ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

ابن الرضا به حجره غریبانه جان سپرد

فهرست مطالب

ابن الرضا به حجره غریبانه جان سپرد


او شمع جمع بود و چو پروانه جان سپرد


در مورد شهادت امام جواد (عليه السلام) از برخى روايات برمى آيد كه آن حضرت به دست همسرش، ام الفضل دختر مأمون، و به اشاره معتصم مسموم شد. ولى روايتى ديگر مى گويد: بعد از آنكه معتصم امام (عليه السلام) را به بغداد فراخواند، بوسيله شخصى به نام «اشناس» شربتى از پرتقال براى امام فرستاد و اشناس با اصرار شربت را به امام خورانيد و بدين وسيله او را مسموم كرد.


و در روايت ديگرى آمده است كه امام را به منزل يكى از وزراى معتصم دعوت كردند و غذاى مسموم به آن حضرت خوراندند و او را به شهادت رساندند. مرحوم علامه شيخ محمد حسين مظفر در خصوص شهادت امام جواد چنين آورده است:


پس از آنكه معتصم نتوانست فضل و كرامات امام جواد را از بين ببرد و موقعيت او را نزد مردم پائين آورد، كينه حضرت را به دل گرفت. حضرت را مدتى زندانى كرد و آنگاه كه تصميم به قتل امام گرفت او را از زندان درآورد و به همسر او ام الفضل زهرى داد و از او خواست آن را به امام بخوراند و او چنين كرد.(1)


امام (عليه السلام) در حالى كه بيش از بيست و پنج بهار از عمر مباركش نگذشته بود به دست معتصم عباسى و همدستى ام الفضل مسموم شد و به شهادت رسيد. حضرت را در قبرستان قريش كنار جدش موسى بن جعفر (عليه السلام) به خاك سپردند. شيخ بهايى درباره همجوارى اين دو مرقد اشعار زيبايى سروده است:


ايا قاصد الزوراء عرّج                         الى الغربى من تلك المغانى


و نعليك اخلعن و اسجد خضوعاً           اذا لاحت لديك قبّتانى


فتحتهما لعمرك نار موسى                و نور محمد متقربانى


ـ اى كسى كه آهنگ بغداد كرده اى، به سوى غرب اين شهر توجه و ميل كن


ـ و هنگامن كه دو گنبد طلايى نمايان شد كفشهايت را در آور و به علامت خضوع سجده كن


ـ كه زير اين دو گنبد نار (آتش) موسى و نور محمد همجوار است.(2)


در كتاب «عيون المعجزات» روايت شده: هنگامي كه امام رضا عليه السلام از دنيا رفت، امام جواد عليه السلام در حدود هفت سال داشت، در بغداد و ساير شهرها، بين شيعيان در مورد جانشين حضرت رضا عليه السلام اختلاف شد، موسم حج نزديك شده بود، هشتاد نفر از فقها و… مانند: ريان بن صلت، صفوان بن يحيي، محمد بن حكيم، عبدالرحمن بن حجاج و يونس بن عبدالرحمن و جماعتي از بزرگان و معتمدين شيعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج» در حاليكه بسيار پريشان بودند نشستند و گريه مي‌كردند و آه‌هاي جانسوز مي‌كشيدند، يونس به آنها گفت: «گريه را كنار بگذاريد، تا ببينيم چه كسي عهده‌دار مقام امامت است، و مسائل خود را از چه كسي بپرسيم، تا حضرت جواد عليه السلام بزرگ شود!؟»


ريان بن صلت برخاست، و از شدت ناراحتي دستش را بر گلوي يونس گذاشت، و سيلي بر او مي‌زد و مي‌گفت: «تو كسي هستي كه در نزد ما اظهار ايمان مي‌كني، و لي شك و شرك خود را پنهان مي‌سازي، اگر امامت حضرت جواد عليه السلام از طرف خداست، هرگاه او كودك يك روزه باشد همانند پيرمردي عالم است، بلكه بالاتر، و اگر از طرف خدا نباشد، هرگاه هزار سال عمر كند، مانند يك فردي از ساير مردم است، اين موضوعي است كه سزاوار است درباره آن فكر شود.»


پس از آن، ساير حاضران، به يونس رو كردند و او را سرزنش نمودند، آن وقت، ايام حج بود، هشتاد نفر از فقهاي بغداد و ساير مردم كه براي انجام حج، بيرون آمده بودند به مدينه آمدند تا از نزديك با امام جواد عليه السلام ديدار نمايند، در مدينه به خانه امام صادق عليه السلام كه خلوت بود، وارد شدند،‌بر روي فرش بزرگي كه در آنجا گسترده شده بود، نشستند، آنگاه عبدالله بن موسي عليه السلام (عموي حضرت جواد عليه السلام) آمد و در صدر مجلس نشست، شخصي اعلام كرد كه اين آقا، فرزند پيامبر صلي الله عليه و‌‌ آله و سلم است، هر كس سؤال دارد از او بپرسد.


چند مسأله از او سؤال شد، ولي او جواب نادرست داد، حاضران متحير و اندوهناك شدند و فقهاي مجلس، پريشان گشتند، تصميم گرفتند كه برخيزند و آن خانه را ترك كنند، و با خود مي‌گفتند:


اگر حضرت جواد عليه السلام پاسخ سؤالات ما را مي‌دانست، عبدالله جواب نادرست به ما نمي‌داد، در اين هنگام دري از جانب صدر مجلس، باز شد و موفق (غلام و خدمتكار حضرت جواد) وارد مجلس شد، و حضرت جواد عليه السلام را نشان داد و گفت «اين ابو جعفر (حضرت جواد عليه السلام) است.» كه هم اكنون مي‌آيد، همه حاضران به احترام او برخاستند و به استقبالش شتافتند و به او، سلام كردند، آن حضرت در حاليكه دو پيراهن در تن داشت، و عمامه با دو تحت الحنك بر سر نهاده بود، و كفشي در پا نموده، وارد گرديد و نشست و همه حاضران در سكوت بودند، آنگاه صاحب مسأله برخاست و چند مسأله پرسيد، و امام جواد عليه السلام جواب آنها را طبق حكم الهي بيان داشت،‌ شيعيان خوشحال شدند، و او را مدح كرده ستودند و گفتند: «عموي شما عبدالله، چنين و چنان، فتوا داد»، حضرت جواد عليه السلام فرمود: لا اله الا الله! اي عمو! در پيشگاه خداي بزرگ است كه در قيامت در برابرش توقف كني، او به بگويد چرا از روي جهل، در بين بندگانم فتوا دادي، و في الامة من هو اعلم منك «با اينكه در ميان امت كسي كه آگاهتر از تو بود، وجود داشت.»


به اين ترتيب آنها به امامت حضرت جواد عليه السلام اطمينان يافتند و به وطن خود بازگشتند.


پی نوشت:


1) تاريخ الشيعه، ص 57ـ56.


2) الغدير، ج11، ص278.


www.shahroudi.com

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید