زمین كربلا است.
آنگاه فاطمه زهرا(علیهاالسلام) گفت: اى پدر! نمىبینى كه امت تو با فرزندم حسین چه كردند؟!
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به شدت گریست و همراهان او نیز با او گریستند، سپس رو به جانب حضرت آدم نمود و گفت: پدرم آدم! مىبینى ستمگران بعد از من، با فرزندم حسین چه كردند؟! شفاعت من در روز قیامت به آنان نخو
اهد رسید.
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به شدت گریست و همراهان او نیز با او گریستند، سپس رو به جانب حضرت آدم نمود و گفت: پدرم آدم! مىبینى ستمگران بعد از من، با فرزندم حسین چه كردند؟! شفاعت من در روز قیامت به آنان نخواهد رسید.
حضرت آدم گریست و دیگران نیز گریه كردند و فرشتگان خدا به گریه در آمدند، سپس گروه زیادى را دیدم كه قریب به هشتاد هزار مرد بودند و در پیشاپیش آنها نوجوانى قرار داشت و پرچم سبز رنگى در دستش بود و در دست آن گروه، سلاحهاى آتشین بود و آنها را حرك
ت مىدادند و مىگفتند: اى آتش! صاحب این خانه – یزید بن معاویه – را بگیر! و در آن هنگام، تو را دیدم كه فریاد مىزنى: آتش! آتش! و كجا راه گریزى از آتش است؟!
یزید چون خواب آن كنیزك را شنید، گفت: واى بر تو! این چه سخنى بود؟! مىخواستى مرا در برابر مردم شرمنده كنى؟! سپس دستور داد تا سر از بدن آن كنیزك جدا كردند!(1(
نفرت مردم شام از یزید
مردم شام وقتی از ستمهاى نارواى یزید نسبت به خاندان پیامبر آگاه شدند، از او متفر شده و او را دشنام مىدادند! و یزید چون چنین دید، رفتار خود را نسبت به اهل بیت(علیهم السلام( تغییر داد. البته بدون تردید، این تغییر رفتار به جهت حفظ موقعیت اجتماعى بود. به طورى كه طبرى نقل مىكند: یزید بر سر سفره غذا نمىنشست مگر این كه امام سجاد (علیهالسلام) را فرا مىخواند! و او را بر سر همان سفره مىنشاند كه با او غذا بخورد!!(2)
یزید به امام سجاد(علیهالسلام) گفت: من از پدرت حسین در شگفتم كه چرا فرزندان خود را على، نام نهاده است؟!
حضرت سجاد(علیهالسلام) فرمود: پدرم حسین، پدرش را بسیار دوست مىداشت و بدین علت همه فرزندانش را على نام نهاد.(3)
رؤیاى هند همسر یزید
هند – همسر یزید – مىگوید: شبى در خواب دیدم كه درى از آسمان گشوده شد و فرشتگان گروه گروه& lt;B> فرود آمده و در كنار سر مقدس امام حسین(علیهالسلام) گرد آمدند و زمزمه مىكردند كه: «السلام علیك یا ابا عبدالله! السلام علیك یابن رسول الله!» در این حال پاره ابرى را دیدم كه
گویا از آسمان فرود آمد كه مردان زیادى بر آن سوار بودند و در میان آنان مردى را دیدم نورانى، با چهرهاى همانند قرص ماه كه خود را بر روى سر مبارك امام انداخت و لب و دندانهاى حسین(علیهالسلام) را مىبوسید و مىگفت: اى فرزندم! تو را كشتند، و تو را نشناختند، و تو را از خوردن آب بازداشتند؟ اى فرزندم! من جد تو رسول خدایم، و این پدرت على مرتضى، و این برادرت حسن، و این عمویت جعفر، و این عقیل و اینان حمزه و عباس هستند، سپس نام سایر اهل بیت را یكى پس از دیگرى بر شمرد.(4(
هند گوید: از خواب وحشتزده بیدار شدم و متوجه سر مقدس حسین(علیهالسلام) شدم، دیدم اطراف آن سر مقدس را هالهای از نور احاطه كرده است، به سراغ یزید رفتم كه او به اطاقى تاریك رفته بود و صورت خود را به جانب دیوار نموده و مىگفت: «ما لى و للحسین»؟ «مرا با حسین چكار؟!» وقتی در چهره او نگاه كردم، آثار اندوه و ناراحتى را در آن آشكار دیدم و خواب خود را براى او تعریف كردم، و او در حالى كه سر به زیر انداخته بوده، به حرفهاى من گوش مىكرد!(5(
سوگوارى در شام
در كامل بهائى آمده
است كه: حضرت زینب(علیهاالسلام)(6) كسى را به نزد یزید فرستاد تا اجازه دهد براى امام حسین(علیهالسلام) سوگوارى كنند، یزید هم موافقت كرد و دستور داد كه اهل بیت را به دار الحجاره ببرند تا در آنجا به سوگوارى بپردازند! اهل بیت(علیهم السلام) در آن مكان هفت روز عزادارى نمودند و هر روز گروه زیادى از زنان شام، گرد آنها جمع مىشدند و عزادارى مىكردند.
مردم شام وقتی از ستمهاى نارواى یزید نسبت به خاندان پیامبر آگاه شدند، از او متفر شده و او را دشنام مىدادند! و یزید چون چنین دید، رفتار خود را نسبت به اهل بیت(علیهم السلام)
تغییر داد. البته بدون تردید، این تغییر رفتار به جهت حفظ موقعیت اجتماعى بود. به طورى كه طبرى نقل مىكند: یزید بر سر سفره غذا نمىنشست مگر این كه امام سجاد (علیهالسلام) را فرا مىخواند! و او را بر سر همان سفره مىنشاند كه با او غذا بخورد!!
مروان(7) به نزد یزید رفت و او را از اجتماع مردم در آن محل آگاه كرد و گفت: روحیه مردم شام دگرگون شده است و ماندن اهل بیت در شام به صلاح پادشاهى تو نیست! باید كه مقدمات سفر ایشان را فراهم سازى و آنان را به مدینه بفرستی كه اگر اینان در اینجا بمانند كار حكوكت تو تمام است.(8)
سه خواسته امام سجاد علیهالسلام از یزید(لعنة الله علیه)
وقتى یزید تصمیم گرفت اهل بیت(علیهم السلام) را به مدینه باز گرداند، امام سجاد(علیهالسلام) سه مورد از یزید خواست.
یزید گفت: آن سه خواستهاى كه انجام آنها را وعده دادهام براى من بازگو تا آنها را برآورده سازم.
امام سجاد(علیهالسلام) فرمود:
1- مىخواهم یك بار دیگر صورت مبارك پدرم را ببینم.
2. هر چه از ما به یغما بردهاند به ما باز گردانید.
3. اگر تصمیم به كشتن من گرفتهاى، فردى مطمئن را با این زنان همراه كن تا آنان را به حرم جدشان برساند.
یزید گفت: خواسته اول تو هرگز بر آورده نخواهد شد؛ و اما& خواسته دوم را چندین برابر جبران مىكنم؛ و در مورد سومین درخواست، كسى جز تو همراه زنان نخواهد بود.
امام زین العابدین(علیه السلام) فرمود: اموال تو را نمیخواهیم، مالت ارزانى خودت باد. آنچه را كه از ما به غارت بردهاند به ما باز گردان، چون در میان آنها مغزل(وسیلهای كه با آن نخ میریسند) و مقنعه و گردنبند و پیراهن حضرت فاطمه(علیهاالسلام) قرار دارد.
یزید فرمان داد تا آنها را باز گردانیدند و خود دویست دینار بر آنها افزود و امام سجاد(علیهالسلام) آن دینارها را به مستمندان بخشید و یزید دستور داد كه اسیران اهل بیت را به وطن خود مدینه باز گردانند.(9)
بازگرداندن اهل بیت به < ;مدینه به خواست خودشان صورت گرفت، و یزید به هنگام حركت آنان مقدار زیادى از اموال را همراه كاروان كرد و به امكلثوم گفت: اینها عوض مصائبى است كه به شما وارد شده است.
امكلثوم فریاد زد: چقدر تو بى حیا و بى شرمى، برادرم حسین و اهل بیت او را مىكشى و در مقابل مال و منال به ما مىدهى؟! هرگز این اموال را قبول نمىكنیم. (10)
و بالاخره اهلبیت(علیهم السلام) پس از تحمل محنتها و سختیهای بسیار از شام خارج شدند.
پینوشتها:
1- ریاض الاحزان، ص 122.
2- ;تاریخ طبرى، ج 5، ص233.
3- ریاض الاحزان، ص 125.
4- بحار الانوار، ج 45، ص196.
5- بحار الانوار، ج 45، ص196.
6- در بعضی منابع، بجاى زینب، نام امكلثوم ذكر شده است.
7- این كه همزمان با حضور اهل بیت در شام، مروان نیز در شام بوده است معلوم نیست زیرا بلاذرى نقل كرده است كه چون سر مقدس حسین(علیهالسلام) را به مدینه آوردند از هر طرف صداى شیون و ناله بلند شد و مروان بن حكم در مدینه بود؛ ولى صاحب قمقام زخار مىگوید: صحیح آن است كه مروان در آن زمان حاكم مدینه نبوده، بلكه امیر، عمرو بن سعید بن العاص بوده است. (قمقام زخار، ص588).
8- قمقام زخار، ص 579.
9- لهوف، سید بن طاووس، ص 82 / قمقام زخار، ص 579 با كمى اختلاف.
10- بحارالانوار، ص 45، ص197.
برگرفته از لهوف سیدبن طاووس، نفس المهموم شیخ عباس قمی، قصّه كربلا، على نظرىمنفرد
http://www.mersad.org
صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه
کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor