آيت الله سيد ابوالحسن مولانا
1 – اگر گفته شود شما كه قائل به رجعت هستيد، و اينكه خداى تعالى مردگانى را پيش از قيامت در موقع قيام قائم عليهالسلام به دنيا باز مىگرداند تا دلهاى مؤمنان را به عذاب كافران شفا بخشد و از براى آنها از كافران انتقام گيرد، بنا بر اين چه مانعى وجود دارد از اينكه يزيد و شمر و ابن ملجم در آن روز توبه كنند و از كفر و گمراهى خودشان برگردند، و در زمان رجعت به اطاعت امام عليهالسلام در آيند پس آن وقت دوستى و محبّت آنها واجب گردد، و لازم آيد كه خداوند پاداش نيكو به آنها دهد، و اين سخن، مذهب شيعه را نقض و باطل مىكند.
جواب: شيخ مفيد – رضوان الله عليه – به اين شبهه به دو نحو جواب مىدهد و ما فقط جواب دوم او را به جهت رعايت اختصار اينجا مىآوريم و به آن اكتفا مىكنيم.
مىفرمايد: چون خداوند كافران را در روز رجعت به دنيا باز گرداند تا از ايشان انتقام گيرد، در آن وقت توبه آنان را قبول نمىكند و در اين باب همچون فرعون شوند كه چون غرق مىشد گفت: «آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائيل و انا من المسلمين»(1) يعنى: ايمان آوردم به اينكه معبودى نيست مگر آن كه بنى اسرائيل به آن ايمان آوردند و من از جمله مسلمانانم. خداى تعالى فرمود: «الان و قد عصيت من قبل و كنت من المفسدين»(2) يعنى: آيا اكنون ايمان آوردى و حال اينكه پيش از اين عصيان كردى و از فساد كنندگان بودى. پس خداى تعالى ايمان او را رد كرد و قبول
نفرمود و اين پشيمانى بر وى در آن حال سودى نبخشيد، و نيز كافران در رجعت مانند كسانى هستند كه خداى تعالى در روز قيامت توبه آنها را نپذيرد و پشيمانى به آنها نفعى ندهد؛ زيرا آنها در آن وقت به آنهائى مانند كه كارى را از راه اجبار انجام دهند، علاوه از اين، حكمت خداوندى مانع اين است كه توبه را در همه اوقات قبول فرمايد بلكه ايجاب مىكند بعضى از اوقات مختص قبول توبه شود و در بعضى ديگر توبه در آنها قبول نشود. پاسخ درست بنا بر مذهب اماميه همين است كه گفتيم و اخبار بسيار هم بر همين مطلب از آل محمد عليهالسلام به ما رسيده و روايت شده است از ايشان درباره فرمايش خداى تعالى كه مىفرمايد: «يوم ياتى بعض آيات ربك لاينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيرا قد انتظروا انا منتظرون»(3) يعنى: روزى مىشود كه بعضى از آيات پروردگارت مىآيد و در آن وقت كسى كه از پيش ايمان نياورده يا در مدت ايمان خويش كار خيرى انجام نداده ايمان آوردنش سودى ندهد، بگو منتظر باشيد كه ما نيز منتظريم.
گفتهاند مضمون اين آيه در مورد ظهور قيام قائم عليهالسلام مىباشد و زمانى كه حضرت ظهور فرمايد توبه مخالفان را قبول نكند، و اين سخن چيزى را كه سائل به آن اعتماد نموده است ساقط مىكند.(4)
2 – استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى در تفسير الميزان شبههاى درباره رجعت نقل كرده و بعد به آن پاسخ ميدهند و آن شبهه و پاسخ اين است:
بعضىها به خيال خود در مقام ابطال رجعت دليل عقلى اقامه كردهاند و حاصل گفته آنها چنين است: به عنايت خداوند متعال مرگ بر موجود زندهاى هرگز عارض نشود مگر اينكه دوران زندگانيش كامل شود، و هر كمالى كه بالقوّه دارد مىتواند به مرحله فعليّت در آيد، پس اگر كسى بعد از مرگ زنده شود و به دنيا بازگردد، اين در حقيقت رجوع كردن است بعد از فعليّت به حال بالقوّه و استعداد، و اين امرى است محال، مگر اينكه مُخبر صادقى كه او خداوند سبحان است يا خليفهاى از خلفاى او به آن خبر دهد؛ چنانكه در داستانهاى موسى، عيسى و ابراهيم و غير اينها خبر دادهاند؛ اما درباره رجعت چنين خبرى از خداوند و خلفايش به ما نرسيده است، و آنهائى كه مىخواهند رجعت را اثبات كنند دليلشان ناتمام است:، و بعد شروع مىكند در تضعيف روايات رجعت و صحيح و ناصحيح همه را رد مىكند.
پاسخ اين شبهه اين است كه اين بيچاره نفهميده است كه اگر دليل وى دليل تام عقلى باشد آخرِ سخنش اولش را باطل مىكند، زيرا چيزى كه محال است و غير ممكن، هيچگاه آن استثناء بردار نمىشود. و با خبر دادن مخبر صادق و راستگو هرگز محال، ممكن نميشود.(5)
اصلا” هيچ مانعى نيست كه انسان بعد از مرگ دوباره زنده شود و به زندگانيش در دنيا باز ادامه دهد، و آنهائى كه به رجعت قائل هستند هرگز نمىگويند كه آنهائى كه به دنيا باز مىگردند بايد به صورت مَنِى به دنيا باز گردند و در صُلب پدران جاى گيرند و به رحم مادران وارد شوند و مراحلى را كه بايد بپيمايند طى كنند، و مراحل كودكى و جوانى و پيرى را سپرى كنند؛ چنانكه قبل از مرگ آنچنان بودند، بوده باشند. بلكه آنها مىگويند: گروهى از نيكان بسيار نيك و بدان بسيار بد در موقع قيام مهدى عليهالسلام به دنيا باز مىگردند تا نيكان به ثواب نصرت و يارى حضرت نائل آيند و دلهايشان با ديدن دولت حق شادمان گردد، و اما بَدان، تا مؤمنان از آنها انتقام گيرند، و به عذاب و عِقاب دنيا گرفتار گردند، و خوارى و ذلّت ببينند، و اينجا هيچ محذور عقلى نيست كه مانع رجوع آنها باشد، و چنانچه زنده شدن آنهائى كه در داستانهاى حضرت موسى، عيسى، عُزير و ارميا عليهمالسلام آمده است و قرآن از آن خبر مىدهد مستلزم محال و خروج از فعليّت به قوّه نيست همچنين آنهائى كه در زمان قيام حضرت زنده مىشوند و به دنيا باز مىگردند مستلزم خروج از فعليّت بقوه نيست، و بنابراين رجعت هيچ محذور عقلى در برندارد.
و بعد همين شخص شروع كرده به تضعيف روايات رجعت، در حالى كه روايات از ائمه اهلبيت عليهمالسلام بنحو تواتر معنوى نقل شده است، و از صدر اول هم مخالفان شيعه قائل شدن به رجعت را از مختصات شيعه و امامان آنها دانستهاند و در تواتر هم شرط نيست كه فرد فرد روايات مورد اعتماد و وثوق باشد. بلكه وقتى كه روايات به حد فراتر رسيد،
تواتر حجّت و موجب قطع و يقين مىگردد، با اين كه در بين روايات رواياتى است كه هم دلالت آنها تمام است وهم خود آنها قابل اعتماد است و اين بيچاره در اينجا نيز چون معنى تواتر را نفهميده دچار اشتباه شده است.
مراد استاد بزرگوار در الميزان از كلمه بعض، شريعت سنگلجى (1310 – 1363 هـ . ق) است كه يكى از ايادى وهابيون در ايران بود، او در تهران دارالتبليغى ساخت و عقايد وهابيون را ترويج مىكرد و به گمراهى مردم مىپرداخت، و يكى از مسائلى كه سخت با آن مخالف بود مسئله رجعت بود. تقريرات او را در باره رجعت، شاگردش به نام عبدالوهاب فريد به صورت كتابى در آورده و آن را «اسلام و رجعت» ناميد كه به سال 1355 ه.ق منتشر گرديد.
استاد بزرگوار حضرت امام خمينى طيّب اللّه زكىّ تربته در كتاب كشف الاسرار درباره اين مرد چنين مىفرمايد:
راستى من روزى كه كتاب توحيد در عبادت سنگلجى را خواندم رسيدم آنجا كه مىگويد چون انگشتر عقيق در دست كردن شرك است آن را بيرون آورده در راه حج به دور انداختم، به مغز تهى از ادراك او خنديدم كه اين مرد پس مكه مىرود چه كند و دور آن سنگه
ا چرا مىگردد؟ معلوم مىشود آنها را خدا مىداند يا خدا را در آن خانه و سنگ سراغ دارد. اگر بگويد آن اطاعت فرمان خداست اينها همه نيز اطاعت فرمان خداست وگرنه هيچ كس نه سنگ سياه بىقيمتى را مىپرستد و نه از انگشتر ياقوت و عقيق حاجت مىطلبد.(6)
در جلد اول الميزان نيز شبهه بازگشت فعل به قوه عنوان شده است به اين بيان؛ به طورى كه در جاى خود ثابت شده است، هر موجودى كه واجد قوه كمال و فعليت است، هنگامى كه از قوه به فعل در آيد و كمالات استعدادى آن جنبه فعليت به خود گيرد ديگر نمىتواند به حال اولى برگردد، زيرا رجوع از فعليت به قوه محال است، و نفس انسان بر اثر مرگ مجرد از ماده شده و يك موجود مجرد (مثالى يا عقلى) مىشود و اين دو بالاتر از مرتبه ماده است و وجود آنها قويتر از وجود مادى است و حال با اين چگونه ممكن است نفس بعد از مرگ باز به ماده تعلق پيدا كند، زيرا اين مستلزم رجوع فعليت به قوه است.
استاد ما علامه در پاسخ اين شبهه بيان مفصلى دارند كه ما فقط روى اختصار قسمتى از آن را در اينجا مىآوريم:
مىفرمايد: آنكه مىگويد «كه بازگشت فعل به قوه
محال است» سخنى است درست و غير قابل انكار، ولى زنده شدن يك موجود پس از مرگ هرگز از مصاديق رجوع فعل به قوه نيست. و اگر فرضا انسانى پس از مرگ به دنيا باز گردد و نفس او دوباره ارتباط و تعلق با بدن قبلى برقرار كند اين امر باعث ابطال اصل تجرّد او و بازگشت فعل به قوه نمىگردد، چه اينكه او قبل از قطع ارتباطش از بدن هم مجرد بوده است. بنابراين تعلق و ارتباط مجدد او با بدن مسلما منافاتى با تجرّد او ندارد، جز اينكه روابطى كه بر اثر مرگ ضامن تاثير و فعل نفس در ماده بوده و مفقود مىگردد، و روى اين جهت پس از آن قادر بر انجام افعال مادى نمىشود، درست به صنعتگرى ماند كه آلات و ابزار لازم براى عمل را از دست بدهد، ولى بازگشت نفس به حال سابق و تعلق آن به بدن دوباره قوا و ادوات آن را به كار مىاندازد، ودر نتيجه مىتواند حالات و ملكات خود را به واسطه افعال جديد به مرحلهاى فوق مرحله سابق برساند و تكامل تازه پيدا كند، بدون اينكه لازم آيد رجوع قهقرائى و سير نزولى از كمال به نقص و از فعل به قوه.(7)
3 ـ سنگلچى به پيروى از اهلسنت مانند احمد امين مصرى و ديگران مسئله رجعت را به عبداللّه بن سبا نسبت مىدهد و مىگويد: اين مسئله (تناسخ ارواح) در اسلام بى سابقه بوده تا اينكه عبداللّه بن سباء يهودى اين مسئله و قرين وى رجعت را در زمان خلافت على اميرالمؤمنين عليهالسلام منتشر نموده و فرقهاى به نام سبائيه تشكيل شد.(8)
احمد امين مصرى در كتاب خود «فجرالاسلام مىگويد»: «فكر رجعت را ابن سباء از يهود گرفته و داخل اسلام كرده است؛ زيرا يهود اعتقاد دارند كه پيغمبرشان (الياس) به آسمان رفته و رجعت مىكند و دين و قانون را تجديد مىنمايد و سپس اين فكر رجعت در نصرانيّت داخل شد و بعداً به مذهب شيعه وارد گرديد»(9)
افسانه عبداللّه بن سبا و داستانهاى فتنهانگيز و هولناكش همه دروغ و ساختگى است كه آنها را سيف بن عمر دروغ پردازِ كذّاب به اسم او ساخته است، و علامه جليلالقدر و پژوهشگر والا مقام سيد مرتضى عسكرى در دو كتاب نفيس خود «عبداللّه بن سبا» و «خمسون مأة صحابى مختلق» داستانهاى خرافى وى را از سيف و دروغهائى كه ساخته و پرداخته است محقّقانه بحث كرده و اثبات نموده است كه عبداللّه بن سبا يك مرد افسانهاى بيش نيست، و حضرت آيتاللّه العظمى آقاى خوئى قدسسره هم در كتاب «معجم رجال الحديث» اين خدمت ارزشمند علامه عسكرى را ستوده است.(10)
4 ـ عده كمى از اماميه رجعت را تأويل كردهاند به اينكه: مراد از رجعت رجوع دولت حقّه است كه در ايّام قيام قائم عليهالسلام تحقّق يابد، بدون اين كه اجسام اشخاص به دنيا باز گردند.
اين سخن برخلاف اجماع قطعى اماميّه است. اجماع قطعى اماميه اين است كه خداوند تعالى موقع قيام قائم عليهالسلام گروهى از مردگان خود را از دوستان و دشمنان خود را زنده مىكند و به دنيا باز گرداند. فلذا چگونه امكان دارد اين چنين اجماعى تأويل آن راه يابد، و اين تأويل برخلاف صريح اخبار نيز مىباشد و تأويل مزبور در حقيقت اجتهاد در مقابل نصّ است و باطل.
5 ـ بعضىها رجعت را تأويل نمودهاند به اينكه مراد، احياى اجسام عنصرى نيست، بلكه اجسام مثالى است.
پاسخى كه از تأويل گذشته (پاسخ شبهه 4) داده شد اينجا هم جارى است كه اين تأويل هم برخلاف اجماع قطعى اماميّه است و تأويل برآن راه ندارد، و با اخبار رجعت هم، اين تأويل سازگار نيست.
ميرزا حسن ابن شيخ عبدالرزّاق لاهيجى در كتاب سر مخزون(11) مىگويد: «در بسيارى از اين اخبار تصريح است به اينكه اهل رجعت مىكشند و كشته مىشوند و مىميرند و تناكح و تناسل مىكنند و امثال اين احوال كه آنها منافى تأويل رجوع دولت و صريح در رجعت اشخاص و اجسامند و ايضاً مبطل تأويل دوّمند، چه، ابدان مثالى به مذهب قائلين به آن، قائل به قتل و فصل و قطع و وصل . . . مثل اجسام عنصرى نيستند.
6ـ سنگلچى مىگويد: آنهائى كه به رجعت قائلند دليلى ندارند به جز اجماع منقول و آن شعبهاى است از خبر واحد.
در مباحث قبل اشاره كرديم كه هر خردمند هوشمند مىداند كه در نزد عقل جواز رجعت امرى است ممكن و قائلين به رجعت هم با كتاب و هم با سنّت قطعى متواتر و هم با اجماع اماميّه دليل مىآورند، و اينجا هم اين بيچاره از اين اجماع سر در نياورده، و اين اجماع، اجماع منقولى كه او مىگويد نيست بلكه اجماع محصّل است و سخن وى جز دروغى بيش نيست.
پانوشتها:
1 – سوره يونس، آيه 90.
2 – سوره يونس، آيه 91.
3 – سوره انعام، آيه 158
4 – علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 53، صص 132، 134 نقلا” از المسائل العكبرية.
5 – سيد محمد حسين طباطبائى، الميزان، چاپ اول، ج 2، صص 109 و 110.
6 – امام خمينى، كشف الاسرار، صص 64 و 65
7 – سيد محمد حسين طباطبائى، الميزان ج 1، صص 105 ـ 109.
8 – اسلام و رجعت، ص 83.
9 – احمد امين مصرى، فجرالاسلام، چاپ نهم، ص 270.
10 – سيد ابوالقاسم خوئى، معجم رجالالحديث، ج 10، ص 194.
11 – نسخه خطى «سرّ مخزون» در كتابخانه نگارنده موجود است.
منبع: شمس ولايت
www.shamsevelayat.com