ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

نفرین ارمیای نبی(ع) درباه قوم یهود/بخش دوم

فهرست مطالب

شیپورها به صدا در می آید
 
ارمیا، فرمان داشت تا با کلام نرم و سخت خویش، زمین دل های سخت بنی اسرائیل را شخم زده، مهیّای دانه های بارور سازد تا در بارش باران رحمت خداوندی به برگ و بار نشسته و حیاتی دوباره بیابد. هیهات!
 
شوره زار دل ها و عهدهای سست، همه مجال زایش دوباره را از بنی
اسرائیل گرفته بود. دیگر نفس های گرم ارمیای نبی، در جان های منجمد این قوم کارگر نمی افتاد. از این رو، همه فرصت ها از دست رفتند و شیپور مرگ و نیستی به صدا درآمد
.
 
«پس تو ای ارمیا! دیگر برای این قوم، دعای خیر نکن و برای آنها گریه و زاری و شفاعت ننما؛ چون نخواهم پذیرفت. مگر نمی بینی در تمام شهرهای یهودا و در کوچه های اورشلیم، چه می کنند؟ ببین چطور بچّه ها هیزم جمع می کنند، پدرها آتش می افروزند، زن ها خمیر درست می کنند تا برای بت ملکه آسمان گرده های نان بپزند و برای سایر خدایانشان نوشیدنی تقدیم کنند و به این ترتیب مرا به خشم آوردند… پس من آتش خشم و غضب خود را فرو خواهم برد. بلی. شعله های خشم و غضب من، این عبادتگاه را سوزانده، مردم، حیوانات، درختان و محصولات زمین را از میان خواهد برد و کسی نخواهد توانست آن را خاموش کند.» (16:7-20)
 
بنی اسرائیل، اقتضای هلاکت می کرد؛ از این رو دیگر هیچ سخنی، تذکاری و نصیحتی در وی کارگر نمی افتاد. چونان قوم نوح که در منتهاالیه خودکامی و عصیان، به وقت شنیدن کلام حکمت آمیز و نصیحت گرانه پیر خود، انگشت در گوش ها فرو می بردند تا نشنوند.
 
ارمیا، از بام تا شام، در هر کوی و برزن، در برابر کاهنان تزویر، انبیای دروغ زن و بازاریان طمّاع و برزگران مکّار، از آینده ای سیاه و تاریک خبر می داد و از سیل بنیان کن بابلی که اینک از کوه های شمالی کنده شده و به سرعت پیش می آمد.
 
هنوز صدای قهقهه های شیطانی بنی اسرائیل در گوش ارمیا بود و ناباوریشان در  برابر چشمانش که شیپورها به صدا درآمد.
«صدای اسبان دشمن از «دان»، مرز شمالی، شنیده می شود. صدای شیهه اسبان نیرومندشان، همه را به لرزه انداخته است؛ چون دشمن می آید تا این سرزمین و شهرها و اهالی آن را نابود کند.
 
خداوند می فرماید: من نیروهای دشمن را مانند مارهای سمّی به جان شما خواهم انداخت. م
ارهایی که نمی توانید افسونشان کنید. هرچه تلاش کنید، باز شما را گزیده و خواهند کشت.» (16:8-17)

 
«به آنچه روی خواهد داد، بیندیشید! آنگاه به دنبال زنان نوحه خوان بفرستید؛ به دنبال ماهرترین آنها! از ایشان بخواهید تا با شتاب بیایند و آن چنان نوحه سرایی کنند که چشمانتان از اشک پر شود و از مژه هایتان آب جاری گردد. به ناله های اهالی اورشلیم گوش دهید که می گویند: وای برما! چگونه غارت شدیم! وای بر ما! چگونه رسوا گشتیم؟ باید که سرزمینمان را ترک کنیم؛ چون خانه هایمان همه ویران شده اند.» (17:9-19)
 
در میان همه سال هایی که ارمیا از حقیقت دین داری و بنیادهای ایمانی در گوش بنی اسرائیل می خواند، آنان خود را و مردمانی چون خود را با تظاهر به دین داری و صورت بی روح مناسک معبدی می فریفتند و آن همه را نیز وسیله رهزنی چشم ها و دل ها و غارت آخرین سکه های مانده در کیسه درویشان و درماندگان می ساختند. از این رو، ارمیا، زبان رسای خداوندگار هستی بر ساکنان یهودا و اورشلیم بود که می فرمود: «ای زمین! گوش بده. من بر سر این قو
م بلایی خواهم آورد که ثمره خیال های گناه آلود خودشان است و چون به کلام من گوش نمی دهند و دستورات مرا زیر پا می گذارند، پس دیگر چه فایده دارد که از سرزمین «سبا» برای من بخور می آورند و از سرزمین های دوردست، عطرهای گرانبها؟! من هدایای ایشان را نمی توانم بپذیرم. دیگر برایم خوشایند نیستند. بنابراین من سر راه این قوم سنگ های لغزنده قرار خواهم داد تا پدران، پسران و دوستان و همسایگانشان بلغزند و هلاک شوند.»(19:6-21)

 
«شما به سخنان دروغ و بی پایه، امید بسته اید. دزدی می کنید، مرتکب زنا و قتل می شوید، به دروغ قسم می خورید، برای بت بعل بخور می سوزانید و خدایان بیگانه را می پرستید و بعد به خانه ای که به نام من نامیده شده است، آمده، در حضور من می ایستید و می گویید: ما در امن و امانیم و بازمی گردید و غرق کارهای زشتتان می شوید؛ مگر خانه ای که نام مرا بر خود دارد، آشیانه دزدان است؟ هر آنچه در آن می کنید، می بینم.» (1:7-10)
 
بنی اسرائیل همه عهد و تکلیف را در صورت بندی و تظاهر بدبویی از دین داری خلاصه کرده
بود که اینک، دیگر در وقت مواجهه با تندباد بلا و هجمه عذاب، او را امان نمی بخشید. گویا، خدای بینا و دانا را همچون خود کور و کر می پنداشت که بی شرمانه، گمان می برد می تواند با تمسّک به صورت آلوده ای از مناسک معبدی، ایشان را بفریبد
!
 
آن قوم، همه داد و دهش خداوندی را بی قید و شرط و همیشگی می پنداشت، در غفلت از عهد و پیمان و شرطی که او را درباره اش متعهّد می ساخت.
جمله اقوام، در وقت برخورداری و نعمت، ابتلا و امتحان را به هیچ می انگارند و در وقت بلا و مصیبت، لب به شکوه و گلایه می گشایند؛ در حالی که این سنّت ثابت خداوندگار هستی است که جریان و تداوم همه نعمت ها، بسته عهد و تکلیفی است که اگر رها و یله بماند، ریشه نعمت ها را می خشکاند.
 
بنی اسرائیل که از سخنان ناصح خویش، ارمیا، به ستوه آمده بود، به امید رهایی از ارمیای نبی، کمر به دسیسه بست و سودای خاموش ساختن همیشگی او را در سر پرورید. آنان نمی خواستند باور بیاورند که چون گاوی ف
ربه از پهلوی خویش خواهند خورد
.
 
آنچه گام به گام آن قوم طاغی را به دروازه های مرگ و نیستی نزدیک می ساخت، ارمیا نبود؛ کردارهای ناشایستی بود که فرزندان اسرائیل بدان خو کرده بودند؛ چنان که گویی با پوست و گوشتشان عجین گشته و ذاتی وجودشان شده بود. از این رو، خداوند در توصیف بنی اسرائیل و خطاب به آنها فرموده بود: «آیا یک حبشی می تواند رنگ سیاه پوستش را عوض کند یا پلنگ می تواند خال هایش را پاک کند؟ تو هم که تا این حد به کارهای بد عادت کرده ای، آیا می توانی کار خوب بکنی؟ پس چرا مرا فراموش کرده و خدایان دروغین را پیروی نموده ای؟ من هم تو را پراکنده می کنم؛ همان طور که باد صحرا کاه را پراکنده می سازد. این است سرنوشتی که برایت تعیین کرده ام. کارهای زشت تو را دیده ام، ناپاکی، هوسرانی، زناکاری و بت پرستی هایت را بر تپّه ها و کشتزارها! وای بر تو اورشلیم! تا به کی می خواهی ناپاک بمانی؟»(21:13-27)
 
ارمیا، تنها بود؛ در برابر جمعیّتی که بر ناراستی،  عهدی استوار داشتند و بر فساد و تباهی متّفق بودند.
کاهنان و پیش گویان جادوگر، در هوای بهره مندی هر چه بیشتر از معابد و بهره کشی از همه ابلهانی که برای توجیه اعمال خویش و مشروعیت بخشیدن به ناراستی ها و کجی ها، بدان ها مراجعه می کردند، دور را نزدیک و نزدیک را دور جلوه می دادند. آنان ارمیا را مجنون و مالیخولیایی و گاه هم داستان با بیگانگان و مهاجمان می خواندند تا ساعت مرگ خویش را به تعویق بیندازند؛ امّا جملگی در غفلت از وقوع گردباد نیستی، به ناگهان، با هجوم آن طوفان مواجه می شدند.
خداوند به ارمیا فرموده بود:
 
«این انبیا به نام من، به دروغ نبوّت می کنند؛ من نه آنها را فرستاده ام و نه پیامی به ایشان داده ام. رؤیاهای آنان از جانب من نیست؛ بلکه آنان از سحر و جادو و تخیّل دل های فریبکار خود با شما سخن می گویند. من این انبیای فریبکار را که به نام من پیام می آورند، مجازات خواهم کرد؛ زیرا من به ایشان سخنی نگفته ام. آنها می گویند که نه جنگ می شود و نه قحطی. پس ایشان را در جنگ و قحطی هلاک خواهم ساخت و این قوم که به این پیش گویی ها گوش می دهند، به همان گونه کشته خواهند شد و نعش هایشان در کوچه های اورشلیم خواهد افتاد و کسی باقی نخواهد ماند تا جنازه ها را دفن کند…»(14:14-16)
 
 
نفرین ارمیا
 
اورشلیم، هر زمان به مرگ و نیستی نزدیک تر می شد. در میان جمله ساکنان شهر، همگان سخنان ارومیا را شنیده بودند؛ حتّی پیرزنان عجوزه نشسته بر کنج خانه ای تیره و تاریک. او، به خوبی می دانست و سپس فرود بلا و برخاستن گردباد کوبنده، دیگر کسی نمی ماند که بر کشتگان اسرائیل گریه کند.
ارمیا، شمار بیوه زنان شوهر از دست داده و مادران داغداری را که در وحشت شحنه ها و حارسان مهاجمان شمالی، راه سخت و پر سنگلاخ اسارت را تا به بابل پشت سر می گذاشتند و ویرانی خانه ها و معابد را می دید.
 
ارمیا از حکم و فرمان بی بازگشت خداوندی که اراده خویش را معطوف به نابودی قومی ستمگر و جفاپیشه کرده است و از همه سال هایی که به امید بیداری بنی اسرائیل، رنج و تعب کوی و برزن و شماتت شماتت کنندگان را تاب آو
رده است، با خبر می باشد. از این رو در منتها الیه یأس از بازگشت بنی اسرائیل، از خداوند نجات خویش را می طلبد و با چشمانی اشکبار خدای خویش را می خواند
:
 
«خداوندا! تو می دانی به خاطر توست که این همه توهین و ناسزا می شنوم! پس مرا به یادآور و از من مراقبت نما! انتقام مرا از آزاردهندگانم بگیر، نسبت به آنها آن قدر صبور نباش تا موفّق شوند مرا بکشند. آنچه به من تاب و تحمّل می دهد، کلام توست که خوراک روح گرسنه من است، کلام تو دل اندوهگین مرا شاد و خرّم می سازد.
 
ای خداوند متعال! چه افتخار بزرگی است که نام تو را بر خود دارم! در ضیافت های مردم خوش گذران، شرکت نکرده ام؛ بلکه به دستور تو، به تنهایی نشسته، از به یاد آوردن گناهان ایشان از خشم لبریز می شوم…»(15:15-17)
 
ارمیای نبی، بر کرانه دروازه شهر، آنجا که جمله پادشاهان و ساکنان اورشلیم از آن گذر می کنند، می ایستد و همگان را هشدا می دهد. در کارگاه کوزه گران، مردم
را به پاسداشت حرمت خداوند منّان فرا می خواند و آنان را از خشم خداوند برحذر می دارد
.
ارمیا بنده ای است که بی سؤال، فرمان آسمانی را گردن می نهد تا شاید راهی برای نجات بنی اسرائیل بیابد؛ امّا در پاسخ همه دعوت هایش می شنود که خطاب به او می گویند:
 
«بیهوده خود را زحمت مده! ما هر طور که دلمان می خواهد زندگی خواهیم کرد و امیال سرکش خود را دنبال خواهیم نمود.» (12:18)
جفاکاران، ارمیا را آنگاه که رئیس ناظران خانه خداوند را مخاطب خویش قرار داده و او را دعوت به بازگشت از ناراستی می کرد، در کناره دروازه بالایی شهر، نزدیک معبد در «کنده» قرار دادند و شبی دراز او را رها کردند تا در درد و رنج بماند. روز بعد، آن زمان که آزادی اش را به دست آورد، رئیس ناظران را که اینک او را ساکن در وحشت نام می نهاد، مخاطب خویش ساخت و گفت:
 
«….خداوند، اهالی یهودا را به پادشاه بابل تسلیم خواهد کرد و او این قوم را به بابل، به اسارت خواهد برد یا خواهد کشت. خداوند اجازه خواهد داد که دشمنان، اورشلیم را غارت کنند و تمام ثروت و اشیای قیمتی شهر و جواهرات سلطنتی یهودا را به بابل ببرند و تو ای فشحور! با تمام اعضای خانواده ات، اسیر شده، به بابل خواهید رفت و در همان جا خواهید مرد و دفن خواهید شد. هم تو و هم تمام دوستانت که برای آنها به دروغ پیش گویی می کردی که اوضاع خوب و آرام است.»(1:20-5)
 
ساکنان اورشلیم و یهودا، درست از نقطه ای که گمان می بردند امن ترین مکان است، در سراشیبی سقوط و نیستی کشیده شده بودند. آنان، دیوارهای بلند، قلعه های رفیع، ثروت های انبوه و شکوه معابد و کوشک ها را نشانی از پایداری و ماندگاری می شناختند؛ در حالی که راز ماندگاری، نه در بلندی قصرها و قلعه ها که در استواری دیوارهای دل و خاطر مردمان، امنیت محرومان، دامن های پاک و دستگیری از افتادگان بود و آنان از این همه، سخت غافل شده  و خانه های آبگینه و شکننده را حصار امن خویش پنداشته بودند و از همین رو نیز مقدّر شده بود تا شکسته شوند
و در دست گردباد شمالی از جا کنده شده و به اسارت برده شوند
.
«خداوند می فرماید: وای بر تو ای یهویافیم پادشاه! که قصر باشکوهت را با بهره کشی از مردم می سازی. از در و دیوار قصرت، ظلم و بی عدالتی می بارد؛ چون مزد کارگران را نمی پردازی. می گویی: قصر باشکوهی می سازم که اتاق های بزرگ و پنجره های زیادی داشته باشد؛ سقف آن را با چوب سرو آزاد می پوشانم و بر آن رنگ قرمز می زنم. آیا فکر می کنی با ساختن کاخ های پرشکوه، سلطنت پایدار می ماند؟!»(13:22-15)
 
گرز خداوند فرود آمد!
 
و سرانجام در پی آنچه که ارمیای نبی پیش گویی کرده بود، گرز خداوند بر بنی اسرائیل فرود آمد. در واپسین لحظات، ارمیا فرمان یافت تا بر طوماری بلند، همه سخنان و وعده ها و وعیدهای خداوند را نوشته، فراروی ساکنان یهودا و سایرین قرار دهد؛ شاید با مشاهده آن همه پیام و انذار، به خود آیند.
 
در روزی که همگان روزه دار بودند، بر در خانه خدا، این طومار برای حاضران و ناظران خوانده شد. ارمیا امید داشت چون یهودیان در آن روز، در خانه خدا گرد هم می آیند، پیش از آنکه دیر شود، طومار را بخوانند و از خداوند طلب بخشش کنند؛ زیرا او می دانست که بلای بزرگ، هر لحظه فرود خواهد آمد.
آنگاه که طومار بر همگان خوانده شد،
 
«پادشاه، یهودی را فرستاد تا طومار را بیاورد. او نیز آن را از اتاق الیشاماع منشی آورد و برای پادشاه و تمام مقامات دربار که حضور داشتند، خواند. زمستان بود و پادشاه در کاخ زمستانی، مقابل آتش نشسته بود. وقتی یهودی چند ستون از آن را خواند، پادشاه آن قسمت را با چاقو برید و در آتش انداخت و به تدریج که طومار خوانده می شد، همین کار را ادامه داد تا تمام طومار را سوزاند. او و اطرافیانش از شنیدن کلام خدا نترسیدند و غمگین نشدند و با اینکه الناتان، دلایا و جمریا به پادشاه التماس کردند که طومار را نسوزاند، ولی او توجّهی نکرد.»(21:36-25)
 
نبوکدنصر، پادشاه بابل، با تمام سپاهیانش بر اورشلیم حمله آورد و دیوارهای شهر را ویران ساخت، شهر را تصرّف نمود و پیروزمندانه بر شهر سلطه یافت.
پادشاه و لشکریانش پای به فرار نهادند؛ امّا دیری نگذشت که به چنگ بابلیان افتادند. نبوکدنصر، حکم مجازات پادشاه بنی اسرائیل را صادر کرد، چشمان او را از حدقه بیرون آورده و به اسیری به بابل بردند.
 
همه شهر و کاخ سلطنتی به آتش کشیده شد، دیوارها فرو ریخت و جمله ساکنان یهودا، به جز اندکی به اسارت برده شدند.
«در میانه شهر، چشم پادشاه بابل، به کوهی از خاک افتاد که در میان آن چشمه
ای از خون می جوشید که هرچه خاک بر آن می ریختند، از جوشش نمی ایستاد. پرسید: این چیست؟ گفتند: این خون پیامبریست که پادشاه بنی اسرائیل او را کشت. نبوکدنصر (بخت النّصر) گفت: هر آینه بنی اسرائیل را می کشم تا این خون از جوشش باز ایستد و آن خون، خون یحیی بن زکریّا بود. پادشاه جبّاری با زنان بنی اسرائیل زنا می‏كرد و یحیی او را از این عمل نهی نمود؛ امّا یكی از آن زنان كه در حال مستی بود، گفت: ای پادشاه! یحیی را به قتل برسان و سر او را برای من بیاور. پس پادشاه، سر یحیی را قطع كرد و آن را در طشتی قرار داد؛ امّا سر یحیی در میان طشت هم او را موعظه كرد و فرمود: ای مرد! تقوی داشته باش و از خدا بترس. این عمل، بر تو حلال نیست. سپس خون او در میان طشت جوشید و هر چه خاك به او ریختند آرام نگرفت تا آنكه پس از صد سال، كوهی از خاك اطراف آن را گرفت و بخت النّصر با دیدن آن شروع به كشتار بنی اسرائیل كرد و همه مردان و زنان و كودكان و حتّی حیوانات را به قتل رساند؛ ولی خون، همچنان می‏جوشید. بخت النّصر گفت: آیا كسی از این قوم باقی مانده است؟ او را به محلّ پیرزنی هدایت كردند، بخت النّصر پیرزن را نیز كشت و خون او را بر روی خون در حال جوشش ریخت و سرانجام خون یحیی از جوشش افتاد و آن پیرزن آخرین باقیمانده آن قوم عصیانگر بود.»4

 
اورشلیم سقوط کرد، جماعتی کشته و جماعتی به اسارت برده شدند و ارمیای نبی از اورشلیم رفت.  بابل نیز آباد نماند. دیری نگذشت که بابل نیز سقوط کرد. ارمیای نبی، پس از ویرانی اورشلیم و ظفریافتن مهاجمان بابلی، درباره آنان و همه آنچه که انتظارشان را می کشید، فرمود: «این است سخنانی که خداوند علیه بابل و مردم آن به من فرمود به همه قوم ها اعلام کنید و بگویید بابل ویران خواهد شد! بت مردوک و سایر بت های بابل سرافکنده و رسوا خواهند شد؛ زیرا قومی از سوی شمال بر بابل هجوم خواهد آورد و آن را ویران خواهد کرد و دیگر کسی در آن ساکن نخواهد
شد؛ بلکه همه، چه انسان، چه حیوان، از آنجا خواهند گریخت.»(2:50-3)

 
تا دانسته شود، آنکه جز فرمان خدای را اطاعت کند و ظالمانه در زمین مشی کند، بت های چوبین و سنگی را خدای خویش بشناسد و به اسراف، در جان و مال و ناموس مردمان تصرّف کند، بر خاک مذّلت خواهد افتاد.
 
ارمیای نبی، در میان همه وعیدها، از زبان خداوند و در چشم فرزندان آدمی، جلال و جمال روزی را می آراید که خداوند، مردمان را گرد آورد و بر آبشخور امن و سلامت ساکن سازد.
 
«اینک روزی فرا خواهد رسید که من شخص عادلی را از نسل داوود به پادشاهی منصوب خواهم نمود. او پادشاهی خواهد بود که با حکمت و عدالت حکومت کرده، در سراسر دنیا عدالت را اجرا خواهد نمود…» (23: 5 ـ 7)5
 
«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون‏؛6 و در حقیقت، در «زبور» پس از تورات نوشتیم كه زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.L
…………………………………..
اسماعیل شفیعی سروستانی
 
پی نوشت ها:
1. آیه مبارکه ای که در سوره «الرّحمن» چندین بار تکرار شده است.
2
. سوره شوری، آیه 48.
3
. سوره علق، آیات 6-7.
4. «تفسیر القمی»، علیّ بن ابراهیم قمی، قم، دارالكتاب‏، چاپ سوم، 1404ق. ج 1، ص 86<SPAN style="LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: 'Times New Roman'" dir=ltr&gt ;.
5. منبع کتاب ارمیای نبی.
6
. سوره انبیاء، آیه 105.


منبع: خبرگزاری مهر


www.farhangnews.ir

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید