ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

همراه با خورشید

فهرست مطالب

پدید آورنده : محمد رضایی


دوران امامت امام هادی (ع) و زمینه سازی برای تولد امام مهدی (عج)


حکومت متوکل برای کنترل و نابودی امامان، این بزرگواران را به شهری نظامی تبعید می کرد. متوکل از تولد امام مهدی (عج) می ترسید و چون امام هادی (ع)، امام دهم بود، ایشان را از مدینه به سامرا منتقل کرد.

سامرا شهری تازه ساز بود. شهری که در آن سربازان جنگ وجوی خلیفه همراه خانواده های شان زندگی می کردند. امام هادی (ع) با توجه به نظارت و مراقبت دائمی، برای حفظ شیعه و گسترش تشیع و زمینه سازی برای تولد امام مهدی (عج) برنامه های شان را اجرا کردند.


برنامه های حضرت برای شیعیان


تربیت یاران دانش مند


دوره امامت امام هادی (ع) طولانی بود. به گونه ای که بیش تر یاوران امام مهدی (عج) در آغاز دوران غیبت، در مکتب امام هادی (ع) رشد یافتند. نایب اول و دوم از شاگردان ایشان بودند.


رشد یاران ایرانی


در دوره امامت امام هادی (ع) بر شمار یاران ایرانی امامان افزوده شد. به گونه ای که لقب های بسیاری از یاران حضرت، رازی و قمی بود.


توجه ویژه امام هادی (ع) به ایران و ایرانیان


به دلیل گرایش ایرانیان به مذهب تشیع، امام هادی (ع) حضرت عبدالعظیم حسنی را به شهر ری فرستاد تا شیعیان ایران را راهنمایی کند. در آن روزگار، شهر ری یکی از بزرگ ترین شهرهای ایران بود که در مرکز ایران قرار داشت.


برنامه های امام هادی (ع) برای مهدویت&l t;/FONT>


ـ مادر امام زمان (عج) را به شکل کنیزی معمولی، به سامرا، پایتخت نظامی عباسیان آورد.


ـ امام هادی (ع) برای آوردن نرجس خاتون از بغداد به سامرا، از یاران و خویشاوندانش کمک گرفت. برای مثال نرجس خاتون مدت ها در منزل حکیمه خاتون، خواهر امام هادی (ع) زندگی کرد و همه گمان می کردند او کنیز حکیمه خاتون است. امام هادی (ع) این کار را انجام داد تا وقتی نرجس خاتون را به منزل فرزندش، امام عسکری (ع) می فرستد، کسی شک نکند، چرا که بنی عباس می دانست امام عسکری (ع) پدر امام زمان (عج) است.


ـ امام هادی (ع) همیشه برای شیعیان خبرهای مهدوی داشت. ایشان می خواست شیعیان را آماده نگه دارد تا حس انتظار (تولد حضرت مهدی) در وجودشان بیدار باشد.


 


سال های قبل از میلاد


در زمان امام هادی (ع)، درباره تولد، ظهور و غیبت امام زمان (عج)، به شیعیان خبر داده بودند. شیعیان می دانستند با آغاز امامت امام عسکری (ع) باید منتظر تولد میلاد نور باشند. از آن جا که شهر قم، تنها شهر شیعه بود و دانش مندان بسیاری در آن سرزمین زندگی می کردند، مردم قم بیش از دیگر شهرها منتظر بودند.


سال های آخر امامت امام هادی (ع)


به فرمان امام هادی (ع) کنیزی (نرجس خاتون) از بازار بغداد خریدند و آن را به خانه حکیمه خاتون بردند تا کنیز تازه مسلمان از دانش اسلامی بهره مند شود.


آغاز امامت امام عسکری (ع)


نرجس خاتون، پس از آن که دانش اسلامی را فرا گرفت، به منزل امام عسکری (ع) رفت. چون حکومت گرفتار آشوب داخلی و درگیری های خارجی بود، جاسوسان متوجه این موضوع نشدند.


پس از اذان صبح روز نیمه شعبان


کنیزها و خادم ها از خواب بلند شده بودند تا نماز بخوانند که متوجه نوری شدند. حکیمه خاتون سراغ آن ها رفت و پیام امام را به آن ها رساند: «بیایید و با امام آشنا شوید و با او بیعت کنید.»


عصر چهارده شعبان 255 هـ . ق


حکیمه خاتون به خانه امام رفت و پس از دیداری کوتاه می خواست به خانه اش برگردد که امام از او خواست بماند. امام به او گفت: «امشب شب میلاد فرزندم است.» حکیمه خاتون تعجب کرد. او متوجه بارداری نرجس خاتون نشده بودند.


شب نیمه شعبان


حکیمه خاتون با نرجس خاتون صحبت می کند و پس از مدتی خوابش می برد. نیمه های شب، نرجس خاتون با صدای فرزندش، مهدی موعود (عج) از خواب برمی خیزد و نماز شب می خواند. حکیمه خاتون هم بلند می شود تا همراه نرجس خاتون نماز بخواند.


سحرگاه نیمه شعبان


در سحرگاه، وقتی حکیمه خاتون برمی خیزد، احساس می کند نرجس خاتون بی قرار است. او متوجه می شود که تا تولد نوزاد چیزی نمانده. مادر نگران است. به فرمان امام عسکری (ع) حکیمه خاتون قرآن می خواند. ناگهان نوری آسمانی خانه امام را روشن می کند. برای لحظه ای، حکیمه هیچ جا را نمی بیند. او سراغ امام می رود تا او را باخبر کند. امام به او می گوید: «برو تا صحنه ای زیبا ببینی.» حکیمه به اتاق نرجس خاتون که می رود، نوزادِ پاکی را می بیند که دارد سجده می کند. حکیمه نوزاد را با عشق در آغوش می گیرد.


پس از میلاد


امام به شکرانه نعمتی که خداوند به او داده، پنج تُن گوشت و پنج تُن نان، میان بینوایان شهر تقسیم کرد. نیازمندان سامرا نمی دانستند این نان و گوشت را چه کسی به آن ها بخشیده است. آن ها تا آن روز چنین بخشش بزرگی را ندیده بودند. همان روز، امام چهار قوچ، همراه نامه ای برای ابراهیم بن مهزیار فرستاد. امام در نامه نوشته بود: «از سوی پسرم محمد ـ مهدی (عج) این ها را قربانی کن. خودت از آن ها بخور و به شیعیان نیز بده.»


امام عسکری (ع) به شیعیانی که در کشورهای دیگر زندگی می کردند، خبر ولادت پسرش را داد.


امام برای احمد بن اسحاق اشعری قمی که در قم زندگی می کرد، نامه ای فرستاد:


«پسر ما متولد شده است. این خبر نزدت پنهان بماند و از همه مخفی کن. ما این خبر را به کسی نگفته ایم، جز دوستان و نیکان. چون ما از تولد فرزندمان خوش حال شدیم، خواستیم تو را هم خوش حال کنیم. والسلام.»


 


سال 255 هـ . ق بود. سامرا در این سال، شهری آرام نبود. از این سال پرآشوب تا سال 260 هـ . ق، سامرا روی آرامش را ندید. دولت عباسی، امام عسکری (ع) را زیرنظر داشت. به گونه ای که بارها سربازان خلیفه به خانه امام می رفتند و در خانه دنبال فرزند امام می گشتند. حتی آن ها دنبال اسلحه و اموالی بودند که شیعیان برای امام می فرستادند. پس از انجام مأموریت های ناموفق، امام را به زندان می بردند، به این امید که پی به چیزی ببرند.


امام از این که فرزندش، مهدی موعود (عج) در سامرا می زیست، نگران بود. برای همین پیکی به مدینه فرستاد. مادر حضرت در مدینه زندگی می کرد. امام در نامه ای که برای مادرش نوشته بود، از او خواسته بود که به سامرا بیاید. نام مادر امام عسکری (ع)، حدیث یا حدیثه بود. او اهل شمال افریقا بود و به دلیل پاک دامنی اش، امام هادی (ع) با او ازدواج کرد. مادر مهربان امام عسکری (ع)، پس از تبعید همسر و پسرش، به دستور امام هادی (ع) در مدینه ماند.


او وقتی نامه پسرش را خواند، خوش حال شد. خیلی دوست داشت نوه اش را ببیند. او با کاروانی به سمت سامرا راه اف
تاد و به مأموریت بزرگی که داشت، فکر می کرد. پس از آن که به سامرا رسید، به خانه پسرش رفت و نوه اش را دید. او چند روزی در خانه پسرش ماند. از آن روزی که مادر امام وارد سامرا شد، مأموران بیش از گذشته اهل خانه را زیرنظر داشتند و به هر بهانه ای وارد خانه می شدند. به دلیل نظارت ویژه سربازان خلیفه، مادر امام نتوانست زیاد در سامرا بماند. او به فرمان پسرش، همراه با نوه اش به مدینه رفت. برای این که کسی با خبر نشود، همراه با کاروانی کوچک که قافله سالار آن یکی از شیعیانِ وفادار بود، راهی سرزمین حجاز شد. مهدی موعود (عج) با مدینه آشنا می شود. مادربزرگ او را دور از چشم مأموران به مسجد پیامبر می برد و در محله بنی هاشم می گرداند. در این زمان، خلیفه امام عسکری (ع) را به زندان می فرستد.


مهدی موعود (عج) دو سال در کنار مادربزرگش، در شهر مدینه زندگی می کند. در این مدت، حکومت عباسی به دلیل مشکلات بسیار، مسئله تولد منجی را از یاد می برد و فضایی پدید می اید تا کودک در فضایی آرام رشد یابد. یک سال به شهادت امام عسکری (ع) مانده بود که خلیفه امام را آزاد کرد. امام پس از آزادی، فرزندش را به سامرا می آورد تا شیعیان را با جانشین خود آشنا کند.


امام مهدی (عج) پنج سال همراه پدرش زیست. در این روزگار، به دور از چشم دیگران زندگی می کرد. اگر کسی سرزده به خانه امام عسکری (ع) می آمد، نمی توانست مهدی موعود (عج) را ببیند. از این رو جعفر، برادر امام عسکری (ع) هرگاه دلش می خواست به خانه برادرش می رفت، او هیچ گاه مهدی موعود (عج) را ندید تا وقتی که برادرش شهید شد.


یک بار جعفر می خواست سرزده به خانه برادرش برود. خادم امام عسکری (ع) جلو او را گرفت و به وی اجازه نداد وارد خانه شود. خادم می ترسید جعفر بو ببرد که امام مهدی (عج) متولد شده است. امام عسکری (ع) که فهمید برادرش پشت در است و می خواهد وارد خانه شود، از خادم خواست که او را راه بدهد. خادم که نگران بود، به امام گفت: «اگر کودک گریه کند، جعفر می فهمد امام به دنیا آمده است. این جعفر آدم مطمئنی نیست.»


امام عسکری که نگرانی خادم را دید، به او فرمود: «به اتاقی برو که کودک آن جاست.»


خادم وارد اتاق شد، ولی کودک را ندید. تعجب کرد. آخر کودک همیشه در اتاقی بود که امام به خادم گفت به آن جا برو. خادم نزد امام رفت و گفت: «کودک را ندیدم.»


امام از امداد غیبی گفت و توضیح داد که خدا یاری دهنده بزرگی است. امام عسکری (ع) در این حادثه ها، شیعیانش را با شخصیت و نوع زندگی پسرش آشنا می کرد تا مبادا پس از شهادتش، تعجب کنند.


از این رو، در پنج سالی که امام مهدی (عج) با پدرش زندگی می کرد، شیعیان بسیاری با امام دیدار کردند. امام عسکری (ع) به این هدف ها توجه داشت:


1. رساندن خبر تولد امام مهدی (عج)؛


2. معرفی وی به شیعیان؛


3. حل مشکلات مردم، به دست فرزندش.


امام مهدی (عج) پس از تولد تا سفر به مدینه، و پس از بازگشت به سامرا تا روز شهادت امام عسکری (ع)، با پیروان شان دیدار داشت.


امام حسن عسکری (ع)، پس از تولد فرزندش، تنها پنج سال با او بود. این چند سال، زود و سخت گذشت، چرا که امام از یک سو باید از فرزندش نگه داری می کرد و از سوی دیگر، باید او را با یاران وفادار خویش آشنا می کرد. برای آشنایی بیش تر شما با دوران زندگی امام عسکری (ع) چند رویداد را برای تان تعریف می کنیم:


مردی از سرزمین فارس که پیرو امام عسکری (ع) بود، می گوید: «به عشق امام عسکری (ع)، از فارس راهی سامرا شدم. من از خانه و خانواده ام جدا شدم تا از امام فیض ببرم. به سامرا که رسیدم، به خانه امام رفتم. در کوچه پس کوچه های سامرا هم، حضور سربازان خلیفه را می شد حس کرد. امام که مرا دید، پذیرفت که خادم او باشم. من در خانه امام، عاشقانه کار می کردم. کار من این بود که آزوقه از بازار بخرم.


چند وقتی گذشت. امام به من اعتماد کرد. من با امام صمیمی شده بودم. آن قدر صمیمی بودم که از ایشان اجازه نمی گرفتم و وارد اتاق شان می شدم. روزی که گروهی از شیعیان پیش امام آمدند، اتفاق جالبی
افتاد. ناگهان پرده یکی از اتاق ها کنار رفت و کودکی را دیدم که در آغوش کنیزی آرام گرفته است. خیلی تعجب کردم. همه به کودک خیره شدند که صدای امام در اتاق پیچید: «آن کودک را بیاور.»


کنیز به حرف امام گوش کرد و کودک را پیش امام آورد. امام، کودک را در آغوش گرفت و بوسید. کودک دو سال بیش تر نداشت. امام کودک را به حاضران نشان داد و گفت: «این کودک، پس از من پیشوای شماست.»


سخن امام، همه را در فکر فرو برد. امام کنیز را صدا زد و کودک را به او داد تا با خودش ببرد. من تا پایان عمر، در خانه امام عسکری (ع) بودم، ولی هیچ وقت صدای گریه کودک را نشنیدم و نتوانستم حتی یک بار کودک را ببینم.»


ابراهیم بن محمد نیشابوری می گوید: «مدتی در عراق زندگی می کردم، ولی
به خاطر فعالیت هایی که داشتم، حاکم شهر از من عصبانی بود و می خواست یک جوری از دست من خلاص شود. پس تصمیم گرفت مرا بکشد. من که نمی خواستم کشته شوم، ناچار شدم با خانواده ام خداحافظی کنم و از شهرم بروم. پیش از این که پنهان شوم، تصمیم گرفتم به سامرا بروم و با امام عسکری (ع) دیداری داشته باشم. در خانه امام بودم که کودکی به من گفت: «از شهرت فرار نکن. خداوند نگهبان توست.»


من از این حرف تعجب کردم. به امام عسکری (ع) گفتم: «این پسر کیست که از ماجرای من خبر دارد؟»


امام گفت: «او فرزند و جانشین من است که به زودی غیبت او آغاز می شود و بعدها ظهور می کند. ابراهیم! این اتفاق را برای هر کسی تعریف نکن.»


<P style="TEXT-ALIGN: justify; LINE-HEIGHT: 200%; MARGIN: 0in 0in 10pt; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl; BACKGROUND: white; mso-margin-top-alt: auto; mso-margin-bottom-alt: auto; mso-background-themecolor: background1" dir=rtl class=MsoNormal align=justify&g t;امام مهدی (عج) پنج سال در کنار پدر بزرگوارش زندگی کرد. در این سال ها، شیعیان با شخصیت و جایگاه حضرت مهدی (عج) آشنا شدند. شیعیان که در سامرا زندگی می کردند، بیش از پیروان دیگر امام، نیازمند آشنایی با حضرت بودند. برای آشنایی بیش تر با زندگی حضرت مهدی (عج)، این حکایت را با دقت بخوانید:


سعد بن عبدالله اشعری قمی، یکی از عالمان شهر قم بود که با رهبران مذهب های دیگر گفت وگو می کرد تا آن ها با حقیقت آشنا شوند و دین اسلام را دینی نمونه بدانند و مسلمان شوند. پس از مدتی، چندین پرسش علمی برای وی مطرح شد که او پاسخ آن ها را نمی دانست. سعد بن عبدالله، پیش احمد بن اسحاق قمی رفت تا پرسش هایش را با او در میان بگذارد، به این امید که پاسخ آن ها را بیابد.


احمد، نماینده امام عسکری (ع) در قم بود. او از نظر علمی، مردی آگاه و دانش مند بود و برای امام عسکری (ع) یاری مانند سلمان فارسی بود. سعد که به خانه احمد رفت، باخبر شد او به عراق رفته تا با امام عسکری (ع) دیدار کند. سعد تصمیم گرفت، کوله بار سفر ببندد و تا دیر نشده، راهی عراق شود. سعد در راه عراق به احمد رسید و پرسش
هایش را برای احمد مطرح کرد. احمد چند بار پرسش ها را خواند و نتوانست پاسخی برای آن ها بیابد. از این رو به سعد پیشنهاد کرد که با او به عراق بیاید. سعد پذیرفت. او دوست داشت فرزند امام عسکری (ع) را ببیند و از آموزه های امام عسکری (عج) بهره مند شود. سعد جزو کسانی بود که وقتی خبر تولد حضرت مهدی (عج) را شنید، برای او جشن گرفته بود.


پس از گذشت روزهای بسیاری، آن دو به سامرا رسیدند و در روزی مناسب، به منزل امام عسکری (ع) رفتند. سعد بن عبدالله ماجرا را این گونه تعریف کرده است: «احمد عبایی روی دوش انداخت و زیر عبا، کیسه ای پنهان کرد. هر دو از کوچه پس کوچه های سامرا، آرام رد شدیم و مراقب چشم های نامحرمان بودیم. به خانه امام که رسیدیم، در زدیم و از خدمت کار خانه اجازه خواستیم ما را راه بدهد. وارد اتاق امام که شدیم، جوانی خوش سیما دیدم که روی پایش کودکی زیبا نشسته بود. کودک با پدر بازی می کرد و پدر او را در آغوش می گرفت و می بوسید. سلام کردیم و مؤدبانه کنار امام نشستیم. احمد، کیسه را از زیر عبایش در آورد و جلوی امام گذاشت. امام عسکری (ع) به کودک گفت: «پسرم… .»


و من دریافتم که کودک، مهدی موعود (عج) است. با دقت به کودک نگریستم و به پیوند پدر و پسر توجه کردم. کودک به پدرش نگاه کرد و امام ادامه داد: «این
هدیه شیعیان ماست، آن را باز کن.»


کودک به کیسه نگاه کرد و سر بالا کرد و به پدرش گفت: «ایا می شود به کیسه ای دست زد که مال حرام و حلال آن مخلوط است؟»


امام عسکری (ع) به احمد گفت: «خودت کیسه را باز کن تا فرزندم حلال و حرام آن را مشخص کند.»


من چشم از امام و کودک برنداشتم. احمد کیسه را باز کرد و کیسه هایی کوچک درآورد. هر کیسه ای را که درمی آورد، کودک نام صاحب کیسه و مقدار سکه ها را می گفت. حتی می گفت که سکه ها از چه راهی به دست آمده است و چه مقدار از آن حلال و چه مقدار، حرام است و چرا حرام است.


من مات و مبهوت بودم. کودک خیلی خوب صحبت می کرد. ناگهان صدای امام عسکری (ع) را شنیدم: «ای سعد… .»


سر بالا کردم و به امام نگاه کردم و گفتم: «بفرمایید.»


ـ برای چه پیش ما آمده ای؟


ماجرای پرسش هایم را گفتم. فرمود: «از فرزندم بپرس.»


با اجازه از امام، رو به کودک کردم و پرسیدم: «منافقان در دوره رسالت مکی پیامبر، اسلام را پذیرفتند. آن ها از ترس مسلمان شدند یا از سر شوق و رغبت؟ اگر از ترس اسلام را پذیرفتند، چرا چنین کاری کردند، در حالی که پیامبر قدرت زیادی نداشت. اگر از سر شوق مسلمان شدند، پس چرا می گوییم آن ها منافق اند؟»


کودک گفت: «آن ها از سر ترس و یا از روی رغبت، مسلمان نشدند. آنان طمع کار بودند و براساس پیش گویی های دین یهود و نصارا، می دانستند اسلام به قدرت می رسد. از این رو مسلمان شدند تا روزی به قدرت و ثروت برسند.»


کودک به همه پرسش هایم پاسخ داد و من از همه پاسخ ها، لذت بردم و هر پاسخی که می شنیدم، شگفت زده می شدم. آن روز بهترین روز زندگی ام بود. کودک از میان هدیه های شیعیان، تنها پارچه پیرزنی را پذیرفت. او پارچه را به پدرش داد و امام روی پارچه نماز خ
واند.


روزی برای خداحافظی با امام، به خانه امام رفتیم. امام پس از آن که صحبت شان تمام شد، گفت: «از این پس فرزندم را نخواهید دید، ولی به شیعیان بگویید، او آخرین امام است و نامش مهدی (عج) است.»


www.hawzah.net

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید