زندگانى امام حسين(ع)
دومين فرزند برومند حضرت على و فاطمه، كه درود خدا بر ايشان باد،(1) در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود.
چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام(ص) رسيد، به خانه حضرت على(ع) و فاطمه آمد و اسما را فرمود تا كودكش را بياورد. اسما او را در پارچهاى
سپيد(س) پيچيد و خدمت رسول اكرم(ص) برد، آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.
به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش، امين وحى الهى، جبرئيل، فرود آمد و گفت: سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا، اين نوزاد را به نام پسر كوچك هارون(شبير) كه به عربى(حسين) خوانده مىشود نام بگذار.(4) چون على براى تو بسان هارون(5) براى موسى بن عمران است، جز آن كه تو خاتم پيغمبران هستى.
و به اين ترتيب نام پرعظمت “حسين” از جانب پروردگار، براى دومين فرزند فاطمه(س) انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش، فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد، گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقيقه(7) كشت، و سر آن حضرت را تراشيد و هموزن موى سر او(6)نقره صدقه داد
حسين(ع) و پيامبر(ص)
از ولادت حسين بن على(ع) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله(ص) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام(ص) درباره حسين(ع) ابراز مىداشت، به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى مىگويد: ديدم كه رسول خدا(ص) حسين(ع) را بر زانوى خويش نهاده او را مىبوسيد و مىفرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدايى كه نه نفرند و خاتم ايشان، قائم ايشان(امام زمان “عج”) مىباشد.(8)
انس بن مالك روايت مىكند: وقتى از پيامبر پرسيدند كدام يك از اهل بيت خود را بيشتر دوست مىدارى، فرمود: حسن و حسين را،(9) بارها رسول گرامى اسلام حسن(ع) و حسين(ع) را به سينه مىفشرد و آنان را مىبوييد و مىبوسيد.(10)
ابوهريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است، در عين حال اعتراف مىكند كه: “رسول اكرم را ديدم كه حسن و حسين را بر شانههاى خويش نشانده بود و به سوى ما مىآمد، وقتى به ما رسيد فرمود هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست(11)داشته، و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است”.
عالىترين، صميمىترين و گوياترين رابطه معنوى و ملكوتى بين پيامبر و حسين را مىتوان در اين جمله رسول گرامى اسلام(ص) خواند كه فرمود: “حسين از من و من از(12)حسينم”.
حسين(ع) با پدر
شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد، و آن گاه كه رسول خدا(ص) چشم ازجهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت، مدت سى سال با پدر زيست.
پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد، و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد، جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت.
پدرى كه در زمان حكومتش لحظهاى او را آرام نگذاشتند، همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند.
در تمام اين مدت، با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مىكرد، و در چند سالى كه حضرت على(ع) متصدى خلافت ظاهرى شد، حضرت حسين(ع) در راه پيشبرد اهداف اسلامى، مانند يك سرباز فداكار همچون برادر بزرگوارش مىكوشيد، و در جنگهاى “جمل”، “صفين” و “نهروان” شركت(13) داشت و به اين ترتيب، از پدرش اميرالمؤمنين(ع) و دين خدا حمايت كرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مىكرد.
در زمان حكومت عمر، امام حسين(ع) وارد مسجد شد، خليفه دوم را بر منبر رسول الله(ص) مشاهده كرد كه سخن مىگفت. بلادرنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: “از منبر(14)پدرم فرود آى…”.
امام حسين(ع) در زمان معاويه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد
) از دنيا رحلت فرمود، به گفتهرسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) و وصيت حسن بن على(ع) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين(ع) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گرديد.
امام حسين(ع) مىديد كه معاويه با اتكا به قدرت اسلام، بر اريكه حكومت اسلام به ناحق تكيه زده، سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است، و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مىبرد، ولى نمىتوانست دستى فراز آورد و قدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پايين بكشد، چنانچه برادرش امام حسن(ع) نيز وضعى مشابه او داشت.
امام حسين(ع) مىدانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد، پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مىرساند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پيشه ساخت كه اگر برمىخاست، پيش از اقدام به دسيسه كشته مىشد، و از اين كشته شدن هيچ نتيجهاى گرفته نمىشد.
بنابراين تا معاويه زنده بود، چون برادر زيست و علم مخالفتهاى بزرگ نيفراخت، جز آن كه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مىگرفت و مردم را به آينده نزديك اميدوار مىساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود. و در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد، بيعت مىگرفت، حسين به شدت با او مخالفت كرد، و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و ولىعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى(16)سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامهاى كوبنده براى او نوشت.
معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد، به او اصرارى نكرد و امام(ع) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت…
< ;/o:p>
قيام حسينى
يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامى تكيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند، و براى اين كه سلطنت ناحق و ستمگرانهاش را تثبيت كند، مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور، نامهاى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين(ع) بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان. حاكم اين خبر را به امام حسين(ع) رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين(ع) چنين فرمود: “انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل(17)يزيد”.
آن گاه كه افرادى چون يزيد،(شرابخوار و قمارباز و بىايمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمىكند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند، بايد فاتحه اسلام را خواند.(زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام، اسلام را از بين مىبرند.)
امام حسين(ع) مىدانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت نشناخته است، اگر در مدينه بماند به قتلش مىرسانند، لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه، همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد، در بين مردم مكه و مدينه انت
شار يافت، و اين خبر تا به كوفه هم رسيد. كوفيان از امام حسين(ع) كه در مكه بسر مىبرد دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام(ع) مسلم بن عقيل، پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزديك ببيند و برايش بنويسد.
مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بىسابقهاى روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نايب امام(ع) با او بيعت كردند، و مسلم هم نامهاى به امام حسين(ع) نگاشت و حركت فورى امام(ع) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسين(ع) كوفيان را به خوبى مىشناخت، و بىوفايى و بىدينىشان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مىدانست به گفتهها و بيعتشان با مسلم نمىتوان اعتماد كرد، و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.
با اين حال تا هشتم ذىحجه، يعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به “منى” بودند و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام مىخواست خود را به مكه(18) برساند، آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود، از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفه خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت، يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده، بلكه عليه او قيام كرده است.
يزيد كه حركت مسلم را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود، ابن زياد را(كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيفترين طرفداران حكومت بنى اميه بود) به كوفه فرستاد.
ابن زياد از ضعف ايمان و دورويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد ارعاب، آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت، و مسلم به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت، و پس از جنگى دلاورانه و شگفت، با شجاعت شهيد شد.(سلام خدا بر او باد).
و ابن زياد جامعه دورو و خيانتكار و بىايمان كوفه را عليه امام حسين(ع) برانگيخت، و كار به جايى رسيد كه عدهاى از همان كسانى كه براى امام(ع) دعوتنامه نوشته بودند، سلاح جنگ پوشيدند و منتظر
ماندند تا امام حسين(ع) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسين(ع) از همان شبى كه از مدينه بيرون آمد، و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد، و در طول راه مكه به كربلا، تا هنگام شهادت، گاهى به اشاره، گاهى به اعلان مىداشت كه: “مقصود من از حركت، رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد و صراحت، برپاداشتن امر به معروف و نهى از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است و جز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم”.
و اين مأموريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود، حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانوادهاش اتمام پذيرد.
رسول گرامى(ص) و اميرمؤمنان(ع) و حسن بن على(ع) پيشوايان پيشين اسلام، شهادت امام حسين(ع) را بارها بيان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسين(ع)، و خود امام حسين(ع) به(19)رسول گرانمايه اسلام(ص) شهادتش را تذكر داده بود. علم امامت مىدانست كه آخر اين سفر به شهادتش مىانجامد، ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد، يا از اسارت خانوادهاش واهمهاى به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را كرامت و شهادت را سعادت مىپنداشت.(سلام ابدى خدا بر او باد).
خبر “شهادت حسين(ع) در كربلا” به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته، از رسول الله(ص) و اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن بن على(ع) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند.
بدينسان حركت امام حسين(ع) با آن درگيريها و ناراحتيها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشديد كرد. بويژه كه خود در طول راه مىفرمود: “من كان باذلا فينا مهجته(20)و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا.
هر كس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد، همراه ما بيايد”.
و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند. غافل از اين كه فرزند على بن ابى طالب(ع) امام و جانشين پيامبر، و از
ديگران به وظيفه خويش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده دست نخواهد كشيد.
بارى امام حسين(ع) با همه اين افكار و نظريهها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد، و كوچكترين خللى در تصميمش راه نيافت. سرانجام، رفت، و شهادت را دريافت. نه خود تنها، بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر يك ستارهاى درخشان در افق اسلام بودند، رفتند و كشته شدند، و خونهايشان شنهاى گرم دشت كربلا را لالهباران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد(باقىمانده بسترهاى گناهآلود خاندان اميه) جانشين رسول خدا نيست، و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست.
راستى هرگز انديشيدهايد اگر شهادت جانگداز و حماسهآفرين حسين(ع) به وقوع نمىپيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر(ص) مىدانستند، و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوترانيهاى او و عمالش را مىشنيدند، چقدر از اسلام متنفر مىشدند، زيرا اسلامى كه خليفه پيغمبرش يزيد باشد، به راستى نيز تنفرآور است…
و خاندان پاك حضرت امام حسين(ع) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت را به گوش مردم برسانند. و شنيديم و خوانديم كه در شهرها، در بازارها، در مسجدها، در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبتبار يزيد، هماره و همه جا دهان گشودند و فرياد زدند، و پرده زيباى فريب را از چهره زشت و جنايتكار جيرهخواران بنى اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگباز وشرابخوار است، هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريكهاى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست. سخنانشان رسالت شهادت حسينى را تكميل كرد، طوفانى در جانها برانگيختند، چنان كه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دناءت گرديد و همه آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت. نگرشى ژرف مىخواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت.
از همان اوان شهادتش تا كنون، دوستان و شيعيانش، و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مىگذارند، همهساله سالروز به خون غلتيدنش را، سالروز قيام و شهادتش را با سياهپوشى و عزادارى محترم مىشمارند، و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار اب
راز مىدارند. پيشوايان مآلانديش و معصوم ما، هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند. غير از اين كه خود به زيارت مرقدش مىشتافتند و عزايش را بر پا مىداشتند، در فضيلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار، گفتارهاى متعددى ايراد فرمودهاند.
ابوعماره گويد: “روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد(ع) رسيدم، فرمود اشعارى در سوگوارى حسين براى ما بخوان. وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست، من مىخواندم و آن عزيز مىگريست، چندان كه صداى گريه از خانه برخاست. بعد از آن كه اشعار را تمام كردم، امام(ع) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام(21)حسين(ع) مطالبى بيان فرمود”.
و نيز از آن جناب است كه فرمود: “گريستن و بىتابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته(22)نيست مگر در مصيبت حسين بن على، كه ثواب و جزايى گرانمايه دارد”.
باقرالعلوم، امام پنجم(ع) به محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: “به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين بروند، زيرا بر هر شخص باايمانى كه(23)به امامت ما معترف است، زيارت قبر اباعبدالله لازم مىباشد”.
امام صادق(ع) مىفرمايد: “ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال.(24) همانا زيارت حسين(ع) از هر عمل پسنديدهاى ارزش و فضيلتش بيشتر است”. زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مىدهد و گويى روح را به سوى ملكوت خوبيها و پاكدامنيها و فداكاريها پرواز مىدهد.
هر چند عزادارى و گريه بر مصايب حسين بن على(ع)، و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشكوه و حماسهساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد، لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارتها و گريهها و غم گساريدن اكتفا كرد، بلكه همه اين تظاهرات، فلسفه ديندارى، فداكارى و حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزد مىنمايد، و هدف هم جز اين نيست، و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست مىباشد، و گرنه اگر فقط به صورت
ظاهر قضيه بپردازيم، هدف مقدس حسينى به فراموشى مىگرايد.
اخلاق و رفتار امام حسين(ع)
با نگاهى اجمالى به 56 سال زندگى سراسر خداخواهى و خداجويى حسين(ع)، درمىيابيمكه هماره وقت او به پاكدامنى و بندگى و نشر رسالت احمدى و مفاهيم عميقى والاتر از درك و ديد ما گذشته است.
اكنون مرورى كوتاه به زواياى زندگانى آن عزيز، كه پيش روى ما است: جنابش به نماز و نيايش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه بسيارى و حتى در آخرين شب(25)داشت. گاهى در شبانهروز صدها ركعت نماز مىگزاشت. زندگى دست از نياز و دعا برنداشت، و خواندهايم كه از دشمنان مهلت خواست تا بتواند با خداى خويش به خلوت بنشيند. و فرمود: “خدا مىداند كه م
ن نماز و تلاوت(26)قرآن و دعاى زياد و استغفار را دوست دارم”.(27)حضرتش بارها پياده به خانه كعبه شتافت و مراسم حج را برگزار كرد.
ابن اثير در كتاب “اسد الغابة” مىنويسد: “كان الحسين رضى الله عنه فاضلا كثير الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال (28) الخير جميعها.
حسين(ع) بسيار روزه مىگرفت و نماز مىگزارد و به حج مىرفت و صدقه مىداد و همه كارهاى پسنديده را انجام مىداد”.
شخصيت حسين بن على(ع) آنچنان بلند و دور از دسترس و پرشكوه بود كه وقتى با برادرش امام مجتبى(ع) پياده به كعبه مىرفتند، همه بزرگان و شخصيتهاى اسلامى به(29)احترامشان از مركب پياده شده، همراه آنان راه مىپيمودند.
احترامى كه جامعه براى حسين(ع) قائل بود، بدان جهت بود كه او با مردم زندگى مىكرد – از مردم و معاشرتشان كناره نمىجست – با جان جامعه هماهنگ بود، چونان ديگران از مواهب و مصائب يك اجتماع برخوردار بود، و بالاتر از همه ايمان بىتزلزل او به خداوند، او را غمخوار و ياور مردم ساخته بود.
و گرنه، او نه كاخهاى مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ، و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمىبستند، و حرم رسول الله(ص) را براى او خلوت نمىكردند…
اين روايت يك نمونه از اخلاق اجتماعى اوست، بخوانيم: روزى از محلى عبور مىفرمود، عدهاى از فقرا بر عباهاى پهن شدهشان نشسته بودند و نانپارههاى خشكى مىخوردند، امام حسين(ع) مىگذشت كه تعارفش كردند و او هم پذيرفت، نشست و تناول فرمود و آن گاه بيان داشت: “ان الله لا يحب المتكبرين”، خداوند متكبران را دوست نمىدارد.(30)
سپس فرمود: “من دعوت شما را اجابت كردم، شما هم دعوت مرا اجابت كنيد”. آنهاهم دعوت آن حضرت را پذيرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند. حضرت دستور داد و بدين ترتيب پذيرايى گرمى(31)هر چه در خانه موجود است به ضيافتشان بياورند، از آنان به عمل آمد، و نيز درس تواضع و انساندوستى را با عمل خويش به جامعه آموخت.
شعيب بن عبدالرحمن خزاعى مىگويد: “چ
ون حسين بن على(ع) به شهادت رسيد، بر پشت مباركش آثار پينه مشاهده كردند، علتش را از امام زين العابدين(ع) پرسيدند، فرمود اين پينهها اثر كيسههاى غذايى است كه پدرم شبها به دوش مىكشيد و به خانه(32)زنهاى شوهرمرده و كودكان يتيم و فقرا مىرسانيد”.
شدت علاقه امام حسين(ع) را به دفاع از مظلوم و حمايت از ستمديدگان مىتوان در داستان “ارينب وهمسرش عبدالله بن سلام” دريافت، كه اجمال و فشردهاش را در اين جا متذكر مىشويم:
يزيد به زمان ولايتعهدى، با اين كه همه نوع وسايل شهوترانى و كامجويى و كامروايى از قبيل پول، مقام، كنيزان رقاصه و… در اختيار داشت، چشم ناپاك و هرزهاش را به بانوى شوهردار عفيفى دوخته بود.
پدرش معاويه به جاى اين كه در برابر اين رفتار زشت و ننگين عكسالعمل كوبندهاى نشان دهد، با حيلهگرى و دروغپردازى و فريبكارى، مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاكدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناهآلوده پسرش يزيد بكشاند.
حسين بن على(ع) از قضيه باخبر شد، در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشه شوم معاويه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از يكى از قوانين اسلام، زن را به شوهرش عبدالله بن سلام بازگرداند و دست تعدى و تجاوز يزيد را از خانواده مسلمان و پاكيزهاى قطع نمود و با اين كار همت و غيرت الهىاش را نمايان و علاقهمندى خود را به حفظ نواميس جامعه مسلمانان ابراز داشت، و اين رفتار داستانى شد كه در مفاخر آل على(ع) و دناءت و ستمگرى بنى اميه، براى هميشه در تاريخ به يادگار(33)ماند.
علائلى در كتاب “سمو المعنى” مىنويسد: “ما در تاريخ انسان به مردان بزرگى برخورد مىكنيم كه هر كدام در جبهه و جهتى عظمت و بزرگى خويش را جهانگير ساختهاند، يكى در شجاعت، ديگرى در زهد، آن ديگرى در سخاوت، و… اما شكوه و بزرگى امام حسين(ع) حجم عظيمى است كه ابعاد بىنهايتش هر يك مشخصكننده يك عظمت فراز تاريخ است، گويا او جامع همه(34)والاييها و فرازمنديها است”.
آرى، مردى كه وارث بىكرانگى نبوت محمدى است، مردى كه وارث ع
ظمت عدل و مروت پدرى چون حضرت على(ع) است و وارث جلال و درخشندگى فضيلت مادرى چون حضرت فاطمه(س) است، چگونه نمونه برتر و والاى عظمت انسان و نشانه آشكار فضيلتهاى خدايى نباشد.
درود ما بر او باد كه بايد او را سمبل اعمال و كردارمان قرار دهيم.
امام حسين(ع) و حكايت زيستن و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد كردارش نه تنها نمونه يك بزرگمرد تاريخ را براى ما مجسم مىسازد، بلكه او با همه خويشتن، آيينه تمامنماى فضيلتها، بزرگمنشيها، فداكاريها، جانبازيها، خداخواهيها وخداجوييها مىباشد، او به تنهايى مىتوان
د جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشريت را ضامن گردد.
بودن و رفتنش، معنويت و فضيلتهاى انسان را ارجمند نمود.
پىنوشتها:
(1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسين(ع) اقوال ديگرى هم گفته شده است، ولى ما قول مشهور بين شيعه را نقل كرديم. ر. به. ك. اعلام الورى طبرسى، ص 213.
(2) احتمال دارد منظور از اسما، دختر يزيد بن سكن انصارى باشد. ر. به. ك. اعيان الشيعه، جزء 11، ص 167.
(3) امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 377.
(4) شبر بر وزن حسن، و شبير بر وزن حسين، و مبشر بر وزن محسن، نام پسران هارون بوده است و پيغمبر اسلام(ص) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده است – تاج العروس، ج 3، ص 389، اين سه كلمه در زبان عبرى همان معنى را دارد كه حسن و حسين و محسن در زبان عربى دارد – لسان العرب، ج 66، ص 60.
(5) معانى الاخبار، ص 57.
(6) در منابع اسلامى درب
اره عقيقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسيار مؤثر دانسته شده است. ر. به. ك. وسائل الشيعه، ج 15، ص 143 به بعد.
(7) كافى، ج 6، ص 33.
(8) مقتل خوارزمى، ج 1، ص 146 – كمال الدين صدوق، ص 152.
(9) سنن ترمذى، ج 5، ص 323.
(10) ذخائر العقبى، ص 122.
(11) الاصابه، ج 11، ص 30.
(12) سنن ترمذى، ج 5، ص 324 – در اين قسمت رواياتى كه در كتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سنديت داشته باشد.
(13) الاصابه، ج 1، ص 333.
(14) تذكرة الخواص ابن جوزى، ص 34 – الاصابه، ج 1، ص 333، آن طور كه بعضى از مورخين گفتهاند اين موضوع تقريبا در سن ده سالگى امام حسين(ع) اتفاق افتاده است.
(15) ارشاد مفيد، ص 173.
(16) رجال كشى، ص 94 – كشف الغمة، ج 2، ص 206.
(17) مقتل خوارزمى، ج 1، ص 184 – لهوف، ص 20.
(18) روز هشتم ماه ذيحجه مستحب است كه حاجيها به “منى” بروند، و در آن زمان به اين حكم استحبابى عمل مىكردند، ولى در زمان ما مرسوم شده است كه از روز هشتم يكسره به عرفات مىروند.
(19) كامل الزيارات، ص 68 به بعد – مشير الاحزان، ص 9.
(20) لهوف، ص 53.
(21) كامل الزيارات، ص 105.
(22) كامل الزيارات، ص 101.
(23) كامل الزيارات، ص 121.
(24) كامل الزيارات، ص 147.
(25) عقد الفريد، ج 3، ص 143.
(26) ارشاد مفيد، ص 214.
(27) مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 224 – اسد الغابة، ج 2، ص 20.
(28) اسد الغابة، ج 2، ص 20.
(29) ذكرى الحسين، ج 1، ص 152، به نقل از رياض الجنان، چاپ بمبكى، ص 241 – انساب الاشراف.
(30) سوره نحل، آيه 22.
منبع Parsianfourm.com
صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه
کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor