سید محمد جواد بنی سعید لنگرودی
3-حدیث شناسی (علم الحدیث) را خوب بداند
گفتیم که خدا دستوراتش را به پیامبرش وحی کرده و او ر
ا موظف کرده که آنها را به مردم برساند و برای آنها تبیین کند(19). و از طرفی هم از مردم خواسته که آنچه پیامبر می گوید گوش دهند و از دستوراتش اطاعت کنند(20). اکنون این دستورات را ما بعنوان «حدیث» می شناسیم و در اختیار داریم.
شناخت حدیث دو مرحله دارد: شناخت سند و شناخت متن
برای شناخت سند حدیث باید به «علم رجال» آگاهی داشته باشد.
و برای شناخت و فهم متن حدیث «علم درایه» بداند.
3-1 -علم رجال
علم رجال برای شناخت راویان احادیث رسول اکرم (ص) و امامان معصوم علیهم السلام است. که آیا فلان راوی عادل است یا نه؛ موثق است یا نه؛ از او مدح شده یا ذم شده؛ مهمل است، مجهول است، و…. شناخت مشایخ او شاگر
دان او، عصر حیات، و طبقه او در روایت تا بدین وسیله حدیث مسند از مرسل شناخته شود.
خلاصه شناخت حالات و احوالی که در اعتبار قول و روایت او دخیل است را باید بداند. اما اینکه شغلش چه بوده، قدش چند سانت بوده، چند تا زن داشته و شام چی می خورده! به ما ربطی ندارد.(21)
علم رجال برای شناخت سند حدیث است که این حدیث از چه راهی و توسط چه کسانی برای ما نقل شده. چرا که در میان راویان احادیث، وضاعین (کسانی که از پیش خود حدیث درست می کردند!) و مدلسین (کسانی که در احادیث دستکاری می کردند!) و متعمدین للکذب علی الله و رسوله (کسانی که از روی علم و عمد به خدا و پیامبر دروغ می بستند!) وجود دارند که مجتهد باید اینها را بشناسد.
بعنوان نمونه چند مثال را در اینجا ذکر می کنیم:
مثال 1:
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة نقل می کند:
معاویه، صد هزار درهم به سمرة بن جندب داد تا از پیامبر(ص) روایت کند که آیه شریفه: «و من الناس من یعجبک قوله فی الحیاة الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام – و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل والله لا یحب الفساد » (و از مردم کسانی هستند که گفتار آنان در زندگی دنیا مایه اعجاب تو می شود -در ظاهر اظهار محبت شدید می کنند -و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه می گیرند -در حالیکه -آنان سر سخت ترین دشمنان اند. هنگامی که روی بر می گردانند -و از نزد تو خارج می شوند -در راه فساد در زمین کوشش می کنند و زراعتها و چارپایان را نابود می سازند با اینکه می دانند خدا فساد را دوست نمی دارد) (بقرة / 204 و 205)، در مورد علی (علیه السلام) نازل شده است!؛ و آیه شریفه: « و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاة الله والله رؤوف بالعباد » (بعضى از مردم -با ايمان و فداكار، همچون على (ع) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر ص-، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مىفروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است) (بقرة 207)؛ در مورد ابن ملجم نازل شده است!؛ سمرة نپذیرفت؛ معاویه قیمت را بالا برد تا اینکه سمرة به چهارصد هزار درهم راضی شد!!.(22)
مثال 2:
کشی در رجال خود می نویسد:
امام صادق علیه السلام فرمود: مغیرة بن سعید در نوشته های اصحاب پدرم دست برده و احادیثی را وارد کرده که پدرم آنها را نگفته است. مراقب باشید آنچه از ما نقل میکنند که مخالف کتاب خدا و سنت پیامبرمان محمد (ص) است را قبول نکنید. (23)
مثال 3:
یونس بن عبدالرحمن می گوید: وارد عراق شدم و گروه زیادی از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام را یافتم سخنانشان را شنیدم و کتابهایشان را گرفتم و بعدها آنرا خدمت امام رضا علیه السلام ارائه کردم؛ حضرت اینکه بسیاری از آن احادیث از اصحاب امام صادق علیه السلام باشد را رد کردند و فرمودند: اباالخطاب بر امام صادق علیه السلام دروغ می بست. خدا ابالخطاب و اصحاب او را لعنت کند، تا همین امروز هم این احادیث را دستکاری می کنند….(24)
امیرالمومنین علیه السلام کیفیت پیدایش چنین کسانی را اینگونه شرح می دهد:
ناقلان حديث چهار گروهند و پنجمى ندارد: نخست شخص منافقى است كه اظهار ايمان مى كند و نقاب اسلام بر چهره زده، نه از گناه باكى دارد و نه از آن دورى مى جويد، از روى عمد به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) دروغ مى بندد; (به يقين) اگر مردم مى دانستند او منافق و دروغگوست از وى نمى پذيرفتند و سخنش را تصديق نمى كردند; ولى (چون از واقعيت آگاه نبودند) مى گفتند: او از صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است، آن حضرت را ديده و از او حديث شنيده و مطالب را دريافت داشته است به همين دليل به گفته اش ترتيب اثر مى دادند، در حالى كه خداوند آنچه را لازم بوده از وضع منافقان خبر داده و اوصاف آنان را برشمرده است. قطعاً اين گروه منافقان (بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همگى از ميان نرفتند بلكه) بعد از آن حضرت باقى ماندند (و به كار خود ادامه دادند) و به پيشوايان ضلالت و دعوت كنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان، تقرّب جستند (و احاديثى در فضيلت آنها جعل كردند) آنها نيز (در مقابل) مقامات كشور اسلامى را به آن منافقان سپردند و آنان را حاكمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار كردند و به كمك آنها به خوردن دنيا مشغول شدند. البته مردم نيز (غالباً) همراه سلاطين و دنيا هستند مگر كسى كه خداوند او را لغزش بازداشته است. اين يكى از چهارگروه است.
(ديگر از عوامل احاديث اين است كه) كسى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چيزى را شنيده است; امّا به صورت صحيح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه نموده، هر چند از روى علم و عمد به آن حضرت دروغ نبسته است. اين حديث آميخته با خطا در اختيار اوست و آن را روايت و به آن عمل مى كند و مى گويد: من آن را از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شنيده ام. اگر مسلمانان مى دانستند او در مورد آن حديث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمى پذيرفتند و اگر خود او نيز مى دانست چنين است آن را رها مى كرد.
گروه سوم كسانى هستند كه حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شنيده اند كه در آن به چيزى امر فرموده، سپس (در حديث ديگرى) از آن نهى كرده (و حكم اوّل را نسخ فرموده) در حالى كه آن شنونده از حكم دوم با خبر نبوده (و نمى دانسته كه حكم ناسخ جاى منسوخ را گرفته است) يا از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نهى درباره چيزى شنيده است كه بعداً به آن امر فرموده، در حالى كه اين شخص (از حكم دوم) آگاه نشده است. به اين ترتيب در حقيقت اين شخص منسوخ را فرا گرفته و حفظ كرده; ولى ناسخ را حفظ نكرده است. اگر او مى دانست آنچه را شنيده است نسخ شده آن را رها مى ساخت و اگر مسلمانان هنگامى كه آن حكم را از وى شنيدند مى دانستند نسخ شده است آن را ترك مى كردند.
چها
رمين شخص (ناقل حديث) كسى است كه نه دروغ به خدا بسته، نه بر پيامبرش (و به طور كلى) او همواره دروغ را به سبب خوف از خدا و تعظيم پيامبر(صلى الله عليه وآله) دشمن مى دارد و در آنچه (از پيامبر اكرم) شنيده، اشتباهى (بر اثر سهل انگارى) براى او پيش نيامده است، بلكه آنچه را شنيده است به طور كامل حفظ نموده و همان گونه كه شنيده بى كم و كاست آن را نقل كرده است او ناسخ را حفظ كرده و به آن عمل مى كند و از منسوخ آگاه است و از آن دورى مى گزيند، خاص و عام و محكم و متشابه را شناخته و هر كدام را در جايگاه خود قرار داده است (زيرا) گاه سخنى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) صادر مى شد كه دو گونه بود; گاه كلامى بود كه جنبه خصوصى داشت و گاه كلامى كه داراى جنبه عمومى بود، در اين ميان بعضى از كسانى كه مقصود خدا و رسول الله(صلى الله عليه وآله) را نمى دانستند آن را مى شنيدند و حفظ مى كردند و بدون توجّه، آن را برخلاف معنا و مقصود و هدف واقعى آن تفسير مى كردند و چنان نبود كه همه صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) (پيوسته) از او پرسش كنند و مسائل مختلف را جويا شوند، تا آنجا كه عدّه اى دوست مى داشتند مرد عرب يا سؤال كننده تازه واردى بيايد و مطلبى از آن حضرت بپرسد تا آنها جواب آن را بشنوند و فرا گيرند من (اين گونه نبودم، بلكه) هر چه از خاطرم مى گذشت از آن حضرت سؤال مى كردم و حفظ مى نمودم (به همين دليل چيزى از فروع و اصول اسلام بر من مخفى نماند). اين است جهات مختلفى كه مردم در احاديث دارند و علل اختلاف رواياتشان».(25)
3-2– علم درایة
فهم صحیح متن حدیث کار هر کسی نیست و به هر حدیثی ابتدا به ساکن نمی شود عمل کرد. برای فهم متن حدیث چند کار صورت می گیرد.
اولا، باید دید روایت کامل است یا ناقص به دست ما رسیده است.
مثال 1:
در روایت آمده؛ ان الله یبغض البیت اللحم. (خداوند خانه ای که در آن گوشت باشد را دشمن می دارد). گفتند: ای آقا! بالاخره ما گوشت می خریم به خانه می بریم و…. حضرت فرمودند: البیت اللحم الذی تؤکل فیه لحوم الناس بالغیبة. (منظور از خانه گوشت خانه ای است که در آن گوشت مردمان بواسطه غیبت خورده می شود! ) حال اگر کسی به صرف دیدن همان روایت شروع کند به حکم دادن و عمل کردن، فکر کنید چه خواهد شد؟!
مثال 2:
روایتی از رسول اکرم نقل شده به این مضمون؛ إن الله خلق آدم علی صورته. (خدا حضرت آدم را شبیه خودش خلق کرده)
در کلام بعضی بزرگان عرفان ( محی الدین ابن عربی )(26) هم در باب کرامت نفس انسانی و تفسیر آیه شریفه « و نفخت فیه من روحی » به همین مضمون استشهاد شده(27). در حالیکه در بحار الانوار 4 / 11 از حسین بن خالد روایت کرده که:
به امام رضا علیه السلام عرض کردم: ای فرزند رسول خدا، مردم روایت می کنند که رسول خدا (ص) فرموده است: خدا آدم را شبیه خودش خلق کرده. حضرت فرمودند: خداوند نابودشان کند! اول حدیث را حذف کرده اند. رسول خدا (ص) از کنار دو نفر عبور می کردند که به هم ناسزا می گفتند، پس شنیدند که یکی به دیگری می گوید: «مرده شور ریختت رو ببرن با هرکسی که ریخت تو إ». رسول خدا فرمودند: بنده خدا این حرف را به برادرت نزن، چراکه خداوند حضرت آدم را شبیه او خلق کرده است! (28)
ثانیا، باید فهمید حدیث عین کلام معصوم است یا نقل به معنا است.
مثال:
روایتی در تهذیب آمده از امام صادق علیه السلام که وقتی بول به بدن بنی اسرائیل می رسید آنرا با قیچی می کندند!!. خدا به شما ( امت محمد (ص) ) خیلی لطف کرده که گفته با آب پاک می شود. این روایت در من لایحضر هم هست. بعد چون سند حدیث صحیح است، علما در صدد توجیه معنای آن برآمده اند؛ علامه مجلسی در توجیه مشکلات این حدیث می گوید: مخرج بول استثنا بوده. مرحوم فیض می گوید: خون نجس نبوده؛ و....
لکن حق اینست که این حدیث نقل به معنا شده و اصل آن در تفسیر علی بن ابراهیم اینگونه آمده: «ان الرجل من بنی اسرائیل اذا اصاب شیئا من بدنه البول قطعوه».
ضمیر در قطعوه به الرجل بر می گردد؛ یعنی بنی اسرائیل ترکوه و اعتزلوا عنه و لم یعاشروه. راوی حدیث نقل به معنا کرده و ضمیر را به بدن زده، بعد هم نقل را پر و بال داده است!.
این را چه کسی می فهمد ؟ کسی که سالها با مجامع روائی سر و کار داشته باشد.(29)
اینطور هم نیست که هر روایتی با عقل جور در نیامد سریع رد کنند و…. خیر. ما نفهمیدیم؛ شاید کسی باشد که معنائی از این روایتی که من نمی فهمم بفهمد که باعث اعجاب همه شود.(30)
ثالثا، مورد صدور روایت را بداند
مثال 1:
از حضرت رسول (ص) روایت می کنند که: «من بشرنی بخروج آذار(31) فله الجنة».
ظاهرش اینست که حضرت از این ماه بدش می آمده و منتظر تمام شدن این ماه بوده.
بعد هم بر اساس همین روایت، سنت درست می شود؛ مثل این بازی ای که جدید در آوردند اول ماه ربیع درب مساجد می روند و در می زنند و می گویند برای طلب حاجت و....
حال آنکه اصل خبر اینست که:
<SPAN style="LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; FONT-SIZE: 9pt" lang=AR-SA& gt;ابن عباس می گوید: روزی رسول اکرم ص در مسجد قبا نشسته بودند و گروهی از اصحاب نیز نزدشان بودند. حضرت فرمودند: اولین کسی که الان بر شما وارد می شود اهل بهشت است! اصحاب که این سخن را شنیدند گروهی از آنها برخاسته و از مسجد خارج شدند و هر کدامشان دوست داشتند که نفر اولی باشند که بر میگردند تا اهل بهشت حساب شوند! حضرت که متوجه این حرکت آنها شد به بقیه اصحاب فرمودند: الان گروهی بر شما وارد می شوند درحالیکه از یکدیکر در ورود به مسجد سبقت می گیرند، از میان آنان آنکه من را به خروج آذار بشارت دهد اهل بهشت است. جمعیت برگشته و داخل شدند درحالیکه ابوذر نیز در میان آنان بود. حضرت سوال کردند در کدامین ماه از ماههای رومی هستیم؟ ابوذر گفت: آذار به پایان رسیده است ای رسول خدا. پس حضرت فرمودند: ای اباذر، این را می دانستم ولی دوست داشتم که اصحاب من هم بدانند که تو اهل بهشتی….(32)
ملاحظه می کنید که این جمله در متن داستان (مورد صدور) معنایی دارد که جدای از آن به هیچ وجه نمی توان به آن رسید؛ و معنایی که جدای از مورد صدور فهمیده می شود به هیچ وجه صحیح نمی باشد.
مثال 2:
اینکه از رسول اکرم (ص) نقل شده که فرمودند: انت و مالک لأبیک. (تو و اموال تو مال پدرت می باشد)
این حدیث می تواند منشأ احکام فراوانی در مورد روابط مالی پدر و فرزند باشد، ولی وقتی مورد صدور را ملاحظه کنیم دیگر چنین فروعی را نمی توان از آن استخراج کرد.
از امام صادق علیه السلام پرسیدند، پدر چقدر حق دارد از مال فرزند بردارد؟ حضرت فرمودند: «قوته بغیر سرف اذا اضطر الیه». (اگر مضطر شود، به اندازه قوت روزانه خود بدون اینکه اسراف کند).
طرف می پرسد مگر پیامبر نفرموده: انت مالک لأبیک؟! امام علیه السلام فرمود: (داستان از این قرار است که) پسری پدری را نزد پیامبر آورد و گفت که میراث مادری من را خورده. پدر هم گفت: خرج خودش کرده ام. پیامبر رو به پسر کرد و این جمله را فرمود. (یعنی برو پی کارت!)
بعد امام صادق علیه السلام فرمود: آیا پیامبر باید پدر را بخاطر پسر زندانی می کرد ؟!!
تا اینجا روشن شد که فهم متن حدیث به این سادگی هم نیست که تصور می شود، محقق باید آنقدر ممارست و تبحر داشته باشد که عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ روایات را بداند، تا بتواند فهم خود از این مجموعه را ملاک حکمی از احکام قرار دهد و اطمینان پیدا کند که به حکم واقعی الهی دست یافته است.
4– علم اصول فقه بداند
ابزار کار استنباط احکام در علم اصول بدست می آید. بدون این ابزار و مبانی، مجتهد در کتاب و سنت لنگ می ماند. همانند یک کوهنورد حرفه ای که در مسیر فتح یک قله همیشه راه هموار در پیش ندارد گاهی در مسیر راه با شکافها و دیواره هائی رو برو می شود که اگر از قبل وسائل و ابزار لازم را همراه نداشته باشد از ادامه مسیر عاجز می ماند. هر چند همان مسیر عادی را هم با اصول و قواعد خاصی طی می کند. نحوه برخورد یک مجتهد با عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین، تعارض ادله، شناخت اصول عملیه و نحوه اعمال آن در موارد خاص خودش، ت
ماما ابزارهائی هستند که مجتهد در مسیر استنباط و استخراج حکم شرعی به آن نیاز دارد تا از حرکت باز نماند. مجهز شدن به این ابزار در علم اصول فقه اتفاق می افتد. از قبل باید ابزار کارش را دسته بندی و آماده داشته باشد.
مثال: مجتهد می گوید نماز واجب است. می گوئیم به چه دلیل؟ می گوید خداوند در قرآن فرموده: «و ان اقیموا الصلاة»(نماز را بپا دارید).
در اینجا می توانیم بپرسیم: اولا، چه کسی گفته ظواهر قرآن حجت است؟ شاید منظور این جمله چیز دیگری است، نه این نمازی که ما میخوانیم. ثانیا، چه کسی گفته هر کجا خدا در قرآن امر کرد یعنی آن کار واجب است ؟
پاسخ به این دو سؤال در علم اصول روشن می شود. یعنی مجتهد باید قبلا این دو مطلب را اثبات کرده باشد تا استدلالش به آن آیه مفید واقع شود</SPAN& gt;.
مباحث علم اصول به چهار بخش تقسیم می شود:
1 – مباحث الفاظ؛ که در آن از چگونگی دلالت الفاظ بر معانی بحث می شود. از حقیقت و مجاز، امر، نهی، عام، خاص، مطلق، مجمل، مفهوم، مشتق و نحوه دلالت اینها بر معنا.
2 – مباحث عقلی؛ که از لوازم احکام شرعی بحث می کند. اینکه بین حکم عقل و شرع ملازمه هست یا نه ؟ اینکه اگر فعلی واجب شد مقدمات آن هم واجب می شود یا نه؟ و….
3 – مباحث حجت؛ که از اعتبار ادله شرعی بحث می کند. به چه دلیل قرآن و سنت و اجماع و عقل حجت اند و تکلیف آورند؟
4 – مباحث اصول عملی؛ که از چگونگی استنباط حکم در صورتیکه مجتهد به شک گرفتار شود -و با استفاده از ادله احکام نتواند بفهمد که حکم فلان مسئله چه می شود -بحث می کند. توضیح اینکه در مسیر استنباط احکام، مجتهد گاهی قطع به حکم پیدا می کند طبیعی است که بر طبق آن فتوا می دهد. گاهی ظن به حکم پیدا می کند که در این حالت اگر آن ظن از ظن های معتبر باشد باز هم بر طبق آن فتوی می دهد. ولی گاه می شود که مجتهد به شک می افتد، در این هنگام وظیفه او رجوع به اصول عملی است تا در مقام عمل حیران و سرگردان نماند.
این اصول عبارت اند از: اصل برائت؛ اصل احتیاط؛ اصل تخییر؛ و اصل استصحاب.
به این بیان که شک مجتهد از دو حال خارج نیست یا شک در اصل تکلیف است یا در مکلف به؛ اگر شک در تکلیف باشد، یا قبلا حکم آنرا می دانستیم و الان شک کرده ایم، که جای اصل استصحاب است؛ و یا اینکه حکم قبلی آن نیز برای ما معلوم نیست، که جای اصل برائت است. و اگر شک در مکلف به باشد، یا امکان احتیاط هست، که جای اصل احتیاط؛ و یا احتیاط امکان ندارد، که جای اصل تخییر خواهد بود.
بنابراین فرا گرفتن مباحث علم اصول فقه برای من که نمیخواهم مقلد باشم ضروری است.
5– مذاهب فقهی رائج در عصر ائمه را بشناسد.
تا بتواند تشخیص دهد کدام روایت و حکم از باب تقیه بوده و کدام نبوده.
6– قواعد فقهی را بداند.
قواعد فقهی احکام کلی ای هستند که در سرتاسر فقه یا چند باب از ابواب فقهی بکار می روند و در تشخیص حکم مؤثر هستند. مثل قاعده لاضرر، لا حرج، الصحة، القرعة، ید، و....
در این علم از ادله این قواعد و چگونگی اعمال آن بحث می شود.
مثلا در مورد ادله قاعده لا ضرر به روایت زیر استناد شده:
زرارة، از ابی جعفر امام باقر (عليه السلام) نقل کرده است که فرمود: سَمُرَة بن جُندَب درخت نخلی (عذق) داشت که برای سرکشی به اين درخت بايد از داخل منزل مردي از انصار عبور کند. به همين جهت هر زمان که می خواست، بدون اينکه از مرد انصاری اجازه بگيرد، وارد خانه اين شخص می شد. مرد انصاری به سمرة گفت: تو همیشه سر زده و بی خبر وارد منزل ما می شوی، و گاه می شود ما در حالتی هستيم که دوست نداريم در آن حال بی خبر بر ما وارد شوی، هر وقت خواستی وارد شوی اعلام کن و اجازه بگير.
سمرة گفت: اين راه من به درخت نخلم ميباشد و من برای راه از کسی اجازه نمی گيرم!
مرد انصاری خدمت رسول اکرم(ص) آمد و از سمرة شکايت کرد. رسول خدا(ص) او را فراخواند؛ وقتی که آمد به او فرمود: فلانی از تو شکايت کرده و می گويد تو بدون اجازه بر او و خانواده او وارد می شوی؛ از اين پس هر وقت خواستی وارد شوی اجازه بگير.
سمرة گفت: ای رسول خدا(ص) برای راهی که به سمت نخل خود می روم اجازه بگيرم؟! (اين کار را نخواهم کرد).
رسول خدا(ص) فرمود: بيا و آن نخل را رها کن، بجای آن در فلان جا يک نخل به تو مي دهم.
سمرة گفت: نه، نمی خواهم. رسول خدا(ص) فرمود: بجای يک نخل، دونخل در جای ديگر به تو می دهم. سمرة گفت: نمی خواهم. رسول خدا(ص) يکی يکی تعداد نخل ها را اضافه فرمود
ند تا به ده (10) نخل رسید.
سمرة گفت: نه!.
رسول خدا(ص) فرمود: 10 نخل در فلان جا برای تو است!؛ سمرة نپذيرفت.
پيامبر(ص) فرمود: اين نخل را رها کن بجای آن نخلی در بهشت برای تو خواهد بود. سمرة گفت: نمی خواهم!.
در اين هنگام رسول خدا(ص) به او فرمودند: «انک رجل مضار و لا ضرر و لا ضرار علی مؤمن»؛ تو قصد ضرر زدن داري، و ضرر و ضرر زدن بر مؤمن نداریم.
سپس دستور دادند نخل او را از ريشه کنده و به سويش انداختند؛ سپس رسول خدا(ص) فرمود: برو و هر جا که دوست داری آن را بکار.
حکم اولیه اسلام اینست که هر کس اختیار مال خودش را دارد؛ اما با استفاده از این روایت و روایات مشابه دیگر حکم می کنیم که این اختیار تصرف، در جایی است که به دیگران ضرر وارد نکند؛ و این را بعنوان یک قاعده کلی مورد استفاده قرار داده و در تمامی موارد ضرر به آن استناد می کنیم.
اگر کسی با این قواعد آشنا نباشد در بسیاری از موارد به نتایجی میرسد که صحیح نخواهد بود.
7– تسلط بر کل ابواب فقه داشته باشد
بعضا اتفاق می افتد که کسی که در یک کتاب فقهی کار کرده در حل مسئله ای می میاند، ولی آنکه در کتب بیشتری مهارت پیدا کرده راه حل آنرا براحتی بدست می آورد.
مثلا:
در کتاب نکاح، باب نفقات اقارب، روایات می گوید: نفقه والدان (پدر و مادر) بر شخص واجب است.(33)
حال بحث می شود که جد و جده هم جزو اینها هستند یا نه؟ یعنی به أباء الابوین و أمهاتهم نیز «والدین» یا «ابوین» می گویند تا نفقه آنها واجب باشد، یا نمی گویند. معمولا برای تشخیص این معنا به عرف اهل لغت و عرف متشرعه رجوع می کنند. ولی فقیهی که با کتاب زکات آشنا است حل این مسئله را بخوبی بدست می آورد. چرا که در کتاب زکات دانسته که اولا دادن زکات بر واجب النفقة حرام است؛ و ثانیا در روایت آمده:
« فی الزکاة، یعطی منها الاخ و الاخت و العم و العمة و الخال و الخالة؛ و لا یعطی الجد و الجدة»(34). از اینجا معلوم می شود جد و جدة واجب النفقة هستند که زکات نمی توان به آنها داد.
پس می فهمیم جدای از عرف عام یا عرف اهل لغت، لسان روایات أباءالابوین را جزو ابوین می داند. فقیهی که این حکم را در اینجا می داند در کتاب نفقات نکاح به اشتباه نمی افتد.
بسیار خوب، اکنون معلوم شد منی که نمیخواهم مقلد باشم چه راهی را باید بپیمایم. اگر توان آن را، استعداد آنرا، و علاقه به آنرا دارم باید شروع کنم به آموزش و درس و مطالعه و تحقیق، و در نهایت طبق نظر و فهم خودم عمل کنم؛ و اگر نه، باید با کسی که این راه را رفته و در این علوم صاحب نظر است آشنا شده و مطابق نظر او عمل نمایم و مقلد باشم.
این روش مسیر بسیار بدیهی و روشنی است و جای تردید ندارد، ولی شیطان و یاران آن – اعم از سرویس های رسانه ای غرب و شرق، دوستان ناباب، اهل هوی و هوس، کافران به مبدأ و معاد، و… _ در تمام رشته های علمی دیگر اعم از مهندسی و پزشکی و علوم انسانی دیگر، کاری با ما ندارند و بلکه مشوق هم هستند، ولی وقتی پای خدا و دین به میان می آید، همین روش طبیعی و بدیهی را با عنوان تقلید کور! مذمت می کنند و هزار و یک وسوسه و شبهه در ذهن القا می کنند! البته تعجبی هم ندارد چراکه کار آنها همین است، تعجب از جوانانی است که نسنجیده و نفهمیده از آنها پیروی می کنند.
ادامه دارد…
http://makarem.ir