ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

تاریخ اسلام (بخش دوم)

فهرست مطالب

1. اولین حادثه ای که می تواند نشان دهد در جمع اطرافیان پیامبر اکرم، کسانی در اندیشهٔ آینده هستند، حادثه ای است که در یکی از آخرین مسافرت های پیامبراکرم(ص) رخ داده است. مورخان اهل سنت می گویند بعد از غزوهٔ تبوک(31) و پاره ای از محققان شیعه احتمال داده اند بعد از حادثه غ
دیرخم، در راه بازگشت به مدینه، کسانی از همراهان پیامبر، در صدد قتل ایشان برآمده اند(32).


این گروه از چه کسانی تشکیل شده بود؟ هر کدام از چه قبیله ای برخواسته بودند؟ از کشتن رهبر جامعه اسلامی، پیامبراکرم(ص) چه سودی می بردند؟ آیا بر اساس دشمنی شخصی دست به این کار دست زدند یا در صدد رفع موانع و آماده ساختن محیط برای بدست گرفتن قدرت بودند؟ اینها پرسش هایی بسیار جدی هستند که در برابر این حادثه قرار دارند.


پاره ای از مورخان کوشیده اند با متهم ساختن منافقان شناخته شده ای چون ابوعامر و عبدالله بن ٱبی، از اهمیتِ بسیار حادثه بکاهند(33)؛ در حالی که تاریخ، آشکارا حضور ابوعامر و عبدالله بن ٱبی را- که رهبر و دو رکن اصلی این جریان شوم هستند- در این سفر و همراه پیامبر انکار دارد. ابوعامر بعد از هجرت پیامبر به مدینه از آنجا گریخته، به مکه رفته بود. با فتح مکه از آن شهر نیز بیرون آمده، به طائف پناهنده شده بود؛ ابوعامر در این شهر بود که غزوهٔ تبوک پیش آمد. بعد از این غزوه، مردم طائف مسلمان شدند و ابوعامر ناگزیر از آنجا نیز بیرون آمده، به رُم مسیحی پناهنده گردید(34). اما عبدالله بن اُبی در مدینه سکونت داشت و از آنجا بیرون نرفته بود. وی در هنگام حرکت پیامبر به سوی تبوک، با همکفران و یاران خود با ایشان همراه شد. اما از همان اوایل راه، بازگشت و این سفر
را به سختی تخطئه کرد(35). به این دلایل و دلایل دیگری که مجال ذکر آنها نیست، احتمال نخست بی اساس است؛ در نتیجه احتمال دومی که پاره ای دیگر از محققان داده اند، معقولی تر خواهد بود. آنان معتقدند که سوء قصد کنندگان از جمع منافقان شناخته شده نبوده و این کار به جریان نفاق مخفی وابسته است(36). علاوه بر این میگویند شش تن از این جمع دوازده نفری از قبیلهٔ قریش اند. این نظریه ابان بن عثمان احمر، سیره نویس بسیار کهن است که امروز بخشهایی از نوشتهٔ او در سیرهٔ پیامبر در دست است(37).


2. سورهٔ تحریم از دو تن از زنان پیامبر سخن دارد. لحن قرآن کریم بسیار تند و خشمگین است و در یک دسته بندی در مقابل پیامبر اکرم(ص) خبر می دهد اما در قرآن بیش از این چیزی دیده نمی شود؛ نه اسم اشخاص در آن آمده و نه از نوع دسته بندی علیه پیامبر سخنی به میان می آید.


روایات ذیل آیه در تفاسیر شیعی، از یک توطئهٔ قتل گزارش داده اند(38). مسئله سزاوار تحقیق جدی و جداگانه است(39). اگر چنین چیزی اتفاق افتاده باشد، ‌عامل آن چه می تواند باشد؟ آیا در اینجا نیز اندیشهٔ آینده وجود داشته و کسانی در فکر رفع موانع برای به دست گرفتن سریع قدرت بوده اند؟


3. چنان که میدانیم(40) پیامبر اکرم(ص) در آخرین روزهای عمر مبارک خویش بیمار بودند؛ علت این بیماری چندان روشن نیست. شاید مسموم شده بودند؛ اما چرایی و چگونگی آن را درست نمی دانیم! در همان روزها، ایشان اسامة بن زید را به فرماندهی انتخاب کرده، به عموم بزرگان مهاجر و انصار مأموریت دادند که زیر پرچم او به سرزمین موته، به جنگ با رومیان روند. تأکید ایشان بر حرکت این لشکر زیاد بود و چندین بار به آن امر فرمودند(41). مسلمانان در بیرون شهر، لشکرگاه ساخته بودند. اما با اینکه روزهای متوالی گذشت، لشکر حرکت نکرد و نامدارانی که در آن عضویت داشتند، به طور مداوم در شهر رفت و آمد کرده، در حرکت تعلل می ورزیدند(42). در هر صورت، پیامبر اکرم(ص) به سوی عالم بقا و رفیع اعلا رحلت فرمود و این لشکر همچنان به جای بود. در اینجا دو پرسش جدی وجود دارد.


نخست اینکه پیامبر اکرم(ص) در آن روزهای بحرانی، چرا طرح چنین بسیجی را لازم دانستند؟ به ویژه چرا عموم بزرگان مهاجر قریش و انصار(43)، یعنی کسانی که می توانستند برای ولی امر مشخص شدهٔ بعد از پیامبر، رقیب و مزاحم باشند، در آن گسیل شدند؟ آیا پیامبر از اینکه کسانی در فکر آینده اند و می کوشند راه کسب قدرت را هموار کنند، نگران بودند؟ آیا پیامبر معادلات سیاسی را به نفع آنها می دیدند و جز با دور ساختن ایشان از مرکز قدرت، راه چاره ای سراغ نداشتند؟


دوم اینکه افراد سرشناس این سپاه، چرا در این سفر تعلل ورزیدند؟ و چرا آن قدر برای حرکت، امروز و فردا کردند تا پیامبر رحلت فرمود و اوضاع شکل دیگری به خود گرفت؟ آیا واقعاً آنچه به عنوان دلیل خودشان بر تعلل و تسامح ورزیدن می گفتند درست بود.


4. در آخرین ساعات عمر مبارک پیامبر اکرم(ص) گروهی از مسلمانان بر بالین آن حضرت حاضر شدند و به هر صورت، از نوشته شدن وصیت نامهٔ ایشان جلوگیری کردند(44).


از این گروه، تنها یک تن را می شناسیم(45) و او نیز از ناموران قریش است. اصرار پیامبر اکرم(ص) بر نوشتن وصیت نامه، حتی بدون در نظر گرفتن پیامبری و عصمت ایشان، هم از نظر شخصی و هم از جنبهٔ اجتماعی، کاملاً به جا و معقول و قابل توجیه بود. پس دلیل ممانعت قریشیان از این کار چه بود؟ آیا قریشیان می ترسیدند در این نوشته چیزی که به حکومت آینده مربوط است، به کتابت در آید و دیگر جبران خسارت آن ممکن نباشد. &lt ;/P>

5. پس از وفات آن حضرت کسانی از مهاجران قریش، ساعت یا ساعاتی، با شور و حماسهٔ فراوان از وفات نیافتن پیامبر و بازگشت دوبارهٔ ایشان به جمع مسلمانان سخن گفتند، فریاد زدند و کسانی را که به وفات یافتن ایشان معتقد شده بودند، به نفاق نسبت داده، تهدید کردند.


اما آنگاه که با آمدن ابوبکر، جمعشان کامل شد، همهٔ آن حرارت و شور پایان یافت(46). آیا این حرکت غیر طبیعی، به این علت نبود که در یک جریان شتاب زده چیزی پیش نیاید که رشتهٔ امور را از دستشان خارج سازد؟


6. بلافاصله بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) مردان انصار در مرکز اجتماع تیرهٔ بنی ساعده جمع شدند و برای تعیین ولی امر و حاکم بعد از پیامبر، به کنکاش پرداختند. اعتبار سعد بن عباده، رئیس بخش بزرگتر قبیلهٔ خزرج در آن شرایط به اندازه ای بود که برای اجتماع کنندگان در سقیفه، تنها یک راه وجود داشت و آن، بیعت
با او و پذیرش ریاست او بود.


خبر تشکیل این جمع و هدف آن، به مهاجران قریش رسید(47). آنان خود را با شتاب به مرکز اجتماع انصار رسانیدند و در آنجا با بهره گیری از اختلاف مبتنی بر تعصب دو بخش بزرگ و کوچک خزرج نسبت به یکدیگر(48) و رقابت اوس و خزرج با هم، حکومت پس از پیامبر را از آن خود ساختند. در اینجا بود که قریش به آرزو های دراز مدت خویش دست یافت.


طرح های پیشین قریش برای بدست گرفتن قدرت


مطالب گفته شده، استنباط از مآخذ درجه اول تاریخ بود. اما گذشته از استنباط، مآخذ معتبر تاریخی، به وضوح تمام و با صراحت کامل، به این مسئله اشاره دارند و مدعای ما را به روشن ترین گونه اثبات می کنند. مطابق این نصوص تاریخی، قریش با طرح و نقشهٔ حساب شده پای در این میدان نهاده بود. همه، جوانب به وقت محاسبه
شده بود که بعد از رحلت پیامبر از ورود خاندان ایشان به صحنهٔ قدرت و حکومت جلوگیری کند.


1. عبدالله بن عباس نقل می کند: در یکی از سفرها، همراه خلیفهٔ دوم بودم(49). ما شب حرکت می کردیم. من در کنار او بودم که با تازیانه به اسب خود نواخته، این شعر حضرت ابوطالب(ع) در مورد پیامبر اکرم(ص) را خواند:


کَذَبْتُمْ وَ بَیْتِ اللهِ یُٔقْتَلُ اَحْمَدُ وَ لَمّا نُطاعِنُ دونَهُ و نُناضِلُ


ونُسْلِمُهُ حَتّیٰ نُصَّرعَ حَوْلَهُ وَ نُذْهِلُ عَنْ أَبْنائِنا وَ الْحَلائِلُ


سپس استغفار کرد و همچنان مرکب راند. مدتی هیچ سخنی نگفت. بعد دوباره اشعار حضرت ابوطالب(ع) را ادامه داد:


وَ ما حَمَلَتْ مِنْ ناقَةٍ فَوْقَ رَحْلِها أبَرُّ وَ أَوْفیٰ ذِمَّةً مِن مُحَمَّدٍ


باز استغفار کرد. سپس پرسید: ای فرزند عباس، چرا علی(ع) در این سفر با ما همراه نشده است؟ پاسخ دادم: نمی دانم. باز پرسید: ای فرزند عباس، پدر تو عموی پیامبر بود و تو پسر عم پیامبر هستی؛ چه چیز باعث شد که قوم شما(=قریش) مانع رسیدن شما به حکومت و قدرت شود؟ پاسخ دادم: من نمی دانم. او گفت: اما من می دانم. آنها از ولایت(و حکومت) شما بر خویش کراهت داشتند! گفتم: ما برای آن ها بد نبودیم و برای آنان جز خیر، چیزی نداشتیم! گفت: آن ها دوست نداشتند که در خواندان شما نبوت و خلافت هر دو با هم جمع شود و شما به این خاطر بر دیگران فخر بفروشید و خود را برتر از همه بدانید!(50)


2. باز ابن عباس نقل می کند: روزی خلیفهٔ دوم با چند تن از اطرافیانش مجلسی داشتند و سخن از شعر می گفتند. کسی از آنان گفت: فلان شاعر از همهٔ شاعران برتر است. دیگری شاعر دیگری را ترجیح داد. من به جمع آنان نزدیک شدم. عمر گفت: دانا ترین کس به این مسئله آمد. از من پرسید: ای فرزند عباس، شاعر شاعران کیست؟ گفتم:زهیر بن ابی سُلمیٰ. عمر گفت: خوب از شعرش چیزی بگو که دلیل بر ادعای تو باشد. گفتم: او تیره ای از قبیلهٔ بنی غَطَفان را مدح کرده و گفته است:


لَو کانَ یَقْعُدُ فَوْقَ الشَّمْس مِن کَرَمٍ قَومٌ بِاَوَّلِهِمْ أَوْ مَجْدِهِمْ قَعَدُوا…


عمر گفت: خوب گفتی اما من جز بنی هاشم کسی را لایق این مدح نمی شناسم؛ آن هم به خاطر فضیلت شخص پیامبر و قرابت بنی هاشم با آن حضرت!… پس پرسید: ای فرزند عباس، آیا می دانی چرا قوم شما(=قریش) بعد از ]حضرت[محمد(ص) مانع به قدرت رسیدن شما شدند؟ من از پاسخ گویی به این پرسش کراهت داشتم؛ از این رو گفتم: اگر پاسخ این پرسش را ندانم؛ امیرالمؤمنین مرا آگاه خواهد ساخت. عمر گفت: آنها دوست نمی داشتند که برای شما نبوت و خلافت را جمع کنند و شما بر قوم خویش فخر بفروشید؛ بنابراین قریش راه دیگری را انتخاب کرد و درست عمل نمود و توفیق با او همراه بود! گفتم: ای امیرمؤمنان، اگر به من اذن سخن دهی و بر من خشم نگیری، سخن خواهم گفت. گفت: سخن بگو ای فرزند عباس. گفتم: اما این که گفتی قریش برای خویش اختیار کرد و در این کار به راه صواب رفت و توفیق با او همراه بود؛ آری اگر قریش آنچه را که خدا برای او اختیار کرده بود، اختیار می نمود، البته به راه صواب رفته بودند و در این صورت جا داشت کسی به او رشک برد، نه اینکه شایسته بود کسی موفقیت را از چنگ او بیرون آورد.


اما اینکه گفتی قریشیان کراهت داشتند که برای ما نبوت و خلافت جمع باشد، خداوند گروهی را به کراهت توصیف کرده، فرموده است: ذٰلِکَ بِأنَ
هُمْ کَرِهُوا ما أنزَلَ اللهُ فَاَحْبَطَ أعْمالَهُمْ؛(51) «این بدان سبب است که آنان آنچه را خدا نازل کرده است، خوش نداشتند، و
]خدا نیز[کارهایشان را باطل کرده… . »(52)


این دو بار اعتراف صریح خلیفهٔ دوم – یکی از ارکان قبیلهٔ قریش در آن روزگار- دربارهٔ طرح قریش برای دست یابی به حکومت برای اثبات نظریهٔ ما کافی است.


مطابق مدارک تاریخی، این طرح به طور جدی پیگیری شد و حکومت چند سالهٔ امام علی(ع) بعد از عثمان، کاری بود که بر خلاف طرح های از پیش تعیین شدهٔ قریشیان رخ داد.


دلیل این ادعای ما باز هم سخنی از خلیفهٔ دوم است. یعقوبی از ابن عباس نقل می کند پاسی از شب رفته بود که عمر بر من وارد شد و گفت: بیا برویم و اطراف مدینه را پاسبانی کنیم. پس تازیانه ای بر گردنش انداخت و با پای برهنه بیرون رفت تا به بقیع رسید. آنجا به پشت بر زمین خوابید… و آهی سرد از دل برآورد. گفتم اگر اجازه دهی، تو را به آنچه در دل داری خبر خواهم داد! گفت: آری بگو، تو آنچه می گویی درست می گویی! گفتم تو در اندیشهٔ آن هستی که بعد از خود، حکومت را به جه کسی واگذار کنی! گفت راست گفتی. گفتم: چرا عبد الرحمان بن عوف را بر نمی گزینی؟ گفت: او مردی ممسک است. این امر برای کسی شایسته است که ببخشد اما اسراف نکند؛ جلوگیری کند اما تنگ نگیرد. گفتم: سعد بن ابی وقاص؟ گفت:او مؤمنی ضعیف است! گفتم: طلحة بن عبیدالله؟ گفت: او مردی خواهان آبرو و ستایش و مدح است؛ مال خود را می بخشد که به مال دیگران برسد؛ افزون بر این، به کبر نیز گرفتار است. گفتم: زبیر بن عوام که پهلوان اسلام است؟ گفت: او روزی انسان است و روزی شیطان. مردی تند و بدخو که برای یک پیمانه(مثلاً گندم) از بامداد تا ظهر هنگام چانه می زند تا آنجا که نماز از او فوت شود. گفتم عثمان بن عَفان؟ گفت: اگر قدرت پیدا کند، فرزندان ابومُعیط و بنی امیه را بر مردم مسلط خواهد کرد و مال خدا را به آنها خواهد بخشید! او اگر به قدرت برسد، حتماً این کار را خواهد کرد و به خدا سوگند‍ اگر چنین کند، عرب بر او شورش کرده، او را در خانه اش خواهند کشت. عمر این را گفت و خاموش شد. پس گفت ای پسر عباس، باز هم بگو؛ آیا علی را شایستهٔ خلافت م
ی بینی؟ گفتم: با فضیلت و سابقه و خویشاوندی پیامبر و دانشی که دارد، چرا شایسته نباشد؟ گفت: به خدا سوگند! او چنان است که گفتی؛ و اگر بر مردم حکومت کند، آنان را به راه راست و روشن خواهد برد. البته در او خصلت هایی هم هست، از جمله اینکه جوان است! گفتم: چرا در جنگ خندق او را کم سن نشمردید، هنگامی که عمرو بن عبدود بیرون تاخت و به میدان آمد و دلاوران، ترسان و فراری شدند و بزرگان قبایل همه عقب نشستند؟(با آن کمی سن او را به میدان عمرو فرستادید) و نیز روز جنگ بدر، آن هنگام که سر از تن حریفان بر می گرفت؟ و چرا در اسلام از او پیشی نگرفتید؟ او گفت: بس کن ای پسر عباس!… ابن عباس می افزاید: من نخواستم او را به خشم بیاورم؛ پس خواموش گشتم. او گفت: ای پسر عباس، به خدا سوگند! پسر عمویت، علی، از همهٔ مردم به خلافت سزاوارتر است؛ اما قریش زیر بار او نمی رود و اگر بر مردم حکومت یابد، البته آنها را به مُر حق وادار خواهد کرد، چنان که راهی جز آن نیابند! و اگر چنین کند، به طور حتم بیعت با او را خواهند شکست و با او جنگ خواهند کرد(53).


مطابق سند سوم که با اسناد دیگری تأیید می شود(54)، این تفکر همچنان ادامه می یابد و در ادبار بعد، یعنی پس از مرگ خلیفهٔ دوم نیز قریش با حضور بنی هاشم در صحنهٔ حکومت رضایت نمی دهد.


گذشته از این اسناد، حوادث واپسین روزهای عمر خلیف
هٔ دوم نشان دیگری است از ادامهٔ نقشه ها و برنامه ریزی های قریشیان برای حضور در صحنهٔ قدرت و جلوگیری از شرکت بنی هاشم در آن.


مورخان، از عبدالرحمان بن عوف، یکی از سه تن مشاوران خاص(55)خلیفهٔ دوم، نقل می کنند مردی در منیٰ به حضور خلیفهٔ دوم آمد و گفت: فلان شخص می گوید: «اگر عمرو بن خطاب بمیرد، من با فلان کس بیعت خواهم کرد.» او اضافه کرده است: «به خدا سوگند! بیعت ابوبکر کاری حساب ناشده بود و…» نظر شما چیست؟


عمر به خشم آمد و گفت: اگر خدا بخواهد من امشب در میان مردم سخن خواهم گفت و آنها را از این کسان که می خواهند زمام امور مردم را به غضب(!) در دست گیرند، بر حذر خواهم ساخت.


عبد الرحمان می گوید: من گفتم: ای امیرمؤمنان، این کار را مکن. در مراسم حج، مردمان دون مایه و غوغاییان حضور دارند(و گفتن این گونه
سخنان در چنین مراسمی مصلحت نیست) مهلت بده تا به مدینه بازگردیم. آنجا دار سنت است و مخاطبان شما، مردمان شریف و دانا هستند؛ تو با اطمینان سخن خواهی گفت. دانایان سخنان شما را در می یابند و در جای خود آن را به کار می برند.


عبدالرحمان می گوید: عمر گفت: به خدا قسم! با خواست خدا در اولین نوبت که در مدینه در میان مردم سخن بگویم، به این مهم اقدام خواهم کرد.


مورخان می گویند عمر در اولین جمعه ای که به مدینه رسید، خطابه ای ایراد کرد. بعد از مقدمات گفت: به من گزارش رسیده است که فلانی گفته است: اگر عمر بن خطاب بمیرد، من با فلان کس بیعت خواهم کرد. مبادا این سخن که بیعت ابو بکر بی تأمل و تدبیر انجام گرفت و به آخر رسید، کسی را بفریبد؛ زیرا ٱن بیعت گرچه چنین بود، لیکن خداوند ما را لز شر آن حفظ کرد. و نیز باید متوجه این نکته باشید که در میان شما کسی مانند او وجود ندارد! بنا بر این هرکس بدون مشورت مسلمانان با کسی بیعت کند، این بیعت، بیعت(شرعی و قانونی) نخواهد بود و هر دو باید کشته شوند!(56)


&lt ;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; COLOR: black; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman’; mso-themecolor: text1″ lang=AR-SA>این نقل را ما از ابن هشام در سیرةالنبیو طبری در تاریخ الامم و الرسل و الملوک آوردیم و چنان که دیدیم نام بیعت کننده و نام بیعت شونده هر دو در این نقل مخفی شده است. علت آن را نمی دانیم، اما نقل بلاذری، مورخ معتبر قرن سوم، پرده از بخشی از این پنهان کاری برداشته است. در این جاست که ما علت خشم و نگرانی خلیفه را به خوبی در می یابیم. بلاذری نقل می کند عمر خطبه خواند و در آن گفت: فلان و فلان گفته اند: اگر عمر بمیرد، ما با علی بیعت خواهیم کرد و بیعت او تمامیت خواهد یافت.


بلاذری ادامهٔ خطبه را می آورد و در پایان آن، تهدید بسیار شدید اللحن خلیفه را نقل می کند: «خلیفه در آخر خطبه اش به مردم می گوید: هر کس با فردی بدون مشورت بیعت کند، آن دو بایستی کشته شوند. و من به خداوند سوگند می خورم که این کسان از این فکر و سخن دست بر دارند؛ و گرنه بدون تردید دستها و پاهایشان را قطع خواهم کرد و بر شاخه های درختهای خرما به دار آویخته خواهند شد.»(57)


در واقع این اولین باری بود که در حکومت بعد از پیامبر، به این شکل مسئله مشورت مطرح می شد. حکومت خلیفهٔ اول تنها با بیعت پنج نفر رسمیت یافت(58). و به اقرار مهم ترین کارگردان آن، یعنی خلیفهٔ دو
م، کاری حساب ناشده و بی تأمل و تدبیر بود(59). حکومت خلیفهٔ دوم نیز با تعیین و نصب خلیفهٔ اول انجام گرفت. و در هیچ کدام مشورت و رای زنی عمومی اتفاق نیفتاد.


ادامه دارد…


پی نوشت:


31. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ج3، ص1042؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ص477؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، التاریخ الیعقوبی، ج2، ص52؛ بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج5، ص258-256؛ابن، ابن قتیبه، المعارف، ص343


32. از افادات شفاهی استاد علامه سید مرتضی عسکری


33. ابن، ابن قتیبه، المعارف، ص343؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ص479؛ صالحی شامی، ابوعبدالله، سبل الهدی والرشاد، ج5، ص672-669


34. ابن هشام، السیرة النبویه، ج1، ص581؛ واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ج3، ص1073؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج1، ص283


35. ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص519؛ واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ج3، ص995


36. قرآن کریم از نفاق مخفی و ناشناخته خبر می دهد(توبه، آیه 101)


37. طبرسی، ابوعلی، اعلام الوری با اعلام الهدی، ج1، ص247-246


38. ر. ک:فیض کاشانی، محسن، تفسیر الصافی، ج2، ص717-716؛ بحرانی، سید هاشم، تفسیرالبرهان، ج5، ص420


39. ر. ک:عسکری، سید مرتضی، احادیث ام المؤمنین عائشه: ادوارمن حیاتها، ص46-38


40. ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص642؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج3، ص184؛ واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ج3، ص117؛ابن سید الناس، عیون الاثر، ج2، ص335؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ص536


41. ر. ک: واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ج3، ص1120-1117؛ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص192-190؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، التاریخ الیعقوبی، ج2، ص93


42. ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص650؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج2، ص336


43. ابن هشام می نویسد:«اوعب مع اسامة المهاجرون الاولون»، السیرة النبویه، ج2، ص642 و نیز ر. ک: طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج3، ص184؛واقدی می نویسد:«لم یبق من المهاجرین الاولین الا انتدب فی تلک الغزوة» ر. ک: واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ج3، ص1118؛ابن سعد می نویسد: « لم یبق احد من وجوه المهاجرین الاولین و الانصار الا انتدب فی تلک الغزوة فیهم ابوبکر الصدیق و عمر بن خطاب و ابوعبیدة الجراح» ر. ک: ابن سعد الطبقات الکبری، ج2، ص190


44. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج1، ص34وج 6، ص10و9؛نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج5، ص76؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج1، ص562؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج3، ص193-192؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص320؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج3، ص337


45. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، کتاب العلم، باب کتابة العلم، ج1، ص34؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص245-242؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج5، ص76؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ص546-545؛دیاربکری، حسین، تاریخ الخمیس، ج2، ص164


46. ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص655؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص272-266، بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج1، ص563؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج3، ص201-200؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج2، ص339؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، التاریخ الیعقوبی، ج2، ص95


47. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج1، ص583و581؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص660و658و656؛ ابو نعیم اصفهانی، معرفة الصحابه، ج5، ص2541؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج3، ص206


48. اولین کسی که در سقیفه با ابو بکر بیعت کرد، بشیر بن سعد، رئیس بخش کوچکتر خزرج بود. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج1، ص582؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، التاریخ الیعقوبی، ج2، ص103


49. در متن روایات تاریخی، سال و سفر هیچ کدام مشخص نشده است.


50. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج4، ص222


51. محمد، آیه 9


52. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج3، ص223-222؛ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص64-62


53. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، التاریخ الیعقوبی، ج2، ص137-136؛همان ترجمه آیتی، ج2، ص49-47؛ بسنجید با انساب الاشراف، ج5، ص17-16


54. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج2، ص321


55. این سه تن عبد الله بن عباس، عثمانو عبد الرحمان بن عوف بودند.


56. ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص658-657؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج3، ص204


57. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج21، ص584؛همو، کتاب جمل من انساب الاشراف، ج2، ص265


58& lt;SPAN dir=rtl>. این پنج تن عبارتند از:عمر، ابوعبیده، سالم، بشیر بن سعد، اسید بن خضیر. ر. ک: ماوردی، ابوالحسن، الحکام السلطانیه، ص7


59. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج3، ص205؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، التاریخ الیعقوبی، ج2، ص158؛ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص309-308


www.javedan.ir

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید