عبادت برای سگ سیاه
مردي بود كه هر كار مي كرد نمي توانست اخلاص خود را حفظ كند و رياكاري نكند. روزي چاره انديشي كرد و با خود گفت : در گوشه شهر ، مسجدي متروك هست كه كسي به آن توجه ندارد و رفت و آمد نمي كند، خوب است شبانه به آن مسجد بروم تا كسي مرا نديده خالصانه خدا را عبادت كنم.
در نيمه هاي شب تاريك ، مخفيانه به آن مسجد رفت . آن شب بارانمي آمد و رعد و برق و بارش شدت داشت.
او در آن مسجد مشغول عبادت شد ، در وسطهاي عبادت ناگهان صدايي شنيد، با خود گفت : حتماً شخصي وارد مسجد شد، خوشحال گرديد(كه آن شخص فردا مي رود و به مردم مي گويد اين آدم چقدر خداشناس وارسته است كه در نيمه هاي شب به مسجد متروك آمده و مشغول نماز و عبادت است)او بر كيفيت و كميت عبادتش افزود و همچنان با كمال خوشحالي تا صبح به عبادت ادامه داد، وقتي هوا روشن شد، و به آن كسي كه وارد مسجد شده بود ، زير چشمي نگاه كردف ديد آدم نيست، بلكه سگ سياهي است كه بر اثر رعد و برق و بارندگي شديد نتوانسته در بيرون بماند و به مسجد پناه آورده است.
بسيار ناراحت شد ، و اظهار پشيماني مي كرد و پيش خود شرمنده بود كه ساعت ها براي سگ عبادت مي كرده است.خطاب به خود گفت : اي نفس ! من فرار كردم و به مسجد دور افتاده آمدم تا در عبادت خود ، احدي را شريك خدا قرار ندهم ، اينك مي بينم(العياذ بالله) سگ سياهي را در عبادتم شريك خدا قرار داده ام . واي بر من ! چقدر تاسف است كه اين حالت را پيدا كرده ام!.
ستاد اقامه نماز استان فارس