ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

سیمای بهلول عاقل

فهرست مطالب

پدرش كه عموى هارون الرشيد خليفه عباسى بود، «عمرو» نام‏داشت. عمرو كوفى فرزندى داشت كه نامش را «وهب‏» نهاده بود وكنيه‏اش «ابو وهب‏» نام گرفت. اما اين فرزند خوشنام كوفى، درميان مردم به «بهلول‏» معروف شده بود.
آرى، «بهلول عاقل‏» همان مردى است كه برخى دشمنان كم خرد، وى‏را «بهلول ديوانه‏» نام نهاده بودند.

دل آن عاقل انديشمند، برغم اينكه خود از عباسيان به شمارمى‏رفت، همچون برخى ديگر از كوفيان حق طلب، جلوه‏گاه نور ولايت وتشيع گرديد.
 
در آن ز
مان، امام صادق(ع) از شهر مدينه نورافشانى مى‏كرد و هدايت امت پيامبراكرم(ص) را بر عهده داشت.

كوفه نيز يكى از آن شهرهايى بود كه مردان بسيارى از آن‏برخاسته، با حركت‏به سوى مدينه، چونان پروانه‏هاى عاشق بر گردصادق آل محمد(ع) مى‏چرخيدند.

در عصر امام صادق(ع)

بهلول كوفى
‏نيز بسان ديگر همشهريان خويش، در جرگه اين عاشقان در آمده ودر زمره شاگردان خاص آن خورشيد صداقت جاى گرفت.
علامه شهيدقاضى نورالله شوشترى، با استناد به كتاب «تاريخ گزيده‏» پس‏از بيان مطالب فوق آورده است:

«او (بهلول) در زمره متقيان عصر خويش قرار داشت.» مولف كتاب‏«روضات الجنات‏»، در معرفى بهلول عاقل چنين آورده است:

«عالم عارف كامل، كاشف از لطايف اسرار و فنون، بهلول بن عمروعاقل عادل كوفى صوفى (صيرفى) معروف به مجنون … از شاگردان‏
برگزيده امام صادق(ع) است. وى در فنون حكمت، معارف و آداب‏اسلامى، فردى تكميل است.» سپس چنين مى‏نويسد:

«بهلول در رديف فتوا دهندگان به شيوه مذهب تشيع بود و دردوران خويش، داراى مقبوليت عمومى بود.»

بهلول عاقل به ترويج‏و نشر معارف اهل‏بيت(عليهم السلام) پرداخت. فراگيرى و سپس‏بازگويى و نقل روايات و احاديث معصومين از جمله فعاليتهايى‏است كه هريك از راويان و شاگردان مكتب ائمه(عليهم السلام) بدان‏همت مى‏گماردند.

بهلول، از افرادى همچون «عمر بن دينار» كه خود نيز ازشاگردان امام صادق(ع) بود، روايت نقل كرده است.

علاوه بر وى‏«ايمن بن نابل‏» و «عاصم بن ابى النجود» از ديگر محدثانى‏هستند كه بهلول به واسطه آنان، احاديثى را نقل كرده است.
اوهمواره به دفاع از مكتب تشيع عشق مى‏ورزيد و در كمترين فرصت،به اين رسالت دينى خويش جامه عمل مى‏پوشيد.

مناظرات بسيار او با مخالفان ولايت دليلى گويا بر اين مدعاست.

روزى، شخصى معروف به «عدوى‏» از نوادگان خليفه دوم (عمر بن‏خطاب) در يك جلسه عمومى، به مناظره با بهلول نشست.
عدوى در يكى از سوالهاى خود از بهلول پرسيد: اگر تو خود را اهل ايمان مى‏دانى، بگو ايمان چيست؟

بهلول در جو
اب گفت: قال مولاى جعفر بن محمد الصادق(ع)،«الايمان عقد بالقلب و قول باللسان و عمل بالجوارح والاركان.» يعنى مولايم امام صادق(ع) فرمود: ايمان اعتقاد قلبى‏است كه بر زبان آورده مى‏شود و با اعضاء و جوارح خويشتن بدان‏عمل مى‏شود.

عدوى كه از مخالفان تشيع و به دنبال تضعيف موقعيت امام‏صادق(ع) نزد مردمان بود، خطاب به بهلول گفت: تو به گونه‏اى
مى‏گويى «مولاى صادق من‏» كه گويا به جز وى انسان صادق وراستگويى وجود ندارد.

بهلول گفت: آرى چنين است. در اين صورت اين اشكال بر شما وارد
مى‏شود كه جد تو عمر به گونه‏اى ابوبكر را صديق نام نهاد كه‏گويا در زمان وى، راستگويى ديگر نبوده است.

عدوى‏گفت: آرى، بجز او كسى ديگر راستگو درست كردار نبود.

بهلول گفت: اين سخن تو بر خلاف كتاب قرآن و سنت پيامبر(ص) است.

زيرا خداوند در كتابش، ايمان آورندگان به خدا و رسولش را صديق‏معرفى كرده و فرموده است:

«… والذين آمنوا بالله و رسوله اولئك هم الصديقون‏»

همچنين‏سنت نبوى چنين است كه پيامبر(ص) به اصحاب خويش فرمود: هرگاه‏كار نيكى انجام دادى، از صديقان خواهى بود.

عدوى گفت: ابوبكر بدان جهت صديق ناميده شد كه اولين مردى بودكه نبوت پيامبر اسلام(ص) را تصديق كرد.


بهلول گفت: با اينكه وى اولين نفر نبود (بلكه امام على(ع) اولين شخص بود)، آيه مورد نظر داراى معناى عام است و از نظرعلم ادبيات عرب و عبارت قرآن، اختصاص يافتن «صديق‏» به يك‏نفر، نادرست است.

عدوى ديگر جوابى نداشت و براى فرار از اين رسوايى، به سوالات‏ديگرى روى آورد.

بهلول از ياران امام صادق(ع) شمرده مى‏شد. امابه نظر مى‏رسد فضاى اختناق و زورگويى‏هاى سياسى خلفاى عباسى، برخى از اصحاب امام(ع) را بر آن مى‏داشت تا حمايت و پشتيبانى‏خويش را به صورت كامل آشكار ننمايند و شايد همين عامل موجب‏گرديده است تا برخى از متون اصلى علم رجال را ثبت نكنند.البته برخى از بزرگان به گوشه‏اى از خصوصيات وى، اشاراتى‏هرچند كوتاه كرده‏اند. از آن جمله محقق بزرگوار، علامه‏مامقانى است كه پس از معرفى وى، نكاتى از ماجراهاى زندگانى‏اش‏را بيان كرده است. ايشان در فهرست اوليه كتاب خود، بهلول رافردى عاقل و مورد اطمنان دانسته‏اند.

مولف گرانقدر «قاموس‏الرجال‏» كه پژوهشهاى رجالى خويش را با ديدى منتقدانه بر اساس‏كتاب «تنقيح المقال‏» نگاشته است، پس از ذكر نام بهلول، بخشى‏از مناظرات وى با خلفاى عباسى را بيان كرده است.

همچنين ‏پژوهشگرى ديگر در كتاب «منتهى‏المقال‏»، علاوه بر بيان برخى ازمناظرات بهلول درباره‏اش چنين نوشته است:

«از برخى كتابهاى تاريخ و غير آن، معلوم مى‏شود كه بهلول‏داراى فضل و جلال و مقام بزرگى بوده است.»


بهلول در عصر امام كاظم(ع)
امت اسلام، پس از شهادت امام صادق(ع) رو به سوى فرزند و جانشين‏شايسته او كرده، از امام موسى كاظم(ع) به عنوان هفتمين ذخيره‏الهى و نور آسمانى پيروى كردند.

عباسيان كه همواره عظمت معنوى و اجتماعى ائمه(عليهم السلام) رامانع دنيا دارى و زور مدارى خويش مى‏دانستند با حيله‏هاى مختلف،در صدد از ميان برداشتن صالح‏ترين عناصر جامعه انسانى بودند.از اين رو، هارون عباسى بر آن شد تا به هر شيوه ممكن، امام‏موسى بن جعفر(ع) را به قتل برساند. براى عملى كردن فكر خويش،به دنبال آن بود تا آن امام را متهم به خروج و قيام بر ضدحكومت‏خويش نموده، از اين طريق ريختن خون ايشان را مباح وكردار زشت‏خويش را عمل مشروع جلوه دهد. بر اين اساس، تصميم‏گرفت‏حكم قتل امام كاظم(ع) را از فقيهان و دانشمندان با نفوذعصر خويش دريافت كند.

خليفه عباسى به سراغ بهلول كه در آن دوران، از فقيهان زبده ومورد قبول زمانه خويش بود رفته و از او در خواست كرد تا فتواى‏قتل امام(ع) را صادر كند. بهلول كه از يك سو دلباخته امام‏خويش بود و از سوى ديگر بيم آن مى‏رفت كه مخالفت‏با در خواست‏هارون به قتل وى بينجامد، براى تعيين تكليف نزد امام كاظم(ع)رفت و پس از بيان ماجرا خوستار راهنمايى از ايشان شد.

امام موسى كاظم(ع) دستور داد تا بهلول براى فرار از صدور چنين‏فتوايى و نيز نجات جان خويش، خود را به ديوانگى زده خويشتن رااز اين ماجرا رهايى سازد.

بهلول انديشمند نيز به دستور امام‏عزيز خويش عمل نمود و از آن پس، چرخ زندگى وى به گونه‏اى ديگرچرخيدن گرفت.

ماجراى فوق كه از علامه قاضى نورالله شوشترى نقل شده است.بخوبى نشان خواهد داد كه موقعيت اجتماعى و مقبوليت عمومى ومقام فقهى بهلول به اندازه‏اى بود كه هارون الرشيد چنين‏مى‏پنداشت كه چنانچه بهلول، ريختن خون آن امام معصوم(ع) راجايز بداند، ديگر هيچ خطرى ازناحيه مردم او را تهديد نخواهدكرد و به اصطلاح بيانيه فقهى و سياسى بهلول در اين باره، حكومت‏عباسيان را مصونيت‏سياسى و دينى خواهد بخشيد.

چرا ديوانگى؟
در باره اينكه چرا بهلول خود را به ديوانگى زد و از آن پس درميان جامعه به «بهلول مجنون‏» معروف شد، داستانى ديگر آمده‏است:

هارون الرشيد خليفه عباسى تصميم گرفت تا شخصى را به عنوان‏قاضى بغداد منصوب كند. از اين رو با اطرافيان خويش مشورت كردو به راى آنها، بهلول را شايسته منصب قضاوت دانست. بهلول كه‏تا آن زمان در كوفه بسر مى‏برد، از سوى هارون به بغداد دعوت‏شد. هارون به او گفت: درامر خلافت‏به كمك تو نيازمندم.

بهلول‏گفت: چگونه بايد تو را يارى كنم؟

هارون گفت: منصب قضاوت بغداد را بپذير.

بهلول كه خلافت عباسيان را غاصبانه مى‏دانست‏به هيچ وجه حاضر به‏همكارى با حكومت آنان نبود، جواب داد: من شايسته اين مقام‏نيستم. هارون در جواب گفت: مردم بغداد تو را شايسته اين مقام‏مى‏دانند.

بهلول گفت: سبحان الله، من خويشتن را بهتر از ديگران مى‏شناسم.

اگر در گفته خود (كه شايسته قضاوت نيستم) راستگو باشم، پس‏همان است كه گفتم. و چنانچه در اين گفته خود، دروغگو باشم،انسان دروغگو شايسته تصدى قضاوت نيست.

هارون عباسى همچنان برنظر خويش اصرار و پافشارى مى‏كرد تا وى قضاوت را بپذيرد. هر
بار جواب و عذر بهلول را به گونه‏اى رد مى‏كرد. بهلول كه حاضر به ‏همكارى با دشمنان اهل‏بيت: نبود، ناچار جواب داد: امشب را به‏من مهلت دهيد.

هارون آن شب را به او مهلت داد و صبحگاهان مردم‏مشاهده كردند كه بهلول سوار بر چوبى شده و چون اسب سوارى دربازار حركت مى‏كند و مى‏گويد: كنار برويد و راه را باز كنيد كه
‏اسب من شما را لگد نزند.


زندگى با درد و رنج
اگر چه اين داستان، نيز چون ماجراى قبل، بيانگر صلاحيت علمى و فقهى بهلول است اما از سوى ديگر نشان از غمى جانكاه در ميان‏شيعيان و زندگى سخت و درد آور آنان در دوران حاكميت و ديكتاتورهاى عباسى است.

فقيهان و فرزانگانى چون بهلول، هريك بايد به گونه‏اى غيرمتعارف به زندگى خويش ادامه مى‏دادند و اين همه تنها به جرم‏عشق به اهل‏بيت(عليهم السلام) بود و بس. شايد پيشنهاد قضاوت ازسوى هارون، براى اجراى همان نيت قتل امام(ع) بوده است و گويابهلول بخوبى مى‏دانست كه با توجه به اوضاع سياسى آن دوره،چنانچه در جايگاه قضاوت بغداد بنشيند، پس از چندى دو راه بيش‏نخواهد داشت. فتواى قتل امام كاظم(ع) و يا كشته شدن.

شيوه پيشنهادى امام كاظم(ع) نسبت‏به بهلول نيز بهترين ومناسب‏ترين راه حل مش
كل بوده است.


تجربه‏اى ديگر
البته اينگونه مسائل در عصر امام كاظم(ع) تازگى نداشت. چه‏اينكه قبل از آن در دوران امامت امام محمد باقر(ع) اوضاع‏زمانه به گونه‏اى شد كه جابر بن يزيد جعفى كه از شاگردان ويژه‏و بسيار صميمى امام باقر(ع) بود، به سفارش امام خويش، شيوه‏اى‏همچون شيوه زندگانى بهلول در پيش گرفت. جابر كه از ارادتمندان‏خاندان پيامبر(ص) بود، در كوفه به ارشاد مردم مى‏پرداخت.

فعاليتهاى فرهنگى و تبليغات مذهبى جابر، خليفه و دست‏اندركاران حكومت را به خشم آورد تا جايى كه وجود وى را براى‏بقاى سياسى خود خطرناك مى‏دانستند. از اين رو هشام بن‏عبدالملك، توطئه قتل وى را طرح ريزى كرد.

امام باقر(ع) براى نجات جان جابر، نامه‏اى به او نوشت و دستورداد تا وى خود را به ديوانگى زده تا از اين شر رهايى يابد. واو به دستور امام عمل كرد و از گزند خليفه مصون ماند.

بهلول عاقل سرانجام چنين سرنوشتى پيدا كرد و بناچار تا آخرعمر خويش، به همان شيوه رفتار مى‏كرد. بطورى كه در ميان مردم‏به «ديوانه‏» معروف شد.

شيوه به ظاهر ديوانگى او تنها و تنها در برخى از رفتارها وبرخوردها بوده است. و الا در هيچ يك از گفتارها و كلمات وعبارات بهلول، كوچكترين نشانى از ضعف عقلى و يا اختلال روانى‏وجود ندارد بلكه گفته‏ها و نظريات وى سرشار از زيركى، عقل وفراست كامل است كه هر شخصى با خوان
دن مناظرات و مباحثات‏بهلول، خود بدين نتيجه خواهد رسيد.

بهلول در همين موقعيت‏به ظاهر ديوانگى‏اش، مناظره‏هاى بسيارى بامنكران اهل‏بيت و مخالفان مذهب تشيع ترتيب داد كه در لابلاى‏آنها، سخنانى نغز و شيرين از او نقل شده است.


بهلول و ابو حنيفه
قاضى نورالله شوشترى يكى از مناظرات بهلول را چنين بيان كرده‏است:

روزى بهلول از كنار خانه ابوحنيفه (از پيشوايان اهل سنت) عبورمى‏كرد. در اين هنگام شنيد كه وى به شاگردان خويش مى‏گويد:

امام جعفرصادق(ع) سه مطلب گفته است كه من آن را دوست نداشته ونمى‏پسندم. اول آنكه مى‏گويد: شيطان با آتش جهنم عذاب مى‏شود.

چگونه شيطان كه خود از آتش است، با آتش عذاب مى‏شود؟

ديگر آنكه مى‏گويد: خدا را نمى‏توان ديد. چگونه چيزى را كه‏موجود باشد نمى‏توان ديد؟

سوم آنكه مى‏گويد: انسان در كارهاى خويش، فاعل مختار است و حال‏آنكه نصوص و متون دينى برخلاف آن است. (و خداوند خالق و پديدآورنده همه چيز است.) بهلول كلوخى برداشت و به طرف ابوحنيفه‏پرتاب كرد و گريخت. كلوخ به پيشانى ابوحنيفه خورد و او راآزرد. پس از دستگيرى بهلول، براى شكايت وى را نزد حاكم بردند.

بهلول به او گفت: چه آزارى از سوى من به تو رسيده است؟

ابوحنيفه گفت: كلوخى به پيشانى‏ام زده و س
ر من را به دردآورده‏اى.

بهلول گفت: درد را به من نشان بده؟

ابوحنيفه گفت: درد را چگونه مى‏توان ديد؟

بهلول گفت: پس چرا (بر امام صادق(ع) اعتراض مى‏كردى و مى‏گفتى‏چگونه مى‏توان گفت كه خداوند موجود است ولى نمى‏توان او را ديد؟

علاوه آن كلوخ خاك بود و تو نيز از خاك هستى پس نمى‏بايست‏خاك‏از خاك آزار ببيند وعذاب شود. همچنين من تقصيرى ندارم و بايداز خدا شكايت كنى، زيرا تو خود مى‏گفتى انسان فاعل كارهاى خويش‏نيست و همه كارها به ست‏خداست.

پس چرا تو مرا نزد حاكم آورده و ادعاى قصاص مى‏كنى؟

ابوحنيفه با شنيدن سخنان منطقى و عاقلانه بهلول شرمنده شد و از
شكايت‏ خويش منصرف گشته، جلسه دادگاه را ترك كرد. پژوهشگرمعاصر، علامه شوشترى، پس از نقل ماجراى فوق، نظر علامه مامقانى‏را تاييد كرده مى‏نويسد:

سزاوار است كه ابوحنيفه براى شكايت از بهلول، نزد منصور عباسى‏رفته باشد نه نزد هارون. زيرا ابو حنيفه، قبل از خلافت هارون‏وفات كرده است. ارادت بهلول به پيشوايان معصوم و مخالفت‏سرسختانه با مخالفان ايشان، همواره محور فعاليتهاى وى بود.

حتى پس از ديوانه‏نمايى‏اش اين رفتار را نيز از خود بروز مى‏دادو از كمترين فرصت‏براى تحقير و تضعيف دشمنان مى‏كوشي
د.

داستانهاى زير نمونه‏اى از آن است. روزى وزير هارون الرشيد(خليفه عباسى) به بهلول گفت: خوشا به حالت كه خليفه تو راسرپرست و فرمانرواى خوكها وگرگها قرار داده است. بهلول بدون‏فاصله به وزير گفت: پس مواظب باش كه از اطاعت و فرمانروايى من‏خارج نشوى. پس از اين جواب، وزير خجل و شرمنده شد. هنگامى كه‏بهلول در بصره بود، برخى دور او را گرفته گفتند: اى بهلول‏ديوانگان بصره را براى ما بشمار؟ بهلول گفت: شمارش ديوانگان‏بسيار بطول مى‏انجامد ولى مى‏توانم عاقلان را بشمارم.
ماهنامه كوثر شماره 25


www.tarikheslam.com

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید