نویسنده: بیژن مفید
موضوعات: حكايت دردناك آدمي است که نادانيها، خرافات و سنتها و نظامهاي تحميل شده زندگيش رامحدود کرده اند.
صحنه : چارسوق شهرقصه با حجره هائي در اطراف.
گوينده وارد مي شود.
گوينده يكي بود ، يكي نبود.
اون زموناي قديم ،
زيرگنبد آبود ،
ميون جنگل سبز ، لاي درختاي قشنگ ،
شهرباصفايي بود.
دورتادورش گل سرخ.
روبروش آوه بلند.
باچمن هاي وسيع
آه پرازشاپرآه .
مردمانش همه خوب .