چكيده – با توجه به طرح مجدد موضوع شر توسط فيلسوفان جديد بويژه فيلسوفان دين و تفسيرهاى متفاوتى كه از سوى فيلسوفان الهى و متكلمان در شرق و غرب، در گذشته و حال از آن شده و نقدهايى كه بر بسيارى از آن تفسيرها وارد شده است، مناسبت دارد
كه ديدگاه قرآن را در اين زمينه جويا شويم .
نگارنده در اين مقاله با تفكر و تعمق در آيات كريمه الهى براى تحليل مساله شر تلاش تازهاى را معمول ساخته است تا به كمك قرآن كه تبيان كل شىء است، براى بسيارى از امورى كه شر ناميده مى شود، پاسخ مناسب عرضه كند .
1. مقدمه
بررسى زندگى انسانها و جوامع بشرى به روشنى نشان مى دهد كه برخى از آنها در طول حياتشان از بيشترين و بهترين امكانات اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى برخوردارند و گروهى ديگر جز رنج و درد، فقر و گرسنگى، گرفتارى و مصيبت از اين جهان نصيب ، قادر (3) ، عادل (4) ، حكيم و خيرخواه مطلق و مهربانترين مهربانان است (5).
در آيات كريمه قرآن ملاحظه مى شود، همان خدايى كه سليمان را آنچنان سلطنت و قدرت مىدهد كه بر انس و جن و پرندگان حكم مى راند (6) و بادها را در تسخير خود دارد (7) ، ايوب عليه السلام را با ابتلاى به بيمارىها و مرگ عزيزان آنچنان دچار رنج و محنت مى كند كه شكايتش به درگاه او بلند مى شود و ندا مى دهد: «انى مسنى الضر» (8) ; حال آن كه هر دو از صالحان و انبياى الهى بودند و حتى قصه آن دو هم در قرآن كريم در كنار يكديگر ذكر مى شود (9).
بلاياى طبيعى نيز پنجه در پنجه بشر افكنده و او را به ديار نيستى مى كشاند; چنانكه گاه طوفانى سهمگين شهرى را با همه ساكنانش از مرد و زن، و پير و جوان زير و رو مى كند و گاه زلزله اى مهيب آن را به اعماق زمين فرو مىبرد و گاه آتشفشانى آن را به آتش مى كشد و زمانى سيلى ويرانگر آن را در هم پيچيده، از صفحه روزگار برمى چيند .
درندگان نيز در صحرا و دريا در كمين آدميان نشسته اند; چنانكه گاه چوپان فقيرى كه همه دارايى و اميد خانواده و فرزندانش كه چند گوسفند اوست، طعمه گرگان مى شود و گاه با نيش زهرآگين مارى دفتر حيات انسانى را مى بندد .
همه اين بلاهاى طبيعى يك طرف و فرعونها و نمرودها و قارونها و ابوجهل ها و ابولهب ها از طرف ديگر حيات اجتماعى و سياسى و اقتصادى جوامع را به مخاطره مى اندازند . فرعون قومى چون بنى اسرائيل را به ستم خود گرفتار ساخته، فرزندانشان را در برابر چشمشان از دم تيغ مى گذراند (10) و نمرود ابراهيم پرچمدار توحيد را به كوهى از آتش مى افكند (11) و قارون كه كليدهاى خزانه او را چندين مرد تنومند بر دوش مى كشيدند، فخر</SPAN& gt; فروشانه به ميان مردم مىرفت (12) و بيچارگان جز آه سرد فقر و حسرت نادارى چاره ديگرى نداشتند و ابوجهل و ابولهب بر پشت بلال و ياسر و سميه ستمگرانه تازيانه مى نواختند و مستانه فرياد بر مى كشيدند .
در اينجا سؤال اين است كه خدا چرا موجودات درنده و درنده خو را آفريد؟ چرا شهرها و آبادى ها را به زلزله ها، سيلابها و آتشفشانها دچار مى كند؟ چرا فرعونيان و نمروديان را بر مردم مسلط مى گرداند؟ چرا يكى را كر، ديگرى را كر و لال، و سومى را فلج و زمينگر مى آفريند؟ چرا بعد از همه اين عذابها و شكنجه ها در دنيا عذاب مرگ و برزخ و قيامت كبرى را براى بندگانش مهيا نموده است؟
اين سؤالات، بعضى مردمان را به انكار خدا (13) و برخى را به ثنويت كشانده (14) و برخى ديگر را به انكار قدرت مطلق يا علم مطلق و يا خيرخواه مطلق بودن او سوق داده است (15).
پاسدارى از اعتقاد به خداى يكتاى قادر مطلق و عالم مطلق و مهربان ايجاب مى كند كه به اين سؤالات و اشكالات كه همواره در ذهنها مى خلد، پاسخ داده شود .
در اين مقاله سعى بر آن است كه اين سؤالات به لسان قرآن و برهان پاسخ داده شود .
قبل از پاسخگويى به آنها بررسى اين موضوعات ضرورى مى نمايد: مفهوم شر، مصاديق شر، حقيقت شر، شناخت مجموعه هستى، شناخت انسان و هدف از حيات انسان در نگاه قرآن، تفاوت ديدگاه قرآن و عرف در نگرش به خير و شر .
2.
مفهوم شر و مصاديق آن
راغب اصفهانى در مفردات مى نويسد:
شر چيزى است كه همه از آن روى گرداناند; چنان كه خير چيزى است كه همه آن را خواهاناند .
حكما نيز در تعريف اصطلاحى شر گفته اند:
شر فقدان ذات يا فقدان كمالى از كمالات شىء است، از آن جهت كه آن شىء شانيت داشتن آن كمال را دارد (16).
چنان كه در معناى خير</ SPAN> گفته اند:
خير چيزى است كه همه آن را خواهاناند و به واسطه آن بخشى از كمالاتش حاصل مى شود .
براى شناخت روشن خير و شر بايد مصاديق كمال هر موجودى را بشناسيم تا سلب و فقدان كمال را كه هر موجودى از آن گريزان است، دريابيم .
اولين كمالى كه همه خواهان آن و از سلبش گريزاناند، ذات و نفس خودشان است . هر موجودى خواهان خودش است و از فانى شدن خود مى گريزد . پس بقاى ذات، خير و فناى آن شر است; نيز كمالات شىء نظير حيات، علم، قدرت، شجاعت، مال، مقام رفيع، آرامش روحى، امنيت سياسى، اجتماعى، اقتصادى، خيرند و در مقابل مرگ، جهل، ضعف، ترس، فقر، ذلت، اضطراب و تشويش روحى، فقدان امنيت جانى، مالى، اجتماعى، شغلى و مانند آنها شرند; نيز آنچه ما را به خير برساند، نافع و مفيد و آنچه به ما شر برساند، ضار يا مضر خوانده مى شود (17) ; مثلا بيمارى شر است; اما پرخورى كه سبب آن است ضار و مضر ناميده مى شود; نيز بى نيازى خير و كسب نافع خوانده مى شود (18).
بنابر اين حوادث طبيعى نظير زلزله، سيل، آتشفشان، قحطى، و اعمال خلاف اخلاق مانند دزدى، ضرب و جرح ظالمانه، فحشا و گناه ضار و سبب شرند; لذا اين امور از آن جهت كه سبب فقدان كمال و ايجاد درد و رنجاند، شر ناميده مى شوند .
به طور كلى اسباب شرور را به دو قسم مى توان تقسيم كرد:
1. اسباب طبيعى: مثل; زلزله و سيل و ديگر بلاهاى آسمانى كه از اراده بشر خارج است;
2. اسباب اخلاقى: يعنى شرورى كه ناشى از اراده و اختيار انسان است; مثل; بخل، حسد، گناه و فحشا .
3. حقيقت شريكى از موضوعاتى كه ديدگاه هاى گوناگونى درباره آن عرضه شده است، حقيقت شر است; به گونه اى كه برخى چون ثنويه براى شر واقعيتى مستقل از خير قايل شده و از اين رو براى آن مبدئى مستقل پنداشتند تا به خيرخواه بودن حق تعالى خللى وارد نيايد . در مقابل،& lt;SPAN dir=ltr> فيلسوفان از افلاطون تا فيلسوفان اسلامى نظير ابن سينا و ملاصدرا و شيخ اشراق شر را امرى عدمى مى دانند و براى آن مبدئى مستقل نمى جويند; چون خداوند را فياض على الاطلاق دانسته، آنچه را از او صادر مى شود، فيض وجودى مى خوانند; چون براى شر، ذات و حقيقتى مستقل قايل نيستند و آن را بى نياز از جعل جاعل مى دانند; به اين ترتيب دامن كبريايى خداوند از شر آفرينى مبرا شمرده مى شود و ديگر حاجتى نخواهد بود كه قدرت يا رحمت او مقيد خوانده شود .
برخى گفتند: شر معدوم است (19) ; اما بايد اين نكته را متذكر شويم كه بين دو قضيه شر معدوم است و شر امر عدمى است، تقاوت وجود دارد . دو قضيه «شر معدوم است» و «شر موجود است» ، در تقابل با يكديگر قرار دارند و رابطه آن دو تناقض است; اما وقتى مى گوييم، شر عدمى است، مراد از اين عدم، عدم ملكه است; يعنى موجودى شانيت كمالى را دارد; اما فاقد آن است; مثل كورى براى انسان و ساير حيوانات يا جهل براى انسان . بديهى است كه شر از نوع دوم است .
در اينجا بايد بين آنچه كه سبب اين عدم هاست و آنچه كه بالذات شر است، تفكيك به عمل آورد; مثلا صلح و امنيت و آرامش به تعبيرى عبارت از نبرد جنگ و نزاع است و جنگ امر وجودى است و غالبا در عرف عامه مردم جنگ شر و صلح و آرامش خير ناميده مى شود; اما چون اصل در حيات انسان آرامش است و جنگ موجب سلب اين آرامش مى شود، آنچه حكما گفته اند كه هر چه وجودى است، خير و هر چه عدمى است، شر است، مشكل
شر را چنانكه بايد، حل نمى كند .
4. شناخت هستى
براى حل مشكل شر بايد ديدگاهمان را نسبت به مجموعه هستى و جايگاه انسان در اين مجموعه روشن نماييم .
هستى از ديدگاه قرآن و برهان از مبدا واجب الوجود كه وجودى تمامتر و كاملتر از آن قابل تصور نيست، آغاز مى شود و به همان مبدا ختم مى يابد</S PAN> .
«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» (20) و «اليه يرجع الامركله» (21).
صدرالمتالهين در برهان صديقين اين سخن زيباى الهى را در قالب برهان عقلى چنين بيان مى دارد:
وجود حقيقتى عينى، واحد و بسيطى است كه بين افرادش در برخوردارى از اصل واقعيت تفاوتى نيست، مگر از جهت كمال و نقص، شدت و ضعف و نظاير آنها . نهايت كمال وجودى مرتبه اى است كه تمامتر و كاملتر از آن نيست و حتى تمامتر از آن نتوان تصور كرد و آن وجودى است كه وابسته به غير نيست; زيرا هر چه وابسته به غير باشد، ناقص و نيازمند به موجود تمامتر از خويش است; پس اين موجودى كه در اعلى < /SPAN>مرتبه هستى و قائم به ذات است، واجب الوجود [و مبدا هستى] است; اما بقيه كه به او وابسته و قائم هستند، افعال و آثار اويند و براى آنها قوامى نيست، مگر بواسطه او (22) .
صدرالمتالهين از همين برهان، توحيد و ساير صفات كمالى خدا مانند علم، قدرت، اراده، حيات، قيومت و فياضيتش را نتيجه مى گيرد (23) ; زيرا وجودى كه حقيقت صرف و در ا
على مرتبه است، كمالاتش هم بايد در اعلى مرتبه باشد . پس هيچ بخل و نقصى در او متصور نيست و او جواد و رحمان و رحيم است و هستى ممكنات ظهور و نمود رحمت او هستند .
جهان با همه افلاك و اقمارش، پستى و بلنديش، و كوه ودشت و دريايش ظهور رحمت او و از عنايت اوست و قرآن اين معنا را چه زيبا بيان كرده است: «الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى» (24) . برابر بينش قرآنى و بر مبناى برهان، هستى در قوس نزول از خداى سبحان آغاز مى شود و تا ادنى مراتب وجود ادامه مىيابد و در قوس صعود از ادنى مرتبه وجود آغاز و به همان مبدا ختم مى گردد; در اين ديدگاه هر موجودى در جايگاه خودش مرتبه اى از كمال وجودى دارد . بعضى از مراتب آن خير و كمال تام اند و آن موجودات مجرد عقلى محض هستند و بعضى از مراتب آن كه به ماده آميخته اند، چون در مرتبه پايينترى هستند، وجودشان به عدم و خيرشان به نقص و شر آميخته است و لازمه اتم و اكمل بودن مجموعه عالم آن است كه همه مراتب هستى از فرشته و انسان، جن و شيطان، پرنده و چرنده، درنده و خزنده و همه موجودات برى و بحرى وجود داشته باشد; البته كسى كه بخواهد در جهان هستى جزئىنگرى كند و يا از زاويه منافع محدود شخصى خود به آن بنگرد، ممكن است، جز بى نظمى و شر نبيند; چنان كه برخى فيلسوفان وجود حوادث ناخوشايند را دليل بر عدم علم و قدرت و خير مطلق خدا و ذات واجب الوجود دانستند (25).
يكى از مصاديق شر كه قرآن هم آن را شر رساننده معرفى كرده، شيطان است . شيطان در لسان قرآن موجودى وسوسه گر، گمراه كننده و دشمن انسان و شر رساننده به او معرفى شده است . اينك اين سؤال مطرح است كه چرا خداوند چنين موجود شرى را كه منشا بسيارى از شرور اخلاقى است، آفريده است .
علامه طباطبايى در اين زمينه دو نكته را خاطرنشان ساخته، مى نويسد:
1. هر چيزى كه متعلق خلقت و آفرينش الهى است، فى نفسه (وجودش بدون اضافه غير) خير است; چون خدا كسى است كه مخلوقاتش را نيكو آفريده و پروردگار جهانيان است (26).
2. عالم آفرينش با همه كثرت اجزا و وسعت طول و عرضش مجموعه اى به هم پيوسته و وابسته است; به گونهاى كه اولش به آخرش برمى گردد; پس آفرينش برخى از آنها مستلزم آفرينش برخى ديگر است; بنابراين اختلافى كه بين موجودات عالم است، موجب قوام عالم است و گرنه چنانچه بين موجودات عالم اختلافى نبود و از نظر كمال و نقص تفاوت نداشتند، ميان آنها تمايزى وجود نداشت ; بنابر اين وجود شيطان كه به بدى خوانده مى شود، از اركان عالم است (27).
با اين بيان وجود حيوانات درنده و گزنده مثل گرگ و مار و ملخ هم توجيه مى شود . در نظام كل جهان هر چيز در جاى خودش نيكوست; چون آنها را خداوند آفريده است و خداوند هم هر چيزى را به بهترين وجه خلق كرده است (28) و نيز او را به راه كمالش هدايت نموده است (29) . پس بر اساس برهان لمى و بينش قرآنى جهان از بهترين نظام برخوردار است و هر موجودى كه در آن لباس وجود پوشيده خيرش غالب و شرش اندك است . با يك محاسبه ساده ثابت مى شود، شمار حيوانات ضار و موذى كه به انسانها زيان مى رسانند، بسيار كم است; به علاوه اين زيان رسانى تنها در پارهاى از اوقات رخ مى دهد . علاوه بر اين آنها از
حيث ذاتشان شر نيستند; بلكه نسبتبه انسان شرند .
ميردامادى در اين زمينه مى نويسيد:
اين شر نسبى كه عارض برخى موجودات در نظام هستى مى شود، شر بودنش از اين روست كه موجب فقدان كمال فعلى برخى از موجودات مى گردد . اين شرها امور نادر و اتفاقى هستند كه گاهگاهى براى افراد پيش مى آيد و اين شرهاى اندك از لوازم خيرهاى بزرگ و ثابت و هميشگى آن موجودات در نظام كلى وجود است (30).
اكنون خير بودن شرور با تجربه ثابت شده است; براى مثال مارها سموم هوا را جذب مى كنند و از اين طريق براى جامعه انسانى هواى پاك مى سازند . پس> مصلحت هاى نهفته اى در خلقت اينهاست كه خداى حكيم آنها را خلق كرده است . خيام گويد:
اسرار ازل را نه تو دانى و نه من وين حرف معما نه تو خوانى و نه من
اين بحر وجود آمده بيرون ز نهفت كس نيست كه اين گوهر تحقيق بسفت
هر كس سخنى از سر سودا گفته است زان روى كه هست كس نمىداند گفت (31)
علت حوادث طبيعى هم در نظام كلى عالم قابل توجيه است; چون آنچه خداى سبحان پديد مى آورد، خيرات وجودى است; اما اگر آتشى مؤمنى را مى سوزاند و دريا جوانى را به كام خود فرو مى برد، اينها از لوازم وجود آنهاست .
خداوند جهان را بر اساس قوانين ثابت و سنن محكمى آفريده است . تبديل و تغييرى در سنن الهى راه ندارد (32) ; مگر اينكه خود خداوند سنتى را به جاى سنت ديگر آورد; مانند آنجايى كه آتش بر ابراهيم عليه السلام قهرمان توحيد سرد و سلامت مى شود (33) و آنجا كه رود نيل براى نجات موسى و قومش از وسط شكافته مى شود (34).
البته همواره چنين نيست كه آتش مؤمنان را نسوزاند . در قرآن آمده است:
قتل اصحاب الاخدود النار ذات الوقود اذ هم عليها قعود و هم على ما يفعلون بالمؤمنين شهود; كشته باد صاحبان گودالها [كه در آنها] آتش فروزان بود . زمانى كه بر [كنار] آنها مى نشستند و بر آنچه به مؤمنان مىكردند، مى نگريستند .
پس با نگاه كلى بر عالم و بر اساس برهان لمى چون عالم صادر از مبدا خير و علم و حكمت و قدرت مطلق است، هر قدر از حسن و جمال كه شايسته اين نظام بوده است، بر تن آن پوشانده شده است . زمين را چون گهوارهاى بر زيرپاى آدميان گسترانده (35) و آسمانها را با همه زيباييش از سيارات و ستارگان بر بالاى سرمان برافراشته است (36) . درختان با طراوت و گلهاى رنگارنگ و درياهاى عظيم و آبشارها و كوههاى با جمال و جلال را كه هر يك نشان از عظمت و قدرت صانع آن دارند، مسخر انسان نموده است (37) .
پس اگر هر از گاهى جنبشى در زمين پديد مى آيد و در گوشه اى از كره زمين خانه سست بنيانى از جاى كنده مىشود، اين را نمىتوان نقص خلقت و خالق به شمار آورد .
البته بلاهاى طبيعى نظير زلزله و بادهاى طوفنده و صاعقه ها و . . . دليل ديگرى هم دارد كه در ادامه مورد بحث قرار مى گيرد .
5. شناخت انسان و غايت حيات او از ديدگاه قرآن
بسيارى از شبهاتى كه در خصوص مساله شر براى برخى پيش آمده است، به جهت غفلت از مقام و موقعيت و منزلت انسان و هدف از حيات اوست . در نظر آنهايى كه بنياد اخلاق را مبتنى بر سود و زيان مى شمارند (38) يا آنهايى كه پايه زندگى را كسب لذت و خوشى و خود خواهى و نفس پرورى مىدانند (39) ، هر چه كه با تمايلات نفسانى ناخوشايند باشد، شر است; اما آيا خدا انسان را براى ارضاى تمايلات نفسانى آفريد؟ پاسخ اين سؤال را از كلام الهى مى گيريم .
1- انسان برگزيده خدا براى خلافت الهى و آگاه به علم اسماء است (40) . خليفه بايد به صفات مستخلف متصفباشد . خداى سبحان كه داراى اسماء حسنى و صفات علياست، انسان هم بايد به همين صفات و اسماء موصوف گردد . خداى سبحان انسان را بر مثال خويش بيافريد تا اينكه معرفت انسان آينه معرفت رحمان باشد . پس انسان موجودى عالم، قادر، مريد، سميع و بصير است و همين صفات الهى است كه او را به مقام خليفة اللهى رسانده و او را شايسته امانتى ساخته است كه آسمان و زمين از برداشتش بيم داشتند (41) ; چنان كه قرآن كريم مى فرمايد:
انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان . . . . (42) ; ما امانت مان را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، آنها از برداشتن آن سر باز زدند و از آن بيم داشتند; اما انسان آن را بر دوش كشيد…
به فرموده علامه طباطبايى اين خلافت الهى اختصاص به آدم عليه السلام ندارد . مراد نوع انسان است و معناى تعليم اسماء هم به وديعت گذاشتن اين علم در نوع انسان است . اگر انسان به اين راه هدايت شود، اين ا
مكان برايش هست كه آن را از حالت قوه به فعل تبديل كند (43).
پس كرامت و فضيلت انسان از آن روست كه حامل امانت الهى است و آن يا عقلى است كه مناط انتخاب و مسئوليت پذيرى و اختيار است و يا ولايت الهى و است كمال (44) ; بواسطه دين حق از حيث علم و < /SPAN>عملاست (45) ، البته پيداست كه تحقق اين حقيقت هم جز به واسطه عقل كه اشرف مخلوقات الهى است (46) ، تحصيل نمى گردد .
1- با آنچه آمد، آشكار مى شود كه در بينش قرآنى و فلسفه الهى هدف از حيات انسانى در اين جهان لذت جويى و كام جويى و خوشگذرانى نيست كه اگر چيزى را منافى خوشگذرانىهايش يافت، شر بپندارد; بلكه هدف پيمودن جاده كمال و رسيدن به قله سعادت جاودانى و استقرار در جوار رحمت و رضا و رضوان الهى است (47); اما بايد دانست كه در اين مسير گردنه هاى سختى است كه شرط ورود به جنت رضوان الهى گذشتن از آنهاست .< BR>اين گردنه ها را خداى سبحان اينگونه معرفى مى كند:
و ما ادراك ما العقبة فك رقبة او اطعام فى يوم ذى مسغبة يتيما ذا مقربة او مسكينا ذا متربة ثم كان من الذين امنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة (48) ; و تو چه دانى گردنه چيست؟ بردهاى را آزاد كردن يا در روز گرسنگى طعام دادن
به يتيمى خويشاوند يا بينوايى خاك نشين ; علاوه بر اين از زمره كسانى باشد كه ايمان آورده و همديگر را به شكيبايى و مهربانى سفارش كرده اند .
مقام خلافت اللهى به آسانى دست يافتنى نيست; بلكه بايد از اين گردنه گذشت و از امتحان الهى>سرفراز بيرون آمد:
الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا (49) ; آنكه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد (و روشن سازد) كه كداميك از شما نيكوكارتريد .
امتحان هاى الهى گاه با نعمت دادن است و گاه با نعمت ستاندن:
فاما الانسان اذا ما ابتلاه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اهانن (50) ; اما انسان چون پروردگارش او را بيازمايد و او را گرامى دارد و به او نعمت بخشد، گويد:
پروردگارم مرا گرامى داشت و اما چون او را بيازمايد و روزى را بر او تنگ گيرد، گويد: پروردگارم مرا خوار داشت .
در جاى ديگر مى فرمايد:
و نبلو كم بالشر و الخير فتنة و الينا ترجعون (51) ; شما را به خير و شر مبتلا مىكنيم تا بيازماييم و به سوى ما بازگردانيده مىشويد .
پس در بينش قرآن خير و شر، فقر و غنا، جنگ و صلح، صحت و مرض، همه براى امتحان و آزمايش انسان است و اين امتحان هاست كه اگر انسان از آنها پيروز درآيد، به مقامات عالى انسانى و قرب الهى مى رسد; چنان كه در مورد حضرت ابراهيم مى فرمايد:
و اذا ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما (52) ; وقتى خداوند ابراهيم عليه السلام را به امورى چند امتحان كرد و او همه را با موفقيت به پايان برد، فرمود: تو را پيشواى مردمان قرار دادم .
دستهاى از امتحانهاى الهى كه متضمن تحمل سختىها و فشارها و رنجها و مصيبتهاست، براى ترفيع درجات صالحان است; اما دستهاى ديگر از مصائب و رنجها براى بيدارى انسان از خواب غفلت است</SPAN& gt; .
خداى تعالى در مورد خاندان فرعون مى گويد:
و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون (53) ; و ما فرعونيان را گرفتار قحط سالى و كاهش محصولات كرديم تا پند پذيرند .
در بينش قرآن گاهى رنجها و بلاها جنبه تربيتى دارد; اما اگر انسان نه با نعمت دادن شاكر حق و مجذوب دين خدا مىشود و نه با بلاها و سختىها متنبه مى گردد; در اين صورت خداوند او را رها مى كند تا چند صباحى به عيش و طرب بپردازد; وقتى در شهوات فرو رفت و با دين حق به ستيز برخاست و هيچ اميدى به هدايت آنها نبود، به يكباره همچون قوم نوح گرفتار طوفان مى گردد و غرق مى شود (54) يا ناگهان دچار زلزله هاى مهلك مى شود و در آوار مدفون مى شود (55) ; پس پارهاى از شرور طبيعى نتيجه سركشى اقوام كافر و معاند است تا عبرتى براى آيندگان باشد .
شبهه ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود، اين است كه چرا خدا انسان را مختار آفريد و به او توانايى اختيار شرور اخلاقى را داد كه بعد مستوجب عذاب شود و براى چه او را به گونه اى نيافريد كه همواره گزينش خير نمايد؟ (56)
پاسخ اين سؤال هم از آنچه پيشتر درباره خلقت شيطان آمد، آشكار مىگردد كه لازمه تماميت كمال نظام هستى وجود انسان مختار است . جالب است كه همين سؤال را فرشتگان در هنگام آفرينش آدم مطرح كرده، گفتند:
خدايا چرا مى خواهى فسادگر و خونريز بيافرينى؟ حال آنكه شاكرانه تو را نيايش مى كنيم و تو را به پاكى ياد مىكنيم فرمود: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد (57) .
خداوند خواسته موجودى بيافريند كه مختارانه او را عبادت كند و مختارانه خيرات اخلاقى را گزينش نموده و از شرور و زشتى ها بپرهيزد . شرط مختار بودن او اين است كه قدرت بر شر و گناه داشته باشد; با وجود اين از آنها نخواسته است كه اختيارشان را در راه شر استفاده كنند; بلكه همواره از آنان خواسته
است، خيرات را گزينش نمايند و براى اين منظور پيامبران را با آيات بينات و بشارتها و تنذيرها فرستاده است تا گزينش خير را براى او آسان گرداند و او را از انتخاب شرور برحذر دارد; حتى او را به بلاها گرفتار مى كند تا از خواب غفلت بيدار گرداند و به راه حق باز آورد; اما اگر انسان از اختيار خودش سوء استفاده كرد و ارادهاش رادر جهت شرور اخلاقى به كار گرفت، خدا او را مسلوب الاراده نمىكند و قدرت را از او باز نمى ستاند كه اگر چنين كند ديگر انسان، انسان نخواهد بود و گزينش هاى او در امور خير و حسن هم شايسته تكريم نيست; پس گزينش گرى و مختار بودن ذاتى انسان و جبلى خلقت اوست; در عين حال خداوند راهنما مىفرستد و از اين طريق به انسان راه را نشان مى دهد تا آگاهانه خود شاكرى و حق پذيرى يا كافرى <;و گمراهى را برگزيند (58).
بلى انسانهايى چون انبيا در طول تاريخ بوده اند كه در سراسر حياتشان همواره خير را گزينش كرده اند و در همه عمرشان هيچ شر اخلاقى و فعل قبيحى را مرتكب نشده اند; اما چنين نبودهاست كه اينان قدرت بر گناه نداشتند; بلكه آنان با معرفتى كه نسبت به خداى سبحان و بينشى كه نسبتبه باطن گناه داشتند، مختارانه از گناه پرهيز مى كردند .
دسته ديگر از شرور طبيعى كه بر انسان وارد مىشود، هرگز او در اختيار آن دخالتى ندارد; مانند: نقص در خلقت چون نابينايى و كرى و لالى . انسان ناقص الخلقه در اين جهان متحمل رنج و سختى مىشود; بدون اينكه خود در پديد آمدن آن نقشى داشته باشد . اين چگونه با قدرت و حكمت و رحمت خدا سازگار است؟
پاسخ اين سؤال هم اين است كه خداوند جهان را بر اساس قوانين ثابتى خلق كرد و هر پديده اى بر اساس علل آن تكون مى يابد; چون خداوند از هرگونه ستمى در حق بندگان منزه است; زيرا محتاج و جاهل و ممسك خير نيست .
اگر پدر و مادرى دستورهاى خداوند را در خوردن و آشاميدن به كار نگيرند و ساير قوانين شريعت و توصيه هاى بهداشتى را در هنگام انعقاد نطقه رعايت ننمايند و در دوران باردارى به وظايف الهى خويش عمل نكنند و مواظبت لازم را قبل از ولادت و بعد از آن از كودك خويش معمول نسازند و از اين رهگذر ن
قصى به فرزندشان برسد، آنها به او ستم كردند; از اين رو آنها بايد پاسخگوى عمل خويش باشند; چون امروز اين امر مسلمى است كه بسيارى از اوصاف از طريق ژنها به كودكان منتقل مى شود .
در عين حال خداوند به اين افراد هم در دنيا و آخرت با نظر رحمت مى نگرد: اولا در دنيا بر آنها به اندازه توانشان تكليف كرده و وظايفى را كه بر افراد سالم و تندرست نهاده، از دوش آنها برداشته است (59) ; ثانيا خداوند با عوض دادن در قيامت آن نقص را جبران مى نمايد; چنان كه در روايتى آمده است:
شخصى باديه نشين خدمت رسول خدا آمد و گفت: من به غير واجبات با عمل ديگرى به سوى خدا تقرب نمى جويم . رسول خدا
از علتش جويا شد . اعرابى گفت: «لان الله قبح خلقى; چون خدا رويم را زشت ساخت . . .» . جبريل بر پيامبر فرود آمد و فرمود: خداوند بر تو سلام مى فرستد و مى فرمايد: بر آن بنده ام سلام مرا برسان و بگو: آيا راضى نيستى، در ازاى اين زشت رويى خداوند در قيامت تو را در امن و امانش قرار دهد؟ گفت: آيا خداوند مرا ياد كرده است؟ فرمود: بلى! اعرابى (بسيار مسرور گشته،) گفت: ديگر از هيچ عمل خيرى دست نمى كشم (60).
متكلمان شيعه در اينگونه آلام و رنجها كه از قصور و تقصير مؤلم نيست، قاعده «عوض» را جارى دانسته اند; چنان كه خواجه نصيرالدين طوسى مى گويد:
بر خداوند است كه در مقابل غم و رنجى كه به انسان مىرسد و منفعتى كه به سببآن از دستش مى رود با عوض دادن جبران كند (61).
قرآن كريم درباره شهدايى كه بزرگترين شر به حسابهاى بشرى يعنى مرگ با شمشير و كشته شدن در راه خدا را به جان خريدند و در مقابل به مقام رضا و رضوان الهى</S PAN> رسيدند، مى فرمايد:
فرحين بما اتيهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون يستبشرون بنعمة من الله و فضل و ان الله لا يضيع اجر المؤمنين (62),
به فضل و رحمتى كه خداوند نصيب آنها گردانيده، شادمانند و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنها نپيوسته اند، شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى شوند . برنعمت و فضل خدا و اينكه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمىگرداند، شادى مى كنند .
پس نوع جهان بينى افراد در اينكه چه چيزى شر و چه چيزى خير است، نقش اساسى دارد .
ادامه دارد…
www.lailatolgadr.net
صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه
کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor