محمد عابدى
الف) سيماى جواد الائمه در يك نگاه
امام محمد بن على عليهما السلام (جواد الائمه) نهمين امام از خاندان اهل بيت عليهم السلام است. القابى كه براى آن امام برشمردهاند و هر يك گوياى بعدى از شخصيت آسمانى حضرت است، عبارتاند از: «مختار، مرتضى، متوكل، متقى، زكى، تقى، منتجب، مرتضى، قانع، جواد، عالم ربانى، منتجب المرتضى و….» (1)
ابن صباغ مالكى از القاب «جواد، قانع، مرتضى» ياد مىكند و مىگويد: مشهورترين لقب امام، «جواد» است. (2) شيخ صدوق نيز مىنويسد: به محمد بن على الثانى، تقى گفته شد; چون از خدا تقوا پيشه كرد و زمانى كه مامون شبانه با حالتى مست وارد شد و او را با شمشير زد و گمان كرد حضرت را كشته است، خداوند او را نگه داشت. (3)
كنيههاى حضرت نيز عبارتاند از: ابو جعفر ثانى (كنيه جدش امام باقر عليه السلام) و ابو على. (4)
مرحوم كلينى مىنويسد:
«محمد بن على عليهما السلام در حالى كه 25 سال و سه ماه و دوازده روز از عمرش مىگذشت، در روز سه شنبه، 6 روز قبل از ذى حجه سال 220 ه. ق شهيد شد و بعد از پدر ده سال (منهاى بيست روز) زندگى كرد.» (13)
ايشان با محمد امين بن هارون تا سال 198 ه. ق (قبل از امامت) معاصر بود. از آن پس با مامون بن هارون (از 198 تا 218 قبل از امامت و 218 تا 203 در زمان امامت) هم عصر بود و سرانجام با معتصم عباسى از 17 رجب يا شعبان 218 ه. ق تا لحظه شهادت، ذى قعده 220 ه. ق معاصر بود.
ب) رنجهاى امام جواد عليه السلام
امام جواد عليه السلام از همان آغاز امامتبا سيل رنجها رويارو بود; مشكلاتى كه گاه از سوى حاكمان، زمانى از طرف كارگزاران و منسوبين به طاغوتها و گاهى از سوى جاهلان، متعصبان، گروههاى انحرافى و… ايجاد مىشد. اينك نمونههايى را مرور مىكنيم:
1. شكستن حريم امامت
محمد بن ريان مىگويد: مامون به هر حيلهاى متوسل مىشد تا بر امام نفوذ كند، اما ممكن نمىشد، تا اينكه اين فرصت هنگام ازدواج دخترش با امام به دست آمد.
وقتى مىخواست دخترش، ام فضل را به خانه زفاف امام جواد عليه السلام بفرستد، دويست دختر از زيباترين كنيزكان خود را طلبيد و به هر يك جامى كه داخل آن گوهرى بود، داد تا وقتى در جايگاه نشست، از او استقبال كنند، اما حضرت به هيچ يك توجهى نكرد. در آنجا مردى بود كه مخارق ناميده مىشد و صاحب صدا و عود و ضرب بود و ريشى دراز داشت. مامون او را طلبيد. در گفتگوى مامون و مخارق، مخارق گفت: اگر به چيزى از امور دنيا مشغول باشد، من براى مقصود شما كفايت مىكنم. آن گاه رو به روى امام نشست، مانند الاغ عرعرى كرد و وقتى توجه همه را جلب نمود، شروع به نواختن كرد. امام دقايقى بى توجهى كرد و ناگهان سر برداشت و فرمود: «اتق الله يا ذا العثون; اى ريش دراز از خدا بپرهيز.» مخارق چنان از فرياد امام وحشت كرد كه ساز و عود از دستش افتاد و تا لحظه مرگ دستش فلج ماند.
وقتى مامون از دليل آن حالت پرسيد، گفت: از وقتى ابوجعفر بر سرم فرياد كشيد، وحشتى مرا فرا گرفت كه هرگز از جانم بيرون نمىرود. (15)
2. تهمت مستى و…
فضاى تنگ و خفقان آلود حاكم بر جامعه چنان امام و يارانش را در تنگنا قرار داده بود كه گاه افراد وابسته به طاغوت به آن حضرت توهينهاى سنگينى مىكردند و امام تنها به شكوه به درگاه الهى بسنده مىكرد. از جمله، عمر از خاندان فرج كه با چپاول و رشوه و دزدى ثروت زيادى فراهم آورده بود و در حكومتبنى عباس نفوذ داشت، مدتى فرماندار مدينه شد و در همان زمان نسبتبه خاندان نبوت خشونتبه خرج مىداد و كار را به جايى رساند كه به امام گفت: به گمانم تو مست هستى! امام جواد عليه السلام در مقابل اين گستاخى تنها به درگاه الهى پناه برد و فرمود: «اللهم ان كنت تعلم انى امسيت لك صائما فاذقه طعم الخرب و ذل الاسر; خدايا! چنانچه تو مىدانى امروز براى تو روزه بودم، پس طعم غارت شدن و خوارى اسارت را به او بچشان.»
طولى نكشيد كه در سال 233 ه. ق متوكل بر او غضب كرد و دستور داد 120 هزار دينار به عنوان ماليات و 150 هزار دينار از برادرش بگيرند. او بار ديگر به عمر غضب كرد و دستور داد هر چه مىتوانند بر گردنش ضربه بزنند و 6هزار ضربه زدند و بار سوم كشان كشان به بغداد بردند و همان جا در اسارت مرد. واقعه توهين به امام جواد عليه السلام چنان سنگين بود و دل امام هادى عليه السلام را به درد آورده بود كه وقتى خبر مرگ عمر را آوردند، 24 مرتبه «الحمد لله» گفت. (16)
3. توطئه قتل به اتهام خروج
قطب راوندى از ابن ارومه چنين نقل مىكند: معتصم تعدادى از وزرايش را فرا خواند و گفت: بر عليه محمد بن على بن موسى عليهم السلام نزد من شهادت دروغ دهيد و بنويسيد كه مىخواهد خروج كند. آن گاه امام را خواست و گفت: تو عليه من توطئه كردهاى! امام فرمود: «والله ما فعلتشيئا من ذلك; به خدا سوگند! من چنين كارى نكردهام.»
مامون بر وجود شاهدان پاى فشرد. امام هم دستش را بلند كرد و عرض كرد: «اللهم ان كانوا كذبوا على فخذهم; خدايا اگر بر من دروغ بستهاند، آنها را بگير.» در آن لحظه ايوان لرزيد و هر يك از اطرافيان معتصم كه بر مىخاست، بر زمين مىافتاد. معتصم عرض كرد: «يا ابن رسول الله! انى تائب مما فعلت فادع ربك ان يسكنه; اى پسر رسول خدا! از آنچه كردم، توبه نمودم. از پروردگارت بخواه كه آن را آرام سازد.» اين بار امام دستبلند كرد و عرض كرد: «اللهم سكنه و انك تعلم انهم اعداؤك و اعدائى; خدايا! آرامش ساز و تو مىدانى كه آنها دشمنان تو و من هستند.» در پى اين دعا آرامش به ايوان بازگشت. (17)
ج) اخبار شهادت امام جواد عليه السلام
مسعودى مىنويسد: وقتى ابوجعفر به دنيا آمد، ابوالحسن (امام رضا عليه السلام) به يارانش فرمود: «در اين شب براى من فرزندى شبيه موسى بن عمران به دنيا آمد كه شكافنده درياهاست، [و شبيه عيسى بن مريم] مادرش مقدس است و پاك و پاكيزه خلق شد. به جان پدر و مادرم شهيدى مىشود كه اهل آسمان بر او مىگريند. از روى خشم كشته مىشود و خدا بر قاتل او خشم مىگيرد; پس [قاتل او] نمىماند مگر اندكى تا اينكه خدا عذاب دردناك و عقاب شديد را به سوى او مىفرستد.»(19)
امام جواد عليه السلام خود فرموده بود كه «سى ماه بعد از مامون اجل او فرا خواهد رسيد. (20) » و به گفته محمد بن الفرج آن حضرت به او نوشته بود: «خمس را برايم بفرستيد كه بيشتر از امسال در بين شما نيستم.» (21)
مرحوم كلينى نيز حكايتى دردناك از اين آگاهى امام به شهادتش نقل مىكند و به نقل از اسماعيل بن مهران مىنويسد: وقتى ابوجعفر عليه السلام از مدينه به بغداد براى بار اول مىخواستبرود، گفتم: من بر شما مىترسم. با چهرهاى گشاده، فرمود: غيبت من در اين سال نيست. وقتى بار دوم به سوى معتصم مىرفت، گفتم: شما مىرويد، بعد از شما امامتبا كيست؟ حضرت جواد عليه السلام چنان گريست كه محاسنش خيس شد و فرمود: «بعد از من امر امامت مربوط به فرزندم على عليه السلام است.» (22)
د) چگونگى شهادت امام جواد عليه السلام
سابقه خباثت و دشمنى معتصم، خليفه عباسى، نشان مىدهد كه دستور قتل توسط وى صادر شده است; هرچند عاملان مستقيم آن به نقلهاى مختلف، افراد مختلفى باشند و يا هر يك از آنها به عنوان تكميل كننده پرونده شهادت حضرت عمل كرده باشند. اين موضوع به قدرى روشن بود كه مسعودى مىنويسد: «فلما انصرف الى العراق لم يزل المعتصم و جعفر بن المامون يدبرون و يعملون الحيلة فى قتله; (23) وقتى امام جواد عليه السلام [از مكه با همسرش] به عراق بازگشت، معتصم و جعفر بن مامون دائما در تدبير و دستبه كار چارهاى براى قتل او بودند.» روايتهاى مختلفى كه به دست آمده، چنين است:
1. روايت مسعودى
روايت فوق عامل اصلى قتل را خليفه عباسى معرفى مىكند، مسعودى در ادامه مىنويسد: جعفر بن مامون كه از كينه ام فضل نسبتبه امام (به دليل برترى ام ابى الحسن نزد امام) خبر داشت و مىدانست كه ام فضل از او صاحب فرزند نشده است، در انگور رازقى سم ريخت و ام فضل با تعريف و تمجيد آن را به امام داد و حضرت خورد. در اين هنگام پشيمان شد و گريست. امام فرمود: گريهات براى چيست؟ به خدا قسم خدا به فقرى گرفتارت كند كه نجات نيابى و به بلايى كه پوشانده نشود.» (24)
2. روايت ابن شهرآشوب
معتصم به عبدالملك زيات، وزير خود در مدينه، نوشت كه امام و ام فضل را راهى بغداد كند. او هم على بن يقطين را مطلع كرد و امام راهى شد. معتصم حضرت را گرامى داشت و اشناس (فرمانده ارتشى) را با هدايايى به استقبال فرستاد. همراه آنها شربت ترش مزه (ريواس) آلوده به زهر را هم داد و گفت: اين شربت را با يخ خنك كردهايم و اميرالمؤمنين، احمد بن ابى دؤاد، سعد بن خصيب و جماعتى از بزرگان هم نوشيدهاند و خليفه دستور داده تا خنك استشما هم بنوشيد. امام فرمود: شب مىنوشم. گفت: آن وقتبرفش آب مىشود. وى آن قدر اصرار كرد كه امام آن را نوشيد. (25)
3. روايت عياشى
زرقان دوست صميمى ابن ابى دؤاد، بعد از نقل ماجراى قضاوت فقهاء و امام در مورد قطع دست دزد كه به رسوايى قاضيان و سربلندى امام انجاميد، مىگويد: سه روز بعد، ابى دؤاد نزد خليفه رفت و گفت: حق اميرالمؤمنين به گردن من باشد، خيرخواهى در بقاء حكومت و شما بر من واجب است و از اين حق روى بر نمىگردانم، هرچند مرا در آتش بسوزانند. او گفت: آن چيست؟ ابن ابى دؤاد گفت: وقتى اميرمؤمنان در مجلس فقها رعيتش را جمع مىكند تا درباره مسئلهاى حكم دهند، آن گاه آنان حكم را براساس آنچه نزدشان ثابت است، اعلام مىدارند و اين در حالى است كه وزيران و حاجبان و خانواده خليفه در مجلس حضور دارند و مردم عوامى كه در پشت درها هستند، مطالب را مىشنوند، آن گاه امير از گفته فقهاء دربار روى بر مىتابد و به گفته مردى عمل مىكند كه بيشتر اين امتبه امامتش معتقدند و او را سزاوارتر از خليفه مىدانند، با همه اينها، اميرمؤمنان چگونه مىتواند از عدم اطاعت مردم و شكستحكومت عباسيان آسوده خاطر باشد؟ رنگ از چهره معتصم پريد و گفت: «جزاك الله عن نصيحتك خيرا.» معتصم روز چهارم به يكى از وزيران دستور داد حضرت را دعوت و مسموم كند و اگر قبول نكرد، بگويد: مجلس خصوصى است. وزير چنان كرد و امام چون لقمه اول را در دهان گذاشت و احساس مسموميت كرد، دستور داد مركبش را براى رفتن آماده كنند و در مقابل اصرار ميزبان فرمود: خروج من از خانه به نفع توست. امام آن روز و شب را در اثر مسموميت در بستر افتاد و سرانجام به شهادت رسيد.» (26)
پی نوشت:
1) ر. ك: دلائل الامامة طبرى، ص 396; الارشاد، ص327; اعلام الورى، ج2، ص91; كشف الغمه، ج2، ص 343; بحار الانوار، ج50، ص16.
2) فصول المهمة، ص254; بحار الانوار، ج50، ص15.
3) معانى الاخبار، ص65; بحار الانوار، ج50، ص16.
4) بحار الانوار، ج50، ص13; دلائل الامامة، ص396.
13) كافى، ج1، ص497.
15) كافى، ج1، ص494; مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص396.
16) بحار الانوار، ج50، ص62 و 221; كافى، ج1، ص496.
17) الخرائج و الجرائح، ج2، ص671; بحار الانوار، ج50، ص45; اثبات الهداة، ج6، ص187.
19) اثبات الوصية، ص210; عيون المعجزات، ص118 (با اختلاف).
20) بحار الانوار، ج50، ص64.
21) اعلام الورى، ج2، ص1001; بحار الانوار، ج50، ص63.
22) كافى، ج1، ص323.
23) اثبات الوصية، ص219 – 220; عيون المعجزات، ص129 (با اختلاف).
24) اثبات الوصية، ص219; عيون المعجزات، ص129; بحار الانوار، ج 5، ص16.
25) مناقب، ج4، ص384; بحار الانوار، ج50، ص8.
26) تفسير عياشى، ج1، ص391; وسايل الشيعه، ج18، ص490; بحار الانوار، ج50، ص5.
www.sibtayn.com