مؤلف: حجت الاسلام سید عبدالمجید فلسفیان
خباب بن ارتّ[1] به بيان اميرالمؤمنين اوّل كسى است از نژاد نبط از سرزمين عراق كه به پيامبر ايمان مىآورد، هما
ن گونه كه من اولين عرب و سلمان اولين فارس و صهيب اولين رومى و بلال اولين حبشى است كه به پيامبر اسلام ايمان آوردهاند.[2]
خباب اگرچه اهل عراق بوده ولى در جاهليت به اسارت مىرود و در مكّه به عنوان برده به فروش مىرسد و در نزد آهنگرى به شاگردى مشغول مىشود. چون پيامبر در مكه مبعوث مىشود او ششمين نفرى است كه به پيامبر ايمان مىآورد و در برابر اين ايمان آوردن تاوان بسيار سنگينى رامى پردازد، به شكلى كه او را بر آتش و آهن گداخته مىكشانند كه آثارش تا هميشه بر پشتش باقى مانده بود! وقتى در مدينه به او گفته شد كه از اهل مكه چه كشيدى؟ گفت: پشت مرا نگاه كنيد! آنها براى من آتشى مىافروختند و مرا با پشت بر آن مىافكندند و چربى و آب گوشتهاى پشت من آن آتش را خاموش مىكرد.
امام در حکمت 43، به اين دو؛ يعنى اسلام او و زجر و شكنجهاش اشاره دارد و مىفرمايد: «فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً»؛ از روى ميل و رغبت، بدون هيچ اكراه و اجبار يا طمع و تشويقى به جدّ، اسلام را پذيرفت. ابتلى فِى جَسَدِهِ اَحْوالاً؛ در اين راه مبتلا به گرفتارىهايى در بدنش شد.
از جمله اين ابتلاها زمانى بود كه چون به رسول ايمان آورده بود و رسول به او علاقه داشت و به ديدار او مىرفت اين خبر به گوش اربابش رسيد و او آهن را داغ كرد و بر سر خباب گذاشت!! و بر شكمش آثار هفت داغ مشاهده مىشد. و حتى هنگامى كه به ساير مسلمانان مكه ترحم مىكردند و در زير شكنجه به آنها فرجهاى مىدادند و آنجا كه چيزى مىخواستند به آنها مىدادند، خباب از اين مقدار تخفيف هم محروم بود! و شايد عمده عامل آن همان مكى نبودن او بود.
بى شك تنها كسى مىتواند اين همه رنج را در راه هدفش تحمل كند كه از عشق بزرگى سرشار و از رغبت بسيار زيادى برخوردار باشد. و راستى، رسول چه عشقى در وجود اين افراد مىريخت كه اينگونه سرشار مىشدند و همه بلاها را به جان مىخريدند؟!! امام در خطبه 97 و 56 از اين اصحاب و صلابت و صداقت و استقامت آنها مىگويد: اينها كسانى هستند كه با رسول اللَّه و ابراهيم خليل همراه هستند و مىتوانند براى كسانى كه شوق پرواز دارند الگو باشند: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْأَخِرَ وَمَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ»[3].
خباب در كنار رسول و در معيت با رسول نه از روى ترس و خستگى و وادادگى كه فرمانبرانه و مطيعانه به امر رسول همراه مقداد بزرگ صحابى پيامبر و على،به مدينه هجرت مىكند.»هَاجَرَ طَائِعاً« و مدتها اين دو صحابى در كنار هم در خانه يكى از انصار زندگى مىكردند[4]. و چه سعادت بزرگى كه انسان همنشين مقداد شود كه مقداد آنچنان بزرگ است كه رتبه او را از سلمان و ابوذر و عمار بالاتر دانستهاند چرا كه او تنها كسى است كه بعد از پيامبر لحظهاى در ذهنش از قضا و قدر الهى در رابطه با حوادث بعد از پيامبر و غصب خلافت على، پرسشى خطور نكرد كه چرا چنين شد؟! و دست بر شمشير و چشم در چشم على، آماده فرمان او بود.
هجرت، ضرورت هر انسانى است كه با معرفت و شناخت و از روى رغبت و رضا، اسلام را اختيار كرده است كه يا بايد با اين انتخاب حوزه زندگى را تغيير دهد و تأثير گذار باشد و دار الكفر را به دارالاسلام تبديل كند و يا دست به هجرت بزند تا جهان جديد و تمدن جديدى را بر اساس آرمانها و اهدافش بسازد؛ زيرا انسانى كه ايمان بیاورد، ولى هجرت نكند به ولايت نمىرسد و عهد و پيمانى را براى ديگران در برابر خود ايجاد نمىكند؛ «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايتِهِمْ مِنْ شَىءٍ حَتَّى يهاجِرُوا» [5]
و اين هجرت آنگاه تمدن ساز مىشود كه با قناعت و كفاف همراه باشد، وگرنه وابسته مىشود و از هجرت به جاهليت برمىگردد. چنانچه خلفا اين زمينه را فراهم كردند و در زمان خليفه سوم اساس جاهليت دوم و اشرافيت و تبعيض اموى فراهم گرديد و سايه شوم آن جهان اسلام را فرا گرفت كه على در خطبه كوبنده قاصعه به آن اشاره دارد و مىفرمايد:«صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالَاةِ أَحْزَابا»[6].
اين هجرت بايد با توليد زياد و مصرف كم همراه باشد وگرنه همان مىشود كه شد و اصحابى كه تا ديروز چهل نفر آنها با يك دانه خرما سر مىكردند، در حكومت خليفه دوم و سوم شترها بايد فراهم مىشد تا ثروت آنها را جا به جا نمايد.
و همين نكته است كه على بعد از هجرت، از قناعت خباب مىگويد كه به اندازه كفّ نفس و حفظ جان به حداقل اكتفا مىكرد تا بتواند در برابر هواهاى نفس و وسوسههاى شيطان و دسيسههاى اهل دنيا از هدف باز نماند؛زيرا مصرف بيش از نياز چيزى جز هوس و فخر فروشى و احساس خود كم بينى در برابر ديگران نيست كه مؤمن به اندازه نيازش مىخورد؛ «اكله كالمرضى» و به اندازه نيازش مىپوشد و قليل المؤنه و كثير المعونه است كه على مىگويد: امام شما در دنيا به دو لباس خشن و دو قرص نان سفت اكتفا كرده است[7]
و اين مصرفى است كمتر از نياز و اين سختگيرى على بر خويش است كه همه راههاى نفوذ باطل را بر او بسته است و حتى حركتها و حرفهاى احساسىبرادرش عقيل در او تأثير ندارد.
و سلام خدا بر آن كسانى كه در عصر ما با اين همه سختگيرىها بر خود به على عليهالسلام اقتدا كردند و به آن همه مقامات رسيدند.
امروزه مصرف گرايى و رغبت و ميل به دنيا و حرص بر آرزوها، خوبها را خراب كرده و جامعه را دارد به وابستگى مىكشاند و استقلال كشور را تهديد مىكند كه به تعبير لطيف آن بزرگ؛ آنها كه روزى از سر هستى گذشتند و جانشان را در طبق اخلاص گذاشته بودند امروز در ته استكانى غرق شدهاند![8]
كشورى كه به مصرف كم و توليد زياد روى نياورد و علم و صنعت و تكنولوژىاش را بومى نكند و توسعه ندهد، بازيچهاى است در دست قدرتهاى شيطانى و مسلط.
قناعت، علاوه بر اينكه سرمايهاى پايدار و سدى در برابر نفوذ دشمنهاست، سبب رضايت و خشنودى انسانها از پروردگار رزّاق است كه مقامى بس والا در سلوك آدمىست. و سبب آرامش خيال و فراغت بال و وسعت حال است كه خاص حزب خدا و اصحاب محمد و آل اوست چنان چه قرآن از آنها ياد مىكند و مىفرمايد: »رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه؛[9] تنها به خداى خالق يگانه رضايت مىدهند و هيچ چيز ديگر آنها را راضى نمىكند.
خباب همان كسى است كه عبداللَّه فرزند اوست؛ فرزندى كه جوانمردانه در برابر مارقين و خوارج ايستاد و به على وفادار ماند و بر اين وفا ذبح شد و خونش در فرات ريخت و براى هميشه جارى شد.
هنگامى كه خوارج از عبداللَّه خواستند كه خود را معرفى كند، گفت: من فرزند خباب، صحابى پيامبر هستم. گفتند از پدرت از رسول اللَّه چيزى بگو، گفت پدرم مىگفت: رسول اللَّه فرمود: فتنهاى و آشوبى در مىگيرد كه دل مرد در آن چون بدنش مىميرد، با ايمان شب مىكند و با كفر صبح!! و تو اى عبداللَّه در اين فتنه سعى كن مقتول باشى نه قاتل! به عبداللَّه كه قرآنى به سينهاش آويزان بود گفتند: اين قرآن به ما امر كرده كه تو را بكشيم گفت و چه حكيمانه گفت: آنچه را قرآن زنده كرده زنده نماييد و آنچه را ميرانده بميرانيد. آنها بر خلاف قرآن نفس مؤمنى را بدون جهت كشتند و گويا همه انسانها را كشتهاند و همين بود كه على در برابر چنين جنايتى همه آنها را به جز 8 نفر كه فرار كردند كشت.
خوارج بر همسر عبداللَّه نيز رحم نكردند و او را در حالى كه حامله بود شكمش را دريدند و شهيد نمودند و بعد از اين جنايت وقتى به باغ نصرانى وارد شدند و خرما گرفتند، به او گفتند بايد حتماً قيمت آن را از آنها بگيرد و مرد نصرانى بس تعجب كرد كه چنان ناجوانمردانه مىكشند و چنين محتاطانه مىخورند![10]
پی نوشت:
[1] – ارت به كسى مىگويند كه لكنت زبان دارد و خوب عربى حرف نمىزند.
[2] – اين عبارت اگر چه در متن نهج البلاغه نيامده ولى در ساير كتابهاى روايى آمده.
[3] – ممتحنه/6
[4] – انساب بلاذرى
[5] – انفال/72
[6] – خطبه، 192
[7] – نامه: 45
[8] – خط انتقال معارف، ص 17
[9] – توبه، 100
[10] – تاريخ الكامل مبرد
www.alisafaee.ir