ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

ماجراى زنى که ادعا مى کرد دختر حضرت فاطمه (علیها السلام) است!

فهرست مطالب

حضرت امام على النقى الهادى علیه السلام فرموده است: دنیا بازارى است که گروهى در آن منتفع مى شوند و گروهى ضرر مى بینند.


روایت شده است که در عهد متوکل زنى به نام زینب، ادعا مى کرد که مادر من فاطمه (علیها السلام) دختر رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) است. متوکل به آن زن گفت: تو جوانى و از زمان حضرت رسالت نزدیک به چهارصد سال مى گذرد. چگونه تو در این مدت پیر نشده اى؟ زینب گفت: حضرت رسالت در حق من دعا کرد و دست مبارک بر سر من کشید و از حقتعالى خواست که بعد از هر چهل سال من مجددا جوان شوم و من تا به حال این حکایت را براى کسى نگفته بودم و اکنون به علت اکتساب بعضى ضروریات لازم
دانستم که پرده از این راز بردارم و ماجراى خود را براى خلیفه زمان بیان نمایم. متوکل مشایخ آل ابى طالب و اولاد عباس و پیران قریش را احضار نمود و خصوصیات حال زینب فاطمه (علیها السلام) را از ایشان سؤ ال نمود. آنها که اطلاع داشتند، گفتند که زینب دختر فاطمه (علیها السلام)، در فلان سال وفات نمود و براى ما این گونه ذکر کرده اند حقیقت زمان وفات او نزد مورخان محقق و مسطور است. آن زن چون این حکایت را از آن جماعت شنید و فهمید که نزدیک است رسوا شود گفت: این روایت افترا و دروغ است و احوال من تا این زمان بر همه کس از زندگان و مردگان مخفى و پوشیده بوده است. پس متوکل به آن جماعت گفت که شما هیچ دلیلى غیر از این روایت بر فوت زینب بنت فاطمه (علیها السلام) ندارید؟ گفتند: جز این روایت حجت دیگرى نداریم. متوکل گفت: درست نیست که بدون حجت و دلیل سخن کسى را رد کنیم و بى دلیل بر شخصى اعتراض نمائیم. آن گاه اهل مجلس گفتند: کسى که بر این روایت حجتى دارد و مى تواند این اشتباه را رفع نماید، ابوالحسن على النقى علیه السلام است. خلیفه این سخن را تحسین نمود و آن حضرت را احضار نمود و او را از ادعاى آن زن مطلع ساخت. حضرت فرمود: این ادعا کذب و دروغ است. وفات زینب دختر فاطمه (علیها السلام) در فلان روز از فلان ماه از فلان سال بود. متوکل گفت: این جماعت نیز همین گونه خبر دادند، و من آوردن حجت و دلیل را لازم مى دانم، چون زینب این روایت را قبول ندارد. پس اگر بر دروغ او دلیلى بیاورى بسیار نیکو است.
حضرت فرمود که گوشت اولاد فاطمه را حقتعالى بر درندگان حرام گردانیده است. اگر این زن بر ادعاى خود صادق است، به پیش شیران خلیفه رود و برگردد تا حقیقت و صداقت گفتار او ظاهر گردد. متوکل به آن زن گفت: چه مى گویى؟ گفت: من هرگز پیش شیرها نمى روم. امام على النقى علیه السلام قصد قتل مرا دارد که این سخن را مى گوید. از اولاد فاطمه جمع زیادى از بنى حسن و بنى حسین در این مجلس حاضرند. به یکى از آنها بگو تا پیش این شیرها برود. بعضى از اهل مجلس که نسبت به آن حضرت دشمنى داشتند، گفتند: یا امیرالمؤ منین! چرا خود ابوالحسن علیه السلام به نزد شیرها نمى رود؟ متوکل از این سخن خوشحال شده و گفت: اى ابوالحسن علیه السلام! چرا تو به میان شیران نروى تا صدق سخنان تو بر این جماعت آشکار گردد و ببینند که به بنى فاطمه از درندگان آسیبى نمى رسد. حضرت فرمود: اکنون اختیار در دست
توست، به هر کس بگویى مى رود. متوکل گفت: مى خواهم که تو بروى. حضرت فرمود: این کار را مى کنم انشاء الله تعالى و حرفى ندارم. سپس فرمود تا نردبانى حاضر کردند و به آن مکان که شیران درنده بودند گذاشتند و طوق از گردن شش عدد شیر درنده مهیب بر داشتند پس آن حضرت پایین رفته و در میان آنها ایستاد. شیرها یک یک پیش حضرت بر زمین افتادند و صورت بر خاک عجز مالیدند و سرهایشان را بر روى دستهاى خود گذاشتند و نزدیک آن حضرت خوابیدند. حضرت دست شفقت بر سر هر یک از آنها کشیده و هر کدام از شیرها بر خاسته و به طرفى رفتند. حضار مجلس از مشاهده این حال بسیار متعجب و حیران شدند. وزیر متوکل گفت: این کار براى تمشیت مملکت مخل است، زیرا که مردم مثل این معجزه که از ابوالحسن علیه السلام مشاهده نمودند، به جانب او مایل مى شوند. مصلحت آن است که قبل از آن که این خبر منتشر شود، او را پیش شیران بیرون بیاورى. پس متوکل گفت: اى ابوالحسن! علیه السلام حقتعالى تو را از آفتها محفوظ مى دارد، اکنون بیرون بیا. چون آن حضرت به طرف نردبان آمد، شیرى که از همه شیرها بزرگتر بود، قصد بیرون آمدن کرد. حضرت به او اشاره کرد که برگردد. آن شیر از پشت سر آن حضرت برگشت و در جاى خود قرار گرفت. هنگامى که حضرت بیرون آمد، فرمود: هر کس که ادعاى فرزندى فاطمه (علیها السلام) مى نماید، در میان این شیران خود را بیازماید. پس متوکل به آن زن گفت که به میان این شیران برو. زن گفت: هیهات، هیهات من دروغ گفتم و ادعاى باطل کردم. من دختر فلانى ام و نهایت احتیاج باعث شد تا من این سخن دروغ را بگویم و این مادر من است و اشاره به زنى کرد که در مجلس ایستاده بود. متوکل بعد از شنیدن این سخنان حکم کرد که او را به میان را به میان شیران بیندازند. مادر آن زن خیلى التماس نمود و اهل مجلس نیز شفاعت او را کردند و متوکل او را به مادرش بخشید.


منبعwww.shiasun.com

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید