گفتار اول: نام زنان رجعت کننده
ویژگی زنان رجعت کننده را می توانید در مقاله ای تحت نام « شرح حال و ویژگیهای بانوان رجعتکننده در حکومت امام زمان » در گروه مقالات «مهدویت و انتظار» ببینید.
نام زنانی که رجعت خواهند کرد، تنها در یک روایت یافته شد:
أخبرنی أبوعبدالله قال: حدّثنا أبومحمد هارون بن موسی قال: حدّثنا أبوعلی محمد بن همام قال حدّثنا إبراهیم بن صالح النخعی، عن محمد بن عمران عن المفضّل بن عمر، قال: سمعت أباعبدالله یقول یکون مع القائم ثلاث عشرة امرئة. قلت و ما یصنع بهنّ؟ قال: یداوین الجرحی و یقمن علی المرضی، کما کان مع رسولالله قلت: فسمهنّ لی، فقال: القنواء بنت رشید، و اُمّايمن، و حبابة الوالبیّة و
سمیّة اُمّعمّار بن یاسر، و زبیدة (زبیرة) و اُمّخالد الأحمسیّة و اُمّسعید الحنفیّة و صبانة (صیانة) الماشطة و اُمّخالد الجهنیّة؛
امام صادق می فرمايد: همراه قائم، سیزده زن رجعت می کنند. راوی می گوید، عرض کردم: چه مسئولیتی به آنها واگذار می شود؟ فرمود: مجروحان را مداوا و از بیماران مراقبت می کنند. همانگونه که همراه پیامبر این کار را میکردند. عرض کردم نام آنها را برایم بیان فرمایید، فرمود: قنواء دختر رشید و امايمن و حبابه والبیه و سمیه مادر عمار یاسر و زبیده و امخالد احمسیه و امسعید حنفیه و صبانه آرایشگر و امخالد جهنیه.
این روایت را محمد بن جریر بن رستم طبری كه امامي، ثقه و جليلالقدر است، در کتاب دلائل الإمامه آورده است.
گفتنی است، این روایت را نويسنده کتاب بیان الائمه با واسطه از دلائل الامامه نقل می¬کند، اما دو اسم در آن تصحیف (تحریف يا اشتباه) شده است: «زبیده» را «وتیره» و «الاحمسیه» را «الاحبشیه» نوشته است. بنابراین، دو اسم یاد شده نام جدیدی نیستند.
با توجه به متن روایت، می توان نتیجه گرفت، این زنان در اوایل ظهور رجعت می کنند و در قیام و مبارزه امام برای استقرار حکومت شرکت می کنند.
از سوي ديگر، از روایات چنين برميآيد كه شماري از یاران امام، از رجعت کنندگان به شمار میآیند. در مقدمه اشاره کردیم، پنجاه زن در میان یاران اولیه وجود دارند كه احتمالاً این سیزده بانو، جزو پنجاه بانویی هستند که در میان ۳۱۳ یار اولیه امام حاضرند. در این روایت تنها نام نه نفر از سیزده نفر، ذكر شده است.
در میان این نه نفر نيز شش نفر شناخته شدهاند و حالات آنان در احادیث و تاریخ آمده است، ولي سه نفر ديگر، یعنی امخالد احمسیه و امخالد جهنیه و امسعید حنفیه، با این لقبها شناخته شده نیستند. در روایات، از فردی به نام امسعید احمسیه، امخالد عبدیه و امخالد المقطوعة الید نام برده شده است، ولي دلیلی بر تطبیق این افراد با اسامی نقل شده در روایت رجعت وجود ندارد؛ چون استاد محقق نجم الدین طبسی، از امخالد نام برده احتمال دارد امخالد المقطوعه، یکی از این دو امخالد باشد. شيخمحمدباقر كجوري (م
سرگذشت بانوانی که در پی میآید، بر اساس ترتیب تاریخ حیاتشان است.
۱. صبانه آرایشگر (ماشطه)
نامش صبانه یا صیانه است، ولي در روایات و تاریخ، به شغل وي اشاره شده و از او به ماشطه آلفرعون یا ماشطه بنت فرعون، یاد می كنند. در روایت ابنعباس آمده است:
ماشطه دختر یکی از دوستان حضرت خضر است که در دوران بت پرستی، مردی خداشناس بود. ماشطه همسر حزبیل بود. حزبیل، مؤمن آلفرعون به شمار ميآيد که در قرآن از او یاد شده است. او پسرعمو و وليعهد فرعون و برادر همسرش آسیه بود. همو که ایمان خویش را پنهان می کرد و هنگام پیروزی حضرت موسی، ایمان خود را بر ساحران آشكار کرد و با فرعون و فرعونیان به مجادله پرداخت و همراه ساحران به دار آویخته شد و به شهادت رسید.
از او و خانواده اش، اطلاع بیشتری نداريم، ولي می توان فهمید او از خانواده ای موحد و مبارز بوده که در آن دوران سخت، ایمانشان را حفظ میکردند و در این راه به شهادت میرسیدند.
ماشطه روزی در حال آرایش و شانه کردن موی دختر فرعون، شانه از دستش افتاد. در اين هنگام گفت: «سبحان الله!» دختر فرعون پرسید: « پدر مرا یاد کردی؟» گفت: «نه، پروردگار خود و پروردگار تو و پروردگار پدرت را یاد کردم.» دختر فرعون گفت: «به پدرم خبر بدهم چه می
گویی؟» گفت: «خبر ده!» وقتی فرعون از جریان با خبر شد، او و فرزندانش را جمع کرد و پرسید: «پروردگار تو کیست؟»
جواب داد: « الله پروردگار من و توست.» فرعون گفت: « از عقیده خود برگرد!» او قبول نکرد. فرعون دستور داد مس مذابي را آماده کنند. فرعون دوباره از او خواست كه دست از باور خود بردارد، ولي باز قبول نکرد. یکی از فرزندان او را در مس مذاب جوشان انداختند و فرعون بار ديگر از او خواست كه از چنين عقیده اي دوري كند كه اين بار هم نپذيرفت. به این صورت، تکتک فرزندانش را مقابل چشمانش در مس مذاب انداختند تا اين كه نوبت به نوزادش رسید. چنین نمود که ماشطه به خاطر او ديگر مقاومت نکند. در این حال، نوزاد لب به سخن گشود و گفت: «مادر مرا بینداز و نیندیش که عذاب دنیا، در برابر عذاب آخرت آسان است.»
نوبت به خود ماشطه رسید. قبل از وارد شدن در مس مذاب به فرعون گفت: «من از تو ميخواهم، بعد از مرگم، ديگ مس جوشان را به خانهام ببری و خانهام را بر آن خراب کنید تا گور ما باشد.» فرعون گفت: «به خاطر حقی که بر گردن ما داری، می پذیرم و انجام می دهم.»
پیامبر در معراج بوی خوشی را احساس کرد، از جبرئیل پرسيد: « اين بوی خوش چیست؟» جبرئیل پاسخ داد: «این بوی خوش از مزار آرایشگر خانواده فرعون و اولاد اوست.»
ماجراي زندگي ماشطه، در اكثر آثار اهل سنت آمده است و در منابع اولیه شیعه وجود ندارد.
آسیه، همسر فرعون، که از قوم بنیاسرائیل و مؤمنی خالص بود و مخفیانه عبادت می¬کرد، بعد از شهادت همسر حزبیل (ماشطه) دید که فرشتگان روح او را به دلیل خیراتی که خداوند برای او اراده فرموده است، به معراج میبرند. این نکته، باعث افزایش یقین و اخلاص او شد. در این حال فرعون نزد او آمد و از ماشطه گفت. آسیه گفت: «ای فرعون، چه باعث شده که چنین بر خداوند جرأت یافته¬ای؟» به این ترتیب، آسیه نیز ایمان خویش را آشکار ساخت و به شهادت رسید.
سمیه به ضم اول و فتح دوم، مصغر سماء است. سمیه دختر مسلم (سلم) بن لخم خیاط (خباط) و کنیز ابیحذيفة بن مغیره، عموی ابوجهل و همسر یاسر و مادر عمار بود. او زني فاضل و نیکوکار و از بزرگزنان صحابه به شمار ميآمد و هفتمین فردی بود که در صدر اسلام به پیامبر ایمان آورد. وي از جمله کسانی است
که در مکه اسلام را آشكار ساخت و بر اساس منابع تاریخی و رجالی، اولین شهید اسلام است که در سال پنجم بعثت به شهادت رسید. وقتی مسلمانان باورشان را آشكار كردند، مشرکان مکه دست به سرکوب آنان زدند. طبیعی بود که غلامان و کنیزان که مدافعی نداشتند، در شمار نخستين قربانیان باشند.
روزي شماري از مسلمانان را دستگیر کردند و قرار شد آن قدر آنان را شکنجه دهند که دست از ایمان خود بردارند. خانواده یاسر نیز دستگیر شدند. آنها را مقابل آفتاب سوزان عربستان شکنجه دادند. عمار از روي تقيه، اظهار پشيماني كرد و آزاد شد و درباره او اين آیه نازل گشت: ؛fإِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِg
مگر آن كسي كه مجبور شده ولي قلبش به ايمان اطمينان دارد.
اما پدر و مادرش در زير شکنجه، به شهادت رسیدند.
بنابر گفتهای، بر تن همه دستگیرشدگان، زره های آهنی پوشاندند تا در برابر آفتاب، بدنشان بسوزد. عده¬ای از آنان، از عقیده خود برگشتند، ولي سمیه با آن كه مسن بود تا شب مقاومت کرد. شب ابوجهل آمد و بعد از ناسزا گفتن به وي، با نیزه او را به شهادت رساند. بنابه نقل دیگري، او را به دو شتر بستند و از دو طرف وي را کشيدند. يا گفته شده، ابوجهل او را به چهارمیخ کشید و با نیزه ای او را به شهادت رساند. بنابه گفتهاي، اين آیه، درباره او و چند نفر ديگر نازل شده است:
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ»؛
و از ميان مردم كسي است كه جان را براي طلب خشنودي خدا ميفروشد، و خدا نسبت به [اين] بندگان مهربان است.
وقتی پیامبر ديد آنها شکنجه ميشوند، فرمود:
صبراً یا آلیاسر فإنّ موعدکم الجنّة اللّهمّ اغفر لآلیاسر؛
ای خانواده یاسر، صبر پیشه کنید که وعده گاه شما بهشت است. خداوندا خاندان یاسر را بیامرز!
پیامبر به دليل مقام ويژه مادر عمار، او را به نام مادرش صدا ميكرد و عثمان برای توهین به عمار مي گفت، «ابنالسوداء»؛ يعني پسر زن سیاه.
ابنقتیبه دچار اشتباه شده و خیال كرده، سمیه مادر عمار، همان سمیه مادر زیاد بن ابیه است. در حالی که مادر زیاد، کنیز حارث بن کلده ثقفی بوده که ازرق، غلام حارث با او ازدواج کرده بود و حاصل آن ازدواج، سلمه بود. سلمه برادر زیاد بود، نه برادر عمار.
وي دختر (محصن) ثعلبه بن عمرو بن حصن (حفص) بن مالک بود که «برکه» نام داشت. او اهل حبشه و سیاه پوست بود و هنگام حمله ابرهه به کعبه، به مکه آورده شد که بعد از شکست ابرهه اسیر گشت. برکه کنیز مادر پیامبر بود. بعد از رحلت پدر پیامبر، آمنه، برای دیدار برادرانش راهی مدینه شد و در محلی به نام «أبواء» از دنیا رفت. پیامبر آن هنگام، شش سال داشت.
برکه، بعد از درگذشت آمنه، پرستار پیامبر شد و او را به مکه بازگرداند. از آن روی که امايمن پرستار پیامبر بود، او را حاضنه رسولالله مينامند. پیامبر او را مادر خطاب می کرد و می فرمود: « امايمن، مادر من بعد از مادرم است.» وقتی به او نگاه میکرد، میفرمود: «او باقی مانده خاندان من است.»
پیامبر وقتی با حضرت خدیجه ازدواج کرد، او را آزاد ساخت. امايمن با عبید بن زید، از قوم بنی الحارث بن خزرج ازدواج كرد و حاصل ازدواج آنها أیمن بود که از مهاجران، مجاهدان و شهیدان بود و توفیق هجرت یافت و در جنگ خیبر و حنین شرکت کرد و شهید شد. بعد از رحلت عبید بن زید، پیامبر فرمود: «هرکس می خواهد با زنی از اهل بهشت ازدواج کند، با امايمن ازدواج نماید.» كه زید پذیرفت.
پیامبر امايمن را به همسری زید بن حارثه درآورد که او را نیز آزاد ساخته بود. زید بن حارثه را حضرت خدیجه بعد از ازدواج با پیامبر به ایشان هدیه کرده
بود. اسامة بن زید از اين ازدواج متولد شد.
امايمن، چهارمین فردی است که به پیامبر ایمان آورد و جزو راویان و محدثانی به شمار ميآيد که شیعه و سنی از او روایت نقل میکنند. روایت «طیر مشوی»، در اثبات ولایت و خلافت امیرالمؤمنین، روایت حرکت دستاس و گهواره و تسبیح، در حالی که حضرت زهرا خواب بود، روایت عقد حضرت فاطمه و امیرالمؤمنین كه جبرئیل و میکائیل در آسمان خواندند، و روایت شهادت اهلبیت و ساخته شدن بارگاه برای امام حسین نيز از وي است.
امايمن چون به پیامبر نزدیک بود، در تمام لحظات حمایت میکرد. وی، دختر پیامبر (زینب) را غسل داد.
يك ماه از عقد حضرت علي گذشته بود ولي آن حضرت هنوز حیا داشت که به منزل پیامبر برود. امايمن بعد از گفتوگو با حضرت علی نزد پیامبر رفت و عرض کرد: «اگر حضرت خدیجه زنده بود، از عروسی دخترتان خوشحال می شد.» 
;
به این صورت، درخواست تشکیل خانواده برای حضرت زهرا را مطرح ساخت. پیامبر وي را مأمور كرد تا دنبال حضرت علی برود و او را با خود بیاورد. برای تدارک عروسی نیز امايمن مسئول خرید جهیزیه شد و در شب عروسی نیز دربان خانه صدیقه کبرا بود.
امايمن اهل¬بیت را بسیار دوست میداشت و براي حضرت زهرا احساس مادری میکرد. روزی پیامبر دید امايمن گریه میکند، فرمود: « چه شده است؟» عرض کرد: « شما براي عروسی حضرت زهرا مراسم نگرفتيد.» پیامبر فرمود: «گریه نکن. قسم به خدایی که مرا به پیامبري مبعوث کرد، در مراسم فاطمه، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، همراه هزاران فرشته حضور داشتند و خداوند به درخت طوبی امر کرد که لباسهای حریر و مخمل و جواهرات و عطر نثار آنها کند، به قدری که نمیدانستند با آنها چه کنند و خداوند طوبی را مهر فاطمه قرار داد. از اين رو، این درخت در خانه امیرالمؤمنین است.»
پیامبر هنگام هجرت به مدینه، را مأمور كرد تا7امانتهای مردم را كه نزدش بود، به امايمن سپرد و امیرالمومنین امانتها را به صاحبانشان برگرداند. امايمن جزو نخستين مهاجران بود. فرزندش أیمن، همراه امیرالمؤمنین از مکه هجرت کرد و در ضجنان منتظر شدند تا عده ای از جمله امايمن نیز به ایشان ملحق شوند.
امايمن بعد از هجرت نیز در کنار پیامبر بود و آن حضرت او را همراه خود به جنگها می برد. وي در جنگهای احد، خیبر و حنین شرکت داشت. از جمله کسانی که در جنگ احد فرار کردند، عمر و عثمان بودند. امايمن آنها را دید و خاک بر صورتشان پاشید و گفت: «این دستگاه نخ ریسی را بگیرید و نخ بریسید و بیاورید.»
در همین جنگ هنگام سیراب کردن زخمیها، تیری به امايمن خورد. ایمن نیز مانند مادرش شجاع بود. در جنگ حنین ابتدا همه فرار کردند و تنها ده نفر در کنار پیامبر ماندند که نُه نفر آنها از بنی هاشم بود و نفر دهم ایمن بود كه در همان جنگ به شهادت رسید.
امايمن خوابي دید. پیامبر خوابش را تعبير كرد و مژده پرستاری فرزند حضرت فاطمه را به او داد. از اين رو، وقتی امام حسین متولد شد، امايمن او را در لباس پیامبر پیچید و پيش آن حضرت آورد. پیامبر فرمود: « مرحبا به امايمن و حسین! امايمن این حقیقت خوابی است که دیدی.»
ام ايمن، هنگام رحلت پیامبر گریه می کرد. وقتی علت گریه را پرسیدند، گفت: « می دانستم روزی پیامبر از دنیا می رود، ولي من براي آن میگریم كه وحی پايان گرفته است.»
بعد از رحلت پیامبر، امايمن در کنار امیرالمؤمنین و اهل بیت پیامبر بود و بر خلاف اکثر مسلمانان که راه خود را از اهل بیت جدا کردند، او از اهل بیت دفاع كرد.
بنا به گفته عبدالله بن جعفر در مجلس معاویه، امايمن شاهد مجلسی بوده که پیامبر دوازده جانشين بعد از خود را شمرده است. اولین دفاع امايمن از ولایت هنگامی بود که امیرالمؤمنین را به مسجد بردند تا با ابوبکر بيعت كند. بنابه گفته سلیم بن قیس، امايمن پرستار پیامبر، رو به ابوبکر کرد و گفت: «چه زود حسادت و نفاق خود را آشکار ساختید.» عمر تا اين را شنيد، دستور داد امايمن را از مسجد بيرون کنند و گفت: «ما را با زنان چه کار!»
دفاع دیگر امايمن از اهلبیت در ماجراي فدک بود. ابوبکر بعد از غصب خلافت، برای وارد کردن فشار اقتصادی به اهلبیت، فدک را از آنها نزد ابوبکر رفت، ابوبکر از آن حضرت دلیل و شاهد خواست.
عمر گفت: « این قصه ها را رها کن!» سپس امايمن جریان نزول جبرئیل و نوشته شدن سند فدک را يادآور شد.
در نقل دیگري، امايمن گفت: « من شهادت نمی دهم، مگر احتجاج کنم به آنچه پیامبر فرموده است. تو را به خدا سوگند می دهم، آیا نمی دانی که پیامبر فرمود، امايمن زنی از اهل بهشت است؟» ابوبکر گفت: « بله.» امايمن گفت: « پس بدان خداوند به پیامبر وحی كرد که حق نزدیکان را بده و پیامبر فدک را به امر الهی به فاطمه داد.»
وقتی حضرت زهرا به پایان عمر خویش پيبرد، كسي را دنبال امايمن فرستاد که مطمئنترین زن در نزد او بود و فرمود: « ای امايمن، ندای مرگ را می شنوم؛ به همین خاطر از تو می خواهم
که امیرالمؤمنین را آگاه کنی.»
حضرت فاطمه هنگام شهادت، امايمن را دعوت كرد و وصیتش را نزد او براي امیرالمؤمنین خواند.
امام صادق می فرماید: «حضرت زهرا به امیرالمؤمنین عرض کرد: وقتی از دنیا رفتم، کسی را آگاه مکن، مگر چند نفر را.» امايمن جزو آن چند نفر بود.
حضرت فاطمه هنگام رحلت، امايمن را خواست و فرمود: «امايمن، تابوتی برایم بساز که جسد من دیده نشود.» امايمن عرض کرد: «ای دختر پیامبر، آیا چیزی را به شما نشان دهم که در حبشه ساخته می شود؟» حضرت فرمود: «بله.» امايمن با شاخه های خشک خرما تابوتی ساخت و روی آن پارچه ای انداخت که تابوت را بپوشاند. حضرت فاطمه فرمود: «مرا پوشاندی، خداوند تو را از آتش بپوشاند.»
امايمن بسيار به فاطمه زهرا عشق می ورزید. او بعد از شهادت ایشان قسم خورد، در مدینه نماند؛
زیرا طاقت دیدن جای خالی فاطمه را نداشت. از اين رو، به مکه رفت. در بین راه تشنه شد و دعا کرد: «خدایا، من خادم فاطمه ام، مرا تشنه میکشی؟» خداوند دَلوی از آسمان فرستاد و بعد از نوشیدن آن تا هفت سال به آب و غذا محتاج نشد.
اين واقعه در کتابهاي اهل سنت نیز نقل شده، ولي آنها هرگز به علت هجرت مجدد او به مکه اشاره نكردهاند و تنها نوشتهاند، بنابر ضرورت امايمن دوباره به مکه بازگشت!
امايمن، بعد از سالها خدمت و دفاع از اهل بیت، در آغاز خلافت عثمان درگذشت.
نسیبه به فتح نون و کسر سین، معروف به امعُماره، دختر کعب بن عمرو و از انصار است. به او «انسیه» و «لسیبه» نیز میگفتهاند. پدر شیبه، کعب بن عمرو، از طايفه بنی مازن بن النجار است و مادرش، رباب دختر عبدالله نام دارد. کنیه نسیبه، اُمعماره به ضم عین و تخفیف میم است.
نسیبه با زید بن عاصم بن عمرو بن عوف بن مبذول بن غنم، ازدواج کرد و دو فرزند به نامهای عبدالله و حبیب به دنیا آورد که هر دو يار پیامبر بودند. سپس با غزیّة بن عمرو ازدواج کرد و تمیم و خوله، حاصل این ازدواج بودند.
اُمعماره در مدینه زندگی می کرد و در سال سیزدهم بعثت، همراه زني با هفتاد مرد در عقبه ثانی با همسرش غزیّه پيش پيامبر رفت و با ایشان بیعت کرد. او در شمار راویان حدیث است.
زرکلی درباره وی می گوید: او صحابی پیامبر و در شجاعت مشهور بود و از ابطال المعارک (شجاعان جنگ) شمرده میشد. در جنگهای احد و خیبر و حنین شرکت داشت و همچنین در حدیبیه و عمرةالقضیه نیز حاضر بود.
نسیبه همراه همسر خود، غزیة بن عمرو و دو فرزندش در جنگ احد شرکت کرد. آغازِ روز برای سیراب کردن مجروحان، مشک کهنه ای برداشت و به سوی احد حرکت کرد. آن روز جنگید و سیزده زخم نیزه و شمشیر برداشت. نسیبه ماجرا را برای امسعد اين گونه تعريف می کند: آغازِ روز به احد رفتم و نگاه میکردم که مردم چه می کنند. همراهم مشک آبی بود. نزد پیامبر رسیدم در حالی که مسلمانان با قدرت میجنگیدند. وقتی مسلمانان شکست خوردند و فرار کردند، خود را به پیامبر رساندم و با شمشیر از پیامبر دفاع کردم و تیر ميانداختم تا اين كه زخمها مرا زمین گیر کرد.
امسعد می گوید: زخم عمیقی بر گردن نسیبه دیدم که تو خالی بود. پرسیدم: چه کسی با تو چنين كرده؟ گفت: وقتی مردم فرار می کردند، ابن قمیئه پیشم آمد و فریادزنان دنبال پیامبر می گشت. مُصعَب بن عُمیر و گروهی در مقابل او ایستادند که من نیز در آن جمع بودم و ابن قمیئه مرا زخمي كرد. البته من چند ضربه به او زدم، ولي او دو زره روی هم پوشیده بود.
ضمرة بن سعید از جد خود، درباره نسیبه نقل می کند:
روز احد از پیامبر شنيدم: به راس
تی امروز مقام نسیبه بالاتر از مقام فلانی و فلانی است.
پیامبر می دید که نسیبه سخت مبارزه می کند. لباس خویش به کمر زده بود تا این که سیزده زخم برداشت. من خود نسیبه را غسل دادم و سیزده زخم او را شمردم و بزرگترین زخم روي گردنش بود که یک سال آن را مداوا کرد. وقتی پیامبر فرمان حرکت به سوی حمراءالاسد را داد، نسیبه پارچه ای بر آن زخم بست و خواست حرکت کند، ولي از شدت خونریزی توان حرکت نداشت. ما تا صبح از او پرستاري کردیم. پیامبر وقتی از حمراءالاسد برگشت، پيش از رفتن به خانه، از برادر نسیبه خواست كه او را از حال نسيبه باخبر كند. وقتي او برگشت و خبر سلامت نسیبه را داد، پیامبر خوشحال شد.
عُمارة بن غزیّه، از امعُماره نقل می کند: مردم اطراف پیامبر را خالی کردند و کمتر از ده نفر در کنار پیامبر مانده بودند. من و همسر و دو فرزندم از پیامبر دفاع کردیم. من سپری نداشتم. پیامبر مردی را دید که داشت فرار ميكرد و سپری با خود داشت. فرمود: سپرت را برای کسانی که مبارزه می کنند، بگذار. من سپر را برداشتم و از پیامبر دفاع کردم.
فرزندش عبدالله بن زید می گوید: بازوی چپ من زخمی شد و خونش بند نمی آمد. مادرم با بندهایی که قبلاً آماده کرده بود، زخمم را بست. پیامبر به ما نگاه می-کرد. مادرم گفت: برخیز و مبارزه کن. پیامبر بارها فرمود: کیست که طاقت امعُماره را داشته باشد. کسی که مرا مجروح کرده بود، جلو آمد. پیامبر او را به مادرم نشان داد و مادرم با ضربه ای پای او را قطع کرد. پیامبر تبسم كرد و فرمود: قصاص کردی ای امعُماره. پیامبر می فرمود: من متوجه راست و چپ نمی شدم، مگر اين كه نسیبه را می دیدم که مقابل من می جنگید.
عبدالله بن زید می گوید: وقتی پیامبر مقاومت من و مادرم را دید، فرمود: بارکالله بر شما خانواده. مقام مادرت و مقام همسر مادرت و مقام تو بالاتر از فلانی و فلانی است. رحمت خدا بر شما خانواده. نسیبه عرض کرد: از خدا بخواه در بهشت همراه شما باشیم. پیامبر دعا فرمود: خدایا آنها را رفیقان من در بهشت قرار بده. نسیبه می گوید: دیگر برایم مهم نبود در دنیا چه بر سرم می آید.
در جنگ احد یکی از فرزندانش میخواست برگردد و فرار کند. نسیبه به او حمله كرد و گفت:
«پسرم از خدا و پیامبرش به کجا فرار می کنی؟» او را که برگرداند، م
ردی به او حمله کرد و او را به شهادت رساند. نسیبه شمشیر فرزندش را برداشت و به آن مرد حمله كرد و او را کشت. نسیبه با سپر کردن سینه و دستهایش از پیامبر دفاع می کرد.
نسیبه در جنگ حنین نیز شرکت داشت و وقتی مسلمانان فرار ميكردند، روی آنان خاک می پاشید و می گفت: «از خدا و رسولش به کجا می گریزید؟» عمر از کنارش گذشت و گفت: «وای بر تو، چرا چنین می کنی؟» نسیبه جواب داد: «این فرمان خداست.»
واقدی گوید: وقتی نسیبه خبر شهادت فرزندش حبیب را شنید، با خدا عهد کرد که یا مسیلمه را بکشد یا آنجا بمیرد، از اين رو، با خالد بن ولید در جنگ یمامه شرکت کرد و فرزندش عبدالله نیز همراه او بود.
ام سعد می گوید: از نسیبه پرسیدم: دستت چه شده است؟ گفت: در جنگ یمامه وقتی مردم می¬گریختند، من همراه انصار به حدیقةالموت رسیدیم و آنجا مدتی جنگیدیم تا ابودجانه بر در باغ کشته شد. من داخل باغ رفتم و دنبال دشمن خدا، مسیلمه می گشتم. مردی به من حمله کرد و دستم را جدا ساخت. به خدا سوگند چیزی جلودار من نبود تا به آن خبیث رسیدم. او کشته شده بود و پسرم عبدالله شمشیرش را از خون او پاک می کرد. همان جا سجده کردم.
نسیبه غیر از دستش یازده زخم دیگر در یمامه متحمل شد و بنا به نقل قمی، یکي از فرزندانش در جنگ احد به شهادت رسید. فرزند دیگرش حبیب را پیامبر به سوی مسیلمه کذاب فرستاد که به دست مسیلمه قطعه قطعه شد و به شهادت رسید و عبدالله، فرزند ديگرش، مسیلمه را كشت. در سال ۶۳ هجري قمری، در ۷۳ سالگی، در جنگ با یزید بن معاویه شركت كرد که برای فتح مدینه آمده بودند و در این جنگ که به واقعه حره معر
وف شد، به شهادت رسید.
گویند نسیبه روزی به محضر پیامبر رسید و عرض کرد: تمام آیات قرآن برای مردان است و آیه ای درباره زنان نیست.
از اين رو خداوند آیه ۳۵ سوره احزاب را نازل فرمود.
نسیبه حدود سال سيزده هجری قمري از دنیا رفت.
او از راویان حدیث شیعه است و بزرگانی مانند ابوحمزه ثمالی و عبدالکریم بن عمرو خثعمی و از او روایت کرده اند. دختر او فاطمه نیز از راویان حدیث به شمار ميآيد و از امام حسن و حسین روایت كرده است.
۵. حبابه والبیه
حبابه با حاء مفتوحه است و تشدید باء اول از غلطهای مشهور به شمار ميآيد. قاموس صراحت به تخفیف باء دارد.
والبیه: با کسره لام، مؤنث والبی و کنیهاش امنداء است.
حبابه دختر جعفر از قبیله اسد است. نام ایشان در چهار کتاب از هشت کتاب رجالی شیعه آمده، ولي شرح حالی از او نقل نشده است.
تنها می توان از احادیث نقل شده بعضی از اطلاعات را به دست آورد، مانند اینکه ایشان در زمان امیرالمؤمنین میزیسته و زمان امام رضا را نیز درک کرده است. یکبار به اشاره امام سجاد و بار دیگر به عنایت امام رضا به دوره
جوانی بازگشته است و نه ماه بعد از ديدار با امام رضا در دویست سالگی درگذشت و امام رضا او را در پیراهن مبارک خودشان کفن كردند.
حدیث اول
عبدالکریم از حبابه نقل می کند: امیرالمؤمنین را در جمع فرماندهان سپاه دیدم که با تازیانه گروهی را تعزیر می کرد. چيزي از امیرالمؤمنین پرسيدند و ایشان جواب دادند. بسیار زیبا سخن می گفتند و من دنبال ایشان رفتم تا وارد مسجد شدند و نشستند. عرض کردم نشان امامت چیست؟ به سنگی کوچک (حصاة) اشاره كردند و فرمودند: آن را بیاور. به محضرشان بردم. با انگشتر خود بر سنگ مهر زدند.
سپس فرمودند: ای حبابه، هر وقت کسی ادعای امامت کرد و توانست چنان که دیدی روی سنگ مهر کند، بدان او امام است و اطاعت از او واجب. امام کسی است که هرچه می خواهد در دست رس او باشد. حبابه میگوید: پس از شهادت امیرالمؤمنین، خدمت امام حسن رسیدم که جای امیرالمؤمنین نشسته بود و مردم از ایشان سؤال میکردند. امام به من فرمود: حبابه آنچه نزد توست بیاور. سنگ را به ایشان دادم. مانند مهر امیرالمؤمنین، سنگ را مهر کردند. سپس نزد امام حسین رفتم که در مسجد رسولالله نشسته بود. مرا به نزد خویش خواند و جایی برایم باز کرد و فرمود: برای راهنمایی تو دلیلی نزد ما وجود دارد، آیا آن دلیل را می خواهی؟ عرض کردم: بله، سرورم. فرمود: آنچه را همراه داری بده. من سنگ را در اختیارشان نهادم و برایم مهر کرد. در زمان امام سجاد نزد ایشان رفتم. در حالی که پیر شده بودم و دست و پایم می لرزید. در آن زمان صد و سیزده سال داشتم. دیدم امام در حال عبادت است. از راهنمایی ایشان مأیوس شدم. با انگشت سبابه اشاره كرد و جوانی من برگشت. امام فرمود: آنچه همراه داری بیاور. من سنگ را به ایشان دادم و برایم مهر کرد. بعد در زمان امام باقر خدمت ایشان رسیدم و روي همان سنگ برایم مهر زد. سپس محضر امام صادق رسیدم. ايشان نيز چنين كردند و بعد امام کاظم و امام رضا هم بر آن سنگ مهر زدند.
این جریان را سیدهاشم بحرانی با تفصیل بیشتری از رشید هجری نقل می کند: حبابه نزد امیرالمؤمنین آمد و سلام كرد و گریست و عرض کرد: واحسرتا از غنیمتی که بدون شما از دست می رود! اي امیرالمؤم
نین، از پيش شما نخواهم رفت، مگر اين كه بدانم بعد از شما چه کسی جانشين شماست. البته من بر استمرار امامت یقین دارم و حقیقت نزد من روشن است، ولي شما می دانید که خواسته ام چیست. حضرت دست خویش را دراز کرد و سنگ کوچک سفید رنگی را که می درخشید و بسیار صیقلی و صاف بود، از ایشان گرفت و انگشترش را درآورد و بر آن مهر زد و فرمود: خواست شما این بود؟ حبابه عرض کرد: بله. به خدا سوگند، اي امیرالمؤمنین همین را می خواستم! زیرا شنیده ام که بعد از شما در میان شیعیان اختلاف می افتد. از اين رو، این برهان را خواستم تا اگر بعد از شما زنده ماندم ـ و ای کاش زنده نمانم و من و خانواده ام فدای شما شویم ـ در صورتي كه شیعه به جانشین شما شك كرد، این شن را عرضه کنم و هر که توانست کار شما را انجام دهد، بدانم او جانشین شماست. البته امیدوارم اجل مهلت چنین کاری را به من ندهد. امیرالمؤمنین فرمودند: حبابه تو تا زمان امام رضا زندهاي و من بشارت می¬دهم که تو در شمار زناني هستي كه همراه مهدی خواهی بود.
حدیث دوم
از امام صادق روایت شده که حبابه از کنار امیرالمؤمنین می گذشت. حضرت فرمودند: « چیست آنچه با خود می بری؟» عرض کرد: «برادرم بیمار شده و گفته اند مارماهی برایش مفید است.» امام فرمودند: «ای حبابه، خداوند شفا را در چیز حرام قرار نداده.» حبابه تا این سخن را شنید، آن را بر زمین انداخت و گفت: « به خاطر حمل آن از خدا طلب آمرزش ميكنم.»
حدیث سوم
ابوبصیر از امام صادق نقل می کند:
وقتی مردم به دیدار معاویه می رفتند، حبابه به دیدار امام حسین می رفت. او زنی بسیار کوشا، و بر اثر عبادت پوست شکمش خشک شده بود. روزی با عموزاده خود به محضر امام سجاد رسید و عرض کرد، آیا ایشان را از شیعیان خود و نجات یافتگان می بینید. حضرت فرمودند: بله. ایشان نزد ما هستند و نجات یافته اند.
حدیث چهارم
روزی
حبابه به محضر امام حسین رسید. امام فرمودند: «ای حبابه، چه باعث شده که دیر به دیدار ما بیایی؟» حبابه عرض کرد: «چیزی جز بیماری باعث تأخیر نشده است.» امام دست روي محل بیماری نهاد و مدام دعا خواند. دست مبارکشان را كه برداشتند، خداوند بیماری را از بین برده بود. امام حسین فرمودند:« در این امت کسی از ملت ابراهیم نیست، مگر ما و شیعیان ما و ديگر مردم از امت ابراهیم به دورند.»
حدیث پنجم
ابوحمزه ثمالی نقل می کند: حبابه نزد امام باقر رفت و عرض کرد: اي پسر رسول الله شما در «أظله» چه بودید؟ امام فرمود: ما قبل از خلق مخلوقات نوری نزد خداوند بودیم، بعد خداوند مخلوقات را خلق کرد و ما تسبیح خداوند را گفتیم و آنها نیز تسبیح گفتند. ما لا إله إلّا الله گفتیم و آنها نیز گفتند. ما تکبیر گفتیم، آنها نیز تکبیر گفتند و این معنای آیه ای است که خداوند می فرماید: «وَأَنْ لوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاءً غَدَقًا»؛
اگر [مردم] در راه درست پايداري ورزند، قطعاً آب گوارايي بديشان نوشانيم.
راه حب حضرت علی، راه درست (مورد اشاره قرآن) بوده، آب گوارا (آب فرات)، ولایت آلمحمد است.
حدیث ششم
داوود رقی می گوید: محضر امام صادق بودم که حبابه وارد شد. او از امام درباره حلال و حرام پرسید. ما از زیبایی این پرسش شگفت زده شدیم. وقتی امام فرمودند: آیا پرسشهايي زیباتر از پرسشهاي حبابه شنيده اید؟ عرض کردیم: ایشان را در چشم و قلب ما بسیار عزیز و بزرگ كرديد. در این حال اشک از چشمان حبابه جاری شد. امام فرمود: چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: من بیمارم و نزدیکانم میگویند اگر امام شما همانگونه که می گوید واجب الاطاعه است، دعا کند تا بیماری تو بهبود یابد. البته من خوشحالم و می دانم این بیماری برای امتحان و تصفیه من است و کفاره گناهانم به حساب ميآيد. امام دعایی فرمود و بعد گفت: به نزد زنان برو و لباس خود را کنار بزن. ببین چیزی مانده است یا خیر و به آنها بگو این نشانه کسی است که به وسیله او می¬توان به خدا نزد
یک شد.
۶. قَنواء دختر رشید هجری
قنواء به فتح قاف و سکون نون و فتح واو. رشید به ضم راء و فتح شین مصغر است. هجری به فتح هاء و جیم و کسر راء منسوب به هَجَر، آبادیای در یمن است. البته روستایی نزدیک مدینه منوره نیز ناميده ميشود و به تمام یمن نیز میگویند.
قنواء با آن که از محدثان امامیه است و ابوحیان بجلی از او روایت می کند و نام او در کتاب های گوناگون آمده، ولي از خصوصیات زندگی وي چیزی نقل نشده و همین قدر معلوم است که او دختر رُشید هَجَری، یار و رازدار امیرالمؤمنین است؛ کسی که حضرت علي نحوه شهادتش را به او خبر داد.
در روایتی ابوحیان چنین نقل می کند: قنواء را ملاقات کرده و به او گفتم آنچه از پدرت شنیده ای، به من بگو. گفت: پدرم از امیرالمؤمنین شنيد چگونه صبور خواهی بود، وقتی نابهکارزاده بنیامیه، كسي را دنبال تو بفرستد و دست و پا و زبان تو را قطع کند؟ عرض کردم یا امیرالمؤمنین، آیا آخر آن بهشت خواهد بود؟ فرمود: ای رشید، تو در دنیا و آخرت، همراه من خواهی بود. قنواء ادامه داد: به خدا سوگند، مدتی نگذشت كه [عبیدالله بن] زیاد او را دعوت به بیزاری از امیرالمؤمنین کرد، اما پدرم نپذيرفت. او گفت: سرورت مرگ تو را چگونه خبر داده است؟ پدرم گفت: دوستم به من خبر داد که تو مرا به برائت از او می خوانی و من قبول نمی کنم و تو دست و پا و زبان مرا قطع می کنی. گفت: اینک خبر او را درباره تو، به دروغ مبدل ميكنم. او دستور داد دستان و پاهای پدرم را قطع کنند و زبان او را رها نمودند. در حالی که پدرم لبخند می زد، من دست و پای او را جمع کرده و بردا
شتم و گفتم: پدر درد می کشی؟ گفت: نه دخترم، فقط به اندازهاي كه بين جمعيت انبوه باشم، درد ميكشم. وقتی پدرم را برداشته، از قصر بيرون رفتيم، مردم اطرافمان جمع شدند. پدرم گفت: قلم و کاغذی بیاورید تا آنچه را تا قیامت اتفاق خواهد افتاد و مولایم امیرالمؤمنین خبر داده، برایتان بگویم. قلم آوردند و پدرم مدام می گفت و اخبار آینده را مينوشتند. خبر به [ابن] زیاد رسید و او حجام را فرستاد تا زبان او را قطع کند و همان شب، پدرم به شهادت رسید.
مرحوم علامه مامقانی می گوید: من جلالت مقام قنوا و قدرت دیانت و غرق محبت الهی بودن او را که مانع از انجام دادن گناه است، از کلام او به پدرش که پرسید: آیا احساس درد می کنی، استفاده می کنم؛ زیرا اگر او به درجه عالي ایمان و تقوا نرسیده بود، احتمال نمی داد که پدرش درد نکشد و این سؤال را از او بکند. پرسش او نشان می دهد، ایمانش مانند پدرش است و او میوه همان شجره طیبه به حساب ميآيد.
ابوجارود ميگويد: قنواء میگفت پدرم از من خواسته بود، حدیث را کتمان کنم و قلبم را محل امانت قرار بدهم.
این روایت نشان می دهد، دختر رشید نیز اسرار را می دانسته، ولي پدرش اجازه بیان آنها را به او نداده است.
علامه مجلسی هم در باب فضل انتظار و مدح شیعه در زمان غیبت، چنین روايت ميكند:
قنواء می گوید: به پدرم عرض کردم، شما چقدر شدید تلاش می کنید؟ فرمود: دخترم قومی بعد از ما می آیند که در دینشان بصیرت دارند و تلاش و کوشش آنان برتر از گذشتگان خواهد بود.
۷. زبیده
اسمش، أمةالعزیز و لقبش زبیده است. او از بنیعباس و دختر جعفر بن ابی جعفر منصور و همسر پسرعموی خود، هارونالرشید و مادر محمد امین است. لقب زبیده را پدر بزرگش منصور، به دليل زیباییاش به او داده است. در سال ۱۶۵ هجري قمري، با هارون ازدواج کرد و در سال ۲۱۶ از دنیا رفت. قبر او در کرخ بغداد، در قبرستان قریش است.
درباره شخصیت زبیده دو دیدگاه وجود دارد: بر اساس برخي گزارشها، او دنیاطلب و اسرافكار بوده و بعید است، منظور حدیث او باشد و سعادت رجعت یافتن به دنیا و یاری امام را داشته باشد. براي مثال، درباره ایشان گفتهاند، در مورد کمربند و کفش جواهرنشان، اهل تفنن و تنوع بود و در خرید لباس و آرایش اسراف می کرد. لباسی تهیه کرده بود که پنجاه هزار دینار ارزش داشت و مخارج شصت روز ایام حج او، بيش از ۵۴ میلیون درهم شده بود.
بر اساس ديگر گزارشها، او اهل خیر و مدافع اهلبیت بوده است. در کتابهای اهل سنت، چنین مواردي حذف شدهاند، ولي می توان اشاراتی را يافت. با توجه به این گزارشها، می توان گفت یا گزارشهاي اولیه معتبر نيست و برای تخریب او ساخته شده یا بنابه مصالحی، گریزی از چنین كارهايي نبوده است.
خطیب بغدادی می گوید: او معروف به خیر و تفضل کردن به اهل علم و صلاح بود و به فقيران کم
ک می كرد. آثار زیادی در شهر مکه و مدینه و راه مکه، اعم از چاه آب و برکه ایجاد کرده است. کسی او را در خواب دید و پرسید: حالت چطور است؟ گفت: خداوند به خاطر اولین اثری که در راه مکه ساختم، مرا بخشید.
ذهبی از او با لقب سیدة المحجبه ياد كرده و می گوید: «صد کنیزي كه در قصر داشت، همگی حافظ قرآن بودند.»
زرکلی می گوید: چشمه زبیده که در مکه قرار دارد، منسوب به اوست و از دوردست ترین مناطق نعمان، در شرق مکه با حفر قناتهای بسيار به مکه آورده شده است. او بزرگترین زن عصر خود در دینداری و اصالت و جمال و صیانت و خیر بود و آثاری در راه مکه ایجاد کرده که اگر آنها نبود، کسی این راه را طی نمی کرد.
ابنکثیر می گوید: « کسی او را در خواب دید که می گفت: چیزی برای من سود نداشت، مگر نمازهایی که در سحر میخواندم.»
همچنين درباره خيرخواهي او می گوید: « او راغب ترین مردم به انجام دادن كار خیر و پیشتاز به سوي هر خیري بود.»
حموی می گوید: «برکة امجعفر یا زبیدیه در بین مغیثه و عذیب و نیز چاه حسنی و نهر میمون را زبیده ساخته است.»
او اهل عبادت بود و به قرآن توجه داشت. از نظر اجتماعی، نيكوكار بود و براي بزرگداشت عالمان و صالحان تلاش ميكرد. او با هارونالرشيد درگير شده كه اين از شيعه بودن وي حكايت دارد.
علامه مامقانی می گوید: « شیخ صدوق در کتاب مجالس خود گفته: زبیده شیعه بود و هارون وقتی این را فهمید قسم خورد که او را طلاق دهد.»
شیخ منتجب الدین چنين بيان كرده است: زبیده خاتون، شیعه فطریه فدائیه بود، چنانکه شیخ اجل عبدالجلیل رازی در کتاب نقض آورده که چون هارونالرشيد غلو زبیده را در تشیع اهلبیت تحقیق كرد، سوگند خورد که او را طلاق دهد… . زبیده اظهار پشیماني نكرد.
حاج شیخعباس قمی می گوید: دلیل شیعه بودن زبیده آن است که در فتنه سال ۴۴۳ هجري قمري که در بغداد اتفاق افتاد، قبر زبیده و آلبویه همرا
ه ضريح امام کاظم به آتش کشیده شد.
در منابع شیعی، به روشنی دلیل اختلاف او با هارونالرشید بیان شده و اهل سنت كه از اين موضوع آگاه بودند، مزار وي را آتش زدند.
ابنعساکر می گوید: بین هارون الرشید و دختر عمویش زبیده، بحث و نزاع درباره چیزی از چیزها واقع شد و هارون در میان کلماتش گفت، من تو را طلاق دادم، اگر از اهل بهشت نباشم.
ابنحجر می گوید: وقتی سلم بن سالم بلخی زاهد، وارد بغداد شد، در مورد هارونالرشید کلمات زشتی گفت. هارون وي را زندانی کرد. وقتی هارون مرد، زبیده دستور آزادی او را صادر کرد.
ابنکثیر این جریان را کمی مفصل تر بیان می کند و می گوید: سالم بن سالم ابوبحر بلخی، از سران امر به معروف و نهی از منکر بود. او وقتي وارد بغداد شد و برضد هارون سخن گفت و کارهای او را زشت شمرد، هارون او را زندانی کرد و دوازده بند بر او بستند.
این گزارشهاي کوتاه، نشان از شجاعت او دارد و به دليل نفوذ فراوان زبیده، هارون هم نمی توانست کاری از پیش ببرد.
۸. امخالد
چنانکه پيشتر بيان شد، نام دو تن از زنان رجعتکننده، امخالد احمسیه و امخالد جهنیه بود، ولي در منابع، نامي از اين دو برده نشده است. در گفتار اول بيان داشتيم که احتمال دارد امخالدی که از اصحاب امام صادق بوده، یکی از آن دو فرد باشد. بنابراین، آنچه را در مورد امخالد آمده، يادآور ميشويم. البته نام و ديگر خصوصیات زندگی ایشان، معلوم نیست.
یوسف بن عمر، والی عراق، زید را به شهادت رساند و دست امخالد را قطع کرد. او زنی صالح و شیعه بود و به زید تمایل داشت.
ابوبصیر می گوید: نزد امام صادق بودم که امخالد وارد شد. همو که یوسف بن عمر دست او را قطع کرده بود… او شروع به سخن کرد. زنی بلیغ بود. در مورد خلیفه اول و دوم پرسيد. حضرت فرمود: ولایت آنها را بپذیر. عرض کرد: روزی که پروردگارم را ملاقات کنم، می گویم شما به قبول ولایت آن دو فرمان دادید. امام فرمود: باشد. امخالد گفت: اگر کسی که کنار شماست، (ابوبصیر) مرا به برائت از آن دو امر کند و کثیرالنواء (نام فردی منحرف) به ولایت آن دو فرمان دهد، کدام یک خیر و خوب است و شما آن را دوست دارید؟ امام فرمودند: به خدا سوگند این فرد برای من محبوب تر از کثیرالنواء و یاران اوست! این فرد بحث می کند و می گوید: کسی که به حکم خدا حکم نکند، کافر، ظالم و فاسق است.
همچنين نقل می کند: نزد امام صادق بودم که امخالد عبدیه وارد شد. حکم خوردن چیزی را پرسید. امام فرمود: چرا بدون پرسیدن نخوردی؟ عرض کرد: من در دینم مقلد شما هستم و زمانی که خداوند را ملاقات کنم، خواهم گفت جعفر بن محمد به من امر و نهی کرد.
امخالد زنی صالح و شیعی بود و براي عقیده اش، دستش را بريدند. امام صادق او را با امر به ولایت خلفا، امتحان کرد، اما ایشان با فراست، به گونهاي دیگر ميپرسد و پاسخش را می گیرد که بيانگر قدرت علمی و آگاهی ایشان است. روایت سوم، بصیرت دینی و امامشناسی ایشان را نشان می دهد که خود را فردی مقلد و پيرو امام معرفی میكند.
مرجع : مجله مشرق موعود
وب سایت خبر آینده روشن www.bfnews.ir