پس از شهادت امام جواد علیهالسلام فرزندش امام هادی علیهالسلام به امامت رسید صقر بن ابو دلف میگوید از امام جواد علیهالسلام
شنیدم که فرمود امام بعد از من پسرم علی است عمر من است و سخن او سخن من است اطاعت از او اطاعت از من است و امامت بعد از او با پسرش حسن است
در دوران امامت امام هادی علیهالسلام خلافت خاندان بنیعباس تفاوتهایی با دوره قبل کرده بود که به آن اشاره میکنیم
- خلافت در دوره بنیامیه و بنیعباس در ظاهر برای خود شکوه و جلالی داشت ولی در این دوره به خاطر تسلط نزدیکان و بردگان بر دستگاه خلافت عظمت ظاهری آن فروریخت و خلافت همچون گویی به هر طرف پرتاب میشد و خلیفه در این بین فقط یک مقام تشریفاتی بود ولی اگر خطری از جانب مخالفان احساس میشد خلفا و اطرافیان و کارکنان دستگاه خلافت برای سرکوبی آن متحد و یکصدا میشدند
- خوشگذرانی به هوسرانی درباریان خلفای عباسی به اوج خود رسیده بود و درباره خلافت غرق در فساد و گناه بود صفحات تاریخ اخبار زیادی از شبنشینیها و فساد آنها را آورده است
- گسترش ظلم و بیدادگری و خودکارآمدی و نیز اصلاح بیت المال و صرفاً در عیاشی ها و خوشگذرانی ها و موجب خشم و نارضایتی مردم شده بود
- گسترش نهضت و قیام های شیعیان در این دوران بالا گرفت دولت عباسی تلاش میکرد که مردم را نسبت به شیعیان بدبین کند و از نفوذ شیعیان در بین مردم بکاهد هر موقع کوچکترین فعالیتی از شیعیان مشاهده می کرد برنامه سرکوبی آن آغاز میشد و علت این سخت گیری ها به خاطر این بود که دستگاه خلافت خود را متزلزل و ناپایدار می دید و از این نوع نهضتها سخت بیمناک بود و می ترسید
فعالیت های مخفی امام هادی علیهالسلام
وقتی به دوران حکومت خلفای عباسی در دوران امام هادی علیهالسلام نگاه میکنیم بیشتر زندگی گوهربار آن حضرت در دوران متوکل بوده است متوکل وزیر ای ظالم بهنام عبیدالله بن یحیی بن خاقان داشت که در همه حال او را برای بدرفتاری با بنی هاشم تشویق می کرد. از این رو متوکل نسبت به امام علی علیهالسلام و خاندانش کینه و دشمنی عجیبی پیدا کرده بود و اگر آگاه میشد که کسی به آن حضرت علاقهمند است اموالش را میگرفت و سپس او را به قتل می رساند. در چنین شرایطی امام هادی علیهالسلام و فعالیتهای خود را به صورت پنهانی انجام می داد و در رفت و آمد با شیعیان سعی می کرد که کسی متوجه نشود محمد بن شرف میگوید همراه با امام هادی علیهالسلام در مدینه راه میرفتم امام فرمود: آیا تو پسر شرف نیستی؟ عرض کردم آری آنگاه خواستم از حضرت پرسشی کنم امام فرمود: ما در حال گذر از شاهراه راه اصلی هستیم و این محل برای گفتن سوال مناسب نیست این حادثه نشان میدهد که چقدر حکومت ظلم و جور مراقب امام و شیعیان بوده است
گزارش مامور متوکل
متوکل برای اینکه امام هادی علیهالسلام را زیر نظر داشته باشد با فرستادن نامه ای از او خواست که به سامرا بیاید و به یحیی بن هرثمه ماموریت داد که امام هادی علیهالسلام را همراهی کند یحیی ماجرای ماموریت خود را چنین شرح می دهد: وارد مدینه شدم به سراغ منزل علی النقی علیهالسلام رفتم و به خانه او وارد شدم مردم مدینه که از این جریان آگاه شدند با ناراحتی و نگرانی عجیبی دور هم جمع شده بودند و چنان فریاد و شیون میکشیدند که تا آن روز مانند آن را ندیده بودم به هر صورت این بود آنها را آرام کردم و گفتم هیچ قصد بدی در کار نیست و من معمور اذیت و آزار او نیستم آنگاه مشغول بازدید و جستجوی خانه و اثاثیه ایشان شدم در اتاق مخصوص او جز تعدادی قرآن و کتاب دعا چیز دیگری نیافتم سپس خودم همانطور که معتصم گفته بود به همراه چند مامور دیگر خدمتگزاری او را از منزل تا شهر سامرا عهده دار گشتیم. پس از ورود به بغداد ابتدا با فرماندار بغداد روبرو شدم وی به من گفت که یحیی! این آقا فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله است اگر متوکل را در کشتن او تحریک و تشویق کنی بدان که دشمن تو رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهد بود در پاسخ گفتم به خدا قسم تا به حال جز نیکی و خوبی چیز دیگری از او ندیده ام که به چنین کاری دست بزنم آنگاه به سوی سامرا حرکت کردم و پس از ورود به دربار و دیدار با متوکل گزارش سفر را به اطلاع او رساندم
ورود امام هادی علیهالسلام به سامرا متوکل پس از ورود امام هادی علیهالسلام به سامرا به بهانه اینکه هنوز محل اقامت ایشان آماده نیست او را در محلی که به «خان الصعالیک» ( کاروانسرای گدایان و مستمندان) معروف بود وارد کردند حضرت آن روز را در آنجا به سر برد و البته هدف از این کار تحقیر و بی احترامی به حضرت بود چنانکه افراد آگاهی مانند صالح بن سعید این موضوع را فهمیدند . وی میگوید روز ورود امام علیهالسلام به سامرا به حضرت عرض کردم: اینها پیوسته برای خاموش ساختن نور شما تلاش می کنند برای همین شما را در این کاروانسرا آوردهاند. روز بعد منزلی برای سکونت امام علیهالسلام مشخص شد و امام در آنجا استقرار یافت امام هادی علیهالسلام در شهر سامرا به ظاهر آزاد بود ولی در حقیقت همانند یک زندانی به سر می برد و همواره تحت نظر بود و رفت و آمد و ملاقات های ایشان توسط ماموران خلیفه کنترل می گردید. ترس و وحشت متوکل از علاقه مندی مردم به امام علیهالسلام زندگی را بر او سخت کرده بود
متوکل وجود امام هادی علیهالسلام را خطری بزرگ برای حکومت خود می دانست و می ترسید یاران و پیروان امام علیهالسلام مخفیانه با او تماس گرفته و برای قیام نقشه طرح کنند و برای زمینه سازی این کار پول و اسلحه جمع آوری کرده و افرادی را آموزش دهند
حل مشکل همسایه
یونس نقاش در سامرا همسایه امام هادی علیهالسلام بود پیوسته به حضور امام شرفیاب میشوند و به آن حضرت خدمت می کرد یک روز ارزان و پریشان نزد امام هادی علیهالسلام آمد و گفت ای آقای من در مورد خانواده ام به شما سفارش می کنم از آنها سرپرستی کنید
امام علیهالسلام فرمود چه شده است ؟ یونس عرضه داشت : آماده مرگ شدهایم . امام هادی علیهالسلام در حالی که تبسمی بر لب داشت فرمود چرا ای یونس؟
یونس در جواب گفت : موسی بن بغا ، سرلشگر متوکل،نگین با ارزش و گران قیمتی را به من داده ، تا روی آن نقاشی کنم،نگین در دستم شکست و دو نیمه شد،فردا وقت تحویل آن است،اگرموسی ببیند آن را شکسته ام یا دستور می دهد هزار تازیانه به من بزنند یا مرا بکشند! امام هادی (علیهالسلام) فرمود به خانه ات برو تا فردا حادثه ای جز خیر پدید نمی آید.
یونس که بسیار نگران بود به خانه ایش بازگشت و آن شب را با هزار زحمت و رنج و با نگرانی به سر برد ، صبح زود با پریشانی و نگرانی به محضر امام هادی (علیهالسلام) آمد و عرض کرد، فرستاده ی موسی آمد و نگین را از من طلب می کند چه کنم؟ امام هادی (علیهالسلام) فرمود: برو به خانه موسی ، جز خیر چیزی نخواهی دید.
یونش با اضطراب پرسید : ای آقای من، به موسی چه بگویم ؟ امام هادی علیهالسلام فرمود: نزد موسی برو و آنچه را گفت بشنو و آن جز خیر نمی باشد.
یونس به خانه موسی رفت و سپس در حالی که شادمان و خندان بود، نزد امام هادی (علیهالسلام) بازگشت و به امام (علیهالسلام) عرض کرد: ای آقای من ، نزد موسی رفتم ، به من گفت : دختران کوچکم در مورد این نگین با هم دعوا دارند، این نگین را دو نیمه کن ، که به هر کدام از دو دخترم ، یکی از آنها برسد. اگر چنین کنی تو را از مال دنیا، بی نیاز می سازم
امام هادی (علیهالسلام) از اینکه یکی از شیعیان با کمک خداوند و دعای خیر امام (علیهالسلام) نجات یافته بود، حمد و سپاس الهی گفت و عرض کرد: خدایا! حمد و سپاس مخصوص تو است، که ما را به گونه ای قراردادی که به حق، تو را ستایش کنیم.
درس زندگی
ابوهاشم جعفری میگوید: یکبار فقر شدیدی به من روی آورد، خدمت امام هادی (علیهالسلام) شرفیاب شدم و چون اجازه دادند نشستم، فرمود:ای ابوهاشم!شکر کدام یک از نعمت های خدا را که به تو عطا فرموده می توانی به جای آوری؟
من سکوت کردم و ندانستم که چه بگویم.امام فرمود:خدا به تو ایمان عطا کرد و به همین خاطر تو را از آتش دوزخ دور نگه داشت، خدا به تو سلامتی عطا کرد و تو را بر اطاعت خود یاری فرمود. خدا به تو قناعت عطا کرد و به این وسیله آبروی تو را حفظ نمود.
آنگاه فرمود: ای ابوهاشم! من این سخنان را گفتم، چون گمان می کن تو میخواهی از کسی که این همه نعمت به تو عطا کرده است نزد من شکوه کنی. من دستور دادم صد دینار به شما بدهند، آن را بگیر.
شاگردان امام هادی(علیهالسلام)
شیخ طوسی (علیهالسلام) دانشمند نامدار اسلام ، تعدد شاگردان امام هادی را 185 نفر می داند.
در میان این گروه ، چهره های درخشانی مانند: حضرت عبدالعظیم حسنی (علیهالسلام)،فضل بن شاذان، حسین بن سعید اهوازی، ایوب بن نوح، عثمان بن سعید اهوازی به چشم می خورد که برخی از آنها دارای آثار و کتاب های ارزشمندی می باشند.
متوکل کیست؟
متوکل شخصی پلید، جلاد و خون آشام بود که کینه و دشمنی خود را همواره بر ضد آل علی (علیهالسلام) نشان می داد. حتی زیارت قبر مطهر حضرت علی (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) را ممنوع کرد.
متوکل سرانجام به دست پسرش منتصر کشته شد ، وقتی او امور خلافت را به دست گرفت، شیعیان و آل علی (علیهالسلام) نفس تازه ای کشیدند. او فدک را به علویان برگرداند و با آنها رفتار خوبی داشت ، ولی عمر او کوتاه بود. در تاریخ امده است که ابن طیفور، طبیب منتصر، او را مسموم کرد. او سی هزار دینار از ترکان گرفت و منتصر را هنگام رگزنی و خون گیری، با شاخ خون گیری که زهر آلودش کرده بود مسموم نمود. به این ترتیب با کشته شدن او ، خلیفه ظالم دیگری به نام مستعین روی کار آمد
شهادت
سر انجام حکومت ننگین متوکل پایان یافت و توسط پسرش منتصر کشته شد. مدت خلافت منتصر کوتاه بود و در سال 248 در گذشت.پس از او عمویش مستعین به حکومت رسید، او در صلحی که با معتز داشت، فریب خورد و توسط او کشته شد.
معتز که پسر متوکل و برادر منتصر بود خلافت را به دست گرفت. او که انسانی ظالم و فاسد بود و از دشمنان اصلی شیعیان به شمار می آمد در سال 254 هجری قمری امام هادی (علیهالسلام) را با زهر مسموم کرد و او را در سن 42 سالگی به شهادت رسانید. بدن مطهر امام هادی (علیهالسلام) را در سامرا و در خانه خویش به خاک سپردند.
از سخنان نورانی امام هادی (علیهالسلام)
«من هانت علیه نفسه فلا تامن شره» «آن کسی که شخصیت خویش را ناچیز می داند و برای خود ارزشی قائل نیست، از شر او ایمن مباش»
«من رضی عن نفسه کثر الساخطون علیه»«کسی که خود پسند باشد، ناراضیان او بسیار خواهند بود»
«الدنیا سوق ربح فیها قوم و خسر آخرون» «دنیا بازاری است که گروهی در آن سود می برند و گروهی زیان»
«الهزل فکاهه السفهاء و صناعة الجهال» «شوخی و بیهودگی،سرگرمی و تفریح بی خردان و کار نادان ها می باشد»