نام مبارک امام نهم «محمد»، کنیهی حضرت «ابوجعفر» و لقب او «تقی» و «جواد» ، ولادت ایشان در سال ۱۹۵ ه.ق در شهر مدینه بوده، در روز و ماه ولادت آنجناب بین مورخین اختلاف شده، عدهای آنرا نیمه ماه رمضان و بعضی دهم ماه رجب ذکر کردهاند.
مادر حضرت «سبیکه» از خاندان «ماریهی قبطیه»» همسر پیامبر خدا به شمار میرود، از نظر فضائل اخلاقی در درجهی والایی قرار داشت و برترین زنان زمان خود بود. امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) از او به عنوان بانویی منزه و پاکدامن یاد میفرمود.
به هنگام شهادت پدر بزرگوار خویش، حضرت حدود هشت سال داشتند.
دو خلیفه از خلفای عباسی معاصر با عصر امام جواد (علیهالسلام) بودند.
۱ـ مأمون (۱۹۳-۲۱۸)
۲ـ معتصم (۲۱۸-۲۲۷)
ـ امامت در سنین کودکی
در امر امامت آنچه مهم است، تنصیص امام سابق بر امامت امام پس از خود میباشد که شیخ مفید آنرا از شماری از اصحاب بزرگ و نزدیک به امام (علیهالسلام) دربارهی امامت امام جواد (علیهالسلام) نقل کرده از آن جمله: علی بن جعفر بن محمد الصادق (علیهماالسلام)، صفوان بن یحیی، معمر بن خلّاد، حسین بن بشّار، ابن ابی نصر بزنطی، ابن قیام واسطی، حسن بن جَهم، ابویحیی صنعانی خیراتی و گروهی دیگر.
از این روایات به خوبی برمیآید که امام رضا (علیهالسلام) در موارد متعدد و مناسبتهای گوناگون، امامت فرزند بزرگوارشان را گوشزد کرده و اصحاب را در جریان امر گذاشته است و نزد
شیعیان و علماء شیعه اصلا مسئلهی کوچکیِ سنّ مطرح نبوده بلکه عقیده ایشان بر این پایه بوده که اگر امر از جانب خدا باشد فرقی بین طفل یک روزه و شیخ صد ساله نیست و این از مسلمات عقائد شیعه است.
اما از آنجا که حضرت جواد (علیهالسلام) نخستین امامی بود که در سن کودکی جانشین پدر بزرگوار خود امام رضا (علیهالسلام) گشت طبعاً بین ضعفای شیعه و همچنین علماء اهل سنت و فِرَق دیگر این سؤال پیش میآمد که چگونه یک انسان ۸ ساله میتواند مسؤولیت حساس و سنگین امامت و پیشوایی مسلمانان را برعهده بگیرد و بعبارت دیگر آیا ممکن است انسانی در چنین سن بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟
از اینرو گروههای مختلفی از شیعیان برای اطمینان قلب از راههای دور و نزدیک به محضر امام (علیهالسلام) شرفیاب شده و بعد از سؤالهای گوناگونی که از جنابش می پرسیدند و معجزات و غیبگوییهای حضرت، دلشان آرام گشته و به امامت آنحضرت اقرار میکردند. مجالس زیادی امام (علیهالسلام) برای پاسخ گویی به سؤالات ایشان حاضر شد و از آنجا که علم او علم رسول الله بود به تمامی سؤالات ایشان پاسخ میداد.
گاهي بعضي از دوستان حضرت متعرّض كمي سن آنحضرت ميشدند، آن حضرت در جواب، اشاره به جانشيني سليمان از داود (علي نبينا و آله و عليهما السلام) كرده و ميفرمود: حضرت سليمان، هنگامي كه هنوز كودكي بيش نبود و گوسفندان را به چرا مي برد، حضرت داود او را جانشين خود كرد، در حالي كه عبّاد و علماي بني اسرائيل اين عمل او را انكار ميكردند.
در اينجا لازم به ذكر است كساني كه عقائد شيعه را زير سؤال ميبرند و بدون علم و آگاهي، سخن از بطلان عقيدهي شيعه از جمله صحيح بودن امامت يك طفل به ميان ميآورند بايد به آنها گفته شود كه شما حتي كلام خدا را نخوانديد و نفهميديد. خداوند دربارهي حضرت يحيي مي فرمايد:«و آتيناه الحكم صبيّاً ؛ يعني ما به يحيي در كودكي مقام نبوت داديم.»
حضرت عيسي (علي نبينا و آله و عليهالسلام) در گهواره فرمود: « انّي عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبيّا ؛ من بندهي خدا هستم او به من كتاب عطا كرده و مرا پيامبر قرار داده است.»
امام رضا (عليهالسلام) به يكي از ياران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمودند: « من ابو جعفر را جانشين خود قرار دادم، ما خانداني هستيم كه كوچكتران ما مو به مو از بزرگانمان ارث ميبرند.»
مناظرات علمي امام جواد (عليهالسلام)
يكي از شاخصههاي دوران امامت امام جواد (عليهالسلام) تشكيل مجالس مناظره و سؤال و جواب از وجود مقدس آن حضرت بود. امام (عليهالسلام) از دو جهت به مناظرات علمي دعوت ميشد. نخست از طرف شيعيانِ خود كه با توجه به سنّ كم آن حضرت ميخواستند علم الهي امام را دريابند. دوم از جانب حكومت، به ويژه مأمون و معتصم. از آنجا كه شيعيان، مدّعي علم الهي براي امامان خود بودند، خلفاء ميكوشيدند با تشكيل مجالس مناظره، آنان را رودرروي برخي از دانشمندان بنام زمان قرار دهند تا شايد در پاسخ برخي از پرسشها درمانده شده و شيعيان از اين رهگذر، در اعتقاد خود دچار مشكل شوند. البه در ظاهر هدف خود را عكس آنچه گذشت نشان ميدادند و بگونهاي وانمود ميكردند كه براي نشان دادن دانش امام دست به اين اقدام زدهاند.
ـ مناظره دربارهي فضائل خلفاء
در ضمن مناظراتي كه با حضرت جواد (عليهالسلام) ميشد يحيي بن اكثم كه از قضات مشهور و علماء بنام آنزمان بود سؤالاتي در باب فضائل خلفاء از آنحضرت نمود. ابتدا روايتي را مطرح كرد كه در ضمن آن چنين آمده: جبرئيل از طرف خدا به رسولش گفت: از ابوبكر سؤال كن، آيا او از من راضي است؟ من كه از او راضي هستم.
امام (عليهالسلام) در آن مجلس كه تعداد زيادي از علماي اهل سنت حضور داشتند فرمود:« من منكر فضل ابوبكر نيستم، ولي كسي كه اين روايت را نقل كرده ميبايست به روايتي كه از رسول خدا
نقل شده و همه حديث شناسان صحّت آن را پذيرفتهاند توجه داشته باشد، مبني بر اينكه آن حضرت در حجة الوداع فرمود: « نسبت سخنان دروغ و ساختگي بر من زياد شده و پس از اين زيادتر خواهد شد. كساني كه دروغ بر من ميبندند جايگاهشان از آتش پر خواهد شد. هنگامي كه حديثي از طرف من به شما ميرسد، آن را به كتاب خدا و سنت من عرضه كنيد، در صورتي كه با آن دو موافقت داشت آن را بپذيريد وگرنه كنارش بگذاريد. اكنون حديثي كه تو نقل ميكني، با كتاب خدا موافق نيست، زيرا خداوند در قرآن مي فرمايد: « و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد » يعني «و ما انسان را آفريديم و آنچه كه نفسش به آن وسوسه ميكند را ميدانيم و ما از رگ گردن به او نزديكتريم.»
آيا خدا از رضا و سخط ابوبكر آگاهي نداشت كه از او ميپرسد؟
پس از آن يحيي دربارهي روايت « مَثَل ابي بكر و عمر في الارض كَمَثَل جبرئيل و ميكائيل في السماء» پرسيد. معناي اين جمله يعني « مَثَل ابوبكر و عمر در زمين مَثَل جبرئيل و ميكائيل در آسمان است.» امام (عليهالسلام) در جواب فرمودند: « محتواي اين روايت درست نيست؛ زيرا جبرئيل و ميكائيل همواره بندگي خدا را نموده و لحظهاي عصيان و نافرماني او را ننمودهاند، در حاليكه ابوبكر و عمر پيش از آن كه اسلام بياورند، سالهاي طولاني مشرك بودهاند.
آنگاه يحيي از حديث «ابوبكر و عمر سيدا كهول اهل الجنّة» پرسيد. معناي اين جمله يعني «ابوبكر و عمر دو آقاي پيرمردان اهل بهشت هستند.» امام فرمود: « در بهشت جز جوان كسي وجود نخواهد داشت تا آن دو نفر, سيد و سرور آن پيران باشند.
لازم به ذكر است كه اهل سنت اين حديث را در مقابل كلام رسول خدا (صلي الله عليه و آله) كه فرمودند: «الحسن و الحسين سيدا الشباب اهل الجنّة؛ يعني حسن و حسين(عليهماالسلام) دو سرور جوانان اهل بهشتند» جعل كردهاند.
سپس يحيي دربارهي حديث « انّ عمر بن الخطاب سراج اهل الجنّة» سؤال كرد. يعني «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است.» امام فرمودند: «در بهشت ملائكهي مقرّبين خدا و حضرت آدم و حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) و تمامي انبياء الهي حضور دارند، آيا نور آنان براي روشن كردن بهشت كافي نيست كه نياز به نور خليفهي دوم باشد؟
يحيي از حديث « اِنّ السَّكينةَ تَنطِقُ عَلي لِسان عُمَر » سؤال كرد. يعني « سنگيني و آرامش و وقار به
هنگام سخن گفتن بر زبان عمر است.» حضرت فرمودند:« من منكر فضل عمر نيستم، اما ابوبكر كه از او با فضيلت تر بود بالاي منبر ميگفت: « انّ لي شيطاناً يعتريني، فاذا ملت فسدّدوني » يعني « همانا شيطاني همراه من است كه مرا اغوا ميكند,پس هرگاه از راه صحيح منحرف شدم (و حرف بيربط زدم) مرا متوجه كنيد و جلوي مرا بگيريد.»
يحيي گفت: دربارهي اين حديث چه ميگوييد كه رسول خدا فرمود:« لو لم اُبعث لبعث عمر »؟ امام فرمود: كتاب خدا صادق تر است كه ميفرمايد: « و اذا اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح » خداوند كه از انبياء براي اداي رسالتشان پيمان گرفته و آن بزرگواران لحظهاي به وي شرك نورزيدهاند، چگونه ممكن است بر خلاف پيمان خود، شخصي كه بخشي از عمرش را درحال شرك به خدا گذرانده به پيامبري برگزيند؟ همچنين روايت شما با حديث صحيح « نبّئت و آدم بين الروح والجسد» يعني من نبي بودم در حاليكه حضرت آدم بين روح و جسد بود، كه از رسول خدا نقل شده مباينت و منافات دارد.
يحيي پرسيد: از رسول خدا نقل شده كه فرمود:« ما احتبس عنّي الوحي قطّ الّا ظننته قد نزل علي آل الخطّاب» يعني: وحي بر من متوقف نشد مگر آنكه گمان كردم بر آل خطاب نازل شده. امام فرمودند: براي پيامبران جايز نيست حتّي لحظهاي در رسالت خود دچار ترديد شوند. از طرف ديگر خدا مي فرمايد: « الله يصطفي من الملائكة رسلا و من الناس» چگونه ممكن است كه نبوت از برگزيده خدا به كسي كه مدتها به او شركت ورزيده است منتقل شود؟
يحيي گفت: از پيامبر نقل شده كه فرمود:«لو نزّل العذاب لما نجي الا عمر» يعني اگر عذاب نازل ميشد نجات پيدا نميكرد مگر عمر. امام فرمود: اين روايت با قرآن كه ميگويد:« و ما كان الله ليعذّبهم و انت فيهم و ما كان الله معذّبهم و هم يستغفرون » سازگار نيست. معناي آيه اين است كه خداوند ايشان را عذاب نميكند تا آنهنگام كه تو در ميان ايشان هستي اي پيغمبر و عذاب كننده نيست ايشان را تا آنزمان كه استغفار ميكنند. »
بارزترين چيزي كه در اين مناظره جلب نظر ميكند روش صحيح مناظره با اشخاصي است كه به راههاي انحرافي كشيده شده و از صراط مستقيم كناره گرفتهاند. امام (عليهالسلام) با آنها محاجّه ميكند بر پايه ي اصولي كه خود آنها قبول دارند. آنها اتفاق دارند كه اگر حديثي مخالف با كتاب خدا بود، به فرمايش پيامبر خدا بايد آنرا كنار گذاشته و اعتقاد به آن
پيدا نكنند. از اينرو امام (عليهالسلام) كه قرآن ناطق است و سينهي او گنجينهي علوم قرآن است آنها را متوجه باطل بودن آن احاديث ساختگي ميفرمايد و با تلاوت قرآن، ضدّيت آن جملات دروغين را با كتاب خدا متعرض شده و در بخشي از آن كلمات جعلي هم آنها را به تعقل وا ميدارد و مي فرمايد كه از نيروي خدادادي خويش كمك گرفته ببينيد آيا اين كلام جاهلانه ممكن است از لسان مقدس پيامبر خدا صادر شده باشد؟!
البته اين احاديث جعلي آنچنان نزد اهل سنت معروف شده كه در كتابهاي خود آنها را ذكر كردهاند و ما به تعدادي از منابع آن در پاورقي اشاره كردهايم.
برخورد با فرقههای منحرف
امام جواد (علیهالسلام) در برابر فرقههایی که در دوران آن حضرت وجود داشتند، شیعیان خود را آگاه ساخته و از انحراف از جادهی حقیقت بر حذر میداشتند. یکی از این فرقهها اهل حدیث یا مجسمی مذهب بوده که خدا را جسم میپنداشتند. امام دربارهی آنان به شیعیان میفرمود که اجازه ندارند پشت هر کسی که خدا را جسم میداند نماز گزارده و به او زکات بپردازند. واقفه یکی دیگر از فرقههای موجود انشعابی از شیعه در زمان امام جواد بود که به صورت مشکلی در مقابل شیعیان مطرح شده بود. آنان کسانی بودند که پس از شهادت امام کاظم (علیهالسلام) بر آن حضرت توقف کرده و امامت فرزندش علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) را نپذیرفتند. وقتی از امام دربارهی نمازخواندن پشت سر واقفی مذهبان سؤال میشد، آن حضرت در جواب، شیعیان را از این کار نهی میفرمودند.
زیدیه نیز فرقهای بود منشعب از شیعه، در روایتی از امام جواد (علیهالسلام) آمده که حضرتش فرمودند:«واقفیه و زیدیه مصداق این آیه از قرآن میباشند که «وجوهٌ یَومَئِذٍ خاشعَه عامِلَهٌ ناصِبَه » یعنی در روز قیامت یک عدّه که اهل آتش هستند بر چهرههایشان در آن روز غبار ذلت و خواری نشسته همچون کسانی نمودار است که شدت سختیهای
وارده بر چهرههای ایشان نمودار است.
غلات نیز مورد تنفر امامان (علیهمالسلام) بودند. خطر اینان برای شیعیان بسیار جدی بود. اینان به نام امامان، روایاتی را به دروغ ساخته و بدین وسیله شیعیان را که پیرو ائمه بودند به انحراف میکشاندند. امام جواد (علیهالسلام) دربارهی ابوالخطاب که از سران غلات بود فرمودند: « لعنت خدا بر ابوالخطاب و اصحاب او و کسانی که دربارهی لعن بر او توقف کرده و یا تردید کنند.»
مکتب علمی امام جواد (علیهالسلام)
امامان علیهمالسلام در زمان خود با توجه به وجود شرایط و زمینه فعالیتهای علمی، شاگردانی را تربیت می فرمودند و علم و دانش را توسط آنان در میان افراد منتشر میکردند. بدیهی است که شرائط اجتماعی و سیاسی زمان ایشان یکسان نبوده و هر یک به فراخور آزادی بیان مشغول به فعالیت در این قسمت میشدند.
مثلاً در زمان امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) شرائط اجتماعی مساعد بود و به همین جهت تعداد شاگردان و راویان امام صادق (علیهالسلام) بالغ بر ۴ هزار نفر میشد، ولی از دوران امام جواد تا زمان امام عسکری (علیهماالسلام) به دلیل فشارهای سیاسی و کنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت ایشان بسیار محدود بود. بنابراین اگر میخوانیم که تعداد راویان و اصحاب حضرت جواد (علیهالسلام) قریب به صد و ده نفر یا صد و بیست نفر بوده، جای تعجب نیست زیرا از یک سو آن حضرت شدیداً تحت مراقبت و کنترل سیاسی بو
د و از طرف دیگر در سن ۲۵ سالگی حضرت به شهادت رسیدند.
گوشهاي از معجزات حضرت
عمارة بن يزيد گفت: امام محمد تقي را ملاقات كردم. به آن حضرت عرض كردم،يا بن رسول الله!علامت امام چيست؟ حضرت فرمودند:« امام آن كسي است كه اين كار را انجام دهد. حضرت دست مبارك خود را بر سنگي گذاشت و اثر انگشتانش در آن ظاهر شد. راوي ميگويد: پس ديدم كه آهن را ميكشيد بدون آنكه آنرا به آتش بگدازد سنگ را با خاتم خود نقش ميكرد.
چون امامت منصب الهي و رياست بر جميع موجودات است مدعي زياد پيدا كرده از اينرو بايد علامتي باشد تا مدّعي راستين امامت از مدّعي دروغين معلوم باشد. در اين روايت حضرت شخص را متوجه اين معنا ميكند كه كسي كه ميگويد من از جانب خدا امام بر خلق هستم بايد بتواند تصرف در موجودات عالم كند و كاري كه از مدعيان دروغين بر نميآيد او انجام ميدهد چرا كه خداوند هيچگاه حجّت خود را بر دست دشمنان خود و مدّعيان دروغين جاري نميكند.
اسماعيل بن عباس گفت:« روز عيدي خدمت امام جواد (عليهالسلام) رفتم و به آنجناب از تنگي معاش شكايت كردم. آن حضرت مصلاي (جانماز) خود را بلند كرده و مقداري از خاك را به دستان مبارك خويش گرفتند. به بركت دست آنحضرت خاك مبدل به پارهاي از طلاي گداخته شد. حضرت آنرا به من عطا فرمود. آنرا به بازار بردم. 16 مثقال طلاي ناب بود. »
محمد بن ميمون گفت: «در ايامي كه حضرت جواد (عليهالسلام) كودك بود و حضرت رضا (عليهالسلام) هنوز به خراسان نرفته بودند حضر
ت رضا (عليهالسلام) سفري به مكه نمود. من نيز در خدمت آن حضرت بودم. چون خواستم مراجعت كنم، خدمت آن حضرت رفته عرضه داشتم كه ميخواهم به مدينه برگردم. نامهاي براي ابوجعفر، محمد تقي (عليهالسلام) بنويسيد تا من ببرم. حضرت تبسّمي فرمود و نامهاي مرقوم فرمودند. من آن را به مدينه آوردم. در آن وقت چشمان من نابينا شده بود. آمدم خدمت امام جواد (عليهالسلام). موفق خادم آن حضرت، حضرتش را براي ملاقات در حاليكه در گهواره بود نزد من آورد. من نامه را به آن جناب دادم. حضرت به موفق فرمود: مُهر از نامه بردار و كاغذ را باز كن. پس موفق مهر از كاغذ برداشت و آن را مقابل آن حضرت گشود. پس حضرت آن را ملاحظه فرمود. آن گاه فرمود: « اي محمد! احوال چشمت چگونه است؟» عرض كردم: «يا بن رسول الله! چشمم عليل شده و بينايي از آن رفته چنانچه مشاهده ميفرمايي.» پس حضرت دست مبارك خود را به چشمان من كشيد. از بركت دست آن حضرت، چشمان من شفا يافت. دست و پاي آنحضرت را بوسيدم و در حاليكه بينا بودم از خدمتش مرخص شدم. »
خوشا به حال شيعيان و دوستان اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، چه سعادتي را دارا هستند و چه مقاماتي در بهشت منتظر ايشان است. به واقع كساني كه از راه خدا و خاندان پيامبر خدا به بيراهه رفتند چه قدر دست خاليند و آن كساني كه زانوي ادب درِ اين خانه زده و ايشان را به حقيقت شناختند به چه گنجينه ي عظيم و گرانبهايي نائل شدند. آري، اينچنين است معرفت شيعه به امامان خويش، به امام هشتم ميگويد نامهاي بنويس تا من سعادتمند به بردن اين نامه شوم آن هم براي كسي كه در گهواره است. او ميداند كه فرقي بين كوچك و بزرگ ايشان نيست و همهايشان خاندان وحي هستند. چه قدر خوشحال ميشوند كه كسي ايشان را شناخته باشد اين درخواست نوشتن نامه از امام حكايت از اوج معرفت او به مقام امام دارد البته امام هم به روي او تبسم نموده و ابراز رضايت از ايشان ميفرمايد.
در اينجا مناسب ديدم به محضر نوراني امام جواد (عليهالسلام) عرض كنم: اي سيد و مولاي ما، ما كوچكتر از آنيم كه در محضر تو زبان به سخن گفتن باز كنيم اما آقا جان شما خانوادهي كرم هستيد و گداي در خانهي خود را دست خالي بر نميگردانيد. آقا جان به قلب و روح و جان ما نظري كن و چشم دل ما را به عالم نور باز كن. آقا جان! اين چشمان آلوده به گناه ما و اين دلهاي غبار آلود به معاصي، از فيض ديدار امام خود
، محروم شده و اگر نظر شما نباشد هرگز از اين محروميت بيرون نخواهد آمد.
رشحهای از رشحات مواعظ حضرت جواد (علیهالسلام)
قال عليهالسلام: «عزّ المؤمن غناه عن النّاس؛ يعني عزت مؤمن بي نيازي او از مردم است.»
مؤمن از آنجا كه عزت نفس دارد هيچگاه در بين مردم خود را ذليل نميكند و چنان نشان ميدهد كه احتياجي به كسي ندارد. هر نيازي كه دارد از خدا ميخواهد و اگر به كسي در حاجت خود مراجعه نمايد سعي ميكند كسي باشد كه دست رد به سينهي او نزند. مؤمن عزيز است و عزت خود را براي متاع قليل دنيا از دست نميدهد.
قال عليهالسلام:« كيف يُضيع مَنِ الله تعالي كامله؟ و كيف ينجو من الله تعالي طالبه؟ و من انقطع الي غير الله و كله الله اليه،و من عمل علي غير علم افسد اكثر مما يصلح» حضرت فرمودند:« كسي كه خداوند كفيل اوست چگونه ضايع ميشود؟ و كسي كه خداوند در طلب اوست چگونه نجات مييابد و كسي كه خود را از خدا بريد و به ديگري تكيه كرد خداوند او را به همان واگذار ميكند و كسي كه از روي جهالت و عدم دانش و علم عملي انجام داد آنچه را كه فاسد و تباه كرده بيشتر است از آنچه اصلاح كرده.» 4 جمله از امام (عليهالسلام) كه هر جمله گوهري گرانمايه به انسان نشان ميدهد و درهاي خير را بر روي او باز ميكند.
در جملهي اول ميفرمايد: كسي كه خود را به خدا بسپارد و كار خود را به خدا تفويض كند و خدا كفيل او باشد هرگز ضايع و تباه نميشود. يعني اگر كسي بخواهد در حصن حصين الهي از شرور و فتنهها و گرفتاريها در امان و محفوظ بماند بايد به گونهاي باشد كه خداوند كفيل او شود و كارهاي او را به دست بگيرد و چنين چيزي در سايهي توكل بر خدا و ملتزم بودن به شرع و شريعت براي انسان حاصل خواهد شد. »
در جمله دوم ميفرمايد: كسي كه خداوند در صدد انتقام از اوست هيچ راه فراري ندارد و هرگز نجات پيدا نخواهد كرد پس انسان به جاي اينكه بعد از خطا و اشتباه بگريزد بسوي خدا برگرد
د و آنچه را در جبران گذشته لازم است انجام دهد تا مورد عفو و گذشت خدا قرار گيرد.
در جمله سوم ميفرمايد: كسي كه تكيه بر غير خدا كند خدا هم او را به همان كس وا ميگذارد و البته چه كسي است كه بتواند مشكل او را حل كند جز خدا، به عبارت ديگر كسي كه در مشكلات و حوائج خود بر غير خدا توكل كند بداند كه هرگز به مقصد خود نخواهد رسيد چون تنها اوست كه گرهها را باز كرده و مشكلات را حل ميكند و اگر او نخواهد احدي قادر بر چنين كاري نيست.
در جملهي چهارم ميفرمايد: عمل بايد بر طبق دانش و معرفت باشد عمل كردن از روي جهالت و ناداني بيشتر از اينكه نفعي داشته باشد ضرر دارد و مايهي فساد و تباه شدن انسان و ضايع شدن عمر انسان ميشود. يعني اعمال انسان آنموقع ارزشمند ميشود كه از روي دانش و علم باشد نه چشم بسته و كوركورانه.
شهادت امام جواد (عليهالسلام)
از كتاب عيون المعجزات نقل شده كه چون حضرت جواد (عليهالسلام) وارد بغداد شد و معتصم انحراف ام الفضل را از آن حضرت دانست، او را طلبيد. به قتل حضرت او را راضي نموده زهري براي او فرستاد كه در طعام آن جناب داخل كند. ام الفضل انگور رازقي را زهر آلود كرده به نزد آن امام مظلوم آورد. چون حضرت از آن تناول نمود، اثر زهر در بدن مباركش ظاهر شد. ام الفضل گريه و زاري كرد. حضرت فرمود: مرا كشتي و حال گريه ميكني؟ به خدا سوگند: ببلايي مبتلا خواهي شد كه علاجي ندارد.
امام (عليهالسلام) در سن جواني در حاليكه 25 سال و چند ماهي از عمر شريفيشان گذشته بود در پنجم ذي الحجة سال 219 به زهر معتصم به شهادت رسيده و در جوار جد بزرگوارشان حضرت موسي بن جعفر (عليهالسلام) در شهر كاظمين آرميد.
منبع: www.sibtayn.com