على امامىفر
مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى رحمه الله
آثار و پيامدهاى بدعتها و انحرافات
پس از 25 سال كه از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله گذشت، حضرت علىعليه السلام فرمودند:
– «آگاه باشيد كه وضعيت و مشكلات امروز جامعه
شما همانند زمان بعثت پيامبرتان گرديده است. » (41)
– «آگاه باشيد كه شما پس از هجرت و ادب آموختن از شريعت، به خوى باديهنشينى بازگشتيد و پس از پيوند دوستى و برادرى اسلامى، دسته دسته متفرق شديد، با اسلام جز به نام آن بستگى نداريد و از ايمان جز نشان آن را نمىشناسيد. بدانيد كه شما رشته پيوند با اسلام را گسستيد و حدود آن را شكستيد و احكام آن را به كار نبستيد.» (42) و خلاصه اينكه حضرت مىفرمايد: «همانا اين دين پيش از اين، اسير دست اشرار و وسيله هوسرانى و دنياطلبى گروهى بوده است.» (43)
پذيرش حكومت از سوى حضرت على عليه السلام با هدف اصلاحات
«براى من روزى بسى هيجانانگيز بود كه انبوه مردم با ازدحامى سخت به رسم قحط زدگانى كه به غذايى برسند، براى سپردن خلافتبه دست من از هر طرف هجوم آوردند. » (44)
همانگونه كه در ابتداى اين مقال، در بحث «هدف حكومت» اشاره شد، حضرت علىعليه السلام هدف خويش را از پذيرش حكومت، بسط عدالت، ايجاد امنيت و احياى احكام الهى ذكر كردند. آن حضرت پس از پذيرش حكومت، وقتى با جامعه دگرگون شده و از راه به در شده مواجه گشتند، هدف اصلى خود را اصلاح جامعه از لحاظ سياسى، اقتصادى و اجتماعى قرار دادند و اعلام كردند كه جايگاه افراد و گروهها و ارزشها تغيير كرده و اين وضعيتبايد دگرگون شود: «قسم به خدا، من شما را آزمايش خواهم كرد و شما را غربال خواهم نمود تا بالا و پايين شويد. آنهايى كه به ناحق بالا رفته، پايين آيند و آنهايى كه به ظلم عقب ماندهاند جلو افتند و در جايگاه خويش قرار گيرند. » (45)
او از مردم براى اصلاح امورشان كمك خواست: «اى مردم، به من براى اصلاح خودتان كمك كنيد. به خدا سوگند، داد مظلوم را از ظالم مىگيرم و افسار ظالم را مىكشم تا وى را به آبشخور حق وارد سازم، اگرچه اين كار را دوست ندارد. » (46) «من با دو كس خواهم جنگيد: نخست آنكه
به ناحق چيزى طلب كند; دوم كسى كه حقى بر گردن او باشد و از دادن آن امتناع ورزد. »(47)
وى درباب برنامه اصلاحات اقتصادى در ابتداى حكومتخويش چنين فرمود: «به خدا قسم، اگر بيتالمال مسلمانان را كابين زنان خويش هم كرده باشند، آن را باز خواهم گرداند. » (48)
سياست عدالت و مساوات آن حضرت، مشكلات و اعتراضاتى در پى داشت. حضرت در مقابل اين اعتراضات فرمود: «آيا به من دستور مىدهيد كه براى پيروزى خود از جور و ستم در حق كسانى كه بر آنها حكومت مىكنم استمداد جويم؟ به خدا سوگند، هرگز به چنين كارى دست نمىزنم. اگر اموال از خودم بود، به طور مساوى در ميان آنها تقسيم مىكردم، چه رسد به اينكه اين اموال مال خداست. » (49)
ايشان در برابر فقر و كورى برادرش – عقيل – و رنگ پريده، موهاى ژوليده و شكم گرسنه فرزندان او تسليم نشد و در اين حال، خدا را فراموش نكرد و به جاى گندمى كه عقيل از او درخواست كرده بود، با آهن گداخته او را ترساند.
(50)
آن حضرت در مسائل دينى، كتاب خدا و سنت رسول اوصلى الله عليه وآله را اصل قرارداد و از اينرو شرط عبدالرحمن بن عوف مبنى بر عمل به سيره عمر و ابوبكر در كنار قرآن و سنت را نپذيرفت. از مردم خواست كه با او بر اين دو – كتاب و سنت – بيعت كنند و نيز حق مردم رابر گردن خويش عمل به كتاب خدا و سنت پيامبرصلى الله عليه وآله وقيام بهحق و ترفيع سنت رسول خداصلى الله عليه وآلهمىدانست. (51)
از مردم مىخواهد: به راه و رسم پيامبرشان اقتدا كنند كه بهترين راه و رسمهاست و رفتارشان را با روش پيامبرصلى الله عليه وآله تطبيق دهند كه هدايت كنندهترين روشهاست. (52) خود نيز در اين راه تلاشهاى فراوانى نمود و در عمر پنجساله حكومتش، تمام همتخود را در اين راه به كار گرفت تا حقايق اسلام رابراى مردم تبيين كند; اسلامى كه گويا تازه بر اين مردم فرود آمده است.
مخالفان اصلاحات علوى
«هنگامى كه به زمامدارى برخاستم، گروهى عهد خود را شكستند، جمعى از راه منحرف گشتند و گروهى نيز ستمكارى را پيشه خود ساختند. » (53) همانگونه كه حضرت علىعليه السلام در سخنان متعدد خويش فرمودند، (54) جامعه اسلامى آن روز از حقيقت اسلام به دور مانده و به بيراهه رفته و باز گرداندن آن چنين جامعهاى به مسير اصلى، كارى بسيار مشكل بود. اين مشكلات ناشى از بدعتهايى بود كه در زمان خلفا به وجود آمده و در زمان علىعليه السلام در مقابل او سربرافراشته و در چهرههاى گوناگون رخ مىنماياندند. حضرتعليه السلام مخالفان خويش را به سه گروه تقسيم نمودند: ناكثين، مارقين و قاسطين.
الف – ناكثين: اينان همان كسانى هستند كه عهد و پيمان خود را بريدند و پس از بيعت، در مقابل آنحضرت ايستادند. رهبرى اين گروه را طلحه، زبير و عايشه بر عهده داشتند.
انگيزه اين پيمانشكنىها آنگونه كه حضرت علىعليه السلام مىفرمايند، دنياطلبى بود (حليت الدينا فى اعينهم. ) (55)
نزاع بين حضرت على عليه السلام و ابوبكر و به رسميت نشناختن ابوبكر از جانب آن حضرت كينهاى بين بنىهاشم و بنىتيم ايجاد كرد. عايشه، دختر ابوبكر، كه خود در صف اول مخالفان عثمان بود، اميد داشت كه طلحه، كه از اقوام پدرى او بود، پس از عثمان به خلافتبرسد. اما وقتى ديد حضرت علىعليه السلام به خلافت رسيد، علم مخالفتبرافراشت و كينههاى ديرينهاش را نسبتبه آن حضرت آشكار ساخت.
طلحه و زبير نيز، كه در زمان عثمان حق السكوت زيادى گرفته بودند و به اميد رسيدن به دنيايى بهتر در آخر كار با او به مخالفتبرخاستند، چون ديدند با عدالت على آرزوهاى آنها بر باد رفته است، با او به مخالفت پرداختند.
بنى اميه هم كه زمينه را مساعد ديدند، با اينها به همكارى پرداختند و معاويه – به خصوص – به تحريكشان پرداخت و آنها را فريب داد (56) و در نهايت جنگ جمل را به راه انداختند.
اگر چه اهداف پست ناكثين معلوم بود، ولى آنها خود نيز جرات اظهار خواستههاى واقعى خويش را نداشتند و قتل عثمان و مظلوميت او را بهانه كردند و حضرت علىعليه السلام را متهم به قتل عثمان نمودند.
بهانه ديگر عدم انعقاد اجماع در بيعت آن حضرت بود. اما در مورد عدم انعقاد اجماع و كيفيت بيعت، آن حضرت در اين خطبه مىفرمايند كه مردم چگونه به اصرار، با آن حضرت بيعت كر
دند، (57) خود نيز از اتهام قتل عثمان مكرر دفاع نمودهاند و حق را روشن ساختهاند. (58)
ب – مارقين: حضرت گروهى ديگر از مخالفان خود را تحت عنوان مارقين (خوارج) معرفى مىكنند. جريان خوارج برخاسته از دو زمينه فكرى و اجتماعى بود كه پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله در جامعه اسلامى به وجود آمده بود. از آنجا كه پس از پيامبر صلى الله عليه وآله مردم از حقيقت اسلام دور مانده بودند و تحليل و شناخت جامع و كاملى از اسلام نداشتند، در برابر حوادث پديد آمده در جامعه نيز درمانده مىشدند. پيش از كشته شدن عثمان، مسلمانان در جبههاى واحد و در جهاد با مشركان مىجنگيدند. توجيه اين مساله نيز نياز به تحليل و درك دقيق و عميقى نداشت.
اما پس از قتل عثمان، جامعه دچار مشكل اختلاف و جنگ داخلى شد و براى بسيارى جنگ با برادران مسلمان قابل توجيه نبود. از اينرو، عدهاى قعود و قاعدهگرى را پيشه خود ساختند و عدها
ى نيز هر دو طرف را فاسد و فاسق، بلكه كافر خواندند و جهاد با هر دو گروه را لازم دانستند. خوارج جزو گروه دوم بودند كه در مقابل امام عليه السلام ايستادند و فتنه نهروان را به راه انداختند. حضرت در جوابشخصى كه از ايشان سؤال كرد آيا گمان مىكنى من اعتقاد به ضلالت اهل جمل دارم؟ فرمود: «. . . تو به زيرت نگاه كردهاى و به بالاى سرت نظر نيفكندهاى. لذا، در تحير فرو رفتهاى. تو حق را نشناختهاى تا كسى كه حق را اخذ نموده بشناسى و نيز باطل راهم نشناختهاى تاكسانى را كه طرفدار آن هستند بشناسى. » (59)
اين روح تفكر خوارج است كه از جهالت آنها نسبتبه حقيقت نشات گرفته و سخن آن حضرت در برخورد با خوارج اين حقيقت را روشنترمىكند: «پساز منباخوارج جنگ نكنيد (آنها را نكشيد) ; زيرا آن كه در جستوجوى حق است و آن را نمىيابد با آن كه به دنبال باطل است و آن را مىيابد يكسان نيست. » (60)
با وجود اين نمىتوان وجود افراد شيطان صفت و مفسد را در رهبرى و تحريك اين گروه ناديده گرفت.
ج – قاسطين: از زمانى كه عثمان با خيانتخليفه اول و اصحاب شورا و حمايت اجتماعى قريش روى كار آمد، زمينه تبديل خلافتبه سلطنت و حكومتخانوادگى بنىاميه فراهم شد و عثمان و اطرافيانش با اين ديد به حكومت نگاه مىكردند. پس از انتخاب عثمان، ابوسفيان، كه كور شده بود، خطاب به بنى اميه گفت: آيا غير شما (بنى اميه) كسى هست؟ گفتند: نه. گفت: اى بنى اميه، اين حكومت را مثل توپ بازى ميان خود نگهداريد. قسم به آنچه ابوسفيان به آن قسم مىخورد، هميشه اميد آن روز را براى شما داشتم و بايد آن رابراى فرزندانتان موروثى گردانيد. » (61)
در حيف و ميل بيتالمال و حكومت ولايات نيز اين ديدگاه حاكم بود. به همين دليل، سعيد بن العاص عراق را بستان قريش مىدانست (62) و از اعتراض مردم تعجب مىكرد كه چرا به او در خرج بيتالمال اعتراض مىكنند. و خود عثمان هم وقتى در مقابل اعتراض زيد بن ارقم به بخششهاى آنچنانى به فاميلش قرار گرفت، جوابش اين بود كه مىخواهم صله رحم كنم. (63)
حضرت امير عليه السلام پس از به دست گرفتن حكومت، اولين كارى كه كرد عزل عمال عثمان بود (64) و نسبتبه حيف و ميلهاى عثمان چنين فرمود: «قسم به خدا، اگر ببينم كه با اموال بيتالمال ازدواج كرده باشند (آن را مهر زنان قرار داده باشند) يا با آن كنيز خريده باشند، آن را باز خواهم گرداند.» (65) بنى اميه حاضر بودند با آن حضرت بيعت كنند، به شرط آنكه آنچه از زمان عثمان به دست آوردهاند از آنها بازپس نگيرد. اما امامعليه السلام فرمود: «من از حكم خدا دستبردار نيستم.» (66) در جواب معاويه هم كه از امام خواست شام و مصر را براى او بگذارد تا با او بيعت كند، فرمود: «پيش از تو نيز مغيره چنين پيشنهادى كرد، اما قبول نكردم; زيرا خداوند مرا به گونهاى نبيند كه گمراهكنندگان را به عنوان بازوى خويش قرار دهم. » (67) ايندوديدگاه – حضرتعلى عليه السلام و بنى اميه – بود كه هيچ يك حاضر نبود با ديگرى سازش كند. بدينروى، صف باطل ستمكارى درمقابل على عليه السلام ايجاد شد و فتنه صفين به وجود آمد كه نتيجهاش براى اسلام و مسلمانان بسيار زيانبار بود و قريب به هفتاد هزار نفر از مسلمانان كشته شدند. (68)
آگاهانه و تعمدى بودن انحرافات
«گويى آنان سخن حق را نشنيده بودند كه فرموده است: «ما آن سراى ابديت را براى كسانى قرار خواهيم داد كه در روى زمين بر ديگران برترى نجويند و فساد به پا نكنند و عاقبت كارها به سود مردمى است كه تقوا مىورزند.» آرى، به خدا سوگند، آنان كلام خدا را شنيده، گوش به آن سپرده و خوب دركش كرده بودند، ولى دنيا خود را در برابر ديدگان آنان بياراست تا در زينت و زيور جذاب دنيا خيره گشتند و خود را باختند.» (69)
حضرت عليه السلام در اين جملات و نيز در ابتداى اين خطبه اشاره مىكنند كه مخالفان آن حضرت و آنانى كه به ناحق خلافت و حكومت را گرفتند نه از روى جهل و ناآگاهى، بلكه با علم و آگاهى كامل و با تبانى قبلى اين كار را انجام دادهاند. از اينرو، در اين بخش، شواهد تاريخى و اعترافات سران فتنه به حقانيت و لياقت آن حضرت و اينكه با تعمد، حق او را گرفتهاند ذكر مىشود:
ابوبكر: حضرت على عليه السلام فرمود: «پسر ابوقحافه جامه خلافت به تن كرد، در حالى كه خود مىدانست من به اين امر لايقترم. » (70) ابوبكر خود در سخنرانىهايش مكرر گفته است كه من بهترين شما نيستم و در مقابل، على عليه السلام را بهترين فرد از حيث فضيلت و قرابت مىداند. (71)
شعبى مىگويد: روزى ابوبكر نشسته بود كه على عليه السلام از دور ظاهر شد. ابوبكر گفت: هر كه نگاه كردن به كسى كه بيشترين منزلت و نزديكترين قرابت را نسبت به رسول خدا دارد و بالاترين راهنمايىها و بزرگترين بىنيازىها را از رسول خدا صلى الله عليه وآله كسب كرده است، او را خوشحال مىكند، بهاين شخص نگاه كند. (72)
ابن ابى الحديد در مورد برترى على عليه السلام مىگويد: اصحاب ما قبول دارند كه علىعليه السلام افضل و احق به خلافت است و كسى در فضل با او برابر و در علم و جهاد، هموزن او نيست و كسى در شرافت و بزرگوارى مثل او نمىباشد. اما عدول از او به كسى كه بسيار پايينتر از اوستبراى مصلحتى بوده. اما چه مصلحتى؟
عمر: اعترافات عمر به حقانيت و برترى علىعليه السلام بر كسى پوشيده نيست. (در بحثشورا برخى از اين موارد ذكر شد. ) سعيد بن جبير از ابن عباس از عمر نقل كرده است كه عمر گفت: «على اقضانا» ; (73) على در قضاوت عالمترين ماست. ابن ابى الحديد مىگويد: «منظور از كلمه “اقضانا” يعنى “افقهنا”. »
مرحوم علامه امينى در جلد 6 الغدير، دهها روايت از كتب اهل سنت نقل كرده كه عمر به فضيلت و برترى علىعليه السلام در علم و فقه اعتراف نموده است.
معاويه: معاويه نيز با همه جنايتها و پليدى اش و حقه و كينهاى كه از علىعليه السلام داشت، در عين حال، در دل به برترى و حقانيتآنحضرتاعتراف داشت كه گاهى نيز ناخواسته بر زبانش جارى شده است; از جمله در جوابنامه محمد بن ابوبكر مىگويد: «در زمان گذشته، ما بوديم و پدر تو (ابوبكر) هم با ما بود و فضيلت على بن ابىطالب و لازم بودن حق او را بر گردن خويش مىشناختيم. . . . پس از پيامبر، اولين كسانى كه حق او را گرفتند و با امر واقعى او مخالفت ورزيدند پدر تو بود و فاروقش. آن دو نفر براينامر اتفاق و قرار داشتند. آن دو نفر على را به بيعت خود دعوت نمودند، دعوتآنان را اجابت نكرد و امتناع ورزيد. آن دو نفر اندوهها به او وارد كردند و
حادثه بزرگى را درباره او منظور نمودند. . . اگر پدرت پيش از ما اين اقدام را نكرده بود، ما با فرزند ابىطالب مخالفت نمىكرديم و امر خلافت رابه او تسليم مىنموديم. » (74)
سعد بن ابى وقاص: كسى از سعد بن ابى وقاص پرسيد: شنيدهام كه در كوفه، على را دشنام مىدهند. آيا تو هم اين كار را كردهاى؟ سعد جواب داد: به خدا پناه مىبرم! قسم به آن خدايى كه جان سعد در دست اوست، من از پيامبر درباره على چيزى شنيدهام كه اگر اره بر فرقم نهند تا على را بدگويى كنم ابدا نخواهم كرد. (75) روزى سعد در دارالندوه روى تخت كنار معاويه نشسته بود و معاويه از على بدگويى مىكرد. سعد اعتراض كرد و گفت: من سه خصلت در على مىبينم كه اگر يكى از آنها را داشتم برايم از آنچه آفتاب بر آن مىتابد ارزشمندتر بود:
اول: اينكه على داماد رسول الله است و فرزندانى مثل حسن و حسين دارد.
دوم: كلامى كه پيامبر در روز خيبر درباره على فرمود: فردا پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسول خدا او را دوست دارند و خداو
ند به دست او به ما فتح و پيروزى خواهد داد.
سوم: در غزوه تبوك پيامبر در مورد على گفت: آيا راضى نيستى كه همان مقام هارون به موسى را نزد من داشته باشى الا اينكه بعد از من پيامبرى نيست؟
قسم به خدا در آن خانهاى كه تو باشى داخل نخواهم شد و بلند شد. معاويه مانع او شد و به او گفت: من هيچ وقت تو را به اين پستى كه الان مىبينم نديدم. پس چرا على را يارى نكردى و با او بيعت نكردى. اگر من چنين چيزى از پيامبر در مورد على مىشنيدم تا عمر داشتم حرمت او را مىنمودم. (76)
زبير: وى از اولين كسانى بود كه براى دفاع از حق آن حضرت شمشير كشيد و در مقابل توطئه سقيفه ايستاد، ولى همين شخص با اين علم و آگاهى به خاطر دنيا، در مقابل آن حضرت ايستاد.
امام عليه السلام در عراق، پيامى براى زبير فرستادند و به او يادآورى كردند: «چه شده كه از پيمانتبرگشتهاى؟ ! تو مرا در حجاز مىشناختى و در عراق ناشناس مىپندارى؟ ! » (77)
خلاصه اينكه آن حضرت در جواب شخصى كه از او سؤال كرد: چرا قريش شما را از مقام خلافت، كه نسبتبه آن از ديگران شايستهتريد، بازداشت؟ فرمود: «بدان استبداد خلفا در برابر ما نسبتبه خلافت، با اينكه ما از نظر نسبتبالاتر و از نظر ارتباط با پيامبر پيوندمان محكمتر است، بدين دليل بود كه عدهاى بر اين مقام بخل ورزيده (و با نداشتن شايستگى آن را تصاحب نمودند) و گروهى ديگر (خود ما) با سخاوت از آن صرفنظر كردند. داور خداوند است و بازگشت در قيامتبه سوى او. . . » (78)
پىنوشتها:
1- عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابيطالب، ج 1، فصل 12
2- 3- 4- خطبه شقشقيه
5- حسن مصطفوى، الحقايق، ص 125
6- 7- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 183 / ص 181
8- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 425 / ابن ابى الحديد، پيشين، ج 1، ص 164 به بعد
9- خطبه شقشقيه
10- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 50 / ابن ابى الحديد، پيشين، ج 1، ص 187
11- عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابىطالب، ج 1، ص 414
12- ابن ابى الحديد، پيشين، ج 1، ص 191
13- 14- در اينكه اين شخص كينهتوز چه كسى بوده، اختلاف است. قطب راوندى مىگويد: او سعد بن ابى وقاص است; چون علىعليه السلام پدر او را در جنگ بدر به قتل رسانده بود. اما ابن ابى الحديد مىگويد: آن شخص طلحه بوده است; زيرا طلحه «تيمى» است و پسر عموى ابوبكر. و پس از خلافت ابوبكر، بين بنىهاشم و بنىتيم كينه ايجاد شد. اما اگر بگوييم كه در زمان شورا، طلحه در مدينه نبوده است، آن شخص بايد سعد بوده و كينهاش از بابت كشته شدن دايىزادگانش باشد كه علىعليه السلام آنها را در بدر كشته بود; زيرا مادر سعد، حنتمه بن سفيان بن امية بن عبدالشمس بود. (ر. ك. به: ابن ابى الحديد، پيشين، ج 1، ص 188 و 190 و 196)
15- الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 66
16- همان، ص 67 / ابن ابى الحديد، پيشين، ج 1، ص 190
17- طلحه هنگام نزول آيه حجاب گفته بود: (پوشش امروز زنهاى پيامبر چه سودى دارد، در حالىكه به زودى مىميرد و ما آنها را نكاح مىكنيم. . . »
18- بعدا عمرو عاص اين حرف عمر را دستاويز قرار داد و علىعليه السلام را به تمسخر گرفت و حضرت جواب قاطعى به او دادند. (ر. ك. به: خطبه 84)
19- ابن ابى الحديد، پيشين، ج 1، ص 185 و 186 / تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 47 – 49 / . . . ، البدا و التاريخ، ج 5، ص 190 به نقل از: الحقايق
20- خطبه شقشقيه
21- 22- رسول جعفريان، تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص 141
23- ابن ابى الحديد، پيشين، ج 1، ص 195، خ 139
24- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 72
25- 26- تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص 146
27- علامه امينى در الغدير، علاوه بر اين موارد، به موارد ديگرى نيز اشاره كرده است. همچنين ر. ك. به: الامام على بن ابىطالب، ج 2
28- علامه امينى در الغدير، ج 8 علاوه بر اين به موارد ديگرى نيز اشاره كرده است / ر. ك. به: الامام على بن ابيطالب، ج 2
29- ابن ابى الحديد، پيشين، ج 5، ص 129 و 130
30- هنگامى كه معاويه حج گذارد و بر عايشه درآمد، عايشه بدو گفت: اى معاويه، آيا حجر و همراهان او را كشتى؟ پس بردباريت كجا رفت كه آنان را شامل نگشت؟ بدان كه من از پيامبر خدا شنيدم كه مىفرمود: در مرج عذراء (مقتل حجر و يارانش) كسانى كشته مىشوند كه آسمانيان برايشان به خشم مىآيند. معاويه در جواب گفت: اى ام المؤمنين، مرد خردمندى نزد من نبود. (؟ )
31- محمد بن عقيل علوى حضرمى، معاويه و تاريخ، ترجمه . . . عطاردى،
http://www.nahjnews.com
صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه
کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor


