ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

قضاوتهای امیرالمومنین علیه السلام/ بخش ششم

فهرست مطالب

1- عثمان برخاست
چند نفر از اهل حل&l t;/SPAN> (1) كبكى را صيد نموده و آن را پخته به عثمان كه در حال احرام بود تقديم نمودند، عثمان گفت: اين صيدى است كه ما خود آن را شكار ننموده ايم بلكه افرادى غير محرم آن را صيد نموده براى ما آورده اند بنابر اين خوردن آن براى ما بدون مانع مى باشد. از آن ميان مردى گفت: على عليه السلام خوردن چنين صيدى<SPAN style="LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; COLOR: black; FONT-SIZE: 9pt" dir=ltr lang=AR-SA&gt ; را جايز نمى شمرد.
عثمان كسى را به نزد آن حضرت فرستاد. على عليه السلام با قيافه اى خشمگين وارد گرديد، عثمان به آن حضرت گفت: تو زياد با ما مخالفت مى كنى؟
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: ياد مى كنم خدا را درباره كسانى از شما كه بخاطر دارند مردى پنج تخم شتر مرغ نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد و پيغمبر به وى دوازده نفر از صحابه رسول خدا بر آن گواهى دادند، در اين موقع عثمان برخاست و داخل در خيمه گاه خود گرديد و طعام را براى اهل حل گذاشت (2).


 


2- تاديب قماربازان
اميرالمومنين عليه السلام از راهى مى گذشت چند نفر را ديد به بازى شطرنج مشغول بودند. امام عليه السلام به آنان فرمود: ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون؛ چيستند اين تمثالهائى كه شما بر آنها ايستاده ايد؟
پس آنان را تاديب نموده، در آفتاب& lt;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; COLOR: black; FONT-SIZE: 9pt” dir=ltr lang=AR-SA> معلق نمود (3).


3- تنبيه
مردى را كه استمناء كرده بود نزد اميرالمومنين عليه السلام
آوردند. آن حضرت چنان بر دستش كوفت
كه دستش قرمز شده و آنگاه از بيت المال به او زن داد (4).


4- احكام ناحق شريح
عبدالرحمن بن حجاج مى گويد: حكم بن عتيبه و سلمه بن كهيل بر ابى جعفر<SPAN dir=ltr&gt ; عليه السلام (امام محمد باقر) وارد شده از آن حضرت از حكم شاهد با سوگند پرسش نمودند.
امام عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله به وسيله آن حكم نموده و همچنين على عليه السلام نزد شما در كوفه بدان حكم نموده است، تا اينكه فرمود على عليه السلام در مسجد كوفه نشسته بود ناگهان عبدالله بن قفل تميمى در حالى كه زرهى به همراه داشت بر آن حضرت گذشت. على عليه السلام به عبدالله گفت: اين زره طلحه است كه در روز بصره (جنگ صفين) از او ربوده شده است.
عبدالله گفت: به نزد شريح قاضى مى رويم، رفتند، شريح به قضاوت نشست، اميرالمومنين فرمود: اين زره طلحه است كه در روز بصره از او ربوده شده است.
شريح: در اين باره شاهد بياور!
على عليه السلام امام حسن را آورده بر آن گواهى داد.
شريح: با گواهى يك نفر حكم نمى كنم مگر اين كه ديگرى با او باشد.
حضرت على قنبر را آورد و او بر آن گواهى داد.
شريح: قنبر برده است و شهادتش نافذ نيست.
على عليه السلام خشمگين شده به قنبر فرمود: بگير زره را كه اين مرد (شريح) سه بار قضاوت به ناحق نمود. در اين موقع شريح تكانى خورده و به آن حضرت عرضه داشت: من پس از اين، هيچ وقت بين دو نفر قضاوت نخواهم كرد مگر اين كه علت سه بار قضاوت ناحق مرا به من &l t;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; COLOR: black; FONT-SIZE: 9pt” lang=AR-SA>بگوييد. اميرالمومنين به او فرمود: واى بر تو! هنگامى كه طرح دعوا كردم گفتى: گواه بياور با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده مال ربوده شده هر جا كه يافت شود بدون اقامه گواه گرفته مى شود، پس من گفتم: شايد او اين حديث رسول خدا را نشنيده، آنگاه حسن را آوردم و بر آن گواهى داد، پس گفتى: او يك شاهد است و من با شهادت يك شاهد حكم نمى كنم، با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با يك شاهد و سوگند، حكم نموده است. سپس قنبر را آوردم و گواهى داد، پس گفتى: او برده است و من با گواهى برده حكم نمى كنم، با اين كه گواهى برده اگر عادل باشد پذيرفته است. و آنگاه فرمود: واى بر تو! امام مسلمين بر امور بزرگتر مسلمين مامون و مورد اعتماد است (5).



5- افسانه گو در مسجد
اميرالمومنين عليه السلام در مسجد مردى را ديد افسانه گويى مى كند، آن حضرت با تازيانه بر بدنش بنواخت و او را از مسجد بيرون كرد (6).


6- ديه علقه
مردى ضربه اى بر شكم زنى وارد ساخت، زن بر اثر آن ضربه علقه اى (مقدارى خون بسته) سقط كرد. حضرت امير فرمود: آن مرد بايد ديه علقه را در چهل دينار به زن بدهد، و اين آيه شريفه را تلاوت نمود: ولقد خلقنا الانسان من سلاله من طين... (7).
به تحقيق انسان را از خلاصه گل بيافريديم و سپس آن را در قرارگاهى استوار (رحم) قرار داديم سپس آن نطفه را پاره خون بسته گردانديم، پس آن خون بسته را مانند گوشت جويده گردانيديم، پس آن گوشت را استخوانهاى گردانيديم پس آن استخوانها را گوشت پوشانيديم، پس آفريديم او را آفرينشى ديگر (او را به صورت انسانى در آورده و در او روح دميديم). پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است.
و آنگاه فرمود: ديه نطفه بيست دينار، و علقه چهل دينار، و مضغه شصت دينار، و استخوان پيش از تمام شدن خلقتش هشتاد دينار و جنين كامل قبل از دميدم روح صد دينار، و پس از دميدن روح هزار دينار مى باشد (8).
و پيش از اين گذشت كه آن حضرت عليه السلام در معناى اب و كلاله به آيات قرآن استدلال نمود، در قبال ابوبكر كه از معناى آنها عاجز ماند. و در قبال عمر نيز آن هنگام كه خواست بر زنى كه بطور اجبار تن به زنا داده بود حد جارى كند، آن حضرت به اين آيه شريفه استدلال نمود: فمن اضطر غير باغ ولا عاد فلا اثم عليه (9). و نگذاشت به او حد بزند. و هنگامى كه عثمان خواست زنى را كه پس از شش ماه فرزند زاييده بود حد بزند، آن حضرت عليه السلام به اين دو آيه شريفه استشهاد نمود: و حمله و فصاله... (10) والوالدات يرضعن... (11) و نگذاشت به او حد بزند و گذشت استناد آن حضرت به آيات قرآن در معناى جزء و سهم و حين و قديم.


 


7- نوعى مجازات
روزى حضرت امير عليه السلام در مسجد كوفه نشسته بود، در اين هنگام چند نفر را كه در روز ماه رمضان افطار كرده بودند نزد آن حضرت آوردند.
على عليه السلام از آنان پرسيد: آيا شما در روز ماه رمضان غذا خورده ايد؟
بله.
يهودى هستيد؟
نه.
نصرانى هستيد؟
نه.
پس چه دينى داريد كه مخالف دين اسلام است؟
مسلمان هستيم.
پس مسافريد؟
نه.
آيا بيمارى داريد كه موجب افطار شما شده و ما از آن اطلاعى نداريم زيرا خداى تعالى مى فرمايد: بل الانسان على نفسه بصيره.
هيچ بيمارى نداريم.
اميرالمومنين عليه السلام تبسم نمود و به آنان فرمود: به يگانگى خداوند و رسالت محمد صلى الله عليه و آله گواهى مى دهيد؟
يگانگى خدا را قبول داريم ولى محمد را نمى شناسيم.
محمد فرستاده خداست.
ما پيامبرى او را قبول نداريم.
اگر بر پيامبرى محمد گواهى ندهيد شما را به قتل خواهم رساند.
هر چه مى خواهى بكن.
در اين موقع اميرالمومنين عليه السلام به مامورين انتظامى دستور داد آنان را به خارج كوفه برده و دو گودال نزديك هم حفر نموده و با روزنه اى آنها را به هم ارتباط دهند، و آنگاه به آن گروه فرمود: شما را به وسيله دود خواهم كشت.
گفتند: هرچه مى خواهى بكن همانا حكم تو تنها در اين دنياست. در اين موقع امام عليه السلام آنان را به آرامى در ميان گودال انداخت و آنگاه دستور داد در گودال ديگر آتش افروختند و پيوسته بر ايشان بانگ مى زد چه مى گوئيد آيا از عقيده خود برگشته ايد يا نه؟
مى گفتند: هر چه مى خواهى انجام بده، تا اين كه به وسيله دود كشته شدند.
اين خبر در گوشه و كنار و در شهرها منتشر گرديد و مردم درباره آن سخن ها مى گفتند. تا اينكه يك روز كه آن حضرت در مسجد تشريف داشت، مردى يهودى از اهل مدينه كه يهوديان مدينه به بزرگى و دانايى او و پدرانش معتقد بودند با گروهى از بستگانش وارد كوفه شده و مستقيما به طرف مسجد جامع كوفه رهسپار گرديده در بيرون مسجد بار انداختند، و به آن حضرت عليه السلام پيغام دادند كه ما قومى از يهود هستيم كه از حجاز آمده با شما گفتگويى داريم آيا شما به نزد ما مى آييد، يا ما بر شما وارد شويم؟
اميرالمومنين عليه السلام خود به طرف آنان از مسجد بيرون رفت و مى فرمود: به زودى وارد مسجد خواهند شد (يعنى مسلمان مى شوند). پس به ايشان فرمود: مطلب شما چيست؟
بزرگشان گفت: اى پسر ابيطالب! اين چه بدعتى است كه در دين محمد گذارده اى؟
حضرت فرمود: چه بدعتى؟
يهودى گفت: شنيده ايم گروهى را كه به يگانگى خداوند اقرار داشته ولى نبوت محمد را منكر بوده اند با دود كشته اى.
اميرالمومنين به وى فرمود: تو را سوگند مى دهم به حق نه آيه اى كه در كوه طور بر موسى عليه السلام نازل گرديده، و به حق كنائس پنجگانه قدس… آيا مى دانى كه پس از وفات موسى كسانى را نزد يوشع بن نون آورده كه معترف به يگانگى خداوند بودند ولى نبوت موسى را قبول نداشتند يوشع آنان را به همين ترتيب به قتل رساند؟
يهودى گفت: مى دانم.
در اين هنگام يهودى گفت: گواهى مى دهم كه تو صاحب سر و رازدان موسى هستى. پس يهودى كاغذى از قباى خود بيرون آورد و به دست آن حضرت داد. على عليه السلام كاغذ را باز نموده و آن را نگاه كرد و سپس گريست.
يهودى گفت: چرا گريه مى كنى؟ اين كاغذ كه به خط سريانى است و تو عرب هستى مگر خط آن را مى دانى؟
فرمود: آرى، اسم من در آن نوشته شده.
يهودى گفت: اسمت را به من نشان بده و بگو نام تو به لغت سريانى چيست؟
آن حضرت اسم خود را به او نشان داد و فرمود: نام من به سريانى اليا مى باشد.
يهودى گفت: گواهى مى دهم كه تو پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله اولى هستى به مردم از جهانهايشان. و همگى آنان با آن
حضرت بيعت نموده، وارد مسجد
شدند.
على عليه السلام فرمود: سپاس خداى را كه هرگز مرا فراموش نكرده، و نام مرا در طومار نيكان، ثبت نموده است.
مؤ لّف:


از اين خبر، دو مطلب استفاده مى شود: يكى عدم جواز دخول اهل كتاب در مساجد، و ديگرى جواز قتل منكر نبوت پيغمبر صلى الله عليه و آله ولو آن كه موحد باشد (11).


پی نوشت:


1-       ساكنين خارج از محدوده و مقصود از حرم مكه معظمه تا مقدار مشخصى از اطراف آن مى باشد.


2-       مناقب، سروى، ج 1، ص 502


3-       عجايب القضايا، قمى، ص 88


4-       فروع كافى، ج 7، ص 265


& lt;P style=”TEXT-ALIGN: justify; LINE-HEIGHT: 200%; TEXT-INDENT: -0.25in; MARGIN: 0in 0.5in 0pt 0in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl; mso-add-space: auto; mso-list: l0 level1 lfo1″ dir=rtl class=MsoListParagraphCxSpMiddle align=justify>5-        فروع كافى، ج 7، ص 385، حديث 5


6-        فروع كافى، ج 7، ص 263، حديث 20


7-       سوره مومنون، آيه 11


8-       &lt ;/SPAN> ارشاد، مفيد، ص 119


9-        سوره بقره، آيه 173


10-    سوره احقاف، آيه 13


11-    سوره بقره، آيه 232.


12-   فروع كافى، كتاب الصيام، باب النوادر، حديث 7


http://www.ghadeer.org

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید