قضاوت هایی از امیرالمومنین/4
28– دخترى كه به زنا متهم شد!
در خرائج راوندى است كه نه يا ده برادر در قبيله اى عرب زندگى مى كردند و تنها يك خواهر داشتند كه بسيار به او علاقه مند بودند، آنان به خواهر گفتند: هر چه خداوند به ما روزى مى دهد نزد تو مى سپاريم و تو ازدواج نكن؛
زيرا به غيرت ما نمى گنجد كه تو ازدواج نمايى، خواهر با آنان موافقت كرد و به خدمتگزارى آنان پرداخت. برادران نيز خواهر را گرامى مى داشتند، تا اين كه روزى خواهر پس از پاكى از عادات ماهيانه براى غسل نمودن
بر سر چشمه آبى رفت و در ميان آب نشست، اتفاقا زالويى در جوف او داخل شد و پس از مدتى زالو بزرگ شده و شكم زن بالا آمد، برادران پنداشتند كه خواهر آبستن شده و به آنان خيانت كرده است،
تصميم گرفتند او را بكشند، ولى بعضى از آنان ممانعت كرده، گفتند: او را نزد على بن ابيطالب
مى بريم، خواهر را نزد على عليه السلام برده و ماجرا را شرح دادند.
اميرالمومنين: طشتى پر از لجن برايم بياوريد! و به زن دستور داد ميان طشت بنشيند و در آن حال زالو از جوف زن بيرون آمد و در ميان طشت قرار گرفت. برادران چون اين تدبير و علاج حيرت آور بديدند،
گفتند: يا على! تو پروردگار ما هستى و تو غيب مى دانى! اميرالمومنين عليه السلام آنان را از اين گفتار، منع نموده و به آنها فرمود:
رسول خدا صلى الله عليه و آله از طرف خداوند به من خبر داده كه اين قضيه در اين ماه و در اين روز و در اين ساعت، واقع خواهد شد (1)
29– داستان جويريه
مردى با جويريه بن عمر بر سر ماده اسبى با هم نزاع مى كردند، هر كدام، آن را از خود مى دانست.
على عليه السلام فرمود: گواه بياوريد؟
گفتند: نه. پس به جويريه فرمود: اسب را به اين مرد بده!
جويريه گفت: يا اميرالمومنين! بدون گواه؟
على عليه السلام فرمود: من به تو از خودت آگاهترم، آيا فراموش كرده اى رفتار جاهلانه ات را در عصر جاهليت. و حضرت او را از كردارش خبر داد .(2)
30– قضيه اى كه مدعى عليه را ذيحق نموده
چهار نفر مالك يك شتر بودند، يكى از آنان شتر را عقال نمود، شتر راه مى رفت و با ريسمان خود بازى مى كرد كه ناگهان به زمين خورد و هلاك گرديد، در اين موقع آن سه نفر ديگر با اين يكى به منازعه برخاسته و
قيمت شتر را از او مطالبه كردند. حضرت امير عليه السلام به آن سه نفر فرمود: شما بايد سهم آن يكى را بدهيد؛ زيرا او از حق خود نگهدارى نموده و شما چون از حق خود مراقبت نكرده ايد حق او را نيز تلف كرده ايد.(3)
و گذشت در فصل سيزدهم خبر يكم كه آن حضرت صاحب سه گرده نان را كه مدعى چهار درهم بود، تنها يك درهم داد، و مدعى عليه را ذيحق نمود.
31– علاج
پسرى بدون اجازه پدر وليده (كنيزى كه از مولايش فرزند دارد) پدر را به مردى فروخت، كنيز از مشترى پسر زاييد. در اين هنگام مولاى اول با مشترى به مخاصمت برخاست و گفت: اين كنيز وليده من است و پسرم بدون اجازه ام آن را به تو فروخته است، مشترى انكار مى كرد، خصومت به نزد حضرت امير عليه السلام بردند.
اميرالمومنين عليه السلام به مولاى اول فرمود: كنيز و پسرت را از مشترى بگير. مشترى حضرت را سوگند داد تا برايش چاره اى كند على عليه السلام به او فرمود:
جوان فروشنده (پسر مولاى اول) را نزد خودت نگهدار تا پدرش معامله را امضا نمايد؛ مشترى جوان را نگهداشت.
مولاى اول به مشترى گفت: فرزندم را رها كن.
مشترى گفت: به خدا سوگند او را به تو نمى دهم مگر اين كه پسرم را به من رد نمايى.
مولاى اول چون اين بديد تنها معامله پسر مشترى را اجازه داد بدون مادر .(4)
32– تازه مسلمان
مردى نصرانى را كه تازه مسلمان شده و با او خوك بريان شده ديده بودند نزد حضرت على عليه السلام آوردند.
آن حضرت عليه السلام به او فرمود: چرا مرتكب چنين خطائى شدى؟
گفت: بيمار شدم و به خوردن گوشت نيازمند گرديدم.
على عليه السلام: چرا از گوشت بزغاله استفاده نكردى با اينكه داشتى. و آنگاه به او فرمود: اگر گوشت خوك را خورده بودى به تو حد مى زدم. ولى اكنون تو را تاديب مى كنم. پس به قدرى او را زد كه بولش جارى گرديد(5)
33– فريادرس آمد
در كامل جزرى آمده: على عليه السلام از قبيله همدان بيرون شد، در بين راه دو مرد را ديد زد و خورد مى كردند، آنان را از هم جدا نموده و به راه خود ادامه داد، ناگهان صداى استغاثه اى شنيد. اميرالمومنين عليه السلام به جانب او شتافت و مى فرمود: فريادرس آمد. پس دو مرد را ديد كه يكى از آنان از ديگرى شكايت داشته و گفت: يا اميرالمومنين ! پيراهنى به اين مرد فروخته ام به هفت درهم و با او شرط كرده ام كه درهمهاى سالم و بدون عيب به من تحويل دهد و او اين درهمهاى معيوب را به من داده است، و من از گرفتن آنها امتناع ورزيده از او مطالبه دراهم سالم نمودم، پس سيلى به صورتم زد.
اميرالمومنين به زننده فرمود: چه مى گويى؟
گفت: راست مى گويد.
به او فرمود: به شرط خود وفا كن، و آنگاه به مضروب فرمود: قصاص بگير! مرد گفت: يا عفو كنم؟
امام عليه السلام فرمود: اختيار آن با خود توست.
و سپس به همراهان خود فرمود: بگيريد او را. پس مردى او را بر دوش گرفت و آن حضرت پانزده تازيانه به او زد و فرمود: اين سزاى هتك حرمت توست نسبت به آن مرد(6)
پی نوشت:
1- بحار، ج 40، ص 242
2- بحار، ج 41، ص 288.
3– گرچه اخبار اين فصل مرسله هستند، ولى تعجب ندارد كه آن اعمال حيرت آور از آن شخصيت نامتناهى سر زده باشد،
و به همين جهت بوده كه پاره اى از مردم آن حضرت را خداى خود دانسته اند. و خود آن حضرت آنان را با آتش سوزانده است.
3- من لا يحضر، كتاب الديات، باب 71، نوادر الديات، حديث 12. تهذيب، ج 2، ص 510.
هيچ غير وحى خدا نيست. (سوره نجم آيه 3،4
4- فروع كافى، ج 7، ص 263، حديث 20
5- فروع كافى، كتاب الحدود، باب النوادر، حديث 20
6- كامل، جزرى
صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه
کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor