همدرد رنج های پدر
حضرت زهرا (سلام الله علیها) در حالی که دوران کودکی را می گذرانید، یاوری غم خوار و دختری مهربان برای پدر بود. رنج های پدر را از نزدیک می دید و برای او دعا می کرد، حضرت زهرا (سلام الله علیها) حدود سه سال داشت که همراه مادر و پدرش در شعب ابوطالب در محاصرهی مشرکان بودند، و سختی و گرسنگی و گرمای سوزان و رنج های آن سه سال را از نزدیک دید و چشید و در رنج ها و سختی ها بزرگ شد.
روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله) نزد دخترش فاطمه (سلام الله علیها) آمد، فاطمه (سلام الله علیها) مقداری نان
جو خشک شده را که فقط در خانه بود برای پدر آورد و پیامبر با آن افطار کرد و سپس فرمود: دخترم این اولین نانی است که پدرت از سه روز پیش تاکنون خورده است.
فاطمه (سلام الله علیها) با شنیدن این سخن شروع به گریه کرد و پیامبر با دست مبارک خویش اشک او را پاک کرد.
پیراهن عروسی
فاطمه دختر پیامبر اسلام (سلام الله علیها) ، نه ساله شده بود، خواستگاران زیادی از یاران پیامبر و بزرگان عرب داشت؛ اما خداوند حضرت علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه ای(سلام الله علیها) برای هم قرار داده بود.
ازدواج حضرت علی(علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) نزدیک می شد، که پیامبر در عروسی دخترش زهرا پیراهنی نو به او داده بود تا درشب عروسی اش بپوشد. هنگامی که حضرت فاطمه می خواست به که خانه همسرش برود بر سجاده عبادت خود نشسته بود و با خدا مناجات می کرد. مستمندی به در خانه آمد و با صدای بلند گفت: از خانه ی نبوت یک پیراهن کهنه می خواهم. حضرت زهرا در آن وقت دو پیراهن داشت، یکی کهنه و دیگری نوخواست پیراهن کهنه را طبق تقاضای فقیر به او بدهد، اما به یاد این آیه از قران لا کریم افتاد که خداوند می فرماید: «هرگز به حقیقت نیکوکاری نمی رسید مگر آنچه را دوست دارید انفاق کنید (و در راه خدا به دیگران ببخشید)».
حضرت زهرا(سلام الله علیها) به سخن خداوند عمل کرد و پیراهن نو را به فقير داد.فردای آن شب، هنگامی که پیامبر پیراهن کهنه را در تن او دید، فرمود: دخترم! چرا پیراهن نو را نپوشیده ای؟ حضرت زهرا (سلام الله علیها)عرض کرد: آن را به فقیر دادم پیامبر فرمود: اگر پیراهن نو را برای همسرت می پوشیدی بهتر و مناسب تر نبود؟
حضرت فاطمه گفت: این کار را از شما آموخته ام، در آن هنگام که مادرم خدیجه همسر شما گردید، همه اموال خود را در راه خدا به تهی دستان بخشید، کار به جایی رسید که فقیری به در خانه شما آمد و تقاضای لباس کرد و در خانه لباسی وجود نداشت، شما پیراهن خود را از تن بیرون آوردید و به او دادید.
پیامبر که تحت تأثیر محبت و قلب پاک دخترش زهران قرار گرفته بود، اشک از چشمانش سرازیر شد و حضرت فاطمه را به نشانه محبت، به سینه مبارکش چسباند.
تقسیم کار حضرت زهرا با فضه
حضرت زهرا کارهای خانه را به طور عادلانه و مساوی بین خود و خادمه اش «فتنه» تقسیم کرده بود، یک روز حضرت فاطمه اي به امور خانه رسیدگی می کرد، و روز دیگر فضه. روزی سلمان دید حضرت زهرا با آسیابی دستی، مشغول آرد نمودن جواست و حسین (سلام الله علیها) که شیرخوار بود در حال گریه است، سلمان عرض کردن دختر رسول خدا! دستت را مجروح کرده ای در حالی که فضه هست ( او به عنوان خدمتکار در نزد شماست چرا از او کمک نمی گیریی حضرت فاطمه در پاسخ گفت: رسول خدا به من سفارش کرد که یک روز او کار کند، یک روز من. دیروز نوبت او بود و امروز نوبت من است.
دعا برای دیگران
امام حسن می فرمایند: شب جمعه مادرم را دیدم که از بستر برخاست و به نماز ایستاد و همچنان به نماز ادامه داد تا سپیده ی سحر پیدا شد، به دعاهای او گوش دادم، نام زنان و مردان با ایمان را به زبان می آورد و برای آنها بسیار دعا می کرد ولی یک بار برای خود دعا نکرد.
عرض کردم: مادر! چرا برای خودت هیچ دعا نکردی، آنگونه که برای دیگران دعا کردی؟ مادرم فرمود: پسرم! اول همسایه، بعد (اهل) خانه خود
حجاب و پاکدامنی
یکی از راه هایی که موجب سعادت زنان می شود، رعایت حجاب است و اسلام به عنوان کامل ترین دینی که خدا برای بشر فرستاده است، رعایت حجاب را یک تکلیف شمرده است، خانمی که خودش را از نامحرم می پوشاند همانند کسی است که درون دژی مستحکم قرار رفته و از گزند دشمنان در امان است، رعایت حجاب برای زنان باعث آرامش و گرمی کانون خانواده می گردد.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) که بزرگترین الگوی زنان مسلمان است به مسأله حجاب بسیار اهمیت می داد؛ با اینکه در برخی صحنه ها حضور داشتند، ولی هرگز از حریم مقدس حجاب و پوشش صحیح اسلامی خارج نشدند.
روزی پیامبر از او پرسید: برای زن چه چیز، برترین کار است؟ حضرت فاطمه پاسخ داد: نه او مرد بیگانه ای را ببیند و نه اینکه مرد بیگانه ای او را ببیند.
روزی مرد نابینایی اجازه خواست تا وارد خانه ی فاطمه (سلام الله علیها) گردد، حضرت فاطمه خود را از او پوشانید، پیامبر به او فرمود: با اینکه این مد مرد نابیناست، چرا خود را پوشاندی؟
حضرت زهرا در پاسخ فرمودند: اگر او مرا نمی بیند، ولی من او و را می بینم، همچنین او بوی من را استشمام می کند.
رسول خدا وقتی این سخن نیکوی حضرت زهرا (سلام الله علیها) را شنید، فرمود: گواهی می دهم که تو پاره ی وجود من هستی.
گردنبند با برکت
روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مسجد نشسته بود و اصحاب به دورش حلقه زده بودند. در این هنگام پیر مردی با لباسی بسیار کهنه در حالی که از ناتوانی و پیری نمی توانست خودش را نگه دارد، از راه رسید. پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا چشمش به او افتاد به سویش رفت و جویای حالش شد.
آن مرد پاسخ داد: ای رسول خدا! فقیری پریشان حالم، گرسنه ام، مرا طعام ده، برهنه ام، مرا بپوشان، مستمندم، گرهی از کارم بگشا.
پیامبر فرمود: اکنون چیزی ندارم ولی «راهنمایی کردن کسی به خير و نیکویی، همانند انجام دهنده ی کار خیر است» برو به خانه کسی که خدا و رسولش را دوست دارد و در راه خدا ایثار می کند، به منزل فاطمه برو.
پیر مرد به همراه بلال به در خانه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) رسید، مشکلاتش را برای حضرت فاطمه (سلام الله علیها)بیان کرد. حضرت زهرا که سه روز بود در خانه غذایی نخورده بود، ابتدا پوست گوسفندی را که حسن و حسین بر روی آن می خوابیدند را به پیرمرد داد ولی او گفت: من گرسنه ام و با این پوست چه کاری می توانم بکنم؟
حضرت زهرا (سلام الله علیها) بعد از شنیدن این سخن، گردنبدی را که در خانه داشت به پیرمرد فقیر داد و فرمود: این را بفروش إن شاء الله مشکلاتت حل شود.
مرد فقیر، گردنبند را گرفت و به مسجد آمد و به پیامبر(صلی الله علیه و آله) که همچنان در میان اصحاب نشسته بود، عرض کرد: ای پیامبر خدا! فاطمه(سلام الله علیها) این گردنبند را به من هدیه نمود تا آن را بفروشم و برای خود چیزی بخرم. پیامبر از خوشحالی گریه کرد. عمار یاسر عرض کرد: با رسول الله! آیا اجازه میدهی من این گردن بند را بخرم؟
پیامبر فرمود: هرکسی خریدار این گردنبند شود خدا از او راضی باشد، عمار یاسر از پیرمرد پرسید: گردن بند را چند می فروشی؟
مرد بینوا پاسخ داد: به غذایی که سیرم کند، لباسی که تنم را بپوشاند ویک دینار برای توشه راه که مرا به خانه ام برساند. عمار پاسخ داد: من این گردنبند را به بیست دینار طلا و غذا و لباسی و شتری از تو خریدم.عمار مرد را به خانه برد، او را سیر کرد، لباسی به او پوشاند، او را بر شتری سوار کرد و بیست دینار طلا هم به او داد. آنگاه گردن بند را به غلام خود داد و گفت: این را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تقدیم کن، خودت را هم به ایشان بخشیدم. پیامبر نیز غلام و گردن بند را به حضرت زهرا (سلام الله علیها) بخشید. غلام نزد حضرت زهرا آمد و آن حضرت گردنبند را گرفت و به غلام فرمود: من نیز تو را در راه خدا آزاد کردم.
غلام که خیلی خوشحال شده بود خندید. حضرت زهرا (سلام الله علیها) راز تبسم او را پرسید. غلام پاسخ داد: ای دختر پیامبر! برکت این گردنبند مرا به خنده آورد که گرسنه ای را سیر کرد، برهنه ای را پوشاند، فقیری را توانا کرد، پیاده ای را سوار نمود، بنده ای را آزاد کرد و عاقبت هم به صاحب خود برگشت
ماجرای مباهله
در سال نهم هجری عده ای از بزرگ مسیحی شهر نجران به همراه اسقف اعظم شان نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مدینه آمدند تا در مورد حضرت عیسی (علیه السلام) با آن حضرت گفت و گو کنند، آنها در سخنان خود از قبول این حقیقت که عیسی (علیه السلام) بنده و فرستاده خداست سر باز زدند، و می گفتند که عیسی (علیه السلام) فرزند خداست، پیامبر در پاسخ آنها این آیه را تلاوت فرمود: «مَثَل (خلقت) عیسی ( که بدون پدر خلق شده) نزد خدا همچون مثل ( خلقت آدم است که خدا او را ( بدون پدر و مادر) از خاک آفرید».
مسیحیان با این سخنان برآشفته شدند و اعتراض کردند، فرشته وحی نازل شد و کلام خداوند را رساند؛ که ای محمد! «هر کس با تو به مجادله برخیزد – پس از آنکه دانش (وحی) به تو رسید- بگو بیایید ما و شما، با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخیزیم (و به درگاه خداوند دعا کنیم تا دروغگویان را به لعنت خدا (و عذاب ) گرفتار سازیم.
یعنی هر دو گروه به همراه عزیز ترین افرادشان به صحرا بروند و در زمانی مشخص، به درگاه خداوند نیایش کنند تا خداوند بر آنکه دروغگوست عذاب بفرستد. پیامبر از میان بستگان و یارانش، عزیز ترین و پاک ترین آنها را با خود همراه کرد. آن روز رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حسین را در آغوش گرفت و دست مبارک حسن را به دست گرفت و به راه افتاد و پشت سرش حضرت علی و حضرت زهرا (سلام الله علیها) به راه افتادند. وقتی چشم مسیحیان به سیمای نورانی و با صفای پیامبر و همراهان آن حضرت افتاد. بزرگشان گفت: «چهره هایی را مشاهده می کنم که اگر به درگاه الهی رو کنند این بیابان به جهنمی سوزان تبدیل خواهد شد و دامنه عذاب به سرزمین نجران کشیده می شود، اینان اگر از خداوند بخواهند کوهی از جا کنده می شود. با اینان مباهله نکنید که هلاک خواهید شد و بیم آن است که مسیحیان به تمامی نابود شوند». بدین ترتیب، همگی تسلیم شدند.
شهادت حضرت فاطمه(سلام الله علیها)
هجده سال از عمر حضرت زهرا (سلام الله علیها) می گذشت و پیامبر(صلی الله علیه و آله) تازه از دنیا رفته بود که گروهی دنیاپرست که ادعای جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را می کردند، به در خانه حضرت علی (علیه السلام) آمدند تا از او برای راضی کردن مردم و تأیید خلافت خودشان، بیعت بگیرند؛ اما حضرت که می دانست آنها هدفشان برای خدا نیست و کاری غیرحق را از او می خواهند درخواست آنها را نپذیرفتند. آنها وقتی چنین دیدند تصمیم گرفتند با زور و تهدید وارد خانه امام علی (علیه السلام) شوند. حضرت فاطمه (سلام الله علیها) پشت در آمده بود تا آنها را از این کار منصرف کند اما آنها نه تنها به حرف های حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بی توجهی نکردند بلکه وقتی دیدند، خانه به روی آنها بسته است، در را آتش زدند. و این در حالی بود که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) پشت در ایستاده بود و آنها را نصیحت می کرد. ناگهان با لگد به در نیمه سوخته کوبیدند و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) میان در نیمه سوخته و دیوار قرار گرفت. آنجا بود که حضرت محسن که هنوز به دنیا نیامده بود به شهادت رسید و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نیز به شدت مجروح شد و بعد از چند ماه بر اثر جراحات وارده به شهادت رسید.