منوی اصلی

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

30 داستان از زندگی امام رضا علیه السلام

فهرست مطالب

30 داستان از زندگی امام رضا علیه السلام

در این مقاله 30 داستان از زندگی امام رضا علیه السلام را با هم میخوانیم:

داستان اول از زندگی امام رضا علیه السلام:

امام همچون دریا و علومش قطرات آن

مرحوم علاّمه مجلسى و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:

يكى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام به نام علىّ بن ابى حمزه بطائنى حكايت كند:

روزى در محضر مبارك آن حضرت بودم، كه تعداد سى نفر غلام حبشى در آن مجلس وارد شدند.

پس از ورود، يكى از ايشان به زبان و لهجه حبشى با امام رضا عليه السلام سخن گفت و حضرت نيز به زبان حبشى و لهجه محلّى خودشان پاسخ او را بيان نمود و لحظاتى با يكديگر

به همين زبان سخن گفتند. آن گاه حضرت مقدارى پول – درهم – به آن غلام عطا نمود و مطلبى را نيز به او فرمود؛ و سپس همگى آن ها حركت كردند و از مجلس خارج شدند.

من با حالت تعجّب به آن حضرت عرضه داشتم: ياابن رسول اللّه! فدايت گردم، مثل اين كه با اين غلام به زبان حبشى و لهجه محلّى صحبت مى فرمودى؟! او را به چه چيزى امر نمودى؟

امام عليه السلام فرمود: آن غلام را در بين تمام همراهانش، عاقل و با شخصيّت ديدم، لذا او را برگزيدم و ضمن تذكّراتى، به او توصيه كردم تا كارها و برنامه هاى ساير غلامان و دوستان خود

را بر عهده گيرد و در حقّ آن ها رسيدگى كند؛ و نيز هر ماه مقدار سى درهم به هر كدام از ايشان بپردازد.

و او نيز نصايح مرا پذيرفت؛ و مقدار دراهمى به او دادم تا بين دوستانش طبق توصيه تقسيم نمايد.

علىّ بن ابى حمزه بطائنى افزود:سپس حضرت مرا مخاطب قرار داد و فرمود: آيا از گفتار و برخورد من با اين غلامان و بندگان خدا تعجّب كرده اى؟!

و آن گاه حضرت به دنبال سؤال خويش اظهار داشت:

تعجّب نكن؛ براى اين كه منزلت و موقعيّت امام، بالاتر و مهمّتر از آن است كه تو و امثال تو فكر مى كنى.

سپس فرمود: آنچه را كه در اين مجلس مشاهده كردى، همانند قطره اى است در منقار پرنده اى كه از آب دريا برگرفته باشد.

آيا برداشتن يك قطره از آب دريا، در كم و يا زياد شدن آب دريا تأثیرى دارد؟!

بعد از آن، امام رضا عليه السلام افزود: توجّه داشته باش كه همانا امام و علوم او، همچون درياى بى منتهائى است كه پايان ناپذير باشد و درون آن مملوّ از

انواع موجودات و جواهرات گوناگون خواهد بود، و چون پرنده اى قطره اى از آب آن را بردارد، چيزى از آب آن كم نخواهد شد.

و همچنين امام، علومش بى منتها است؛ و هر كسى نمى تواند به تمام مراحل علمى و اطّلاعات او دست يابد.

 

 

 

داستان دوم از زندگی امام رضا علیه السلام:

حفظ آبرو در سخاوت:

مرحوم كلينى و برخى ديگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى عليهم به نقل از يسع بن حمزه – كه يكى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام است – حكايت نمايد:

روزى از روزها، در مجلس آن حضرت در جمع بسيارى از اقشار مختلف مردم حضور داشتم، كه پيرامون مسائل حلال و حرام از آن حضرت پرسش ‍ مى كردند و حضرت جواب يكايك آن ها را

به طور كامل و فصيح بيان مى فرمود. در اين ميان، شخصى بلند قامت وارد شد؛ و پس از اداء سلام، حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت:

ياابن رسول اللّه! من از دوستان شما و از علاقه مندان به پدران بزرگوار و عظيم الشّاءن شما اهل بيت مى باشم؛ و اكنون مسافر مكّه معظّمه هستم، كه پول و آذوقه سفر خود را از دست داده ام؛

و در حال حاضر چيزى برايم باقى نمانده است كه بتوانم به ديار و شهر خود بازگردم. چناچه مقدور باشد، مرا كمكى نما تا به ديار و وطن خود مراجعت نمايم؛

و چون مستحقّ صدقه نيستم، هنگام رسيدن به منزل خود آنچه را كه به من لطف نمائيد، از طرف شما به فقراء، در راه خدا صدقه مى دهم؟

حضرت فرمود: بنشين، خداوند مهربان، تو را مورد رحمت خويش قرار دهد و سپس مشغول صحبت با اهل مجلس گشت و پاسخ مسئله هاى ايشان را بيان فرمود

هنگامى كه مجلسِ بحث و سؤال و جواب به پايان رسيد و مردم حركت كرده و رفتند، من و سليمان جعفرى و يكى دو نفر ديگر نزد حضرت باقى مانديم.

امام عليه السلام فرمود: اجازه مى دهيد به اندرون روم؟

سليمان جعفرى گفت: قدوم شما مبارك باد، شما خود صاحب اجازه هستيد.

بعد از آن، حضرت از جاى خود برخاست و به داخل اتاقى رفت؛ و پس از آن كه لحظاتى گذشت، از پشت در صدا زد و فرمود: آن مسافر خراسانى كجاست؟

شخص خراسانى گفت: من اين جا هستم.

حضرت دست مبارك خويش را از بالاى درب اتاق دراز نمود و فرمود: بيا، اين دويست درهم را بگير و آن را كمك هزينه سفر خود گردان و لازم نيست كه آن را صدقه بدهى.

پس از آن، امام عليه السلام فرمود: حال، زود خارج شو، كه همديگر را نبينيم.

چون مسافر خراسانى پول ها را گرفت، خداحافظى كرد و سپس از منزل حضرت بيرون رفت، امام عليه السلام از آن اتاق بيرون آمد و كنار ما نشست.

سليمان جعفرى اظهار داشت: ياابن رسول اللّه! جان ما فدايت باد، چرا چنين كردى و خود را مخفى نمودى؟!

حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام فرمود: چون نخواستم كه آن شخص غريب نزد من سرافكنده گردد و احساس ذلّت و خوارى نمايد.

سپس در ادامه فرمايش خود افزود: آيا نشنيده اى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:

هركس خدمتى و يا كار نيكى را دور از چشم و ديد ديگران انجام دهد، خداوند متعال ثواب هفتاد حجّ به او عطا مى نمايد؛ و هركس كار زشت و قبيحى را آشكارا انجام دهد، خوار و ذليل مى گردد.

 

 

داستان سوم از زندگی امام رضا علیه السلام:

شربت گوارا

راوى: ابو هاشم جعفری

به سخنان امام گوش مى‏دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بيش تر مى‏كرد. تشنگى تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حياى حضور امام، مانع از آن شد كه صحبتشان را قطع كنم و آب بخواهم.

در همین موقع امام كلامش را قطع كرد و فرمودند: ـ «كمى آب بياوريد!»

خادم امام ظرفى آب آورد و به دست ايشان داد. امام، براى اين كه من، بدون خجالت،آب بخورم، اول خودشان مقدارى از آب را نوشيدند وبعد ظرف را به طرف من دراز كردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشيدم.

نه! نمى‏شد. اصلا نمى‏توانستم تحمل كنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابى تشنگی ام را از بين ببرد. تازه، بعد از يك بار آب خوردن درست نبود كه دوباره تقاضاى آب كنم.

اين بار هم امام نگاهى به چهره ‏ام كردند و حرفش را نيمه تمام گذاشت: «كمى آرد و شكر و آب بياوريد.»

وقتى خادم براى امام رضا(ع) آرد و شكر و آب آورد، امام آرد را در آب ريخت و مقدارى هم شكر روى آن پاشيد. امام برايم شربت درست كرده بود. نمى‏دانم از شرم بود يا از خوشحالى كه تشكر را فراموش كردم.

شايد در آن لحظه خودم را هم فراموش كرده بودم. با كلام امام رضا(ع) ناخود آگاه دستم به طرف ظرف شربت دراز كردم.

ـشربت گوارايى است. بنوش ابوهاشم!… بنوش كه تشنگى‏ات را از بين مى‏برد

 

 

داستان چهارم از زندگی امام رضا علیه السلام:

اسلحه مسموم در توبره

مرحوم راوندى به نقل از محمّد بن زيد رزامى حكايت كند:

روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم، كه شخصى از گروه خوارج – كه درون توبره و خورجين خود نوعى سلاح مسموم نهاده و مخفى كرده بود – وارد شد.

آن شخص به دوستان خود گفته بود: او گمان كرده است، كه چون فرزند رسول اللّه است، مى تواند وليعهدى طاغوت زمان را بپذيرد، مى روم و از او سؤالى مى پرسم، چنانچه جواب صحيحى نداد،

او را با اين سلاح نابود مى سازم. پس چون در محضر مبارك امام رضا عليه السلام نشست، سؤ ال خود را مطرح كرد.

حضرت فرمود: سؤالت را به يك شرط پاسخ مى گويم؟

منافق گفت: به چه شرطى مى خواهى جواب مرا بدهى؟

امام عليه السلام فرمود: چنانچه جواب صحيحى دريافت كردى و قانع و راضى شدى، آنچه در توبره خود پنهان كرده اى، درآورى و آن را بشكنى و دور بيندازى.

آن شخص منافق با شنيدن چنين سخن و مشاهده چنين برخوردى متحيّر شد و آنچه در توبره نهاده بود، بيرون آورد و شكست؛

و بعد از آن اظهار داشت: ياابن رسول اللّه! با اين كه مى دانى مأمون طاغى و ظالم است، چرا داخل در امور او شدى و ولايتعهدى او را پذيرفتى، با اين كه آن ها كافر هستند؟!

 

امام رضا عليه السلام فرمود: آيا كفر اين ها بدتر است، يا كفر پادشاه مصر و درباريانش؟

آيا اين ها به ظاهر مسلمان نيستند و معتقد به وحدانيّت خدا نمى باشند؟

 

و سپس فرمود:

 

حضرت يوسف عليه السلام با اين كه پيغمبر و پسر پيغمبر و نوه پيغمبر بود، از پادشاه مصر تقاضا كرد تا وزير دارائى و خزينه دار اموال و

ديگر امور مملكت مصر گردد و حتّى در جاى فرعون مى نشست، در حالى كه مى دانست او كافر محض مى باشد.

و من نيز يكى از فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله هستم و تقاضاى دخالت در امور حكومت را نداشتم؛

بلكه آنان مرا بر چنين امرى مجبور كردند و به ناچار و بدون رضايت قلبى در چنين موقعيّتى قرار گرفتم.

 

آن شخص جواب حضرت را پسنديد و تشكّر و قدردانى كرد؛ و از گمان باطل خود بازگشت.

 

 

داستان پنجم از زندگی امام رضا علیه السلام:

آشنایی به تمام لغت ها و زبان ها

مرحوم شيخ صدوق، شيخ حرّعاملى و ديگر بزرگان به نقل از اباصلت هروى حكايت كنند:

حضرت ابوالحسن، امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام به تمام زبان ها و لغات، آشنا و مسلّط بود؛ و با مردم با زبان محلّى خودشان صحبت مى

نمود. و بلكه حضرت در لهجه و تلفّظ كلمات، از خود مردم فصيح تر سخن مى فرمود، تا جائى كه مورد حيرت و تعجّب همه اقشار و افراد قرار مى گرفت.

 

اباصلت گويد: يك از روزها به آن حضرت عرض كردم: ياابن رسول اللّه! شما چگونه به همه زبان ها و لغت ها آشنا شده اى؛ و اين چنين ساده، مكالمه مى نمائى؟
امام عليه السلام فرمود: اى اباصلت! من حجّت و خليفه خداوند متعال هستم و پروردگار حكيم كسى را كه مى خواهد بر بندگان خود حجّت و راهنما قرار دهد، او را به تمام زبان ها و اصطلاحات آشنا و آگاه مى سازد، كه زبان عموم افراد را بفهمد و با آن ها سخن گويد؛ و بندگان خدا بتوانند به راحتى با امام خويش سخن گويند.

 

سپس امام رضا عليه السلام افزود: آيا فرمايش اميرالمؤمنين، امام علی عليه السلام را نشنيده اى كه فرمود:

 

بر ما اهل بيت – عصمت و طهارت – فصل الخطاب عنايت شده است.

 

و بعد از آن، اظهار نمود: فصل الخطاب يعنى؛ معرفت و آشنائى به تمام زبان ها و اصطلاحات مردم؛ و بلكه عموم خلايق در هر كجا و از هر نژادى كه باشند.

داستان پنجم از زندگی امام رضا علیه السلام:

گلیم کهنه

راوى: نعمان بن سعد

كنار امير المؤمنين على(ع) نشسته بودم. امام نگاهی به من كردند و فرمودند:

«نعمان!… سال ها بعد، يكى از فرزندان من در خراسان با زهر كشنده ‏اى شهيد خواهد شد. اسم او مثل اسم من، على است. اسم پدرش هم مانند

پسر «عمران»، موسى است. اين را بدان! هر كس كه قبر او را زيارت كند، خدا تمام گناهان قبل از زيارتش را خواهد بخشيد… به خاطر پسرم على».

حرف امام كه تمام شد، سكوت كردم و به گليم كهنه اتاق خيره شدم. با خودم گفتم: «اين درست!… اما من چرا گناه كنم كه به خاطر بخشش، امام رضا

عليه السلام را زيارت كنم؟ بايد به خاطر دلم و براى محبتم به اهل بيت(ع) او را زيارت كنم».

به امام نگاه كردم. انگار با لبخندش حرفم را تأييد مى‏كرد.

 

داستان هفتم از زندگی امام رضا علیه السلام:

فکر

قطب راوندي از قول ريان بن صلت می گوید:

 

در خراسان به خدمت امام رضا (ع) رفتم و در دل خود گفتم كه از آن حضرت از اين دينارها كه به نام آن حضرت سكه زده شده طلب کنم،

پس چون بر آن حضرت وارد شدم فرمود به غلام خود كه ابومحمد ازاين دينارها كه اسم من بر آن است ميخواهد سي عدد از آنها بياور، غلام آورد.

من گرفتم آنها را پس با خود گفتم كه کاشکی می توانستم از جامه های شریف وی به تن کنم.

چون اين خيال در دل من گذشت آن حضرت رو كرد به غلام خود و فرمود بشوييد رختهاي مرا و بياوريد، پيراهن وروپوش و ردا و

كفش آن حضرت را آوردند و به من دادند.

 

 

داستان هشتم از زندگی امام رضا علیه السلام:

سختی مرگ

يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام مريض شده و در بستر بيمارى افتاده بود، روزى حضرت از او عيادت نمود و ضمن ديدار، به او فرمود:

در چه حالتى هستى؟
عرض كردم: مرگ را بسيار سخت و دردناك مى بينم.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: اين ناراحتى كه احساس مى كنى، اندكى از حالات و علائم مرگ مى باشد كه اكنون بر تو عارض شده است،

پس اگر تمام حالات و سكرات مرگ بر تو عارض شود، چه خواهى كرد؟!

و بعد از آن، در ادامه فرمايش خود افزود: مردم دو دسته اند: عدّه اى مرگ برايشان وسيله آسايش و استراحت است.

و عدّه اى ديگر آن قدر مرگ برايشان سخت و طاقت فرسا است، كه پس از آن احساس راحتى مى كنن.

حال چنانچه بخواهى كه مرگ برايت نيك و لذّت بخش باشد، ايمان و اعتقادات خود را نسبت به خداوند متعال و رسالت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله

و نيز ولايت ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را تجديد كن وشهادتين را بر زبان و قلب خود جارى گردان.

امام جواد عليه السلام فرمود: بعد ازآن كه، آن شخص طبق دستور پدرم شهادتين را گفت، اظهار داشت:

يابن رسول اللّه! ملائكه رحمت الهى با تحيّات و هدايا وارد شدند و بر شما سلام مى دهند.

امام رضا عليه السلام فرمود: چه خوب شد كه ملائكه رحمت الهى را مشاهده مى كنى، از آن ها سؤ ال كن: براى چه آمده اند؟

مريض گفت: آن ها مى گويند چنانچه همه ملائكه با اذن خداوند سبحان، نزد شما حاضر شوند، بدون اجازه حركتى نمى كنند.

پس از آن، با كمال راحتى و آرامش خاطر. چشم هاى خود را بر هم نهاد و گفت: (السّلام عليك ياابن رسول اللّه!) پيغمبر اسلام،

اميرالمؤ منين و ديگر امامان (سلام اللّه عليهم) آمدند، و در همين لحظه، جان به جان آفرين تسليم كرد.

 

داستان نهم از زندگی امام رضا علیه السلام:

تعيين اُجرت قبل از كار

مرحوم كلينى به نقل از سليمان بن جعفر حكايت كند:

روزى به همراه حضرت ابوالحسن، امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام جهت انجام كارى از منزل بيرون رفته بوديم.

پس از پايان آن كار، هنگامى كه خواستم به منزل خود مراجعت نمايم، حضرت فرمود: امشب همراه من بيا تا به منزل ما برويم و شب را ميهمان ما باش.

من نيز دعوت حضرت رضا عليه السلام را پذيرفتم، وقتى خواستيم وارد منزل شويم، يكى ديگر از اصحاب به نام مُعتّب نيز همراه ما آمد.

همين كه داخل منزل رفتيم، متوجّه شديم كه غلامان حضرت مشغول ساختن جايگاهى آغول براى حيوانات هستند و در بين آن ها مردى سياه چهره، به

عنوان كارگر گِل تهيّه مى كند و به دست ديگران مى دهد.

امام رضا عليه السلام سؤ ال نمود: اين شخص كيست؟

جواب دادند: اين شخص ما را كمك مى كند؛ و ما نيز آخر كار چيزى به او مى دهيم.

حضرت فرمود>آيا براى او معيّن كرده ايد، كه مزدش چقدر باشد؟

در پاسخ به حضرت گفتند: خير، هر چه به او بدهيم، قبول دارو راضى است.

حضرت با شنيدن اين پاسخ، بسيار عصّبانى و خشمناك گرديد و خواست با آن ها برخورد نمايد.


من جلو رفتم و عرض كردم: ياابن رسول اللّه! چرا ناراحت شُديد، چرا اين چنين برخورد مى كنى؟!


امام عليه السلام فرمود: چندين مرتبه به آن ها تذكّر داده ام كه اين چنين عمله و كارگر نياورند، مگر آن كه قبل از شروع به كار، با او تعيين اُجرت نمايند.

 

پس از آن، حضرت افزود: چنانچه با &lt ;/SPAN>كارگر قبل از شروع كار تعيين اجرت نكنى، اگر چه چند برابر مزدش را هم به او بدهى، باز هم ناراضى است و ممكن است خود را طلبكار بداند.
ولى چنانچه با او تعيين اجرت شد، وقتى مزد خود را بگيرد، تشكّر مى كند از اين كه تمام مزد خود را بدون كم و<SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; COLOR: #0070c0; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” dir=ltr lang=AR-SA&gt ; كاستى گرفته؛ و اگر مختصرى هم بر مزدش اضافه كنى آن را محبّت و لطف مى داند و اين محبّت را هرگز فراموش نمى كند.

 

درمان خرابى دندان و زبان در خواب و بيدارى(10)
شخصى به نام ابواحمد، عبداللّه صفوانى حكايت كند:
روزى به همراه قافله اى از خراسان عازم كرمان شدم، در بين راه دزدان و راهزنان، راه را بر ما بستند و تمام اموال و وسائل ما را غارت كرده و به يغما بردند.
در اين ميان، يكى از همراهان ما را كه مشهور بود، دست گير كردند و او را مدّتى در يَخ و برف نگه داشته و دهانش را پر از يخ و برف كردند، به طورى كه بعد از آن قدرت و توان بر سخن گفتن و غذا خوردن را نداشت.
پس از آن، اين شخص در عالم خواب ديد كه به او گفته شد: حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام در مسير راه خراسان مى باشد، چنانچه درمان زبان و دندان هايت را مى خواهى، نزد آن حضرت برو، كه درمان مى نمايد.
و در همان عالم خواب، امام عليه السلام را مشاهده كرد و مشكل دهان خود را با آن بزرگوار در ميان گذاشت؛ و تقاضاى معالجه و درمان دندان ها و زبانش را كرد؟
امام عليه السلام فرمود: مقدارى كُمّون – زيره – و سعترمَرزه، آويشم – با قدرى نمك تهيّه كن و آن ها را در هم و يك جا بكوب تا تمامى آن ها پودر شود
.
سپس چند مرتبه با اين پودر، دهانت را شستشو بده تا ناراحتى زبان و دندان هايت بر طرف و بهبودى حاصل شود.
بعد از آن كه آن شخص از خواب بيدار شد، اهميّتى به آنچه در عالم خواب ديده بود نداد، تا آن كه وارد شهر نيشابور شد؛ و از محلّ سكونت حضرت سؤ ال كرد؟
به او گفتند: حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام از نيشابور به سمت خراسان حركت كرده است.
بدين جهت، آن مرد نيز به سمت خراسان حركت كرد؛ و در منزلى به نام رباط سعد، امام عليه السلام را ملاقات نمود. پس به محضر مبارك حضرت وارد شد و جريان خود را به طور مشروح براى حضرت بازگو نمود؛ و سپس اظهار داشت:
ياابن رسول اللّه! از شما خواهش مى كنم دوائى را براى درمان و بهبودى دندان ها و زبانم معرّفى فرما كه بتوانم به آسانى غذا بخورم و سخن بگويم؟
حضرت به آن شخص فرمود: همان داروئى را كه در خواب برايت گفتم، تهيّه كن و به همان كيفيّت مورد استفاده قرار بده، و عمل نما تا خوب شوى.
آن مرد اظهار داشت: اى پسر رسول خدا! چنانچه ممكن باشد يك بار ديگر آن را تكرار فرما؟
حضرت فرمود: مقدارى كُمّون و سعتر را با مقدارى نمك تهيّه كن و آن ها را به طورى مخلوط كن و بكوب تا يك جا پودر شود و سپس چند مرتبه مقدارى از آن ها را داخل دهان گردان و شستشو بده تا بهبودى حاصل شود؛ و ناراحتى آن برطرف گردد.
پس از آن كه آن شخص، همان دارو
را طبق
دستور حضرت تهيّه نمود و مورد استفاده قرار داد، عافيت و سلامتى كامل خود را باز يافت؛ و همانند قبل به طور معمول غذا مى خورد و سخن مى گفت.
ثعالبى نيز – كه يكى از علماء اهل سنّت است – گويد: و من خودم آن مرد را ديدم و همين حكايت را از زبان او شنيدم.

در ياد مايى (11)
راوى عبد الله بن ابراهيم غفارى
تنگ دست بودم و روزگارم به سختى مى‏گذشت.
يكى از طلبكارهايم براى گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صريا حركت كردم تا
امام رضا(ع) را ببينم. مى‏خواستم خواهش كنم كه وساطت كنند از او بخواهد كه مدتى صبر كنند.
زمانى كه به خدمت امام رسيدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت كرد تا چند لقمه‏اى بخورم. بعد از غذا، از هر درى سخن به ميان آمد و من فراموش كردم كه اصلا به چه منظورى به صرياء آمده بودم. مدتى كه گذشت، حضرت رضا(ع)، اشاره كردند كه گوشه سجاده‏اى را كه در كنارم بود، بلند كنم. زير سجاده، سيصد و چهل دينار بود. نوشته‏اى هم كنار پولها قرار داشت. يك روى آن نوشته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله». و در طرف ديگر آن هم اين جملات راخواندم: «ما تو را فراموش نكرده‏ايم. با اين پول قرضت را بپرداز! بقيه‏اش هم خرجى خانواده‏ات است».&lt ;o:p>

 

 

 

خبر از غیب(12)

 

شیخ مفید گوید:

 

در آن سال كه هارون به حج رفت حضرت امام رضا (ع) نيز به قصد رفتن به حج از مدينه خارج شد. سپس به كوهي كه از طرف چپ راه داشت،رسید نام آن فارغ است. حضرت نگاهی به آنجا انداخت و فرمود: خراب كننده فارغ پاره پاره خواهد شد. راوي گفت ما معني كلام آن حضرت را نفهميديم تا اين كه هارون به آن محل رسيد فرود آمدو جعفربن يحيي بر مكي بالاي آن كوه رفت و امر كرد كه آن مجلس را خراب كنند پس زمانیکه به عراق رسيد جعفر بن يحيي كشته شد و پاره پاره شد.

 

 

وداع(13)

 

ريان بن الصلت می گوید:

 

وقتي كه تصمیم گرفتم به ‌عراق بروم، و خواستم برای وداع نزد حضرت امام رضا (ع)‌ بروم،با خود گفتم چون او را وداع كنم از او پيراهني از جامه هاي تنش بخواهم تا مرا در آن دفن كنند و چند درهمي پول بخواهم از ما ل او كه براي دخترانم چند انگشتر بسازم. چون او را وداع كردم، به سبب دوری از او بسیار ناراحت شدم و گریه سر دادم و فراموش كردم كه آنها را بخواهم.وقتی از خانه او بيرون آمدم مرا صدا کرد که بازگردم، به من گفت آيا دوست نميداري كه چند در همي به تو بدهم تا براي دختران خود انگشتر بسازي؟ آيا دوست نميداري كه پيراهني از جامههاي تن خود به تو دهم؟ گفتم ای آقایم! در خاطرم بود كه از تو بخواهم اندوه دوری از تو باعث شد که فراموش کنم. پس پيراهني از زیر بالش بیرون آورد و جا نماز را نیز بلند کرد و چند درهم به من داد، آنها را شمردم 30 درهم بود.

 

جريان مهمّ و حيرت انگيز (14)

 

در زمانى كه حضرت ابوالحسن، امام رضا عليه السلام توسّط ماءمون عبّاسى از مدينه به خراسان احضار شده بود، در مسير راه خويش به محلّى به نام (حمراء) رسيد.
حضرت براى استراحت، كنار چشمه اى فرود آمد و چون سفره غذا را پهن كردند، حضرت با همراهانش مشغول تناول غذا گرديد.
ناگهان حضرت، سر خود را بلند نمود و مردى را كه شتابان مى آمد، نگريست؛ و دست از غذا خوردن كشيد.
وقتى آن مرد محضر حضرت شرفياب شد، عرض كرد: فدايت گردم، تو را بشارت باد بر اين كه زبيرى كشته شد.
رنگ چهره حضرت دگرگون و زرد شد و سر خويش را پائين انداخت، سپس فرمود: گمان مى كنم كه زبيرى شب گذشته مرتكب گناهى خطرناك شده باشد، كه او را داخل دوزخ گردانيده است.
پس از آن، دست مبارك خويش را دراز نمود و مشغول تناول غذا گرديد؛ و از آن مرد پرسيد: علّت مرگ زبيرى چه بود؟
در پاسخ اظهار داشت: زبيرى شب گذشته شراب خمر بسيارى بياشاميد تا جائى كه فورا به هلاكت رسيد.

 

 

 

 جريان حیرت انگیز دوم (15)
همچنين محمّد بن عبداللّه افطس حكايت كند:
روزى بر مأ مون وارد شدم، پس از صحبت هائى &lt ;/SPAN>گفت: رحمت و درود خدا بر حضرت رضا عليه السلام كه عالم تر از او يافت نمى شود، در آن شبى كه مردم با او بيعت كرده بودند، پيشنهاد كردم كه خلافت را بپذيرد؛ و من جانشين او در خراسان باشم؟
فرمود: خير، نمى پذيرم و كمتر از محدوده خراسان را هم قبول دارم، و من در خراسان ب
ايد بمانم تا مرگ، مرا دريابد
.
گفتم: فدايت گردم، چگونه و از كجا چنين مى دانى و مى گوئى؟!
حضرت فرمود: علم و اطّلاعات من نسبت به موقعيّت كنونى و آينده ام همانند علم و اطّلاع تو نسبت به خودت مى باشد.
گفتم: موقعيّت شما در آينده چگونه است؟
فرمود: مسافت بين من و تو بسيار است، چون كه مرگ من در مشرق؛ ولى مرگ تو در مغرب انجام خواهد گرفت.
سپس گفتم: راست مى گوئى و خدا و رسولش درست گفته اند، و بعد از آن نيز هر چه تلاش كردم كه او را تطميع در خلافت كنم، فريب نخورد و اثرى نبخشيد.
اكنون قبر مطّهر آن حضرت سمت مشرق و قبر ماءمون در سمت مغرب قرار گرفته است.

 

 

کار حکومت(16)

 

حسن بن حسين انباري گفت:

 

14 سال با امام (ع) مكاتبه كردم و از وي اجازه خواستم كه در حكومت به كار بپردازم. در آخرين نامة خود به ايشان يادآور شدم كه ميترسم سر از تنم جدا كنند و حاكم ميگويد تو رافضي هستي و ما ترديدي نداريم كه به سبب رفض، كار حكومت را نميپذيري. امام (ع) به من نوشتند نامه ات را كه در آن از ترس خود صحبت کرده بودی، خواندم و دريافتم اگر ميداني در صورت پذيرفتن مسئوليت، آن گونه عمل ميكني كه پيامبر خدا (ص) بدان دستور داده است و در پي آن، ياران و منشيان خود را از ميان شيعيان برميگزيني و هرگاه چيزي در اختيار تو قرار گرفت ميان مؤمنان تهيدست برابري ميكني تا جايي كه گویی خودت يكي از آنان به شمار ميآيي، پس مشکلی برای این کار نداری و در غير اين صورت، نه.

 

 

 

گرمابه(17)

 

امام (ع) ‌به گرمابه رفت. شخصي به ايشان گفت: اي مرد! مرا شست و شوي ده و حضرت او را شست و شوي داد. در اين هنگام، مردم، حضرت را به او معرفي كردند پس آن مرد از جسارت خود به عذرخواهي افتاد ولي حضرت خاطر او را آرامش بخشيد و همچنان وي را شست و شوي ميداد.

 

 

 

روش برخورد با مردم (18)
مرحوم شيخ طوسى رضوان اللّه تعالى عليه در كتاب رجال خود آورده است:
در يكى از روزها، عدّه اى از دوستان امام رضا عليه السلام در منزل آن حضرت گرد يكديگر ج
مع شده بودند و يونس بن
عبدالرّحمن نيز كه از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصيّت هاى ارزنده بود، در جمع ايشان حضور داشت.
هنگامى كه آنان مشغول صحبت و مذاكره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند.
امام عليه السلام، به يونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هيچ گونه عكس العملى از خود نشان ندهى؛ مگر آن كه به تو اجازه داده شود.
آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر عليه يونس، به سخن چينى و ناسزاگوئى آغاز كردند.
و در اين بين حضرت رضا عليه السلام سر مبارك خود را پائين انداخته بود و هيچ سخنى نمى فرمود؛ و نيز عكس العملى ننمود تا آن كه بلند شدند و ضمن خداحافظى از نزد حضرت خارج گشتند.
بعد از آن، حضرت اجازه فرمود تا يونس از اتاق بيرون آيد.
يونس با حالتى غمگين و چشمى گريان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت:
ياابن رسول اللّه! من فدايت گردم، با چنين افرادى من معاشرت دارم، در حالى كه نمى دانستم درباره من چنين خواهند گفت؛ و چنين نسبت هائى را به من مى دهند.
امام رضا عليه السلام با ملاطفت، يونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود:

 

اى يونس! غمگين مباش، مردم هر چه مى خواهند بگويند، اين گونه مسائل و صحبت ها اهميّتى ندارد، زمانى كه امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هيچ جاى نگرانى و ناراحتى وچود ندارد.
اى يونس! سعى كن، هميشه با مردم به مقدار كمال و معرفت آن ها سخن بگوئى و معارف الهى را براى آن ها بيان نمائى.
و از طرح و بيان آن مطالب و مسائلى كه نمى فهمند و درك نمى كنند، خوددارى كن.
اى يونس! هنگامى كه تو دُرّ گرانبهائى را در دست خويش دارى و مردم بگويند كه سنگ يا كلوخى در دست تو است؛ و يا آن كه سنگى در دست تو باشد و مردم بگويند كه درّ گرانبهائى در دست دارى، چنين گفتارى چه تأثیرى در اعتقادات و افكار تو خواهد داشت؟
و آيا از چنين افكار و گفتار مردم، سود و يا زيانى بر تو وارد مى شود؟!

 

يونس با فرمايشات حضرت آرامش يافت و اظهار داشت: خير، سخنان ايشان هيچ اهميّتى برايم ندارد.
امام رضا عليه السلام مجدّدا او را مخاطب قرار داد و فرمود:

 

اى يونس، بنابر اين چنانچه راه صحيح را شناخته، همچنين حقيقت را درك كرده باشى؛ و نيز امامت از تو راضى باشد، نبايد افكار و گفتار مردم & lt;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; COLOR: #00b050; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” lang=AR-SA>در روحيّه، اعتقادات و افكار تو كمترين تاثيرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى خواهند، بگويند.

 

درمان مسافر با نيشكر(19)
چون ماءمون – خليفه عبّاسىجهت دست يابى به اهداف شوم خود دستور داد تا حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را از مدينه به خراسان – از راه اهواز – احضار نمايند.
ابوهاشم جعفرى گويد: زمانى كه ماءمون چنين تصميمى را گرفت، شخصى را به نام رجاء بن اءبى ضحّاك، ماءمور اين كار كرد.
و من در محلّى اطراف شهر اهواز به نام ايذج بودم، چون خبر حركت و عبور امام رضا عليه السلام را از آن ديار شنيدم، جهت ديدار و زيارت آن حضرت شتابان حركت كردم؛ و در اهواز به حضور مبارك آن بزرگوار شرفياب شدم.

چون فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود، امام عليه السلام مريض حال، در گوشه اى قرار گرفته بود، دستور داد تا طبيبى را برايش بياورند.
همين كه پزشك به محضر شريف ايشان وارد شد، حضرت نوعى گياه مخصوص را توصيف و تقاضا نمود.
طبيب اظهار داشت: من چنين گياهى را نمى شناسم و حتّى اسم آن را هنوز نشنيده ام، اگر هم اين گياه موجود باشد الا ن در چنين فصلى، در
اين مناطق يافت نمى شود
.
امام عليه السلام فرمود: پس جهت درمان آن، مقدارى نيشكر برايم بياوريد. دكتر اظهار داشت: اين دارو از آن داروى اوّلى ناياب تر است؛ چون الا ن فصل نيشكر نيست، بلكه زمان به عمل آمدن و برداشت آن، فصل زمستان مى باشد.
حضرت فرمود: هر دوى آن ها در سرزمين شما فراوان است و در همين فصل نيز موجود خواهد بود.

سپس در ادامه فرمايش خود
فرمود: هم اينك به همراه اين شخص به سمت شيروان حركت كنيد و از رودخانه اى كه در مسير راه مى باشد، عبور نمائيد.
و چون از طرف رودخانه گذر كنيد، شخصى را مى بينيد كه مشغول آبيارى و زراعت زمين خود مى باشد، از او محلّ كشت نيشكر؛ و نيز همان گياه را سؤ ال كنيد، او آشناى به گياهان است و شما را به آنچه كه بخواهيد، راهنمائى مى نمايد.
ابوهاشم گويد: پس طبق دستور امام عليه السلام به همراه طبيب حركت كردم؛ و طبق راهنمائى حضرت رودخانه اى كه در بين راه بود، از آن عبور كرديم، مرد كشاورزى را ديديم كه مشغول زراعت و آبيارى زمين خود بود.
بنابر فرموده حضرت، موضوع را با وى مطرح نموديم؛ و او ما را به هر دوى آن دو گياه راهنمائى كرد& lt;/SPAN>. پس از يافتن محلّ رويش و كشت آن دو گياه، مقدارى از هر كدام چيديم؛ و سپس آن ها را برداشتيم و به سمت محلّ سكونت امام رضاعليه السلام حركت نموديم. طبيب در بين راه گفت: اين شخص كيست؟
گفتم: او فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد.
اظهار داشت: آيا آثار نبوّت در او هست؟
در پاسخ گفتم: خير، او جانشين و وصىّ پيغمبر است.&l t;/SPAN>
و چون اين خبر به اطّلاع ماءمون رسيد، سريعا دستور حركت داد، كه مبادا مردم شيفته حضرت گردند.

 

 

اعمال شیعیان(20)
ابن شهرآشوب روايت كرده از موسي بن سيار كه همراه امام رضا (ع) بودم و به ديوارهاي شهر طوس نزديك شده بوديم كه صداي شيون و فغانی شنيدم.پس به دنبال آن صدا رفتم ناگهان برخورديم به جنازهاي چون نگاهم به جنازه افتاد ایشان از اسب پياده شد و نزديك جنازه رفت آن را بلند كرد و آن را در آغوش گرفت، سپس به من گفت هر كه بدنبال جنازه دوستي از دوستان ما برود، خدا گناهانش را می آمرزددرست مانند روزي كه از مادر متولد شده و چون جنازه را نزديك قبر بر زمين نهادند ديدم كه امام رضا (ع) به طرف ميت رفت مردم را كنار زد تا خود را به ميت رساند پس دست خود را به سينة او نهاد و گفت: بشارت باد تو را بهشت بعد از اين ساعت ديگر وحشتی نخواهی داشت. عرض كردم فدايت شوم آيا اين مرد را مي شناسی. فرمود اي موسي آيا اکنون متوجه شدی كه بر ما ائمه اعمال شيعيان ما در هر صبح و شام عرضه ميشود پس اگر کمبودی در اعمال ايشان ديديم از خدا ميخواهيم عفو كند و اگر از او كار خوب ديديم از خدا براي او پاداش ميخواهيم.

 

 

عجایب(21)

 

معبد بن جنيد شامي گفته است: زماني مشرف شدم حضور مبارك حضرت رضا (ع) و عرض كردم: درباره شما و امور غیر عادی كه از شما سر زده است مردم حرف های زیادی می زنند.اگر صلاح مي داني چيزي از عجايب خود را به من بنما تا من از شما نقل كنم. فرمود: چه ميخواهي؟ گفتم: ميخواهم پدر و مادرم را كه از دنيا رفته اند زنده نمايي. آن حضرت بلافاصله فرمود: به خانه خود برو كه من ايشان را زنده كردم. وی مي گويد فوراً به خانه رفتم به خدا قسم كه تا به خانه رسيدم ديدم پدر و مادرم هر دو زنده و در خانه هستند. پس پدر و مادرم ده روز زنده بودند و بعد از ده روز خدای تعالی ايشان را از دنيا برد.

 

 

 

نفرین امام (22)

 

طبق آنچه مورّخين و راويان حديث حكايت كرده</SPAN& gt; اند:
ماءمورين و جاسوسان حكومتى براى ماءمون عبّاسى خبر آوردند كه حضرت ابوالحسن، علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام جلساتى تشكيل مى دهد و مردم در آن مجالس شركت كرده و شيفته بيان و علوم او گشته اند.
ماءمون دستور داد تا مجالس را به هم بزنند و مردم را متفّرق كرده و نيز حضرت را نزد وى احضار كنند.
همين كه امام رضا عليه السلام نزد ماءمون حضور يافت، ماءمون نگاهى تحقيرآميز به حضرت انداخت.
و چون حضرت چنين ديد، با حالت غضب و ناراحتى از مجلس ماءمون خارج شد؛ و در حالى كه زمزمه اى بر لب هاى مباركش بود، چنين مى فرمود:
به حق جدّم، محمّد مصطفى و پدرم، علىّ مرتضى و مادرم، سيّدة النّساء – صلوات اللّه عليهم – نفرين مى كنم كه به حول و قوّه الهى آنجا به لرزه درآيد و سگ هائى كه اطراف او جمع شده اند، همه را مطرود مى سازم.
بعد از آن، امام رضا عليه السلام وارد منزل خود شد و تجديد وضوء نمود و دو ركعت نماز خواند و در قنوت، دعاى مفصّلى را تلاوت نمود و هنوز از نماز فارغ نشده بود، كه زلزله هولناكى سكوت شهر را درهم ريخت و صداى گريه و شيون مردان و زنان بلند شد.
و به دنباله اين حادثه، طوفان شديد و غبار غليظى با صداهاى وحشتناكى به وجود آمد.
وقتى حضرت از نماز فارغ شد و سلام نماز را داد، به اباصلت فرمود: بالاى بام منزل برو و ببين چه خبر است؟
و سپس افزود: متوجّه آن زن بدكاره، فاحشه نيز باش كه چگونه تير بلا بر گلويش فرود آمده و او را به هلاكت رسانيده است.
اين همان زن بدكاره اى است كه جاسوسان و بدگويان را بر عليه من تحريك مى كرد و آن ها را هدايت مى نمود تا نزد ماءمون سخن چينى و بدگوئى مرا كنند و ماءمون را بر عليه من مى شوراند<SPAN dir=ltr&g t;
.
در پايان اين حكايت آمده است: تمام آنچه را كه حضرت بيان فرموده بود به واقعيّت پيوست؛ و پس از آن كه ماءمون متوجّه اين قضيّه شد، دستور داد تا افراد سخن چين و دروغ گو را از اطراف ماءمون و دستگاه حكومتى او البتّه در ظاهر و براى عوام فريبى كنار بروند و ديگر به آن ها توجّه و كمكى نشود.

 

 

 

تقديم هدايا به شاعر اهل بيت (23)
اباصلت هروى حكايت كند:
روزى دعبل خزاعى شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام – در شهر مَرْوْ به محضر مبارك امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام شرفياب شد و اظهار داشت: ياابن رسول اللّه! قصيده اى در شاءن و عظمت شما اهل بيت، سروده ام و علاقه مندم آن را در محضر شما بخوانم؟
امام عليه السلام فرمود: بخوان.
پس دعبل خزاعى قصيده خود را در حضور مبارك حضرت آغاز كرد؛ و چون به اين شعر رسيد:(*)

 

مى بينم كه حقوق و شئون اهل بيت در بين غير صاحبانش تقسيم گشته، و دست ايشان از تمامى حقوق، قطع و خالى گشته است.

 

امام عليه السلام شروع به گريستن نمود؛ و پس از لحظه اى فرمود: راست گفتى، اى خزاعى! حقيقت را بيان كرده اى.
و چون دعبل، اين شعر را سرود:
هنگامى كه در تنگ دستى قرار گيرند و جهت احقاق حقّ خويش به غاصبين مراجعه نمايند، آن ها از پرداخت هرگونه كمكى امتناع مى ورزند و ايشان دست خالى خواهند بود.

حضرت دست هاى مبارك خود را به هم مى فشرد و كف دست پشت و رو مى نمود و مى فرمود: آرى، به خدا سوگند، تمامى آن<SPAN dir=ltr&g t; ها را قبضه و غصب كرده اند.
و هنگامى كه اين شعر را خواند:

 

همانا من در دنيا از روزگار آن وحشت داشته ام؛ وليكن اميدوارم بعد از مرگ به جهت علاقه و محبّت به شما اهل بيت در اءمنيت و آسايش قرار گيرم.

 

حضرت فرمود: اى دعبل! خداوند متعال تو را از سختى ها و شدايد قيامت در اءمان دارد.
و همين كه به اين شعر رسيد:

 

و قبر نفس زكيّه يعنى؛ امام موسى كاظم عليه السلام در بغداد است، خداوند متعال او را در عالى ترين غرفه ها و مقامات اُخروى جاى داده است.

 

امام عليه السلام اظهار نمود: آيا مايلى دو قصيده هم من بسرايم و بر اشعارت افزوده شود؟
دعبل خزاعى عرضه داشت: بلى، ياابن رسول اللّه!
پس حضرت رضا عليه السلام چنين سرود:

 

و قبر ديگرى در طوس خواهد بود، كه چه ظلم ها و مصيبت هائى را متحمّل شده و درونش را از زهر جفا به آتش كشيده اند كه تا روز محشر سوزان است.
و خداوند، حجّت خود يعنى؛ امام زمان عجّل اللّه تعالى فى فرجه الشّريف را مى فرستد و تمام ناراحتى ها و اندوه ما اهل بيت را برطرف مى گرداند.

 

بعد از آن، دعبل خزاعى سؤ ال كرد: اين قبر از چه كسى است، كه در طوس مدفون مى گردد؟!
حضرت در پاسخ فرمود: قبر خود من مى باشد، و طولى نخواهد كشيد كه طوس محلّ تجمّع شيعيان و زوّار من گردد.

 

پس هركس مرا در غريبى طوس با معرفت زيارت نمايد، آمرزيده شود و در قيامت با من محشور خواهد شد.

 

سپس امام عليه السلام به دعبل فرمود: لحظه اى درنگ كن و از جاى حركت منما.
و آن گاه حود حضرت وارد اندرون منزل شد؛ و پس از گذشت لحظاتى، خادم وى بيرون آمد و مقدا
ر صد دينار تحويل دعبل
خزاعى داد و اظهار داشت: سرور و مولايم فرمود: اين پول ها را خرجى راه خود قرار بده.
دعبل عرضه داشت: به خدا سوگند، كه من براى پول نيامدم؛ و دِرهم ها را برگرداند و گفت: اگر ممكن است لباسى از لباس هاى حضرت به من داده شود،
پس چون خادم آن دراهم را خدمت امام عليه السلام برد؛ و حضرت همان مقدار پول را با يك لباس مخصوص از لباس هاى خود را براى دعبل ارسال نمود.
پس از آن كه دعبل – ضمن جريانات مهمّى كه در مسير راه برايش اتّفاق افتاد – به منزل خويش وارد شد، كنيزى داشت كه بسيار مورد علاقه اش بود، چشمش نابينا گشته و تمام پزشكان از معالجه و درمان آن عاجز و نااميد بودند، لذا مقدارى از آن لباس حضرت را بر صورت و چشم هاى كنير ماليد، كه به بركت آن بلافاصله كنيز، بينائى خود را باز يافت...

لباس خوب(24)

 

جمعی از صوفيه در خراسان پیش امام (ع) رفتند و گفتند: خليفه عباسي خاندان شما و از ميان آنها شما را برگزيده تا مقام ولايت و خلافت را به شما واگذار كند كه شايسته هستيد اما امت اسلامی نيازمند رهبری است كه لباس خشن بپوشد و غذای ناگوار تناول كند. حضرت به دوزانو نشست و فرمود: يوسف (ع) پيامبر بود در حالی كه لباسهای زيبا ميپوشيد و بر مسند آل فرعون تكيه زد و حكومت كرد. امام و خليفه بايد عادل باشد راست بگويد، به حق حكومت كند. به وعدههايش عمل كند. خداوند لباس و غذای خوب را بر كسی حرام نكرده است.

 

 

 

 ختم قرآن يا انديشه در آن (25)
مرحوم شیخ صدوق، طبرسى و ديگر بزرگان به نقل از ابراهيم بن عبّاس حكايت كنند:
در طول مدّتى كه در محضر&lt ;/SPAN> مبارك امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام بودم و در محافل و مجالس گوناگون، همراه با آن حضرت شركت داشتم، هرگز نديدم سخنى و مطلبى در مسائل دين و امور مختلف از آن حضرت سؤ ال شود؛ مگر آن كه بهتر و شيواتر از همه پاسخ مى فرمود. و در همه علوم و فنون به طور كامل آگاه و آشنا بود؛ و نيز جوابى را كه بيان مى نمود در حدّ عالى قانع كننده بود؛ و كسى را نيافتم كه از او آشناتر باشد.
همچنين ماءمون در هر فرصت مناسبى به شيوه هاى مختلفى، سعى داشت تا آن حضرت را مورد سؤ ال و آزمايش قرار بدهد؛ ولى امام عليه السلام در هيچ م
وردى درمانده نگشت؛ و بلكه در
هر رابطه اى كه از آن حضرت سؤ ال مى شد، به نحو صحيح و كامل پاسخ، بيان مى فرمود.
و معمولا مطالب و جواب سؤ ال هائى كه حضرت بيان مى فرمود، برگرفته شده از آيات شريفه قرآن بود.
آن حضرت قرآن را هر سه روز يك مرتبه ختم مى كرد؛ و مى فرمود:

 

اگر بخواهم، مى توانم قرآن را كمتر از اين مدّت هم ختم كنم و تلاوت نمايم. وليكن من به هر آيه اى از آيات شريفه قرآن كه مرور مى كنم
درباره آن تاءمّل مى كنم و مى انديشم، كه پيرامون چه موضوعى مى باشد، در چه رابطه يا حادثه اى سخن به ميان آورده است؛ و در چه زمانى فرود آمده است.و هرگز بدون تدبّر و تاءمّل در آيات شريفه، از آن ها ردّ نمى شوم، به همين جهت است كه مدّت سه روز طول مى كشد تا قرآن را تلاوت و ختم كنم.

 

درخواست(26)

 

قطب راوندي روايت كرده از ابراهيم بن موسي که او روزي در مسجد رضا (ع) ‌در خراسان گفت از حضرت سوالات زیادی پرسیدم و چیزهای زیادی از ایشان خواستم.سپس ایشان بيرون رفتند براي استقبال از بعضي ازآل ابوطالب.وقت نماز آمد، آن حضرت تصمیم گرفت به سوي قصري كه آنجا بود، برود و در زير سنگي فرود آمد و من با آن حضرت بودم و هیچ کس دیگری نبود.پس فرمود اذان بگو. گفتم صبر کنید تا اصحاب هم به ما برسند، فرمود همیشه در اول وقت اذان بگو. پس من اذان گفتم و نماز خواندیم. گفتم يابن رسول الله مدت زیادی است که قول مالی را به من داده ای و همانطور که می دانی من بسیار نیازمند هستم. سپس آن حضرت زمين را به تازيانهاي خراشيد پس دست برد به آن محل و شمش طلا بيرون آورد و گفت بگير اين را خداوند بركت دهد و آنچه را كه ديدي به کسی نگو. و بدین ترنیب من یکی از ثروتمندان آنجا شدم.

 

 

 

قيامت و پرسش از مهم ترين نعمت ها(27)
مرحوم شيخ صدوق به نقل از حاكم بيهقى حكايت كند:
روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام در جمع عدّه اى نشسته بود، ضمن فرمايشاتى فرمود: در دنيا هيچ نعمت واقعى و حقيقى وجود ندارد.
بعضى از دانشمندان حاضر در مجلس گفتند: ياابن رسول اللّه! پس اين آيه شريفه قرآن «لتسئلنّ يومئذٍ عن النّعيم»(سوره تکاثر، آیه8) كه مقصود آب سرد و گوارا مى باشد، را چه مى گوئى؟
حضرت با آواى بلند اظهار نمود: شم
ا اين چنين تفسير كرده
ايد؛ و عدّه اى ديگرتان گفته اند: منظور طعام لذيذ است؛ و نيز عدّه اى ديگر، خواب راحت و آرام بخش تعبير كرده اند.
و سپس افزود: به درستى كه پدرم از پدرش، امام جعفر صادق عليه السلام روايت فرموده است كه:

 

خداوند متعال نعمت هائى را كه در اختيار بندگانش ‍ قرار داده است، همه به عنوان تفضّل و لطف بوده است تا مورد استفاده و بهره قرار دهند.
و خداى رحمان اصل آن نعمت ها را مورد سؤ ال و بازجوئى قرار نمى دهد و منّت هم برايشان نمى گذارد، چون منّت نهادن در مقابل لطف و محبّت، زشت و ناپسند است.

 

بنابر اين، منظور از آيه شريفه قرآن، محبّت و ولايت ما اهل بيت رسول اللّه صلوات اللّه عليهم است كه خداوند متعال در روز محشر، پس از سؤ ال پيرامون توحيد و يكتاپرستى؛ و پس از سؤ ال از نبوّت پيغمبر اسلام، از ولايت ما ائمّه، نيز سؤ ال خواهد كرد.
و چنانچه انسان از عهده پاسخ آن برآيد و درمانده نگردد، وارد بهشت گشته و از نعمت هاى جاويد آن بهره مى برد، كه زايل و فاسدشدنى نخواهد بود.

 

سپس امام رضا عليه السلام افزود: پدرم از پدران بزرگوارش عليهم السلام حكايت فرمود، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به علىّ بن ابى طالب عليه السلام فرمود:

 

اى علىّ! اوّلين چيزى كه پس از مرگ از انسان سؤ ال مى شود، يگانگى خداوند سبحان، سپس نبوّت و رسالت من؛ و آن گاه از ولايت و امامت تو و ديگر ائمّه خواهد بود، با كيفيّتى كه خداوند متعال مقرّر و تعيين نموده است.
پس اگر انسان، صحيح و كامل اقرار كند و پاسخ دهد، وارد بهشت جاويد گشته و از نعمت هاى بى منتهايش بهره مند مى گردد.

 

 

 

ملاقات(28)

 

حسين بن عمر بن يزيد از جمله كسانى بود كه بر امامت حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام توقّف كرده و پنج امام بعد از آن حضرت را قبول نداشت، او حكايت كند:
روزى به همراه پدرم نزد امام كاظم عليه السلام رفتيم و پدرم هفت سؤ ال مطرح كرد كه حضرت شش تاى آن ها را پاسخ فرمود&lt ;/SPAN>.
پس از گذشت مدّتى از اين جريان، من با خود گفتم: همان سؤ ال ها را از فرزندش، حضرت رضا عليه السلام مى پرسم، چنانچه همانند پدرش پاسخ داد، او نيز امام و حجّت خدا مى باشد.
چون نزد ايشان آمدم و سؤ ال ها را مطرح كردم، همانند پدرش، امام كاظم عليه السلام – حتّى بدون تفاوت در يك حرف – پاسخ داد و از جواب هفتمين سؤ ال خوددارى نمود.
و هنگامى كه خواستم از محضرش خداحافظى كنم، فرمود: هر يك از شيعيان و پيروان ما در اين دنيا به نوعى گرفتار و دچار مشكلات هستند؛ پس اگر صبر و شكيبائى از خود نشان دهند،&lt ;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; COLOR: black; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” dir=ltr lang=AR-SA>
خداوند متعال پاداش هزار شهيد به آن ها عطا مى نمايد.
و من در اين فكر فرو رفتم كه اين سخن به چه مناسبتى بيان و مطرح شد؛ و با حضرت وداع كردم.
بعد از مدّتى به درد پا مبتلا گشتم و سخت مرا آزار مى داد تا آن كه به حجّ خانه خدا رفتم و امام رضا عليه السلام را ملاقات كردم و از شدّت درد و ناراحتى پا سخن گفتم و تقاضا كردم دعائى را براى شفا و بهبودى آن بخواند؛ و پاى خود را جلوى حضرت دراز كردم، فرمود: اين پا، ناراحتى ندارد، آن پايت را بياور.
وقت
ى پاى ديگر خود را دراز كردم،
حضرت دعائى خواند و لحظاتى بعد، به طور كلّى درد و ناراحتى پايم برطرف شد.

 

 

 

خواب (29)

 

از ابوحبيب بناجي مروي نقل است كه گفت رسول خدا (ص) را در خواب ديدم كه به بناج آمده بود ودر مسجدي كه هر سال حجاج آنجا ميآيند، آمده بود. گويا من رفتم به سوي او و سلام كردم و ايستادم و ديدم پيش روي او طبقي از برگ نخيل مدينه بود و در آن خرماي صيحاني بود. مقداري برداشت و به من داد شمردم 18 خرما بود پس چنين معني كردم كه من به عدد هر خرما يكسال بمانم و چون از خواب بيست روز گذشت در زميني بودم كه آن را براي زراعت اصلاح ميكردم كسي آمد و خبر داد که امام رضا (ع) از مدینه به آنجا می آیند. مردم به سوی او ميشتافتند وقتی آمدم او را ديدم که در همان جایی که پيامبر (ص) نشسته بودند، نشسته است، و زير او حصيري بود و پيش او طبقي از خرما بود سلام مرا جواب داد و به من گفت که نزدیک او بروم و یک مشت از آن خرما به من داد شمردم همان عدد بود كه حضرت رسول (ص) داده بود گفتم زياد كن يا بن رسول الله فرمود اگر رسول خدا (ص) از اين زيادتر می داد ما هم می داديم.

 

 

 

بدهی (30)
همچنين آورده اند:
شخصى به نام احمد بن عبداللّه، به نقل از غفّارى حكايت كند:
روزى خدمت امام رضا عليه السلام رفتم و گفتم: مقدارى قرض دارم و توان پرداخت آن را ندارم؛ و مقدار آن را مطرح نكردم.
حضرت دستور داد غذا آوردند و چون غذا خورديم فرمود: آنچه زير تُشك نهاده شده بردار و بدهى خود را بپرداز.
وقتى تُشك را بلند كردم مقدارى دينار زير آن موجود بود، برداشتم و چراغى را آوردم و آن ها را شمردم چهل و هشت دينار بود.
در بين آن ها يك دينار مرا جلب توجّه كرد، آن را برداشتم و نزديك چراغ آوردم، ديدم بر آن نوشته است: بيست و هشت دينار آن را بابت بدهى خود پرداخت كن و باقى مانده آن را هزينه زندگى خود و خانواده ات قرار بده.(41<SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; COLOR: black; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” dir=ltr& gt;)

پی نوشت:
1) قرب الاسناد: ص 144، بحارالا نوار: ج 26، ص 190، ح 2.

 

2) بحارالانوار: ج 49، ص 101، ح 19، به نقل از كافى و مناقب ابن شهرآشوب، اءعيان الشّيعة: ج 2، ص 15

 

3) مجله هنر دينى،شماره 6

 

4) الخرايج والجرايح: ج 2، ص 766، ح 86

 

5) عيون اخبارالرّضا عليه السلام: ج 2، ص 228، ح 3، إثبات الهداة: ج 4، ص 279، ح 91، إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 70

 

6) مجله هنر دينى،شماره 6

 

7) منتهی الامال ج 2 ص 361

 

8) دعوات مرحوم راوندى: ص 248، ح 698، مستدرك الوسائل: ج 2، ص 126، ح 2، بحارالانوار: ج 49، ص 72، ح 96

 

9) كافى: ج 5، ص 288، ح 1.

 

10) إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 58 57، عيون اخبارالرّضا عليه السلام: ج 2، ص 211، ح 16، الثّاقب فى المناقب: ص 484، ح 413.

 

11) مجله هنر دينى،شماره 6

 

12) منتهی الامال ج 2 ص 363

 

13) منتهی الامال ج 2 ص 354

 

14) بحارالانوار: ج 49، ص 46، ح 42، ناسخ التّواريخ: ج 11، ص 250

 

15) بحارالانوار: ج 49، ص 57، ح 74، إ ثبات الهداة: ج 3، ص 294، ح 21

 

16) كرامات رضويه ج 1

 

17) بحارالانوار – ص 49

 

18) بحارالانوار: ج 2، ص 65، ح 5، به نقل از كتاب رجال كشّى

 

19) الخرايج والجرايح: ج 2، ص 661، ح 4، الثّاقب فى المناقب: ص 488، ح 416.

 

20) مناقب ابن شهر آشوب ج 4

 

21) كرامات رضويه، ج 2 – حاج شيخ علي اكبر مروج الاسلام ص 34

 

22) عيون اخبارالرّضا عليه السلام: ج 2، ص 172، ح 1، بحارالانوار: ج 49، ص 82، ح 2، مدينة المعاجز: ج 7، ص 146، ح 2241، إ ثبات الهداة: ج 3 ص 261، ح 36

 

* به ترجمه و مضمون اشعار اكتفاء شده است.
23) إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 66 68، عيون اءخبارالرّضا عليه السلام: ج 2، ص 263، ح 34، رجال كشّى: ص 504، ح 970، بحار: ج 49، ص 239، ح 9. داستان بسيار مفصّل است، به همين خلاصه اكتفاء شد

 

24) زندگاني پيشواي هشتم – سيدعلي محقق

 

25) إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص63، عيون اءخبارالرّضا عليه السلام: ج 2، ص 180، ح 4، كشف الغمّة: ج 2، ص316، بحار: ج 49، ص 90، ح 3.

 

26) منتهی الامال ج 2 ص 362

 

27) تفسيرالبرهان: ج 4، ص 502، ح 5، به نقل از توحيد شيخ صدوق

 

28) بحارالانوار: ج 49، ص 67، ح 88، اثبات الهداة: ج 3،
ص 248، ح 7

 

29) منتهی الامال، ج 2 ص 352

 

30) إثبات الهداة: ج 3، ص 250، ح 14، بحارالانوار: ج 49، ص 58، س 15.

 

 

 

برداشت از :

 

www.eteghadat.com

 

www.nooreaseman.com

 

http://erz.blogfa.com

 

www.aqrazavi.org</o:p&g t;

به این مطلب امتیاز دهید:

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید