از این طرف اومدی: 

عظمت قرآن/5

فهرست مطالب

قرآن, در بخش ديگري از روش استدلال نحوه استدلال انبياي سلف  عليهم السلام  را با طاغوتيان عصرش نقل مي كند كه فلان پيامبر با فلان طاغي اين چنين استدلال كرده است. همه اين ها براهين عقلي است و يكي از روش هاي هدايت است براي كساني كه قدرت تفكر دارند. 2 تقليدايماني: روش ديگر تقليد ايماني است. خيلي از افراد به محضر معصوم  سلام الله عليه  مي آمدند; مثلا از رسول الله  صلي الله عليه وآله وسلم  بعد از اثبات رسالت و معجزه و مانند آن سوالي در باره حق تعالي, قيامت, فرشته ها مي كردند, پيامبر هرچه مي فرمود آنان يقين پيدا مي كردند.


راه دوم مثل راه اول يقينا كافي است يعني راه ديني مثل برهان عقلي يقينا كافي است و همه حكما هم فرموده اند كه قول معصوم  عليه السلام  مي تواند حد وسط برهان قرار بگيرد ; يعني همان طور كه يك مبرهن مي تواند بگويد مثلا «عالم متغير است», «هر متغيري حادث است» يك متدين هم مي تواند بگويد: «اين قول معصوم است» و «هر چه معصوم فرمود حق است», قول معصوم مي تواند حد وسط برهان قرار بگيرد, ام
ا اگر كسي يا مستقيما از خود معصوم بشنود كه جزم داشته باشد كه اين معصوم است و
سخن هم سخن اوست و براي بيان حكم واقعي هم فرمود يعني اصل صدور قطعي, جهت صدور قطعي, دلالت هم قطعي, قول معصوم مي تواند حد وسط قرار گيرد. اما كسي در عصر معصوم نيست و خبر متواتري كه سند را قطعي كند ندارد و دلالت هم نص باشد ندارد يا بي معارض در دست ندارد, اين شخص اگر بخواهد به استناد خبري, مطلبي را ثابت كند اگر اهل رقم و حساب باشد مي بيند صدها اصل عقلايي را بايد روي هم بچيند و تلي از اصول درست كند تا بتواند يك مطلبي را بفهمد.


اگر روايتي پنج جمله داشت واين روايت از امام ششم  سلام الله عليه  تا ما به ده يا بيست واسطه رسيد, ما در باره تك تك اين وسايط و جمله ها بايد اصل عدم غفلت, اصل عدم سهو, اصل عدم نسيان, اصل عدم زياده, اصل عدم نقيصه, اصل عدم قرينه, را روي هم بچينيم تا يك مظنه اي به دستمان بيايد, آن وقت در برابر انباري از اصول يك ظن سطحي نصيب ما مي شود. اگر مسئله ما مربوط به موضوعات عملي بود كه همين حجت است و بايد عمل كرد, اما اگر مربوط به مسائل اعتقادي بود اين ظنون سودي ندارد و
آن چه هم در حديث شريف
ثقلين است اين است كه عترت همتاي قرآن است نه روايت, نفرمود روايت هم تاي قرآن است بلكه فرمود عترت همتاي قرآن است. روايات مجعول و غير مجعول داريم اما عترت تماما نور هستند «و كلامهم نور». چون روايت, جعلي دارد و قرآن مصون از جعل است, روايت همتاي قرآن نيست, پس فقط عترت همتاي قرآن است. پس تا اين جا دو راه از روش هاي هدايت را گفتيم: راه برهان و راه تعبد ايماني.


3 تهذيب نفس: اگر كسي نمي خواهد درس بخواند يا فرصت درس خواندن ندارد آيا راهي به شناخت حقايق دارد؟ قرآن مي فرمايد راه هدايت براي چنين افرادي از طريق راه تهذيب نفس و تصفيه قلب باز است. منتها تهذيب نفس را خود شارع مشخص كرده است. اين ك
ه
فرمود: «واعبد ربك حتي ياتيك اليقين»معلوم مي شود همان طوري كه با برهان يقين حاصل مي شود با عبادت هم يقين به دست ميآيد. يك وقت كسي عبادت مي كند براي اين كه مكلف به عبادت است و در جهنم نسوزد اين يك همت است, گاهي هم عبادت مي كند به شوق بهشت, لذا كتاب هاي دعا را ورق مي زند ببيند كه براي كدام عبادت ثواب بيشتري از نظر بهشت ياد شده است كه آن را بخواند. گاهي نه براي جهنم است و نه بهشت بلكه عبادت مي كند كه هر گونه حجاب را برطرف كند و معبود خود را ببيند و حق بر او روشن بشود, مثل «حارثه بن مالك». آيه «واعبد ربك حتي ياتيك اليقين»هم راه تهذيب نفس است كه در آن, هم راه مشخص شده و هم نتيجه. اين «حتي», در آيه شريفه, حتاي «منفعت»است نه حتاي تحديد نه يعني عبادت بكن تا به يقين برسي كه اگر به يقين رسيدي معاذ الله عبادت را ترك كني, چون اگر عبادت را ترك كردي همان جا سقوط مي كني مثل اين كه به ما گفتند اگر خواستي دستت به كليد برق برسد اين پله هاي نردبان را طي كن تا بالا بروي و كليد برق را بزني, اگر كسي از پله هاي نردبان بالا رفت بعد گفت نردبان چيست گفتن همان و سقوط همان, اگر به ما گفتند پله هاي نردبان را بالا برو تا دستت به سقف برسد نه يعني وقتي دستت به سقف رسيد حالا نردبان را انكار كن و گرنه سقوط مي كني. پس اين «حتي»حتاي حد نيست, حتاي منفعت است ; يعني يكي از فوايد مترتبه بر عبادت پيدايش يقين است, «فاذا اتاك اليقين فاقم العباده و حسنها و اتمها و اكملها» اگر يقين پيدا كردي بهتر و زيباتر عبادت بكن.


اين عبادت است كه راه «حارثه بن مالك» است, نبايد كسي بگويد اين راه مخصوص معصومين  عليهم السلام  است, چون «حارثه» يك آدم عادي بود و در محضر حضرت اين راه را ياد گرفت. اين كه فرموده اند: «قلب المومن عرش الرحمن» به اين شرط كه در
اين قلب كينه احدي نباشد, اين قلب سالن رقص دنيا نباشد
. چه قدر اميرالمومنين  صلوات الله و سلامه عليه  آبروي دنيا و افراد دل باخته به دنيا را مي برد, هيچ كسي در امت اسلامي به اندازه حضرت امير دنيا را بي آبرو نكرد. او آن قدر دنيا را رسوا و مفتضح كرد و به طور غيرمستقيم دنيا خواه را رسوا كرد كه آبرويي براي دنيا نگذاشت.

&#x 0D;

شما يك دور به طور عميق نهج البلاغه را مطالعه بفرماييد و در تشبيهات حضرت در باره دنيا دقت كنيد, گاهي دنيا را به صورت استخوان خوك در دست فرد جذام گرفته معرفي مي كند, گاهي به صورت «عفطه عنز» و در جايي به صورت عطسه انف, گاهي به صورت «ورقه در دهان جراده». آن بزرگوار آن چنان آبروي دنيا را برد كه در امت اسلامي احدي اين چنين دنيا را بي حيثيت نكرد. اگر كسي دنيا را اين طور بي آبرو كرد دنيازده را نيز هم چنين. حال اين تعبير حضرت(ع) را در باره عده اي ببينيد, ايشان در كلمات قصار شماره 367 اين چنين مي فرمايد: «يا ايهاالناس متاع الدنيا حطام موبيء» پاييز كه مي شود ساقه ها زرد شده و مي ريزند و خشك مي شوند و با يك تكان همه از بين مي روند, اين را «حطام» مي گويند, فرمود اين حطامي است وبا دار (موبي) يعني بيماري وبا ميآورد «فتجنبوا مرعاه» اين جا جايي است وبا خيز, اولا: حطام است دنيا براي كسي بهار نشده بلكه هميشه پاييز است و ساقه هايش هم حطام است, دست بزني مي ريزد و اين ساقه هم وبا ميآورد نچريد. «فتجنبوا مرعاه قلعتها احظي من طمانينتها و بلغتها ازكي من ثروتها حكم علي مكثر منها بالفاقه و اعين من غني عنها بالراحه من راقه زبرجها اعقبت ناظريه كمها و من استشعر الشغف بها ملات ضميره اشجانا» آن گاه فرمود: «لهن رقص علي سويداء قلبه» «سويدا» حبه شيء و هسته مركزي را مي گويند, سويداي دل يعني آن حبه, آن هسته مركزي دل, آن دل دل. خلاصه, فرمود در دل دل اين اوباش دارند رقص مي كنند: «لهن رقص علي سويداء قلبه هم يشغله و غم يحزنه كذلك حتي يوخذ بكظمه» خوب اگر چنان چه اين چنين شد, آن دل توان اين راندارد كه اهل عبادت باشد و از عبادت طرفي ببندد. اگر همه اين ها را به دور انداخت مي گويد «حارثه بن مالك» كه بود كه من نيستم. اين تعبير, تعبير خوب و پسنديده اي است اين كه به ما مي گويند مسابقه بدهيد يعني اين كه چرا او رفت و من نروم اين «من» مذموم نيست, «فاستبقوا» همين است ; يعني مسابقه بدهيد نه تنها مسابقه بدهيد در مسابقه شركت كنيد «سارعوا» جلو بزنيد, اين راهي نيست كه تصادف داشته باشد چون دراين معارف و معاني تزاحمي نيست همه مي گويند بيا تو بگير بر خلاف تكالب دنياست كه همه مي گويند من مي خواهم بگيرم اين تزاحم است اما در معارف هر يك مي گويد اين دنيارا تو بگير, اين حطام را تو بگير, اين چراگاه وبا خيز مال تو او مي گويد مال تو من رفتم اين سبقت در نجات از رذيلت و فراهم كردن فضيلت تزاحمي ندارد, لذا فرمود: تا توانستي سابقوا و استبقوا تا توانستي سارعوا نه تنها سابقوا نه تنها مسابقه بدهيد برنده بشويد, سرعت بگيريد, وقتي سرعت گرفتيد امام متقين مي شويد, لذا بگوييد: «واجعلنا للمتقين ا
ماما». برخي چون حل اين گونه از معارف
برايشان دشوار بود گفته اند كه: «واجعلنا للمتقين اماما» يعني «واجعل لنا من المتقين اماما» مي فرمايد چرا همت ما پست باشد كه يك كسي كه با تقواست امام ما باشد ما چرا امام المتقين نباشيم, چرا كاري نكنيم كه همه مردم باتقوا به ما اقتدا كنند. اين راه براي همه باز است اين راه, راه تواضع است, اگر كسي متواضع تر و خاكسارتر شد اين گونه حرف مي زند, اگر «هوالله هو» شد اين چنين حرف مي زند و مي گويد: «واجعلنا للمتقين اماما»خدايا توفيقمان بده كه من طوري باشم كه همه مردم باتقوا به من اقتدا بكنند يعني علم و عمل و سيره علمي من براي مردم باتقوا الگو باشد.


 آيت الله جوادي آملي- مجله پاسدار اسلام, ش 211و212


http://howzeh-meybod.ir

به این مطلب امتیاز دهید:

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید