ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

تاریخ اسلام (بخش سوم)

فهرست مطالب

در گذشته دیدیم که خلیفهٔ دوم در اواخر عمر به طور جدی در مورد حکومت بعد از خود می اندیشید و در آن، راه چاره می جست. سخنی دربارهٔ علاقه مندی کسانی به بیعت با امیرالمؤمنین علی(ع) به عنوان خلیفه بعد از وی به او گزارش داده شده، این اندیشه و نگرانی را افزود. تهدیدهای سخت و برخورد شدید وی با این مسئله، نشانی از شدت این نگرانی بود. اما این که در این چاره جویی دراز مدت، چه وقت و چگونه به راه حل رسید نمی دانیم. مورخان معتبر نقل کرده اند وی در یک روز جمعه خطبه خواند و در ابتدای سخن، یادی از پیامبر اکرم(ص) و ابوبکر کرد و بعد از مقدماتی گفت: اگر مرگ من به این زودی در رسد در میان شورای شش نفری که به تعیین خلیفه مأمور شده اند خلافت از آن کسی است که شورا به او رأی دهد(60).


او شش نفر از قریشیان را برای حضور در شورا تعیین کرد امام علی(ع)، عثمان بن عفان، عبدالرحمان بن عوف، زبیر بن عوام، طلحة بن عبیدالله و سعد بن ابی وقاص. ع
مر دستور داد این جمعه سه روز مشورت کنند؛ اگر اکثریت بر خلافت یک نفر اتفاق کردند و اقلیتی با آن مخالفت نمودند و بر مخالفت استوار ماندند، مخالفان را گردن بزنند(61). اگر سه تن در یک سو و سه تن در سوی دیگر قرار گرفتند، خلافت با آن گروهی است که عبدالرحمان بن عوف در آن است(62)؛ حتی اگر عبدالرحمان یک دست خود را به دست دیگر زد و با خود بیعت کرد، خلافت با اوست(63). در این جمع سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف هر دو از بنی زهره بودند و خویشاوند؛ از این رو یکدیگر را پسر عمو خطاب می کردند عبدالرحمان نیز شوهر خواهر عثمان بود؛ بنابراین این سه تن به خاطر تعصبات فامیلی در یک سو قرار می گرفتند؛ و بر فرض که طلحه و زبیر نیز با امیر مؤمنان(ع) همراه می شدند، ایشان به قدرت نمی رسید(64).


طرح حساب شدۀ قریش در شورا به همان شکل که خواست آنها بود، به انجام رسید و چون گذشته بنی هاشم از دسترسی به حکومت محروم ماندند. طرح دومی نیز وجود داشت که قریش در طول این سالها، علیه بنی هاشم بدان عمل کرده بود؛ البته این طرح عمیق تر و ماندگارتر بود. در اینجا قریش می کوشید به مقابله با نشر و ثبت و ضبط تعلیمات پیامبر(حدیث و تفسیر و سیره) قیام کند. داستان طولانی و تأسف برانگیز منع نشر و کتابت حدیث و تفسیر و سیرۀ پیامبر با این هدف به وجود آمد(65).


عصر اموی؛ دشمنی با
اسلام، کینه با بنی هاشم


چنان که میدانیم، با گذشت سه دهه از رحلت پیامبراکرم(ص) بنی امیه به قدرت رسیدند و حکومت قریشیان به سلطنت مطلقۀ امویان تبدیل گردید. بنی امیه با شناخت کامل اهداف قریش، آن هدف ها را با همان جدیت یا حتی بیشتر دنبال کردند.


البته خواستۀ اول قریش، یعنی محروم کردن و دور نگه داشتن بنی هاشم از قدرت، به طور کلی حل شده بود و با تغییر شکل ظاهری حکومت، به حکومت موروثی، دیگر پای گذاشتن بنی هاشم به صحنۀ قدرت از دسترس امکان به دور بود. اما خواسته و مقصد دوم قریشیان، یعنی جلوگیری از نشر تعلیمات نبوی همچنان به قوت تمام اجرا می شد.


چنان که گذشت هر دو بخش کاری که قریش انجام داده بود و بنی امیه آن را به جدیت دنبال می کرد، در راستای محروم داشتن کلی و همیشگی بنی هاشم از قدرت و حکومت بود؛
اما مطلوب و مقصود بنی امیه تنها این ها نبود. آنان علاوه بر خواهانی قدرت و کوشش برای از میدان بیرون کردن رقیب دیرینه، به طور جدی به دشمنی با اسلام و کینه ورزی با بنی هاشم نیز می اندیشیدند. از این جا بود که بخش بزرگی از نیروی عظیم امپراطوری امویان در راه خاموش ساختن فروغ اسلام، از میان برداشتن بنی هاشم و لکه دار کردن اعتبار و قداست آنها به کار رفت.


اگر اهداف امویان، به ویژه معاویه را به اهداف اولیه یا اصلی و ثانویه یا فرعی تقسیم کنیم، باید گفت هدف اولیه یا اصلی آنها، نابود کردن و از میان برداشتن اسلام بود؛ و در همین راستا به عنوان هدف ثانوی در ریشه کن کردن بنی هاشم می کوشیدند؛ اگر چه مسئلۀ بنی هاشم برای آنان از بعدی دیگر، خود یک هدف اصلی و اولیه بود. امویان انتقام جویی خون پدران و بزرگان قبیله از بنی هاشم را نیز یک هدف و مقصد اصلی می دانستند.


بنی امیه برای رسیدن به این دو هدف اصلی و اساسی، تمام راه های ممکن را طی کردند و برای رسیدن به این اهداف، از تمام امکانات موجود بهره بردند. اینان اینان علاوه بر جنگ خونریزی و قتل عام (صفین، کربلا، حره… ) دو عامل و دو وسیلۀ بسیار کاری و بران فرهنگی را به کار گرفتند که گاه ژرفا و گسترۀ تأثیر آن، از قتل عامی چون حادثۀ کربلا نیز بیشتر بود؛ این سیاست ها عبارت بودند از:


1. جعل و خلق و تحریف حدیث و تفسیر و تاریخ اسلام؛


2. تحمیل و تعلیم سب و لعن حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) در تمام عالم اسلام.


دلایل و شواهد تاریخی


تاریخ اسلام، به ویژه در اسناد و مدارک موجود- که ما به تاریخ از دریچۀ آنها نگاه می کنیم- سخت گرفتار پنهان کاری و تحریف است؛ با وجود
این، در گوشه و کنار آن، نشانه هایی از واقعیات اتفاق افتاده در آن اعصار، وجود دارد که با تکیه بر آنها می توان به بخشهای تاریک و پنهان شدۀ تاریخ راه یافت.


الف. دشمنی با اسلام


بنی امیه نزدیک به یک قرن به نام اسلام حکومت و خلافت داشته اند. آنها بخش عظیمی از همت و قدرت و سیاست خود را برای نابودی اسلام و دور کردن میراث نبوت از دسترس جامعه اسلامی به کار گرفته اند.


معاویه، سردمدار این سلسله، با عزمی جزم در نظر داشت همه چیز اسلام را نابود سازد. در این گفتار، نمی توانیم تمام دلایل سخن خویش را ارائه دهیم؛ اما سخنانی که در مجلس خصوصی میان او و مغیرة بن شعبه گذشته است، تردید را از این ادعای ما می زداید و جای هیچ گونه شکی را به جای نمی گذارد. زبیر بن بکار، مورخ بزرگ قرن سوم(متوفی256) در کتاب
الاخبار الموفقیات نقل می کند: مطرف فرزند مغیرة بن شعبه می گوید: من و پدرم در عصر حکومت بنی امیه به شام رفته بودیم. پدرم هر روز به دیدن معاویه می رفت و به هنگام بازگشت با شگفت زدگی از او مدح می کرد. یک شب پس از برگشتن، از خوردن شام خودداری کرد و اندیشناک در خود فرو رفت. من گمان کردم حادثۀ ناگواری در زندگی ما پیش آمده است. ساعتی بعد، از او سوال کردم چه اتفاقی افتاده است؟ او گفت: فرزندم، من از نزد خبیث ترین و کافر ترین مردم آمده ام! گفتم: آخر برای چه؟ گفت: امشب مجلس معاویه خالی از اغیار بود. من فرصت را غنیمت شمرده، به او گفتم: ای امیرمؤمنان، تو به آرزوها و آمالت (در کسب قدرت و حکومت) رسیده ای. حال اگر در این کهولت سن به عدل و داد دست زنی و با خویشاوندانت (بنی هاشم) مهربانی پیشه کنی و صلۀ رحم نمایی، نام نیکی از خود به یادگار خواهی گذاشت. به خدا سوگند! امروز اینان چیزی که هراس تو را بر انگیزد ندارند!(66) معاویه در پاسخ من گفت: هیهات! هیهات! این اصلاً امکان ندارد. ابوبکر به حکومت رسید و عدالت ورزید و آن همۀ زحمتها تحمل کرد؛ به خدا سوگند؛ تا مُرد نامش نیز به همراهش مُرد… آنگاه عمر به حکومت رسید و در طول ده سال حکومت خود، کوشش ها کرد و زحمتها کشید؛ چیزی از مرگش نگذشته بود که نامش نیز مُرد… ؛ سپس برادر ما عثمان به خلافت رسید. مردی از نظر نسب چون او وجود نداشت! کرد آنچه کرد، و با او رفتار کردند آنچه کردند؛ اما تا کشته شد، به خدا سوگند! نامش نیز مرد و اعمال و رفتارش فراموش گشت! اما نام این مرد هاشمی(=پیامبر اکرم) را هر روز پنج بار در سراسر جهان اسلام (در سر مأذنه ها هنگام اذان) به فریاد بر میدارند و به بزرگی یاد می کنند:«اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»تو فکر می کنی در این شرایط چه عملی ماندگار است و چه نام نیکی باقی خواهد ماند، ای بی مادر!؟ به خدا سوگند! آرام نخواهم نشست تا این نام را دفن کنم(67).


ب. کوشش برای نابودی بنی هاشم


معاویه برای از میان برداشتن بنی هاشم، دو هدف داشت. از یک نظر برای نابود کردن اسلام به این کار می اندیشید، و از نظر دیگر، به خاطر انتقام گرفتن خون پدران و بزرگان بنی امیه به این کار همت گماشته بود. برای این ادعا نیز سند تاریخی معتبری ارایه خواهیم داد.


امیر المؤمنین علی (ع) در دو جنگ جمل و صفین، دو سیاست متفاوت در پیش گرفتند؛ در جمل، مکرر از نام آوران بنی هاشم به عنوان فرماندۀ جنگ و پرچم دار استفاده کردند و آنها را در معرض بزرگترین خطرها قرار دادند؛ اما در جنگ صفین، مسئله به عکس بود و به هیچ وجه در هیچ یک از مراحل و میدانهای نبرد، بنی هاشم اجازۀ ورود نداشتند و امام به سختی ایشان را از ورود به صف اول کارزار و میدان مبارزۀ تن به تن باز می داشتند.


نصر بن مزاحم منقری، مورخ کهن، در وقعة صفین نقل می کند روزی معاویه، همۀ قریشیانی را که در صفین همراه او بودند، جمع کرد و به آنان گفت: در این جنگ هیچکدام از شما کاری قابل تحسین و مؤثر انجام نداده است که مایۀ فخر و مباهات باشد؛ شما را چه می شود؟ و آن تعصب و حمیت قریشی شما کجا رفته است؟ ولید بن عقبه (ابن ابی معیط) خشمناک شده، در پاسخ او گفت: چه کار خوب و مؤثری از ما می خواهی؟ به خدا سوگند! افراد همشأن ما از قریشیان عراق، کاری که ما انجام داده ایم، انجام نداده اند! معاویه گفت: خیر، چنین نیست. آن ها با جان خویش از علی محافظت کرده اند! ولید پاسخ داد: نه، درست برعکس است؛ علی با جان خویش از آنان محافظت کرده است. معاویه گفت: آیا در میان شما کسی نیست که با قرین و همتای خودش (در جنگ یا مبارزه یا مفاخره) به مقابله بپردازد؟ این جا مروان به سخن در آمده، گفت: علی اصولاً به حسن و حسین و محمد بن حنفیه و ابن عباس و برادرانش اجازۀ حضور در میدان جنگ نمی دهد و خود به تنهایی در دریای کارزار غوطه می خورد. ما با کدامیک از آنان رو در رو شویم؟ اما در مورد فخر و مباهات بر یکدیگر، ما به چه چیز بر آن ها فخر کنیم: به جاهلیت یا به اسلام؟ اگر بخواهیم اسلام را مایه مباهات نماییم، فخر و مباهات(به خاطر نبوت که خاص بنی هاشم است) مال ایشان خواهد بود. اگر بخواهیم به جاهلیت افتخار کنیم که پادشاهی در دوران جاهلیت، خاص مردم یمن است و اگر به قریش (و اعتبار قبیلۀ قریش در عصر جاهلی) مباهات کنیم، عرب خواهد گفت: آن را (ابتدا) برای فرزندان عبد المطلب (و بنی هاشم) اقرار کنید… (68).


این گونه اقدام امام مقابله با سیاستی بود که معاویه در پیش گرفته بود و در سند اصلی این بحث ما، از آن سخن به میان آمده، بدان تصریح شده است. ابو مخنف از شاهدان عینی جنگ صفین نقل می کند در ایام جنگ صفین، ر
وزی یک هماورد شامی، عباس بن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب، پسر عموی امیرالمؤمنین(ع) را به جنگ تن به تن دعوت کرد. مردی که عباس را به مبارزه دعوت می کرد، عرار بن ادهم، از دلاوران لشکر شام بود. عباس بی درنگ پای به میدان نهاد و به سوی هماورد خویش شتافت. پس از اینکه این دو مرد با هم روبه رو شدند، شامی پیشنهاد کرد که از اسب پیاده شوند. عباس موافقت کرده، گفت: آری پیاده می شویم. نبرد به صورت پیاده کار را یک سره می کند. در چنین جنگی، امید زنده ماندن وجود ندارد و حداقل یکی از دو طرف کشته خواهد شد. پس از این سخن، عباس از اسب خویش پیاده شده، آن را به غلامش سپرد، آنگاه هر کدام به دیگری حمله آورد.


دو لشکر دست از جنگ کشیده، بی حرکت ماندند. مردان جنگی دهانۀ اسبان به دست گرفتند تا بتوانند جنگ این دو رزم آور را مشاهده کنند. آن دو مدتی با شمشیر با یکدیگر مقابله کردند اما ضربات شمشیر اثری نداشت؛ زیرا زره هر دو، تمام و محکم بود. اما در یک لحظه عباس در گوشه ای از زره رقیب خویش، خللی مشاهده کرد؛ آنجا را هدف قرار داد و اسلحه را در همان نقطه فرود آورد. شمشیر تا میان سینۀ دشمن فرو رفت و مرد شامی به زمین غلطید. مردمان یکباره تکبیر گفتند؛ آن چنان که زمین لرزید.


عباس از میدان به لشکر کوفه بازگشت. من صدایی را از پشت سر خود شنیدم. امیرالمؤمنین(ع) بود که می فرمود:
«قاتِلُوهُم یُعَذِّبهُمُ اللهُ بِأَیدِیکُم و یُخزِهِم و یَنصُرکُم عَلَیهِم و یَشفِ صُدُورَ قَومٍ مُؤمِنینَ»(69) پس به من فرمود: ای فرزند عزیز، چه کسی بود که با دشمن ما می جنگید؟ گفتم: او خویشاوند شما، عباس بن ربیعه بود. فرمود: آیا او همان عباس بود؟ گفتم: آری. آن گاه به عباس روی آورد و فرمود: آیا من، تو و عبدالله بن عباس را نهی نکرده بودم که به صف اول نیایید و به میدان نروید؟ عرض کرد: بله، همان طور است که می فرمایید. حضرت فرمود: پس چرا این کار را کردید؟ عباس گفت: آیا مرا به مبارزه دعوت کنند و من آن را پاسخ نگویم؟ حضرت فرمود: اطاعت از امامت برای تو بهتر بود از پاسخ گویی به دشمن.


امام این کلمات را می گفت و خشم در سیمای مبارک او دیده می شد. لحظاتی به این شکل گذشت. امام رفته رفته آرام شدند. آن گاه با حالت تضرع دست به دعا برداشت و فرمود: بارالها! عباس را پاداش ده و از گناه او(مخالفت با فرمان امامش) درگذر. بارالها! من از او گذشتم، پس تو نیز او را ببخشای.


در لشکر شام، مسئله شکل دیگری داشت. معاویه از کشته شدن عرار بن ادهم، هماورد عباس بسیار متاسف شد و گفت: چه وقت مردی همانند او، خونش چنین هدر رفته است! آن گاه ندا داد: آیا کسی هست که جانفشانی کند و خون عرار را انتقام بگیرد؟ دو مرد از قبیلۀ لخم، از بزرگان و شجاعان شام، از جای خود حرکت کردن
د. معاویه گفت: بروید هرکدام عباس را کشتید، صد پیمانه طلا و صد پیمانه نقره و صد طاقه بُرد یمنی نصیب خواهد برد.


آن دو به میدان آمدند و عباس را به جنگ با خویش دعوت کردند. در میان دو صف فریاد برآوردند: عباس، عباس! به میدان بیا. عباس گفت من باید از سید و آقای خویش اجازه بگیرم. این جمله را گفت و به سمت امیرالمؤمنان(ع) آمد. آن حضرت درجناح چپ لشکر خویش بود. و آن را برای جنگ آماده می ساخت و جریان را به محضر آن حضرت عرض کرد. امام فرمود: وَاللهِ لَوَدَّ مُعاویةُ أنهُ ما بقیَ مِن بَنی هاشمٍ نافخُ ضَرمَةٍ اِلا طَعَنَ فی بطنِهِ إِطفاءً لِنورِ اللهِ و یَأبی اللهُ الا أَن یُتمَّ نورهُ و لَو کَرِهَ الکافِرُونَ؛ «به خدا سوگند! معاویه می خواهد که از بنی هاشم یک تن نماند مگر اینکه با نیزه شکم اورا پاره کند؛ برای اینکه نور خدا را خاموش سازد؛ اما خدا ابا دارد جز این که نور خود را تمام کند، هر چند کافران کراهت داشته باشند.» آن گاه فرمود: ای عباس، سلاح خود را به من بده و سلاح مرا بگیر. عباس چنین کرد. امام بر اسب عباس سوار شد و بر سوی آن دو مرد لخمی حرکت کرد. آن دو هیچ شک نکردند که او عباس است؛ زیرا عباس از نظر قد و قامت و هیکل و نیز از نظر سواری بسیار شباهت به امیرالمؤمنین(ع) داشت. پرسیدند: آیا فرمانده ات به تو اجازه داد؟ آن حضرت پاسخ این سوال را نداد؛ اما این آیۀ شریف را تلاوت کرد: «اُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتلونَ بآَنُهُُم ظلِموا و اِنَّ اللهَ علی نصرهم لَقدیر»(70)آن گاه یکی از آن دو به مصاف با امام آمد و با ضربتی از پای افتاد. سپس دومی به مقابله آمد؛ او نیز به اولی پیوست. امام به لشکر گاه خویش بازگشت. در حالی که این آیه را تلاوت می فرمود: «الشَّهرُالحَرامُ بالشهرِالحرام و الحرماتُ قصاصُ فَمَن اعتدی علیکم فاعتدواعَلیهِ بِمثلَ ما اعتدی علیکم… »(71)سپس فرمود: عباس سلاح خود را بازگیر و سِلاح
مرا به من باز ده. اگر کس دیگری تو را به جنگ دعوت کرد، مرا آگاه کن(72).


این سیاست اموی پس از صفین نیز همچنان دنبال می شد. در عصر حضرت مجتبی(ع) نیز چون گذشته، بنی هاشم در خطر نابودی بودند، از همین روی آن حضرت، پس از این که از پایداری مردم کوفه ناامید شدند، از قدرت و حکوت کناره گرفته، آن را به معاویه واگذار کردند تا بنی هاشم و یاران وفا دارشان، در قتل عام نابود نشوند؛ این حقیقت را آن حضرت به گونه های مختلف و در شرایط گوناگون اعلام می فرمود(73). در واقع نگرانی ایشان بسیار گسترده تر بود. گویی نابودی همه چیز و همه کس در دستور کار بنی امیه قرار داشت. امام حسن(ع) فرمود: می خواهم کسانی بمانند تا بر اسلامی که که نابود می شود، ناله سر دهند(74).


بدین ترتیب، با مراقبت شدید امیرمؤمنان(ع) در جنگ صفین و همۀ دوران حکومتشان و با اهتمام اممام مجتبی(ع) و تحمل و صبر عظیم ایشان در قبول صلح با معاویه، بنی هاشم به سلامت ماندند و از کشتار همگانی نجات یافتند؛اما سرانجام سیاست اموی تحقق یافته و نقشه معاویه در سال 61 هجری، در سرزمین کربلا جامۀ عمل پوشید.


حادثۀ کربلا، حدود شش ماه پس از مرگ معاویه اتفاق افتاد. این حادثه به دست کسانی صورت گرفت که خود او آن ها را برای چنین روزی تعیین کرده بود(75).


پی نوشت:


60. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج5، ص16-15؛ابن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص336-335


61. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج5، ص18، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص16؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج4، ص229؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص67؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، التاریخ الیعقوبی، ج3، ص138


62. ، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص61؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج5، ص19و15؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج4، ص229؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، التاریخ الیعقوبی، ج2، ص138


63. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج5، ص15


64. این محاسبات و نتیجه نقشه ها را خود آن حضرت قبل از شورا به عمویشان عباس فرموده بودند. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج5، ص19


65. ر. ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص287وج4، ص22-21وج5، ص188؛ ذهبی، شمس الدین، تذکرة الحفاظ، ج1، ص7و5


66. یعنی بنی هاشم تمام توانایی خویش را برای کسب قدرت از دست داده اند.


67. زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، ص577-576؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج3، ص454؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص 176وج5، ص129


68<SPAN style="LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; COLOR: black; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: 'Times New Roman'; mso-themecolor: text1" lang=AR-SA&gt ;. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص463-462


69. توبه، آیۀ 14. با آنان بجنگید؛تا خدا آنان را به دست شما عذاب و رسوایشان کند و شما را بر ایشان پیروزی ببخشد و دل های گروه مؤمنان را خنک گرداند.


70. حج، آیۀ 39. به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت[جهاد]داده شده است، چرا که مورد ظلم قرار گرفته اند و البته خدا بر پیروزی آنان سخت تواناست.


71. بقره، آیۀ 194. این ماه حرام در مقابل آن ماه حرام است و هتک[حرمت ها]قصاص دارد. پس هرکس که بر شما تعدی کند، همان گونه که بر شما تعدی کرده بر او تعدی کنید… .


72. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج3، ص20-18


73. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج3، ص289؛ مجاسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج44، ص29و27؛ابوحنیفۀ دینوری، الاخبار الطوال، ص220


74. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق: ترجمة الامام الحسن، ص203


75. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج5، ص356و348؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج5، ص119، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص535


www.javedan.ir

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید