ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

نمونه هایی از غم ها و شادی های پیامبر(صلی الله علیه وآله)/1

فهرست مطالب

پدید آورنده: محمد مهدی فیروزمهر، صفحه 53


مقدمه:


فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً، آنها باید کمتر بخندند و بسیار بگریند.( توبه: 81)


در قرآن کریم، پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) به عنوان اسوه و الگوی کامل برای کسانی که خواهان حقیقت و زندگی سعادتمندانه هستند، معرفی شده است:


لَقَد
ْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللهَ وَ الْیَوْمَ الاْخِرَ وَ ذَکَرَ اللهَ کَثِیراً.( احزاب: 21)


«مسلّماً برای شما در زندگی رسول الله سرمشق نیکویی بود، برای آنها که امید به (رحمت) خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند.»


روشن است کسی که از سوی خداوند به عنوان الگو و نماد زندگی شناسانده می شود، نباید در گفتار و رفتارش چیزی بی فایده یا کم فایده دیده شود و به یقین پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) چنین بود که تمام گفتار، رفتار و کردارش حتی خنده ها، تبسم ها و اشگ هایش، برای پیروان او پر از درس ها، نکته ها و پیام است; زیرا قرآن در وصف او می گوید: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ; «و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید. آنچه می گوید چیزی جز وحی نیست.»( نجم: 3ـ4)


پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) بسیاری از معارف و حقایق (به خصوص در مورد اهل بیت
ش) را با تبسم ها و اشک های خود بیان کرده که سزاوار است طالبان حقیقت و امتش، در مورد لبخندها و گریه های او تأمل کنند و با دقت به مطالعه بنشینند.


در این نوشتار، گوشه هایی از لبخندها و گریه های پر رمز و راز حضرتش جمع آوری شده، که امید است برای خوانندگان سودمند باشد.


خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله) هنگام خواستگاری علی(علیه السلام) از فاطمه(علیها السلام):


از علی(علیه السلام) نقل شده که گفت: ابوبکر و عمر نزد من آمدند و گفتند: اگر خدمت پیامبر(صلی الله علیه وآله)بروی و از فاطمه خواستگاری کنی (شاید موافقت کند). من به حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله) رفتم، وقتی آن حضرت مرا دید خندید و فرمود: چه چیزی تو را به این جا آورده و حاجتت چیست؟


علی(علیه السلام) گفت: قرابت خود و پیشگامی ام در اسلام و یاری و جهادم را یاد آوردم. حضرت فرمود: ای علی، راست گفتی و تو بالاتر از آنی که می گویی.


گفتم: ای پیامبر خدا، آیا فاطمه را به ازدواجم در می آوری؟


پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: پیش از تو، مردانی از فاطمه خواستگاری کردند و من او را در جریان قرار دادم ولی در چهره اش ناخشنودی و نارضایتی دیدم، اکنون منتظر باش تا برگردم.


رسول الله(صلی الله علیه وآله) بر فاطمه وارد شد و بدو فرمود: ای فاطمه. گفت: لبیک، لبیک، ای پیامبر خدا، خواسته ات چیست؟


فرمود: علی، فرزند ابوطالب کسی است که قرابت و خویشی و فضل او را می شناسی وپیشینه او را در اسلام را می دانی و من از پروردگارم خواسته ام که بهترین و محبوبترین خلق را به ازدواج تو درآورد و علی درباره تو چنین خواسته ای را مطرح کرده است، نظرت چیست؟


فاطمه(علیها السلام) سکوت کرد و روی خود را برنگرداند و رسول الله(صلی الله علیه وآله) در او ناخشنودی ندید. در این هنگام برخاست، در حالی که می گفت: الله اکبر سکوت او، اقرار (و رضای) اوست.(1)


امّ سلمه گوید: بعد از خواستگاری علی از فاطمه(علیهما السلام)، پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) را دیدم در حالی که از خوشحالی «لا إِلَهَ إِلاَّ الله» می گفت، در چهره علی تبسّم کرد….(2)


گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) به هنگام دیدن جهیزیه دخترش فاطمه(علیها السلام):


… و پیامبر(صلی الله علیه وآله) مشتی از درهم ها را برداشت و ابوبکر را فراخواند و آن را به او داد و فرمود: «با آن برای دخترم لوازم خانه تهیه کن» و همراه او سلمان و بلال را فرستاد تا در حمل لوازمِ خریداری شده، یاری اش نمایند. ابوبکر گوید: مبلغی که (پیامبر(صلی الله علیه وآله)) به من داد، شصت و سه درهم بود. با آن، یک زیرانداز مصری پر شده از پشم، یک فرش از پوست، بالشی از چرم، که از لیف خرما پر شده بود، چادری خیبری، یک مشک آب، یک آفتابه و چند عدد کوزه سفالی و پرده نازک پشمی خریدم و همه آن ها را نزد رسول الله(صلی الله علیه وآله) آورده، در پیشگاهش نهادیم. وقتی نگاه حضرت به آن ها افتاد، اشگ ریخت و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «اَللَّهُمَّ بارِکْ لِقَوم جُلّ آنِیَتِهِمْ الْخَزَفْ…»; «خدایا! به کسانی که بیشتر ظروفشان از سفال است، برکت عطا فرما».(3)


لبخند پیامبر(صلی الله علیه وآله)، هنگام گفتوگوی علی و فاطمه(علیهما السلام):


ابن عباس گوید: پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر علی و فاطمه(علیهما السلام) وارد شد، در حالی که آن دو می خندیدند. آن دو، وقتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) را دیدند، سکوت کردند. پیامبر(صلی الله علیه وآله) خطاب به ایشان فرمود: چه شد که خندیدید و همین که مرا دیدید ساکت شدید؟! فاطمه(علیها السلام) گفت:… ای پیامبر خدا، علی گفت: من نزد رسول الله از تو محبوبترم و من گفتم: محبوبیت من نزد پیامبر از تو بیشتر است. پیامبر(صلی الله علیه وآله)تبسم کرده، فرمودند: دخترکم تو (رحم و) رقت فرزند را داری و علی نزد من از تو عزیزتر است; «یا بُنَیَّةَ لَکِ رِقَّة الْوَلد و عَلِیٌّ أَعزّ عَلَیَّ مِنْکِ».(4)


گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر مصیبت های اهل بیتش


ابن عباس گوید: پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) وقتی در حال احتضار بود، به شدت گریست; به گونه ای که محاسنش به آب دیدگانش تر شد. پرسیدند: ای پیامبرخدا، چه چیزی سبب شد که تو اشگ بریزی؟ فرمود: گریه ام برای ذریّه ام و به خاطر ظلمی است که بَدان امّتم پس از من بر آنها روا خواهند
داشت. گویا می بینم به دخترم، فاطمه پس از من ظلم می شود و فریاد وا اَبتای او بلند است و کسی از امتم یاری اش نمی کند!


فاطمه(علیها السلام) وقتی این سخن پیامبر(صلی الله علیه وآله) را شنید گریه کرد. حضرت بدو فرمود: دخترم! گریه نکن. فاطمه گفت: گریه ام به خاطر رفتاری که با من می شود نیست، بلکه از یاد لحظه جدایی تو گریه ام جاری شد.


پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: بشارت می دهم که از اهل بیتم تو نخستین کسی هستی که به من ملحق می شود.(5)


خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله) در چهره علی(علیه السلام):


روز جنگ بدر، پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) هیچ آبی نداشت و علی(علیه السلام) میان دشمن رفت تا آبی بیاورد و این در حالی بود که چاه بدر در دست دشمن بود و آن ها بر چاه احاطه داشتند، علی(علیه السلام) بر سر چاه رسید و به داخل آن رفته، ظرف آب را پرکرد و بر روی چاه گذاشت. در این هنگام صدایی شنید… و لحظه ای در چاه نشست و پس از آن که آرام شد، بالا آمد، دید آب بر زمین ریخته است. بار دیگر پایین رفت و همان ماجرا تکرار شد. در مرتبه سوم آب را بالا نفرستاد بلکه با خودش حمل کرد و بالا آورد. وقتی آب را خدمت پیامبر(صلی الله علیه وآله) رساند، حضرت در چهره علی نظر کرد و خندید و فرمود: تو (از ماجرا) خبر می دهی یا من بگویم؟ علی(علیه السلام) عرض کرد: ای فرستاده خدا، شما بفرمایید. سخن تو شیرین تر است.


پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) داستان را تعریف کرد، سپس فرمود: آن شخص جبرئیل بود (که آب را ریخت) و تو را تجربه می کرد و ثبات قلب تو را به ملائکه می نمایاند.(6)


گریه های پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای علی(علیه السلام):


ابوبکر می گوید:…در مورد ابو الحسن (علی(علیه السلام)) تعجب نکنید، به خدا سوگند روزی که علی درِ خیبر را از جا کَنْد، من در کنار پیامبر بودم، دیدم که حضرت خندید; به گونه ای که دندان هایش آشکار شد. پس از اندکی دیدم گریه می کند; به حدّی که محاسنش از آب دیدگانش تر شد. گفتم: ای پیامبرخدا، در یک لحظه، هم خنده و هم گریه؟! فرمود: اما خنده ام به خاطر این است که از کنده شدن درِ خیبر به دست علی خوشحال شدم و اما گریه ام برای علی(علیه السلام) است; چرا که او در خیبر را در حالی کند که سه روز است روزه دارد، آن هم با آب خالی…(7)


اصبغ بن نباته روایت کرده که پیامبر(صلی الله علیه وآله) یک هفته علی را ندیده بود. دیدند که آن حضرت گریه می کند و می گوید: خدایا! علی نور چشم، قوّت بازو، پسرعمویم و برطرف کننده غم و غصه از چهره من است، او را به من برگردان! و فرمود: برای کسی که از علی(علیه السلام) برایم خبری بیاورد، بهشت را برایش ضمانت می کنم. مردم (برای پیدا کردن علی(علیه السلام)) به راه افتادند. فضل بن عباس او را یافت و پیامبر(صلی الله علیه وآله) او را به بهشت بشارت داد…(8)


ابن عباس
می گوید: روزی من، پیامبر(صلی الله علیه وآله) و علی بن ابی طالب(علیه السلام) به بیرون رفتیم، پیامبر(صلی الله علیه وآله)سر خود را بر سینه علی(علیه السلام) نهاد و اشگ می ریخت. علی(علیه السلام) گفت: ای پیامبرخدا، گریه ات برای چیست؟ خداوند چشمان تو را گریان نکند. فرمود: گریه ام (به خاطر) کینه هایی است که در دل برخی، نسبت به تو وجود دارد، که آن ها را برای تو آشکار نمی کنند تا این که ما از همدیگر جدا شویم.(9)


از امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل است که فرمود: در واقعه خیبر بدنم بیست و پنج زخم برداشت. با این زخم ها خدمت پیامبر(صلی الله علیه وآله) رسیدم. وقتی جراحت های مرا دید، گریه کرد و ازاشک های دیدگانش گرفت و بر جراحاتم کشید. در همان لحظه از درد و رنج زخم ها راحت شدم.(10)


وقتی علی(علیه السلام) از غزوه احد برگشت، هشتاد زخم بر بدنش وارد شده بود. در حالی که زخم های خود را مداوا می کرد و همانند یک قطعه گوشت خُرد شده بر روی فرش افتاده بود. پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای عیادت از او وارد شد. وقتی وی را در آن وضع دید، گریه کرد و فرمود:


مردی که این گونه در راه خدا مصیبت ببیند، بر خداست که (آنچه حق اوست) در موردش انجام دهد و انجام خواهد داد.(11)


علی(علیه السلام) در غزوه اُحُد، دشمنان را از چپ و راستِ پیامبر(صلی الله علیه وآله) دور می کرد. آن حضرت آن قدر جنگید که شمشیرش شکست و سه تکه شد! آن را نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) برد و عرض کرد: این شمشیر من است که قطعه قطعه شده، آیا من به بیعتم وفا کردم؟!


حضرت فرمود: آری، و آنگاه ذوالفقار (شمشیر مخصوص) را به او داد و چون پیامبر(صلی الله علیه وآله) دید از شدّت جنگ و خستگی ناشی از آن، پاهای علی(علیه السلام) توهم می رود سرش را به سوی آسمان گرفت و در حالی که گریه می کرد، گفت: خدایا! وعده ام دادی که دینت را یاری کنی و اگر بخواهی ناتوان نیستی…(12)


شگفتی سلما
ن فارسی درباره فاطمه(علیها السلام) و خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله)


از سلمان فارسی نقل است که گفت: روزی به خانه فاطمه رفتم، دیدم که او در حالی که با چادری خود را پوشانده، خوابیده است و دیگی در کنارش می جوشد، بی آنکه آتشی زیر آن باشد! با شتاب نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) رفتم. پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) تا مرا دید، خندید و فرمود: ای ابو عبدالله (سلمان)، آنچه از حال دخترم فاطمه دیدی تعجب کردی؟! گفتم: آری، ای پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله). آن حضرت فرمود: آیا از کار خدا تعجب می کنی؟ خدای تبارک و تعالی دانست دخترم فاطمه ضعیف است، از این رو، او را تأیید کرده، به وسیله فرشته ای گرامی، وی را در کارهایش کمک کرد.(13)


گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) درباره فاطمه(علیها السلام):


از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) بر فاطمه(علی
ها السلام) وارد شد، در حالی که بر او پوششی از کرک شتر بود و با دستانش آسیاب را می چرخاند و به کودکش شیر می داد، چون نگاه پیامبر(صلی الله علیه وآله) به او افتاد، اشگ هایش جاری شد وفرمود: دخترم! تلخی دنیا را در برابر شیرینی آخرت اندک بدان; چراکه خدا بر من آیه وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی (14) را نازل کرد.(15)


خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله) در صحنه جنگ اُحد:


در غزوه اُحد، درگیری شدت گرفت و مردان جنگیِ مشرکان با تیراندازی، تعدادی از لشکر اسلام را مجروح کردند پیامبر(صلی الله علیه وآله) مسلمانان را به جنگیدن و دفاع ترغیب و تشویق می کرد و به «سعد» فرمود: پدر و مادرم به فدایت باد! تیر بینداز. در این هنگام «حیان بن العرقه» از سپاه دشمن تیری انداخت که به دامن «امّ ایمن» که کارش در آن روز آب رسانی به مجروحان و مداوای آنها بود، اصابت کرد و او را به زمین انداخت و لباسش کنار رفت. «حیان بن العرقه» از این صحنه شاد شد و خندید و این امر بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) گران آمد، در این حال تیری به سعد وقاص داد و فرمود: این تیر را به سوی «حیان» بینداز. سعد تیر را انداخت و آن به گودی گلوی «حیان» خورد و او به پشت افتاد و عورتش نمایان شد. سعد گفت: دیدم پیامبر(صلی الله علیه وآله)خندید; آن گونه که دندان های کنارش آشکار شد….(16)

&#x0D ;

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) در شهادت حضرت حمزه


پیامبر(صلی الله علیه وآله)، پس از غزوه اُحد، وقتی صدای گریه از خانه های انصار شنید که بر کشته های خویش می گریستند، اشک از چشمانش جاری شد و فرمود: اما حمزه! کسی نیست که بر وی بگرید. وقتی سعدبن معاذ و اُسید بن حضیر این سخن پیامبر(صلی الله علیه وآله) را شنیدند، نزد زنان بنی عبدالأشهل رفته، آنان را به خانه پیامبر(صلی الله علیه وآله) آوردند و آنان همگی برای حمزه گریه (و عزاداری) کردند و پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) با شنیدن صدای گریه و ناله آنها در حقشان دعا کرد و دستور دادند که برگردند. پس از آن بود که هیچ انصاری بر مرده خود گریه نمی کرد، جز پس از گریه بر حضرت حمزه.(17)


…پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) به امیرمؤمنان فرمود: درباره عمویت جستجو کن. علی(علیه السلام) در پی جسد حمزه آمد تا این که او را یافت، وقتی وضعیت اسف بار به شهادت رسیدن حمزه را دید، برایش مشکل بود که آن
وضعیت را برای پیامبر شرح دهد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) خود به کنار جنازه حمزه آمد و دید که سینه حمزه را شکافته و جگرش را درآورده اند، گریه کرد و گفت: به خدا سوگند جایی نایستادم که بر من سخت تر از این مکان باشد….(18)


ادامه دارد…


www.hawzah.net

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید