پيشگفتار
Ø عناصر محوري حضور قرآن در نهج البلاغه
فصل يكم.
Ø انسان كامل، قرآن تكويني است
Ø احاطه انسان کامل بر اسماي حسناي الهي
Ø اهل بيت (عليهم السلام) بهترين معرف قرآن
Ø جامعيت انسان کامل
Ø محدود نبودن قلمرو خلافت خليفه خدا
فصل دوم.
Ø استحقاق علي بنابي طالب(عليهالسلام) براي معرّفي قرآن حكيم
Ø يادآوري عظمت اهل بيت(عليهم السلام)
Ø عظمت علمي و عملي اميرالمؤمنين(عليه السلام)
فصل سوم.
Ø بررسي نظام فاعلي قرآن در نهج البلاغه
Ø تجلي، بهترين وجه معقول آفرينش جهان
فصل چهارم.
Ø بررسي نظام داخلي قرآن در نهج البلاغه
Ø صامت و ناطق بودن قرآن تدويني
Ø صامت و ناطق بودن قرآن تکويني(جهان)
Ø نطق جهان آفرينش در پي انديشيدن صحيح
Ø ضرورت هماهنگي پرسش با معيارهاي نظام عيني و عملي
Ø اشاره به نطق عيني و عملي در نهج البلاغه
Ø قرآن، مرجع منازعات فکري و حقيقي صاحب نظران
Ø خاموشي قرآن در برابر متحجران
Ø اولين نطق قرآن، درباره مراد خود
Ø رجوع به معصومان(عليهم السلام)متمم و مکمل تفسير قرآن
Ø تمسک بيمار دلان به آيات متشابه
فصل پنجم.
Ø بررسي نظام غايي قرآن در نهج البلاغه
Ø &nbs
p; ضرورت ختم نظام غايي به مبدأ غايي بالذات
Ø خداوند، مبدأ غايي بالذات جهان هستي
Ø
SPAN>نتايج جمع بندي دو اسم غني و حکيم
Ø نظام غايي قرآن تدويني، همان نظام غايي ارسال رسولان و کتب آسماني
عناصر محوري حضور قرآن در نهج البلاغه
عناصر محوري حضور قرآن در نهج البلاغه و رهنمود نهج البلاغه دربارهٴ قرآن را سه ركن اساس
ي تشكيل ميدهد:
1. تطبيق محتواي نهج البلاغه با مضمون قرآني و تعليل مطالب آن با آيات كتاب خدا و ظهور مطالب قرآني در سخنان علي بن ابيطالب(عليهالسلام).
2. استشهاد اميرالمؤمنين(عليهالسلام) به آيات خاص قرآن و تمسّك آن حضرت(عليهالسلام) در موارد مخصوص به بخشي از آيات الهي قرآن حكيم.
3. تعريف، ترغيب و تبيين حقيقت قرآن كريم از زبان علي بنابيطالب(عليهالسلام) در نهج البلاغه.
تفاوت جوهر عنصر محوري در موارد اول و دوم، با عنصر محوري در مورد سوم، آن است كه آن دو محور از درون با قرآن كريم ارتباط دارند؛ ولي ديگري از بيرون با آن پيوند مييابد؛ لذا، ميتوان دو عنصر قبلي را از سنخ تفسير قرآن و تشريح مفاهيم قرآني دانست و عنصر سوم را از سنخ علوم قرآني و معرفت مبادي آن محسوب كرد. به تعبير ديگر، محصول در محور اول و دوم اين است كه قرآن چه ميگويد و محور سوم ميگويد كه قرآن چيست و چگونه فهميده ميشود.
گرچه در عنصر محوري دوم، سخن از استشهاد به بعضي از آيات قرآن كريم است، هيچ منافاتي با عنصر محوري اول كه تمام معارف نهجالبلاغه را منطبق با تصريح يا تلويح قرآني و يا استنباط شده از جمعبندي آيات آن ميداند، ندارد؛ زيرا صرف استدلال نكردن با آيات قرآني در غير موارد شاهد آوردن، مستلزم بيگانگي مطالب نهج البلاغه با مفاهيم قرآني نخواهد بود.
چون اين شاهد آوردن، بر اثر ضرورت يا درخواست سائلان و مانند آن صورت گرفت و هرگز مفيد حصر نيست تا دلالت كند بر اينكه، هماهنگي مطالب نهجالبلاغه با قرآن فقط در موارد ياد شده است. گرچه ممكن است شناخت دروني و بيروني برخي از كتابها يا بعضي از فنون علمي با هم فرق وافر داشته باشد، امّا نميتوان شناخت بيروني كتاب مخصوص يا فن خاص علمي را با استناد به متن آن تأمين كرد.
ليكن قرآن كريم اين ويژگي را دارد كه برابر آن ميتوان قرآن شناسي پيشين و قرآن شناسي پسين را با بررسي محتواي خود قرآن تأمين كرد؛ زيرا قرآن كلام و كتاب خداوندي است كه ظاهر و باطن و اوّل و آخر است؛ به اين معنا كه ظهور او عين بطون وي و بطون او عين ظهورش است[1]؛ همانگونه كه اوّل بودن او عين آخر بودنش و آخر بودنِ وي، عين اوّل بودنِ اوست،[2] و اگردرون و بيرون متكلم و صاحب كتابْ عين هم باشد، درون و بيرون كلام و كتاب او نيز بيگانه از هم نخواهد بود؛ لذا، ميتوان با تدبّر در درون قرآ
ن كريم، هم مفاهيم قرآني را استنباط كرد و هم علوم قرآني را صيد كرد؛ به تعبير ديگر، هم فهميد كه قرآن چه ميگويد و هم فهميد كه قرآن چگونه ميفهماند.
حضرت علي(عليهالسلام)، به دليل احاطه تام بر قرآن كريم، گذشته از اينكه عنصر محوري اول و دوم قرآن شناسي را ارائه فرموده است، عنصر محوري سوم قرآنشناسي را نيز به خوبي به ديگران كه از بيرون درباره اين كتاب سترگ آسماني به بحث مينشينند، آموخته است. در طي مباحث كوتاه آينده، جداگانه به اين مطالب اشاره ميشود.
آنچه در اين مقدمه مطرح ميشود، تبيين حريم بحث در اين رساله مختصر است و آن اينكه دو عنصر محوري اول و دوم از مدار كلام كنوني خارج است و آنچه رسالت اين رساله را تعيين ميكند با گفت و گو درباره عنصر محوري سوم از ديدگاه نهج البلاغه است كه معرفت قرآن از بيرون با ديدگاه كتاب مزبور باشد.
مطالبي كه در فصول آينده ارائه ميشود، بخشي از آن راجع به اهلبيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) به ويژه عليبن ابيطالب(عليهالسلام) در قرآن شناسي و برخي از آن ناظر به سخنان اميرالمؤمنين(عليهالسلام) درباره چگونگي قرآن است و از هر دو بخش نمونه مختصري ارائه ميشود كه به منزله فهرست اجمالي معارف حضرت علي(عليهالسلام) درباره كتاب الهي است.
انسان كامل، قرآن تكويني است.
حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام) مصداق بارز انسان كامل و خليفه تامّ الهي است. چنين انساني به همه حقايق جهان امكان كه همان مجالي اسماي حسناي خداوند و مظاهر صفات علياي اويند، آگاه است و به استناد آيه كريمه ﴿و عَلّمَ ادمَ الأسماءَ كُلّها ثمّ عَرضَهُم علي الملائكةِ فقال أنبئوني بأسماءِ هؤلاءِ إن كُنتمْ صادقين﴾.[3]
انسان كامل كه همان مقام رفيع آدميت تامّ است، نه شخص خاصّ آدم(عليهالسلام) همه اسماي تكويني الهي را، به علم شهودي، نه حصولي، دارد و چنين علمي با يافتن معلوم همراه است.
احاطه انسان کامل بر اسماي حسناي الهي
لذا تمام نامهايي كه مجالي اسماي حسناي خداوند است، مشهود و محاط خليفه الهي خواهند بود و چنين وجدان، احاطه كتاب بر مكتوب است. از اين جهت، اگر هر موجودي را كلمه، آيه، يا سوره خاص بدانيم، انسان كامل كه كون جامع است تمام كلمات، آيات و سُوَر جهان را دارد و حقيقت چنين خليفة اللهي، همان كتاب جامع خداوندي است.
با بررسي اينكه الفاظ براي ارواح معاني وضع شدهاند، نه براي مصاديق مادّي آنها، گرچه هنگام وضع الفاظ معهود و متعارف غير از مصاديق مادّي براي واضع چيز ديگري معلوم نبوده است، اطلاقِ عنوان كلمه، كتاب، و مانند آنها بر موجود عيني از قبيلِ عقل، نفس، آسمان، زمين و نظاير آن مَجاز نخواهد بود و اگر نزد توده مردم هم چنين اطلاقي مَجاز باشد، نزد خواص كه اصطلاح ويژه خود را دارند، كلمات ياد شده در نظر آنان با وضع تعيّني يا نقل يا اشتراك و مانند آن، معناي عام پيدا كرده است و هرگز نزد اين محقّقان، اينگونه معارف ياد شده مجاز نخواهد بود.
لذا، آنچه شيخ محمود بن امين الدين عبدالكريم بن يحيي شبستري تبريزي از مشاهير قرن هشتم هجري فرموده است، حقيقت است؛ نه مَجاز، و بدون تكلف ادبي قابل پذيرش؛ زيرا وي چنين سروده است:
به نزد آنكه جانش در تجلّي است ٭٭٭٭ همه عالم كتاب حق تعالي است
آنچه سيّد علي بن محمد بن افضل الدين محمد تركه خجندي، ملقّب به صائن الدين و مكنّا به ابو محمد، از مشاهير قرن نهم هجري در شرح بيت مزبور فرموده است، صائب نيست؛ زيرا وي در شرح بيت ياد شده، چنين فرموده است: «… همه عالم از تحت ثري تا وراي فلك، كتاب حق است به ت
قدير حذف مضاف؛ يعني مثل كتاب حق است… » [4]؛ زيرا عنوان جوهر، عَرَض، إعراب، حروف و نظاير آن، اگر هم به لحاظ اصل وضع حقيقت نباشد، در اصطلاح كساني كه جان آنها در تجلّي استْ بدون تجوّزِ در كلمه يا مَجاز در إسناد، ميتوان هر موجود عيني را كلمه، كتاب و آيه الهي دانست.
از اين جهت يعني صحّت اطلاق عنوانهاي ياد شده تدوين، سهم بيشتري از تكوين ندارد و تكوين كمتر از تدوين سهيم نيست؛ بلكه سهم كتاب تكويني، بيش از بهره كتاب تدويني است؛ زيرا سهم مصداق كاملْ بيش از سهم مصداق غير كامل است، از لحاظ اندراج تحت معناي جامع و انطباق مفهوم عام بر مصداق.
جناب شبستري، در همين راستا، فرمودهاند:
به آخر گشت پيدا، نفس انسان ٭٭٭٭ كه برنس آمد آخِر، ختم قرآن
يعني همان طور كه در نظام تكوين به لحاظ قوس نزول، اوّل عقل، دوم نفس كل و در آخِر نفسِ انسان پديد آمد، از جهت ترتيب آيات تدويني نيز انسان، در پايان قرآن قرار گرفت: ﴿قل أعوذ برب الناس ٭ ملك الناس ٭ إله الناس… ٭ من الجنّة و النّاس﴾.[5]
يعني آنچه در اوايل و اواسط قرآن كريم آمد، ناظر به مقام كون جامع و عيني همه اسماي الهي نيست. تنها انسان است كه واجد همه اسماي حسناي الهي و صفات علياي خداوندي است، و در آخِر قرآن به عنوان مربوب مخصوص خداوند مطرح ميشود.
كسي كه از راه كتاب تدويني، پي به كتاب تكويني ميبرد، بهره حصولي خواهد يافت؛ ولي كسي كه از راه كتاب تكويني به اسرار كتاب تدويني ميرسد، نصيب او علم شهودي خواهد بود.
اهل بيت (عليهم السلام) بهترين معرف قرآن
با بيان گذشته، معلوم ميشود بهتر از اهل بيت عصمت كه اميرالمؤمنين(عليهالسلام)، سيّد اولياي خدا و خلفاي الهي است، كسي نيست كه قرآن را از بيرون معرفي كند؛ همانگونه كه در تبيين محتواي دروني قرآن نيز هيچ چيز يا هيچكسي بهتر از آنها نخواهد بود و اگر درباره خود قرآن جستوجو شود، آن هم چون همتاي انسان كامل است، در حكم خود انسان كامل است؛ نه برتر از او.
گرچه در عالم ملك و در نشئه تكليف، مراحل نازل انسان ملكوتي و كامل، تابع حقيقت قرآن خواهد بود، ولي در ارزيابي بايد حساب هر مرحله از قرآن را با مرحله خاص از مقامهاي رفيع انسان كامل، به دقّت بررسي كرد.
براي تذكّر، برخي از تعبيرهاي اهل معر
فت درباره اطلاق كتاب بر موجود تكويني بازگو ميشود.قيصري (متوفاي 751ه.ق)، در فصل پنجم از مقدمه شرح فصوص ابن عربي، فرموده است: «بايد معلوم باشد كه همه عوالم از كل و جزئي، كتابهاي الهياند؛ چون به كلمات تامّهٴ آنها احاطه دارند. عقل اوّل و نفس كلّي، دو كتاب الهياند و گاهي به عقل اول، امّ الكتاب گفته ميشود».[6] و اين شعر را در چند مورد كتاب[7] خود به حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام) نسبت ميدهد:
فأنت الكتاب المبين الذي ٭٭٭٭ بأحرفه يظهر المُضمَر
چنان كه مرحوم فيض كاشاني نيز آن را در صافي به اميرالمؤمنين(عليهالسلام) منسوب ميداند و چنين ميفرمايد:
«اطلاق كتاب، بر انسان كامل، در عُرف اهل اللّه و اولياي خاص او شايع است».[8]
محمد بن حمزه فناري (761 ـ 834) از مشاهير قرن هشتم و نهم در شرح مفتاح الغيب، صدرالدين محمد بن اسحاق بن يوسف بن علي قونوي (606 ـ 673) از بزرگان قرن هفتم هجري، چنين فرموده است: كتاب دو قسم است: فعلي و قولي؛ آنگاه قرآن كريم را ترجمه حقيقت رسولاكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) معرفي كرده و حديث «كان خُلُقه القرآن» را اشاره به آن دانسته است.[9]
صدرالدين قونوي در فكوك، سرّ نامگذاري انبياء(عليهمالسلام) به كلمات و نيز سرّ نامگذاري حق سبحانه و تعالي ارواح بلكه موجودات را به اين نام (كلمات)، موقوف بر شناخت چگونگي ايجاد و ماده كه آفرينش از آن و به توسط آن و در آن واقع ميشود دانست و اظهار داشت كه اصول آن را در تفسير «فاتحة الكتاب» و در كتاب نفحات ياد كردهام؛ آنگاه راز اجمالي آن را در اين دانست كه خداوند از تأثير ايجادي خويش به عنوان قول، ياد كرده است[10]؛ ﴿إنّما قولنا لشيء إذا أردناه أن نقول له كن فيكون﴾ [11]؛ يعني اگر ايجاد، همان قول و تكلّم است، پس موجود همان مَقُول و كلمه خواهد بود.
قونوي در نفحات چنين ميگويد: هر كدام از موجودات كه در علم حق متعالي، تعيّن علمي يافت و هنوز به صبغه وجودي مُنضَبِق نشد، حرف عيني ناميده ميشود و به اعتبار تعقّل آن با لوازم خاص قبل از صِبغه ياد شده، كلمه غَيْبي ياد ميشود و به اعتبار ظهور حق سبحانه به وسيله آنها و انسحاب و جريان حكم تجلّي بر آنها و بر لوازم آنها كلمه وجودي ناميده ميشود و به اعتبار، موجودات، كلمات خداوندند و نامها در اثر اختلاف اجناس، انواع و سپس اشخاص، مختلف خواهد بود.[12]
جامعيت انسان کامل
چون انسان كامل، جامعِ همه كمالها و نيز تمام كلمهها خواهد بود، ميتواند بگويد: «اُعطيت جوامع الكلم» [13]؛ چنانكه درباره رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) وارد شد و نيز آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) درباره اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرمود: «أُعطي علياً جوامع العلم»[14]. گرچه همان عنوان جوامع الكلم، كافي است؛ زيرا مقام انسان كامل، بيش از يك حقيقت نيست و در نشئه ملك، برابر آيه 60 سوره آلعمران ﴿و أنفسنا و أنفسكم﴾ وجود مبارك علي بنابيطالب(عليهالسلام) همان روح مطهّر رسولاكرم و گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) خواهد بود.
غرض آنكه حقيقت انسان كامل، طبق شهادتِ صاحب نظران انسانشناس، همان كتاب جامع و مهيمن بر ساير كتابها، كلمهها و موجودهاست؛ زيرا وي مظهر اسم (اللّه) اعظم است و اما ديگر موجودها مظهر اسماي ديگر.
قونوي در مواردي از فكوك به اين مطلب پرداخت كه قلب انسان كامل، مستواي اسم اللّه است كه آن اسم ذات ميباشد.[15] انسان كه كون جامع است، خليفه خداوندي است كه محيط به تمام اشياست؛ زيرا خليفه بايد خلأ «مستخلف عنه» را پر كند و اگر «منوب عنه» هيچ خلأ نداشت، خليفه او مظهر محيط بودن او خواهد بود و مظهر خداوند محيط، همانا كون جامع است.
اميرالمؤمنين(عليهالسلام) هم شمّهاي از فضايل مردان الهي را كه به مَنصب ملكوتي خلافت خداوند نايل آمدند، چنين بازگو ميفرمايد: «…هجم بهم العلم علي حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المُترفونَ و أُنِسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا بأبدان أرواحها مُعلّقة بالمحلّ الأعلي، أُولئك خلفاء اللّه في أرضه و الدُّعاةِ إلي دينه. آه آه! شوقاً إلي رؤيتهم».[16]
محدود نبودن قلمرو خلافت خليفه خدا
منظور از خلافت در زمين اين نيست كه قلمرو خلافت او محدوده زمين است؛ بلكه مراد آن است كه گرچه منطقه خلافت او بسيار وسيع است، وجود مُلكي و عنصري او در زمين به سر ميبرد. حضرت علي(عليهالسلام)، از خود به عنوان خليفة اللّه و ولي اللّه ياد ميكند؛ همانگونه كه در بخشنامههاي رسمي خود كه براي كارگزاران امور مالي و صدقات مينوشت، چنين مرقوم ميفرمود: «ثم تقول: عباداللّه! أرسلني إليكم ولي اللّه وخليفته… » [17] و درباره انسان كاملي كه اين عنوان قابل إنطباقْ بر حضرت مهدي(عليهالسلام) ارواحنا فداه است، چنين فرموده است: «بقية من بقايا حجّته، خليفة من خلائف أنبيائه».[18]
بنابراين، جهان بيروني كتابي است صامِت و جهان دروني، يعني انسان كامل و خليفه الهي، كتابي است ناطق و قرآن تدويني كه رموز جهان بيرون را دربر دارد، انسان كامل، همه آنها را در نهان و نهاد خويش مشهود مييابد.
جناب شيخ محمود شبستري در اينباره در موارد مختلف از گلشن راز ميفرمايد:
جهان جمله فروغ نور حق دان حق اندر وي ز پيداييست پنهان
جهان انسان شد و انسان جهاني از اين پاكيزهتر نَبْوَد بياني
جهان آنِ تو و تو مانده عاجز &n
bsp; ز تو محرومتر كس ديده هرگز
جهان را سر به سر در خويش بيني هر آنچه آيد آخِرْ پيشْ بيني
تذكر. گاهي عنوان خليفه بر خداوند سبحان، نسبت به عَبد سالك صالح متوكّل بر او اطلاق ميشود كه نظير عنوان مؤمن است كه هم بر خداوند اطلاق ميشود و هم بر بنده او و بحث آن در تبيين «المؤمن مرآة المؤمن» مطرح است. جريان اطلاق عنوان خليفه بر خداوند، در نهج البلاغه به صورت نيايش حضرت علي(عليهالسلام) هنگام عزم بر سفر چنين آمده است: «اللّهم أنت الصاحب في السفر و أنت الخليفة في الأهل و لا يجمعهما غيرك لأن المستخلف لا يكون مستصحباً و المستصحب لايكون مستخلفاً».[19]
آنچه اطلاق عنوان خليفه را بر خداوند، پيچيده ميكند، همانا اصالت او و فرعيت بنده اوست؛ بنابراين، چگونه تصور صحيحي براي خلافت اصل از فرع ميتوان داشت؟ و آنچه اطلاق عنوان خليفه را بر بنده نسبت به خداوند دشوار ميكند، نداشتن تصور درستي از خلافت نسبت به خداوندياست كه بر همه چيز احاطه دارد و هيچ ذرّه از او خالي نيست و او نيز از هيچ موجودي غايب نيست تا خَلف و وراي او تصور شود كه بنده او در غيبتش عهدهدار كار مخصوص او شود. البته، به طور اجمال، اين مسائل مورد اشاره قرار گرفت و علاج آن بازگو شد.
ادامه دارد…
http://portal.esra.ir


