بسم الله الرحمن الرحيم
قال مولينا جعفر بن محمد الصادق: «لولا أن اللّه تبارك و تعالي خلقَ أميرالمؤمنين(عليهالسلام) لفاطمةٍّ ما كان لها كفو علي ظهر الأرض مِن آدمَ و مَنْ دونه».[1]
1. گرچه هر موجودي به نوبه خودْ مظهر اسمي از اسماء حسناي خداوند سبحان ميباشد و از آن جهتْ همانند ندارد، زيرا تكراري در نظام هستي نيست، لكن مظاهر جزئي، چون كثرت آنها آشكار و وحدت آنان نهان است، جهات مشتركي را ميتوان در آنها يافت كه آنان را همگنان سازد.
هرچه هستي چيزي محدودتر باشد، همتاهاي فراواني خواهد داشت و هرچه هستي چيزي وسيعتر باشد، همانندهاي كمتري خواهد داشت تا به هستي محض برسد كه نه همانند خواهد داشت: ﴿ليس كمثله شيء﴾[2] و نه ه
متائي براي آن وجود صرف فرض ميشود: ﴿و لم يكن له كفواً أحد﴾.[3]
در قلمرو امكان، مظهر آن نام برتر (اسم اعظم)، وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است كه اَحدي در محدوده امكان همانند او نيست؛ زيرا مظهر تام خداي بيهمتا را همتا نخواهد بود: ﴿ثمّ دنا فتدلّي ٭ فكان قاب قوسين أو أدني ٭ فأوحي إلي عبده ما أوحي ٭ ما كذب الفؤاد ما رأي﴾ [4] و اگر ممكن در برابر وجود مبارك ختمي مرتبت قرار گيرد، ما دون او خواهد بود؛ نه همسان او؛ زيرا تحت لواي حمد او واقع شده و به شفاعت كبراي او نيازمند است و اگر موطني فرض شود كه ديگر انوار طاهره با حضرتش متحد باشند، باز سخن از همتايي نخواهد بود؛ زيرا در آن موطن، كثرتي نيست تا كلام از برابري يا برتري به ميان آيد؛ بنابراين، براي وجود مبارك پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) همتايي در پهنه امكان نميباشد؛ خواه به عنوان سالبه به انتفاء محمول، چنانكه در فرض اوّل بيان شد و خواه به عنوان سالبه به انتفاء موضوع، چنانكه در فرض دوم اشاره شد.
هرگونه همساني در بخش موجودهاي مجرد يافت شود، راجع به اوصاف خارج از ذات آنهاست و هرگونه تمايز بيهمتايي در آنها يافت شود، راجع به درون ذات آنهاست: ﴿ما منّا إلاّ له مقامٌ معلوم﴾ [5] و مراد از مقام معلوم كه همانند ندارد، هويت وجودي آنهاست؛ نه ماهيت مفهومي آنان كه شركت در آنها، نه نقصي براي موجود كامل و نه فضيلتي براي موجود ناقص محسوب خواهد شد.
2. اساس كمال هر چيزي، هستي همان شيء است كه حقيقت او را تشكيل ميدهد؛ نه چيزهايي بيرون از آن؛ همانند امور ماهوي يا مفهومي كه خود سهمي از حقيقت اصيل ندارند و حصول آنها در اذهان است و نيل نيروهاي ادراكي نسبت به آنها سهل ميباشد.
هرچه هستي چيزي ضعيفتر باشد، ادراك شهودي آن آسانتر است و هرچه هستي چيزي قويتر باشد، نيل حضوري در آن دشوارتر خواهد بود تا برسد به هستي محض كه نه ادراك حصولي حكيم بحّاث را به آن مقام منيع راه است: «لا يدركه بعد الهمم»،[6] و نه ادراك حضوري عارف غوّاص را به عمق آن بحر بيكران، مجال ميباشد: «لا يناله غوص الفطن».[7]
لذا در عرفان نظري مسئلهاي كه موضوع او هويت مطلقه و مقام لا تعين (همان مقام ذات) باشد، وجود ندارد.[8] گرچه ادراك مظاهر آن هستي محض، نه تنها براي عقل ميسور است، كه حسّ نيز از نيل به آنها محروم نيست، ولي ادراك ذات اقدس آن وجود
صرف، نه تنها ميسور حس نيست كه مقدور عقل هم نخواهد بود: «و العقل كالحس قاصر عن الوصول إلي سرادق جلاله».[9]
آري، اصل علم به ذات اقدس و نه اكتناه به آن، بديهي هر موجودي است كه ادراكي دارد؛ زيرا او قبل از ادراك خود و لوازم ذاتي خود و حتي قبل از ادراك آگاهي خود، ذات آن هستي محض را ادراك مينمايد؛ لذا وحي آسماني، اصل آگاهي به آن ذات اقدس را فطري دانسته و درباره آن سخن نميگويد: «… و اما الذات فستطلع ان القرآن يراه غنياً عن البيان».[10]
در منطقه امكان شناخت حصولي يا حضوري، موجودي دشوارتر از شناخت وجود مبارك ختمي مرتبت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و انوار طاهره اهلبيت طهارت(عليهمالسلام) نميباشد: «…الإمام واحد دهره؛ لا يدانيه أحدٌ و لا يعادله عالم و لا يوجد منه بدل و لا له مثلٌ و لا نظير… و هو بحيث النجم من يد المتناولين و وصف الواصفين؛ فأين الإختيار من هذا؟! و أين العقول عن هذا… ».[11]
3. گرچه كمال هر چيزي به هستي همان چيز است، نه امور مفهومي يا ماهوي آن، ولي معيار كمال هر چيزي همانا هستي اوّلي و ذاتي شيء است؛ نه هستي مادي ثانوي و عرضي آن؛ زيرا حقيقت هر چيزي را صورت نوعيه او ترسيم ميكند كه حاكي نحوه هستي اوست؛ نه اوصاف بيروني او كه ترجمان نحوه ارتباط او به خارج از حقيقت او ميباشد و كمال ذاتي انسان كه همان هستي آگاه و فعال است، به نحوه انديشههاي صحيح است كه از مبادي عاليه دريافت ميكند و به نحوه نيت و اراده تدبير بدن و جهان طبيعت است كه همان عقل نظري و عقل عملي او را تشكيل ميدهند.
حقيقت انسان از لحاظ علم، همان انديشه ناب خواهد بود و از لحاظ عمل، همان نيت خالص و كمياب ميباشد كه در جهان آخرت به صورت آن علم كامل و اين اراده خالص محشور خواهد شد و ديگر روابط و پيوندهاي عَرَضي را به حريم حقيقت انسان، راهي نيست: «…قيمة كل امرء ما يحسنه»،[12] و همانطوري كه در واقعيت آغازين انسان تأثيري ندارند، در ظهور حقيقت او، در انجام و پايان او هم سهمي نخواهند داشت: ﴿…فلا أنساب بينهم﴾.[13]
مشروط نبودن مقام ولايت به مرد يا زن بودن
چون حقيقت انسان را روح مجرد او تأمين مينمايد و بدن در تمام مراحلْ تابع آن است و موجود مجرد نيز منزّه از پديدههاي ذكورت و انوثت است، لذا هيچ كمالي از كمالات وجودي براي انسان، نه مشروط به مذكر بودن اوست و نه ممنوع به مؤنث بودن او خواهد بود و از اين جهت، كمال حقيقي كه همان مقام شامخ ولايت است، نصيب هر انسان مطهر واجد شرايط خواهد شد.
آري، مناصب اجرايي به حسب نظام احسن، بين زن و مرد توزيع و هركدام به وظيفه خاصْ راهنمايي شدهاند، لذا نام مريم در رديف ديگر اولياي الهي قرار دارد: ﴿…ذكر رحمت ربّك عبده زكريّا﴾؛ ﴿و اذكر في الكتاب مريم… ﴾؛ ﴿و اذكر في الكتاب إبراهيم… ﴾؛ ﴿و اذكر في الكتاب موسي… ﴾؛ ﴿و اذكر في الكتاب إسمعيل… ﴾؛ ﴿…و اذكر في الكتاب إدريس﴾ [14]، و سرّش همانطوري كه اشاره شد، آن است كه كمال حقيقي انسان از آن روح مجرد اوست كه از قيد ذكورت و انوثت رهاست؛ چنانكه از بند نژاد سفيد و سياه آزاد و از حيطه زبان و زمان و اقليم و ديگر پديدههاي مادي، بيرون است.
سيده زنان بودن حضرت فاطمه بر اثر کمال ذاتي او
4. اگر حضرت فاطمهٍّ سيده زنان جهانيان است و غير از حضرت علي(عليهالسلام) احدي همتاي او نميباشد، تنها به لحاظ كمال وجودي آن بانوست؛ نه به لحاظ پيوندهاي اعتباري او؛ زيرا ربط قراردادي، مايه كمال اعتباري است؛ نه حقيقي و تنها كمال ذاتي و هستي است كه پايه هرگونه كمالهاي حقيقي خواهد بود؛ لذا نبايد كمال آن صديقه كبرا را در اضافات عرضي او بررسي كرد.
زيرا ديگران نيز در آن پيوندهاي عرضي با او برابر يا از او برترند، زيرا فرزندي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) منحصر در
او نيست و همسري اميرالمؤمنين ويژه او نبود؛ كه ديگران نيز فرزند نبياكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و همسر حضرت علي(عليهالسلام) بودهاند و در اين اضافات با او برابرند؛ و همچنين مادري امامان معصوم مخصوص آن حضرت نيست كه فاطمه بنت اسد در مادري امامان معصوم(عليهمالسلام) از او برتر است؛ زيرا اگر آن حضرت مادر يازده امام معصوم است، اين بانو نيز مادر دوازده امام معصوم ميباشد؛ ولي هرگز به مقام منيع حضرت زهراٍّ نميرسد و چون هستي اينگونه از اضافات اعتباري به هستي ذاتي و مستقل تكيه دارد، اگر تكيهگاه آنها يك هستي كامل باشد، شكوفايي اينگونه از اوصاف عرضي بيشتر خواهد شد.
خلاصه آنكه شناختِ حدّي يك انسانِ متعالي، همانا معرفت هستي اوست، و آگاهي از اوصاف عرضي او كه به منزله شناخت رسمي و يا احياناً شناخت اسمي ميباشد، چندان عميق و معتبر نخواهد بود.
ثقلين، ترجمان هستي حضرت فاطمه
5. بهترين روش شناخت حضرت فاطمهٍّ تحليل ثقلين، يعني قرآن كريم و سنّت معصومين(عليهمالسلام) ميباشد كه هيچ عاملي بهتر از اين دو وزنه وزين، ترجمان هستي آن ذات مقدّسه نميباشد.
آيه تطهير
﴿إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً﴾ [15]؛ ارادهاي كه در اين آيه كريمه به خداي سبحان نسبت داده شده، اراده تكويني است كه هرگز از مراد تخلّف نخواهد داشت: ﴿إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون﴾ [16] و امتياز اراده از مراد،
همان تغاير ايجاد و وجود است كه با تمايز در نسبت و اعتبار از يكديگر ممتاز ميباشند.
سرّ ضرورت تحقق مراد در اراده تكويني، آن است كه در نشأه ملكوتي اشياء تزاحم و برخورد وجود ندارند، لذا به مجرد اراده ﴿كن﴾، مراد ﴿فيكون﴾ متحقق ميشود و ذكر حرف ﴿فاء﴾ در ﴿فيكون﴾ براي بيان ترتّب وجودي است؛ نه انفكاك زماني و مانند آن.
جهت تكويني بودن اراده در آيه فوق، اين است كه اراده خداوند به فعل خودش تعلق گرفته؛ نه به فعل غير و نه به سبب شيء ديگر؛ زيرا اراده خداوند به طهارت انسانها از راه امتثال تكاليف، اراده تشريعي است كه تخلّف آن از مراد محذوري ندارد.
زيرا معناي اراده تشريعي، آن است كه خداوند سبحان اراده جعل قانون ميكند كه در حقيقت «ارادة التشريع» است و به نوبه خود، يك اراده تكويني است؛ لذا قانون كه مراد است حتماً جعل خواهد شد و تخلّف در تشريع و جعل او راه ندارد؛ يعني به مجرد اراده قانونگذاري، قانون به عنوان يك امر ديني جعل ميشود.
معناي جعل قانون، آن است كه بين اراده قانونگذاري و بين تحقق آن شيء در خارج، اراده انسان مختار، فاصله است كه يا با حسن اختيار خود انجام ميدهد و يا با سوء اختيار خود آن را ترك ميكند؛ بر خلاف اراده تكويني كه مستقيماً به مراد خارجي تعلق ميگيرد كه عين فعل خداست و تخلّف پذير نخواهد بود.
بنابراين فرق آيه فوق با آيه ﴿و لكن يريد ليطهّركم و ليتمّ نعمته عليكم لعلّكم تشكرون﴾ [17] روشن ميباشد؛ زيرا در اين آيه، خداي سبحان اقسام سهگانه طهارت (وضو و غسل وتيمم) را تشريح فرموده، تا انسان مختار با اراده خود، تكاليف ياد شده را امتثال نمايد و از اين راه، طاهر گردد.
گرچه در تيمّمْ گردآلود و غبارين خواهد شد، ولي از هرگونه غرور و خودخواهي و هواپرستي تطهير ميشود؛ چنانكه در آيه ﴿خذ من أموالهم صدقة تطهّرهم و تزكّيهم بها﴾ [18] پرداخت زكات كه يك عمل عبادي و اختياري است، سبب تطهير و تزكيه شناخته شده است.
پس اگر خداوند سبحان اراده تطهير و تزكيه انسانها را از راه تكليف به خودش نسبت ميدهد، همانا اراده تشريعي است و نه تكويني؛ لذا نه با تخلّف مرادْ منافاتي دارد و نه با اراده تكويني خدا به عدم تطهير دلهاي تبهكارانْ مخالف است و نه با جعل رجس و پليدي بر متمرّدان بيايمان منافات دارد؛ زيرا نه اراده تشريعي به طهارت، نقيض عدم اراده تكويني به طهارت است و ن
ه ضد اراده تكويني به جعل رجس و پليدي ميباشد؛ لذا در عين آنكه با اراده تشريعي نسبت به همه مكلفين فرمود: ﴿…يريد ليطهّركم… ﴾ با اراده تكويني نسبت به متمردان از دستورات الهي و شتابزدگان به سوي كفر و … فرمود: ﴿…أُولئك الذين لم يُرد اللّه أن يطهّر قلوبهم… ﴾ [19] و در حالي كه با اراده تشريعي فرمود: ﴿…ويذهب عنكم رجز الشيطان﴾ [20] با اراده تكويني نسبت به نابخردان چنين فرمود: ﴿و يجعل الرجس علي الذين لا يعقلون﴾ [21]؛ ﴿كذلك يجعل اللّه الرجس علي الذين لايؤمنون﴾.[22]
خلاصه آنكه خداي سبحان با اراده تكويني تخلف ناپذير خود، موهبت طهارت از هرگونه رجس را خواه در انديشههاي عقل نظري و خواه در نيّت و ارادههاي عقل عملي، به اهلبيت عصمت اعطاء فرمود و به مقتضاي حصر، اين تطهير تكويني را تنها به آن ذوات طاهره اختصاص داد و فقط براي آنان اراده نمود.
به مقتضاي استمرار مستفاد از تعبير به فعل مضارع ﴿يريد﴾، منظور همان دفع هرگونه رجس است؛ نه رفع آن؛ كه اگر لحظهاي پليدي گناه به حرم امن آن ذوات پاك راه يابد، با دوام و استمرار فيض «اذهاب رجس» و تطهير از هر «ناپاكي» سازگار نخواهد بود.
چون از هجوم هرگونه گناه جلوگيري به عمل ميآيد و هيچ ناپاكي را به مقام قداست آن پاكان الهي راه نيست، معلوم ميشود كه خطور انجام كار ناصواب را در دلهاي متيّم آنان گذري نميباشد؛ زيرا تعبير آيه كريمه اين نيست كه اهلبيت(عليهمالسلام) را از رجس دور ميدارم كه با ميل دروني آنان سازگار باشد، بلكه تعبير آن است كه رجس را از آنان دور ميدارم و از آنان برطرف ميسازم.
همانند تعبيري كه درباره بنده مُخْلَص، حضرت يوسف صدّيق شده است: ﴿…كذلك لِنصرف عنه السوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلَصين﴾ [23]؛ يعني بدي و زشتي را از حضرت يوسف(عليهالسلام) منصرف ميكنيم؛ نه آنكه حضرت را از زشتي باز ميداريم.
بنابراين، گناه اصلاً به كوي صداقت و اخلاص بندگان صديق و مخلص راه ندارد و مستفاد از تعبير ﴿ليذهب عنكم الرجس﴾ همان انصراف رجس از اهلبيت(عليهمالسلام) است؛ نه انصراف آنان از رجس؛ در نتيجه خيال پليدي كه به نوبه خود رجس نفساني است، در صحنه عقل طاهر آنها راه ندارد.
چون تنها به اذهاب رجس اكتفا نشد و تطهير مؤكّد را در تعقيب آن ذكر كرد، معلوم ميشود، نه تنها هيچ پليدي را به حرم عصمت و طهارت راهي نيست، بلكه هيچ اثري
از آثار آن نيز به كوي اخلاص راه ندارد؛ زيرا پليدي آنچنان از حريم هستي پاكان الهي دور است كه غبار آن يا رائحه آن يا رنگ يا سايه و شبح و طيفي از آن هم به بلنداي مقام مقدس آنان راه نخواهد داشت.
امام رازي را سخني نغز در سرّ جمع بين اذهاب رجس و تطهير آن ذوات است؛ بدين عبارت: «فيه لطيفة و هي ان الرجس قد يزول عيناً و لا يطهر المحل؛ فقوله تعالي ﴿ليذهب عنكم الرجس﴾ أي يزيل عنكم الذنوب ﴿ويطهّركم﴾ أيْ يلبسكم خلع الكرامة»؛[24] يعني، نه تنها صفات سلبيه را با اذهاب رجس تأمين فرمود، بلكه خلعت كرامت را كه محور تمام صفات ثبوتيه است، با تطهير كه يك امر وجودي است، تضمين نمود؛ لذا هماره آثار طهارت از آن ذوات به ديگران ميرسد و هيچ اثري از آثار پليدي را به مأمن عصمت آنان راه نيست.
همانند مؤمنان خاص كه از ميعاد ويژه رحمت برخوردارند و نه تنها جهنم به سراغ آنها نميرود و آنان از آتش دورند، بلكه صداي جهنّم نيز كه اثري از آثار اوست به گوش آنها نميرسد و روزي كه همه موجودات آسماني و زميني هراسناكند[25] آنان از هراس نيز مصونند: ﴿إنّ الذين سبقت لهم منّا الحسني أُولئك عنها مبعدون ٭ لا يسمعون حسيسها و هم في ما اشتهت أنفسهم خالدون ٭ لا يحزنهم الفزع الأكبر… ﴾ [26]؛ «فبادروا بأعمالكم تكونوا مع جيران اللّه في داره، رافق بهم رسله و أزارهم ملائكته وأكرم اسماعهم أن تسمع حسيس نار أبداً».[27]
و چون ادراك معارف قرآن، بدون طهارت ضميرْ ميسور نيست: ﴿إنّه لقران كريم ٭ في كتاب مكنون ٭ لايمسّه إلاّ المطهرون﴾ [28] و تطهير شدگان الهي با كتاب مكنوني كه محيط به قرآنِ تنزّل يافته استْ در تماس و ارتباطند، اهل بيت عصمت(عليهمالسلام) نيز به همه مدارج و معارج قرآن آگاه و مطّلعاند.
چون درجات بهشت به عدد آيات قرآن كريم است: «…فإن درجات الجنّة علي قدر آيات القرآن؛ يقال له: اقرأ و ارق، فيقرأ ثم يرقي… »[29]. نيل به درجه جنة اللقاء از آنِ كسي است كه در اثر طهارت روح، حقيقت قرآن را كه در اُمّ الكتاب نزد خداوند سبحان از اعتلاء و حكمت ويژهاي برخوردار است، تلقي نمايد: ﴿إنّا جعلناه قراناً عربياً لعلكم تعقلون ٭ و إنّه في أُمّ الكتاب لدينا لعلي حكيم﴾.[30]
ما دامي كه انسان به هستي خود يا به وصف خود مانند علم و معرفت توجه دارد، به طهارت ناب راه نخواهد يافت: «…فمن رزق الطهارة حتي عن الإخلاص فقد مُنح الإخلاص… »
[31] و در نتيجه، مساسي كه با كنه قرآن نخواهد داشت و از جنة اللقاء نيز طرفي نميبندد و چون تطهير در آيه كريمه، مطلق است و از رجز و رجس خاصي سخن به ميان نيامده است، پس هرچه سيئه و پليدي شمرده ميشود، گرچه حسنه ابرار باشد، از اهل بيت طهارت(عليهمالسلام) زدوده شده است حتي پليدي توجه به هستي خود و وصف خود و….
اين همان طهارت نايابي است كه از مطهر ناب، حضرت جعفر بن محمد الصادق(عليهالسلام) در ذيل آيه كريمه ﴿وسقاهم ربّهم شراباً طهوراً﴾ [32] رسيدهست كه مراد، طهارت از «ما سوي اللّه» است: «…يطهرهم عن كل شيء سوي اللّه إذ لا طاهر مَنْ تَدَنّسَ بشيء من الأكوان إلاّ اللّه»؛ رووه عن جعفر بن محمد(عليهماالسلام).[33]
سپس در بين مفسران اسلامي چون امام رازي و ديگران رواج يافت كه در ذيل آيه كريمه ياد شده، گفته است: «…فإذا وصل الي ذلك المقام و شرب من ذلك الشراب انهضمت تلك الاشربة المتقدمة؛ بل فنيت؛ لأن نور ماسوي اللّه تعالي يضمحل في مقابله نور جلال اللّه و كبريائه و عظمته و ذلك هو آخر سير الصديقين و منتهي درجاتهم في الارتقاء و الكمال؛ فلهذا السبب ختم اللّه تعالي ذكر ثواب الابرار علي قوله: ﴿و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً﴾».[34]
در تفسير اَبيالسعود بن محمد عمادي چنين آمده است: «هو نوع آخر… كما يرشد إليه اسناد «سقيه» إلي رب العالمين و وصفه بالطهورية؛ فإنه يطهر شاربه عن دنس الميل إلي الملاذ الحسّية و الركون إلي ما سوي الحق؛ فيتجرد لمطالعة جماله ملتذاً بلقائه باقياً ببقائه و هي الغاية القاصية من منازل الصديقين و لذلك ختم بها مقالة ثواب الأبرار» [35] و مراد از ابرار در اين بحث، مقابل مقربين نيست؛ بلكه جامع آنان هم خواهد بود.
ادامه دارد…
پی نوشت:
[1] ـ كافي، ج 1، كتاب الحجة، باب مولد الزهراءٍّ، ص 461.
[2] ـ سوره شوري، آيه 11.
[3] ـ سوره توحيد، آيه 4.
[4] ـ سوره نجم، آيات 8 ـ 11.
[5] ـ سوره صافات، آيه 164.
[6] ـ نهج البلاغه، خطبه 1، ص 22.
[7] ـ همان.
[8] ـ مصباح الانس، ص 13 ـ 14.
[9] ـ تمهيد القواعد، ص 188.
[10] ـ الميزان، ج 1، ص 13.
[11] ـ كافي، كتاب الحجة، باب جامع في فضل الإمام (از حضرت امام رضا(عليهالسلام))، ص 201.
[12] ـ نهج البلاغه، حكمت 81.
[13] ـ سوره مؤمنون، آيه 101.
[14] ـ سوره مريم، آيات 2، 16، 41، 51، 54 و 56.
[15] ـ سوره احزاب، آيه 33.
[16] ـ سوره يس، آيه 82.
[17] ـ سوره مائده، آيه 6.
[18] ـ سوره توبه، آيه 103.
[19] ـ سوره مائده، آيه 41.
[20] ـ سوره انفال، آيه 11.
[21] ـ سوره يونس، آيه 100.
[22] ـ سوره انعام، آيه 125.
[23] ـ سوره يوسف، آيه 24.
[24] ـ تفسير كبير، ج 25، ص 210، ذيل آيه تطهير.
[25] ـ سوره نمل، آيه87.
[26] ـ سوره انبياء، آيات 101 ـ 103.
[27] ـ نهج البلاغه، خطبه 183.
[28] ـ سوره واقعه، آيات 77 ـ 79.
[29] ـ كافي، ج 2، باب فضل حامل القرآن، ص 606.
[30] ـ سوره زخرف، آيات 3 ـ 4.
[31] ـ پايان فصل چهارم مفتاح غيب الجمع و الوجود.
[32] ـ سوره انسان، آ
يه 21.
[33] ـ مجمع البيان، ج 10، ص 623.
[34] ـ تفسير كبير، ج 30، ص 254.
[35] ـ تفسير ابي السعود، ج 5، ص 804.
www.portal.esra.ir