اسدالله بقایی نائینی
ای تیغة تیز تیغ بشکن
وی طرّة شب سپر بیفکن
سرشاخة جهل را بسوزان
سررشتة فتنه را بهم زن
در ماتم کیست مادر شب
کاین جامه تیره کرده بر تن
پیهسوز زمان نفس ندارد
سوسو زند از نبود روغن</SPAN> ;
جهلی که به دود کفر پیچید
سر میزند از فراز روزن
شمشیر جهالت است پنهان
در جامع کوفه کرده مسکن
امشب سَرِ برگِ گل ندارم
بر تن بدریده جامه سوسن
با دوست بگو سحر نیاید
یا در نگرد به کار دشمن
ای طرّة شب سپر فرو نه
شب کن به چراغ روز روشن
قمری سر راه دوست بگرفت
گل کرده قبا تمام دامن
نعلین علی ز پا برون شد
آوخ نشنید شیون من
تنها نه منم زبانبریده
عالم همه گنگ و لال و الکن
تب کرده شب از هجوم فتنه
در چاه زمان فتاده بیژن
شمشیر ز کینه جامه بدرید
ای وای زمان فغانِ از من
از تارک عدل خون ببارید
بشکافته فرقِ عدل آهن
فریاد ملائک مقرّب
پیچیده به آسمان و برزن
کشتند علیِ مرتضی را
کِی دیده کسی به سجده کشتن
http://old.sooremehr.ir