على امامى فر
مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى رحمه الله
چكيده:
گذشت كه مساله امامت تنها مربوط به گذشته نيست و ارتباط كاملى با زندگى روزمره ما دارد; زيرا بحث «حكومت و رهبرى سياسى جامعه» و تبيين مسائل مربوط به رهبرى پس از پيامبرصلى الله عليه وآله مىتواند ما را در رسيدن به حقيقت يارى نمايد. در اين زمينه، يكى از بهترين منابعى كه تمامى ويژگى هاى يك سند معتبر را دارا مىباشد، خطبه سوم نهج البلاغه معروف به خطبه «شقشقيه» است. اين خطبه، تاريخ و فلسفه سى سال حكومت خلفا و خلافت خود آن حضرت و فلسفه حكومت از ديدگاه اسلام بوده كه دو بخش نخست آن در خصوص زمان و دلايل ايراد خطبه شقشقيه، فلسفه حكومت از ديدگاه حضرت على عليه السلام، بدعتها و انحرافات پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به تفصيل بحثشد. اينك ادامه مقاله را پى مىگيريم:
خلافت عمر: «اى عمر، نيك بدوش كه بهرهاى از آن تو راست. امروز براى او محكم ببند تا فردا به تو بازگرداند.
» (1)
اگر قبول كنيم كه پيامبر امر حكومت را به مردم واگذار نموده جاى اين سؤال هست كه از ابوبكر پرسيده شود: چرا به سيره و روش پيامبر صلى الله عليه و آله عمل نكردى و چرا خلافت را به مردم واگذار ننمودى؟ چرا با مردم و اصحاب رسول الله مشورت نشد؟
پاسخ، روشن است. با آن همه زحمتى كه عمر براى تثبيت خلافت ابوبكر كشيده بود، ابوبكر نمىتوانست آنها را جبران نكند. به همين دليل، «زمامدارى را در طبعى خشن قرار داد كه دلها را سخت مجروح مىكرد و تماس با آن خشونتى ناگوار داشت. » (2)
حضرت على عليه السلام دوران عمر را از بدترين دورانها مى داند و از آن به شدت شكوه مىكند: «من به درازاى مدت و سختى مشقت در چنين وضعى تحملها نمودم. » (3)
در دوران عمر، دوران بدعت گذارى هاى آشكار بود و تحمل اين وضع براى حضرت علىعليه السلام بسيار سخت; زيرا در عمر دو ويژگى وجود داشت:
يكى جسارت در بدعت گذارى و بى اعتنايى به سنت رسول خداصلى الله عليه و آله و قرآن;
دوم خشونت در اعمال اين بدعت ها و اينكه به احدى اجازه مخالفتبا انحرافات و بدعت هاى خويش را نمى داد: «. . . دمساز طبع درشتخو; چونان سوار بر شترى چموش كه اگر افسارش را بكشند بينىاش بريده شود و اگر رهايش كنند از اختيارش به در مىرود. » (4)
حضرت على عليه السلام نه مى توانست در برابر اين بدعتها سكوت كند و نه صلاح بود در مقابل عمر بايستد. از جمله بدعتهاى همراه
با خشونت عمر، تحريم متعه حج، متعه زنان و تهديد به مجازات متخلفان بود. (5) نمونه ديگر اعمال خشونت عمر در مورد مرد مسلمانى است كه پس از اعمال خشونت عمر، مرتد شد. (6)
او در بسيارى از موارد، اشتباهاتش را نيز مى پذيرفت: «عمر در بسيارى از موارد، حكمى صادر مىكرد سپس آن را نقض مىكرد و بر خلاف آن حكم مىداد.»(7) بر اين اساس، بسيارى از صحابه از جمله طلحه صراحتا به ابوبكر اعتراض كردند كه عمر در زمان تو، كه مردى نرمخو هستى، خشونت به كار مىبرد. واى به زمانى كه تو نباشى و او بر مسند قدرت تكيه زند! اما ابوبكر به اين اعتراضات توجهى نكرد، و آنها را به حسادت متهم نمود. (8)
خلافت عثمان و قصه شورا
«فيالله و الشورى، متى اعترض الريب فى مع الاول منهم حتى صرت اقرن الى هذه النظائر. » (9)
زمانى كه عمر مضروب شد و در آستانه مرگ قرار گرفت، پس از درخواستها و شك و ترديد نسبت به امر خلافت، در نهايت تصميم گرفت خلافت را در شورايى مركب از شش نفر قرار دهد كه عبارت بودند از: حضرت علىعليه السلام، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقاص، طلحه و زبير. اين افراد مامور شدند كه از ميان خود يك نفر را به عنوان خليفه معين نمايند، وگرنه همه كشته مىشوند. اگر اين انتخاب بالاتفاق صورت گرفت، مشكلى نخواهد بود و اگر اكثريت رايى داشتند اقليت بايد تابع آنها باشند، و گرنه كشته شوند و اگر به دو گروه مساوى تقسيم شدند، حق باگروهى است كه عبدالرحمن بن عوف با آنهاست.(10)
تركيب اعضاى شورا و شرطى كه عمر گذاشته بود يك نتيجه قطعى داشت و آن محروميت علىعليه السلام از خلافتبود. «وصيت عمر به اين شورا مانند قراردادى رسمى بود كه آن مرد مظلوم بايد مغلوب باشد. » (11)
پس از اعلام اسامى اعضاى شورا، حضرت علىعليه السلام در پاسخ عمويش عباس، كه از او در مورد تصميم عمر سؤال كرد، فرمود: «اى عمو، حق را از ما گرفتند! » عباس پرسيد: چگونه؟ حضرت فرمود: «مرا با عثمان همسنگ نمود و گفت: با اكثر باشيد و اگر دو نفر به شخصى و دو نفر ديگر به شخصى نظر داشتند با آنها باشيد كه عبدالرحمن در ميان آنان است» و معلوم است كه سعد پسر عموى عبدالرحمن است و با او مخالفت ندارد و عبدالرحمن هم داماد (شوهر خواهر) عثمان است. يكى از آنها ديگرى را برمىگزيند و اگر آن دو نفر ديگر هم با من باشند فايدهاى نخواهد داشت. (12) و اين همان حقيقتى است كه حضرتعليه السلام به آن اشاره مىكند: «. . . مردى در آن شورا از روى كينهتوزى، اعراض از حق نمود و ديگرى به برادر زنش تمايل كرد با اغراض ديگرى كه در دل داشت (13) تا اينكه سومى از ميان آنها برخاست. » (14)
اما سؤال اساسى اين است كه چرا عمر علىعليه السلام را به خلافت منصوب نكرد و يا امر خلافت را به مردم واگذار ننمود؟ كار عمر در رهبرى و انتخاب آن، نه با سيره رسول خداصلى الله عليه وآله سازگارى داشت و نه با سيره ابوبكر. اين بدعت ديگرى بود كه در حوزه سياسى اسلام به وجود آورد. او در حالى زمينه محروميت علىعليه السلام را از خلافت فراهم كرد كه قطعا لياقت و استحقاق او را براى اين كار به خوبى مىدانست و خود بدين واقعيت معترف بود، همانگونه كه خود بارها گفته بود; از جمله وقتى از عمر درخواست كردند كسى را به عنوان خليفه معين كند، در جواب و در حالى كه به علىعليه السلام توجه داشت و اشاره مىكرد، گفت: «من پس از گفته خود بر آن شدم كه سزاوارترين مردم را به زمامدارى شما برگزينم تا شما را در راه حق پيش برد. » (15)
همچنين از عمر نقل شده است: «اگر على امر حكومت را به دستبگيرد [گرچه در او شوخ طبعى است ]سزاوارترين و لايقترين است كه شما را به راه حق هدايت كند. » (16)
اين در حالى بود كه هيچ يك از اعضاى ديگر شورا را لايق اين مقام و منصب نمىدانست. او خطاب به اعضاى شوراى منتخب خويش چنين گفت: «من فكر كردم و دريافتم كه شما رئيس و سركرده اين مردم هستيد و خلافت هم از ميان شما بيرون نيست. آيا همه شما طالب خلافت هستيد؟ » عمر با سكوت روبهرو شد. بار ديگر سؤالش را تكرار كرد.
در اين ميان، زبير به زبان آمد و گفت: «چرا نباشيم، در حالى كه ما كمتر از تو نيستيم، نه از نظر سابقه در دين و نه از نظر حسب و نسب و قرابتبه رسول الله و حال آنكه تو اين منصب را تصرف كرده و اداره نمودهاى.» عمر گفت: «آيا نمىخواهيد كه شما را از خودتان خبر دهم؟» در جواب گفتند: «اگر هم بخواهيم كه نگويى، خواهى گفت. پس هر چه مىخواهى بگو. » گ
فت: «اما تو اى زبير، مردى هستى بد دنده و فتنهجو، در تو رضايت مؤمن و خشم كافر است. اگر كار به دست تو بيفتد، چه بسا براى مشتى جو، بطحا را زير و زبر كنى. يك روز انسان هستى و روز ديگر شيطان، و خدا نمىخواهد كه با اين صفت، امر اين امت را به دست تو بدهد. » «اما تو اى طلحه، بگويم يا ساكتباشم؟ » طلحه در جواب گفت: «بگو; زيرا تو هيچ حرف خيرى نمىزنى. » عمر گفت: «اما من تو را (خوب) مىشناسم. از زمانى كه در جنگ احد آن حادثه براى انگشتت پيش آمد و آن كبر و نخوت در تو ايجاد شد. پيامبر رحلت نمود، در حالى كه بر تو غضبناك بود، به سبب حرفى كه هنگام نزول آيه حجاب بر زبانت جارى شد. » (17)
پس رو به سعد كرد و گفت: «اما تو اى سعد، گيرم كه صاحب اسب و تير و كمان و مردى شجاع و جنگجو باشى، ولى زهره را با اين امر و اداره امور مردم چه كار؟ ! »
و به عبدالرحمن بن عوف گفت: «اما تو اى عبدالرحمن، اگر نصف ايمان مسلمانان با ايمان تو سنجيده شود، ايمان تو بيشتر خواهد بود، اما اين كار با آن ضعفى كه در تو وجود دارد، سازگارى ندارد. زهره را با اين امر چه كار؟ ! »
آنگاه به عثمان خطاب كرد و گفت: «اما تو اى عثمان، مىبينم كه قريش به خاطر دوستى تو اين امر را بر گردن تو نهادهاند و تو زادگان اميه و ابى معيط را برگردن مردم سوار كرده و اموال عمومى را به آنان اختصاص دادهاى. پس از آن، دستهاى از گرگان عرب بر تو تاخته و تو را در ميان بستر ذبح كردهاند. »
و در پايان، رو به علىعليه السلام كرد و گفت: «اما اى على، اگر در تو شوخطبعى و خندهرويى نبود، (18) والله، اگر تو ولايت اين مردم را به عهده مىگرفتى، هر آينه آنها را به راه روشن و حق واضح رهنمون مىشدى. » (19) و اين معناى كلام علىعليه السلام است كه مىفرمايد: «پناه بر خدا از اين شورا! من كى در برابر شخص اولشان در استحقاق خلافت مورد ترديد بودم كه امروز با اعضاى اين شورا قرين شمرده شوم! » (20)
حال جواب اين سؤال كه «چرا عمر با علم به برترى على عليه السلام و بىلياقتى ديگر اعضاى شورا، او را از حق الهى خود محروم كرد» ، روشن مىشود:
«و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين» (نمل: 14);
و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند. پس بنگر سرانجام مفسدان چگونه بود.
آثار شوم شورا
تشكيل اين شورا نه تنها موجب شد كه حق على عليه السلام ضايع شود، بلكه زمينه
مفاسد بسيارى را نيز در جامعه اسلامى فراهم كرد و افرادى را كه لياقتخلافت نداشتند به طمع انداخت و بعدها به همين دليل كه در شورا بودهاند، در مقابل على عليه السلام ايستادند.
شيخ مفيد درباره سعد مىگويد: «او شخصا كسى نبود كه خود را برابر با على عليه السلام بداند، اما از زمانى كه در شورا وارد شد، احساسى در او پديد آمد كه هليتخلافت را دارد و همين بود كه دين و دنياى او را خراب كرد. » (21)
ابن ابى الحديد نيز اين تحليل را ارائه مىدهد كه وارد شدن اين افراد در شورا، اين احساس را در آنها پديد آورد كه لياقتخلافت دارند و همين باعث اختلافات بعدى شد.
در جنگ جمل نيز طلحه به على عليه السلام پيشنهاد كنارهگيرى و واگذار نمودن خلافت را به شورا داد. او گفت: «ما هم در شورا بوديم. اكنون دو نفر در گذشتهاند كه تو را نمىخواستهاند. ما نيز سه نفر هستيم. » پاسخ على عليه السلام اين بود كه اين امر مىبايست پيش از بيعتباشد. حال كه بيعت كردهايد، جز اطاعت و وفادارى به بيعت چاره
اى نداريد. » (22) اين سخن حضرت شايد به مطلب مزبور اشاره داشته باشد: «ممكن است پس از امروز درباره اين امر (خلافت) با چشمهاى خود ببينيد كه شمشيرها از نيام بيرون آمده و به پيمانها خيانتشده است، تا آنجا كه بعضى از شما امام و پيشواى گمراهان و پيرو جاهلان خواهيد گشت. » (23)
دوران خلافت عثمان; اوج انحرافات
«مرگ سومى هم فرا رسيد و رشتههايش پنبه شد و كردارش به حيات او خاتمه داد و پرخورى او را به روى انداخت. » (24)
حضرت در اين بخش از خطبه به دو نكته درباره عثمان اشاره مىكنند: يكى كردار نادرست او و ديگرى پرخورى از بيتالمال. در زمينه مطلب دوم، پيش از اين مطالبى ذكر شد. اينك در مورد مطلب اول، فهرستوار به مسائلى اشاره مىشود كه باعث قيام مردم عليه عثمان گرديد.
الف. عثمان بدعتهاى بسيارى در دين گذاشت. اين بدعتها آن قدر زياد و آشكار بود كه عايشه درباره آن گفت: «پيراهن رسول خدا هنوز نپوسيده، ولى تو سنت او را از بين بردهاى. » (25) و نيز به مردم گفت: «اين نعثل را بكشيد; او كافر شده است. » همچنين عمار بن ياسر گفت: «ما عثمان را كشتيم، در حالى كه كافر بود. » (26) از جمله اين بدعتها تعطيلى حكم قصاص در مورد عبيدالله بن عمر قاتل سه نفر از جمله هرمزان بود كه طبق حكم قرآن، مىبايست قصاص شود، ولى عثمان مانع از اجراى حكم الهى شد. (27) او همچنين از اجراى حدود الهى بر وليد بن عقبه توسط حضرت علىعليه السلام شديدا ناراحتشد.
ب. برخورد نادرست و ناشايستبا صحابه گرامى رسول خداصلى الله عليه وآله همچون ابوذر كه او را به شام و سپس به ربذه تبعيد كرد; مضروب كردن عمار بن ياسر، صحابى ديگر رسولخداصلى الله عليه وآله كه عثمان و اطرافيانش او را آنقدر زدند كه نزديك بود هلاك شود و شكم او را پاره كردند و دندههايش را شكستند; همچنين به دستورخليفه، غلامانش عبدالله بن مسعود را به حدى زدندكهدندههايش شكست وبراثرهمينجراحاتازدنيارفت. عثمان دستور
داد سهم او را نيز از بيتالمال قطع كردند. عبدالله بن مسعود وصيت نمودكهاگر فوتكرد، عثمان بر او نماز نخواند. (28)
ج. يكى ديگرازمواردى كهاعتراض شديدمردم رادر پى داشت، به كارگيرى افراد فاسقى بود كه از طرف عثمان بر مردم حكومت مىكردند; از جمله آنها مىتوان به وليد بن عقبه، عبدالله بن ابى سرح، معاويه، مروان بن حكم و سعيد بن عاص اشاره كرد.
معاويه
ابن ابى الحديد درباره معاويه مىنويسد: «اصحاب ما به فسق معاويه، بلكه بر كفر او يقين دارند. » او سپس در استدلال بر كفر معاويه، داستانى را نقل مىكند كه بر بىاعتقادى معاويه به پيامبرصلى الله عليه وآله و اصل دين حكايت دارد. (29)
امام حسين عليه السلام در جواب نامه معاويه خطاب به او چنين مىفرمايد: «. . . من از جنگ نكردن با تو و حزب تو، كه از قاسطين هستند، از خدا مىترسم. افراد ظالمى كه پيرامون تو را گرفتهاند داخل در حزب ستمكاران و اعوان شيطان مىباشند.
آيا حجر بن عدى و اصحاب او را، كه از اهل عبادت و زهد بودند، نكشتى؟ حجر و ياران او براى رفع بدعت و امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند و تو از روى ظلم و ستم پس از اينكه با آنان عهد و پيمان بستى، نقض عهد كردى و آنان را از بين بردى و خدا را با خود دشمن كردى.
آيا تو قاتل عمرو بن حمق، كه از فرط عبادت پيشانيش پينه بسته بود، نيستى و او را هم بعد از دادن عهد و ميثاق از بين بردى.
آيا تو ادعا نكردى كه زياد فرزند ابوسفيان است و حال آنكه پيامبر فرمود: ”
الولد للفراش و للعاهر الحجر”؟ پس از استلحاق زياد، او را بر مردم مسلط ساختى و او بر مسلمانان سخت گرفت و دست و پاى آنان را بريد و بر شاخههاى درختان آويخت. اى معاويه، گويا تو از اين امت نيستى و آنها هم از تو نيستند.
آيا تو حضرمى را نكشتى، در حالى كه زياد براى تو نوشت كه او بر دين على بن ابىطالب است؟ آيا على جز بر دين رسول الله بود كه تو اينك در جاى او نشستهاى؟ » (30)
حسنبصرىمىگويد: «درمعاويهچهار خصلتبود كه اگر يكى از آنها در شخصى وجود داشته باشد او را به هلاكت مىرساند:
1. معاويه با شمشير به ملت اسلام حمله كرد و با نيرنگ، خلافت را در دست گرفت و با اصحاب مشورت نكرد و به اهل فضل توجهى ننمود.
2. معاويه پس از خود شرابخوارى را، كه همواره مستبود و لباسهاى حرير مىپوشيد و با ساز و رقص و آواز دمساز بود، بر جاى خود به خلافت نصب كرد.
3. معاويه برخلاف فرمايش رسول صلى الله عليه وآله كه فرموده بود: “الولد للفراش و للعاهر للحجر” زياد بن ابيه را به ابوسفيان ملحق كرد.
4. يكى از خيانات معاويه كشتن حجر و اصحاب اوست كه در اين مورد مرتكب اعمال زشتى شد. واى بر معاويه از اين عمل زشتى كه انجام داد. » (31)
جنايات معاويه در تاريخ اسلام بيش از آن است كه در كتابى نوشته شود. اما سؤال اين است كه چه كسى يا كسانى اين فرصت را به او دادند تا بتواند اين هم
ه فساد را در اسلام و جامعه بشرى به وجود آورد. خود او در جواب نامه محمد بن ابى بكر، كه او را به حق و تسليم در برابر اميرالمؤمنينعليه السلام دعوت مىكند چنين مىگويد: «در زمان گذشته ما بوديم و پدر تو هم با ما بود و فضيلت على بن ابىطالب و لازم بودن حق او را به گردن خود مىشناختيم. در آن هنگام كه خداوند آنچه را كه براى پيامبرش خواسته بود انجام داد و وعده خود را درباره او اتمام نمود و دعوت او را آشكار ساخت و حجت او را روشن نمود و او را به بارگاه خود برگرفت، اولين كسانى كه حق او را گرفتند و با امر واقعى او (خلافتش) مخالفت ورزيدند پدر تو بود و فاروقش. آن دو نفر بر اين امر اتفاق و قرار داشتند. سپس آن دو نفر على را به بيعتخود دعوت نمودند. دعوت آنان را اجابت نكرد و امتناع ورزيد. آن دو نفر اندوهها به او وارد آوردند و حادثه بزرگى را درباره او منظور نمودند . . . تو با كسى درافتادهاى كه پدرت جايگاهش را آماده و براى ملك او بالش و تكيهگاه نهاده است. اگر اين موقعيتكه مابه خودگرفتهايمصحيحاستپدرت اين موقعيت را به خود اختصاصداده بود و ما شركاى او مىباشيم و اگر پدرت پيش از ما اين اقدام را نكرده بود ما با فرزند ابىطالب مخالفت نمىكرديم و امر خلافت را به او تسليم مىنموديم. ولى ما ديديم كه پدر تو پيش از ما چنين كارى كرده است، ما هم راه او را پيش گرفتيم. پستوياعيبجوىپدرت باش ويااينمسالهرارهاكن. » (32)
وليد بن عقبة بن ابى معيط
او برادر مادرى
عثمان بود و يكى از عمال محسوب مىشد كه از طرف وى بر كوفه حكومت مىكرد. او همان كسى است كه خداوند دو بار در قرآن او را فاسق معرفى كرده است: يكى در سوره مباركه حجرات، آيه 6 و ديگرى در سوره سجده، آيه 18 (33) و پيامبرصلى الله عليه وآله به او وعده جهنم دادند. (34)
او در كوفه شراب خورد و نماز صبح را چهار ركعتخواند و پس از اقامه شهود، حضرت علىعليه السلام بر او حد الهى جارى ساخت (35) فسق و پليدى او به حدى بود كه وقتى فاسق ديگرى مثل سعيد بن عاص به كوفه آمد دستور داد منبرى را كه وليد بر آن مىنشسته است، بشويند. (36) سخن درباره وليد و شخصيتخبيث او و جناياتش بسيار است. (37)
عبدالله بن ابى سرح
از جمله عمال عثمان، ابن ابى سرح بود كه در ظاهر و به قصد فساد در اسلام، مسلمان شده بود و وقتى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وظيفه نوشتن بخشى از وحى را به وى محول كردند، در امانتخيانت روا داشت و مىخواست در مطلب نازل شده تغيير و تبديل دهد كه رسول خداصلى الله عليه وآله خونش
را هدر ساختند. بعدها در سال فتح مكه، عثمان نزد پيامبر واسطه شد و پيامبرصلى الله عليه وآله او را بخشيدند. ماجرا اينگونه بود كه عثمان برادر رضاعى وى بود. او را نزد رسول خداصلى الله عليه وآله براى شفاعت آورد، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله ساكت و خاموش ماندند، پس به اصحاب فرمودند: چرا او را نكشتيد؟ جواب دادند: منتظر اشاره شما بوديم.
او به قول عمرو بن عاص، در راه خودش قوى و نيرومند و در راه خدا ضعيف بود. (38) او تبعيد شده رسول خداصلى الله عليه وآله بود كه حتى در زمان عمر و ابوبكر نيز اجازه ورود به مدينه را نداشت. اما عثمان او را آورد و حكومت مصر را به وى واگذارد.
مروان بن حكم بن ابى العاص
او در حكومت عثمان از جايگاه بالايى برخوردار بود و مشاور اول عثمان به حساب مىآمد. وى نقش مؤثرى در انحرافات زمان عثمان داشت. حضرت علىعليه السلام خطاب به عثمان درباره نقش مروان در مفاسد ايجاد شده چنين مىگويند: «آيا دست از مروان برنمىدارى تا تو را از دين و عقل منحرف ساخته و
مثل شتر فرمانبردار به هر سو بكشد؟ به خدا قسم، مروان صاحب تدبيرى در دين بلكه در امور شخصى خويش نيست. به خدا قسم، مىبينمكه تو را به پرتگاه وارد مىكند، ولى قدرت نجاتت را ندارد; آبروى خود را بردهاى و در كار خود مغلوب شدهاى. » (39)
مروان با نفوذى كه در عثمان داشت، مانع اصلاح امور مىگشت. حضرت علىعليه السلام در جواب عثمان كه به ايشان گفته بود، تو مرا ذليل كردى، فرمودند: «به خدا قسم، من از همه بيشتر از تو دفاع مىكنم. اما هرگاه تو را به كارى كه به مصلحت توست فرا مىخوانم، مروان پيشنهاد مخالفى مىدهد و تو كلام او را بر سخن خيرخواهانه من ترجيح مىدهى. » (40)
عثمان، مروان وپدرش راكه مطرود رسول خدا بودند، به مدينه آورد واموالبسيارى به آنهاداد و دخترخود را نيز به او تزويج كرد. وبااين موقعيتها، مفاسدبسيارىدر جامعه اسلامى به وجود آورد.
ادامه دارد…
www.nahjnews.com
صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه
کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor


