فصل سوم
بررسي نظام فاعلي قرآن در نهج البلاغه
گرچه هر موجودي كه هستي او عين ذاتش نيست، نيازمند به علت است، چنان كه حضرت علي(عليهالسلام) فرمود: «كلّ قائمٍ في سواه معلول» [48] و گرچه تمام موجودهاي امكاني معلول و مخلوق خداوندند: ﴿اللّه خالق كلّ شيء﴾ [49]، ليكن آفرينش جهان بر محور جدايي مخلوق از خالق و انفصال وي از خالق خود، نخواهد بود؛ زيرا هرگونه جدايي، مستلزم تحوّل در مبدأ فاعلي است و خداوند، منزّه از هرگونه تحوّل و مبرّا از هرگونه تغيير است.
اميرالمؤمنين(عليهالسلام) نيز فرموده است: «ولا يتغيّر بحال و لا يتبدّل بالأحوال و لا تُبليه الليالي و الأيام و لا يغيّره الضياء و الظّلام» [50]؛ «لا يشغله شأن و لا يغيّره زمان».[51]
تجلي، بهترين وجه معقول آفرينش جهان
بهترين وجه معقول آفرينش جهان، همانا تجلّي است كه از ظريفترين تعبيرهاي قرآني و روايياست؛ چنانكه در آيه ﴿فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً و خرّ موسي صعقاً﴾ [52] آمده است و در جريان معاد هم تلويحاً به آن اشاره شده است؛ زيرا خداوند در آيه ﴿قُل إنما علمها عند ربّي لا يُجلّيها لوقتها إلاّ هو﴾ [53] تجليه ساعت و قيامت را به خود اسناد داده است.
چون در قيامت كبرا و حشر اكبر، تمام اشخاص و اشيا به عنوان مبدأ قابلي حضور و ظهور دارند، نه به عنوان مبدأ فاعلي، زيرا همه آنها تحت قهر حاكماند، بنابراين، تنها عامل تجلّي قيامت، ظهور خود خداوندِ متجلي
خواهد بود؛ چون هيچ نوري در حشر اكبر حضور و ظهور فاعلي ندارد تا مايه روشني اصل قيامت شود. به هر تقدير، تنها عامل تجلّي هر شخص يا شيء، ظهور ربوبيّت خداوند در او خواهد بود.
حتي روشني روز كه وسيله تجليه و روشن نمودن اشيا و امور است: ﴿و النهار إذا جلاّها﴾ [54]، بعد از آن است كه خود روز روشن شده باشد: ﴿و النهار إذا تجلّي﴾ [55]، زيرا تا خود روزْ متجلّي نباشد، هرگز تجليگر اشياي امور ديگر نخواهد بود و تنها عامل تجلّي روز، همانا ظهور ربوبيّت خداوند است كه مُقدر ليل و نهار بوده و مكرّر آنها در يكديگر و مولج هركدام در ديگري است: ﴿و جعلنا الّيل والنهار ايتين فمحونا اية الّيل و جعلنا اية النهار مبصرة﴾.[56] از اين جهت ميتوان گفت كه ظهور روز، توسط ظهور خداوندي است كه او ﴿نور السموات والأرض﴾ [57] است.
آنچه از نهج البلاغه در توجيه كيفيت آفرينش جهان بر ميآيد، اين است كه اساس خلقت الهي، همان تجلّي عيني اوست؛ چنانكه فرموده است: «الحمدللّه المتجلي لخلقه بخلقه» [58] و پايه معرفت خالق نيز همان تجلّي علمي اوست؛ چنانكه فرموده است: «بها تجلّي صانعها للعقول» [59] و چون جلوهگاه علمي او عقل مجرّد است، هرگز با چشم مادّي ديده نخواهد شد: «و بها امتنع عن نظر العيون» [60]؛ زيرا چشم مُلكي، عقل و معقول ملكوتي را نميبيند؛ چه رسد به مشاهده ما فوق اينها.
البته تجلّي خداوند براي درك دروني، مستلزم احاطه علمي نيروي ادراك كننده نسبت به خداوند متجلّي نخواهد بود؛ لذا حضرت علي(عليهالسلام) در اين باره چنين فرمود: «لم تحط به الأوهام بل تجلّي لها بها و بها امتنع منها»[61]. چون محل تجلّي محدود است، هرگز توان احاطه مبدأ محيطِ خود را ندارد و از آنجا كه حيطه او را مبدأ فاعلي، محدود و احاطه كرده است، از اين جهت، فقط براي نيروي ادراك كننده دروني جلوه كرده و از محدود و محاط شدن او امتناع ورزيده است.
اكنون كه روشن شد اساس آفرينش خد
اوند، همان تجلّي عيني او و پايه معرفت الهي، همان تجلّي علمي اوست، صدور يا ظهور قرآن كريم از ذات اقدس خداوندي با تجلّي ويژه خواهد بود؛ چنانكه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) در اين باره فرموده است: «فبعث اللّه محمداً(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بالحق ليخرج عباده من عبادة الأوثان إلي عبادته و من طاعة الشيطان إلي طاعته بقرآن قد بيّنه و أحكمه… فتجلّي لهم سبحانه في كتابه من غير أن يكونوا رأوه بما أراهم من قدرته».[62]
همانطوري كه تجلي عيني خداوند در قرآن تكويني، معقول استْ نه محسوس، لذا از حواس مادي امتناع دارد، تجلّي علمي او در قرآن تدويني نيز معقول است نه محسوس؛ لذا از حواس ملكي امتناع دارد و محروماني كه جز به حسّ مادي نپرداختند، از شهود قلبي او محجوباند؛ چنانكه تكلّم او همانند اصل آفرينش وي، منزّه از تَرَوّي، تفكر حصولي، اهتمامورزي ذهني خواهد بود: «متكلمٌ لا برويّةٍ، مريدٌ لا بهمّةٍ، صانعٌ لا بجارحةٍ».[63]
با چنين كلامي با صاحبدلان مشتاقْ مكالمه دارد و تكلّم ميكند: «و ما برحَ للّه عزّت آلائه في البرهة بعد البرهة و في أزمان الفترات، عباد ناجاهم في فكرهم و كلّمهُم في ذات عقولهم، فاستصبحوا بنور يقظةٍ في الأبصار و الأسماع و الأفئدة، يذكّرون بأيّام اللّه».[64]
چون قرآن جلوه ويژه الهي است، نور مخصوص او را به همراه خواهد داشت؛ لذا حضرت علي(عليهالسلام) در اين باره فرمود: «ابتعثه بالنور المضيء، و البرهان الجلّي و المنهاج البادي و الكتاب الهادي» [65]؛ «ثم أنزل عليه الكتاب نوراً لا تطفأ مصابيحه، و سراجاً لا يخبو تَوَقُّدُهُ» [66] و نيز فرموده است: «كتاب اللّه تبصرون به و تنطقون به».[67] اگر خداوند قرآن را به عنوان نور نازل نكرده بود، هرگز ديدن اشيا با آن ممكن نبود؛ چون بصيرت دل با نور معنوي ميتواند اشيا و اشخاص را درك كند؛ نظير آنكه چشم سر با نور حسّي و مادي اشيا را ميبيند. غرض آنكه در نهج البلاغه گاهي تصريحاً و گاهي تلويحاً از قرآن به نور ياد شده است كه اين نور ويژه، محصول همان تجلّي علمي خاص است
.
گرچه وسائط فيض در تجلّي ساير اشيا مأموران مخصوص خداوندند، ليكن در تجلّي قرآن كريم، مبادي فاعلي قريب نيز فرشتگان معصوم مخصوصاندكه حضرت علي(عليهالسلام) در اينباره فرموده است: «و مسبّحون لا يسأمون؛ لا يغشاهم نوم العين و لا سهو العقول و لا فترة الأبدان و لا غفلة النسيان و منهم أُمناءُ علي وَحِيه و ألسِنة الي رسله» [68]؛ «جَعلهم اللّه فيما هنالك أهل الأمانة علي وحيه و حمّلهم إلي المرسلين و دائع أمره و نهيه و عصمهم من ريب الشُّبهات» [69]؛ «و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها علي فكرهم».[70]
يعني فرشتگان الهي، دائماً در تسبيح خستگي ناپذيرند و هرگز خوابِ چشم و سهوِ عقل و سستي بدن و غفلت فراموشي عارضشان نميشود. از اين گروه، عدّهاي امينِ وحي خدا و زبان گوياي الهي براي پيامبران هستند. خداوند فرشتگان را امين وحي خود قرار داد و وحي را به وسيله آنان به پيامبر خود رساند و آنها را از اضطراب شبهه و شك حفظ كرد و هيچ وسوسهاي در آنها طمع نميكند.
نتيجه آنكه مبدأ نظام فاعلي وحي، خداوند است و نحو اظهار آن نيز تجلّي علمي ويژه است و حاملان آن هم فرشتگان مخصوصاند؛ بنابراين، هيچ بطلان و خلافي در محور فاعلي قرآن، راه ندارد. تمام مطالب اين فصل را ميتوان از آيات قرآن كريم استنباط كرد؛ ليكن چون مدار اصلي بحث كنوني، استفاده مسائل آن از نهج البلاغه است، از استدلال و نيز استناد به قرآن كريم، تحرّز جستيم.
فصل چهارم
بررسي نظام داخلي قرآن در نهج البلاغه
منظور از نظام داخلي قرآن، تشريح محتواي قرآن در نهج البلاغه نيست؛ زيرا همانطوري كه در پيشگفتار گذشت، سراسر نهج البلاغه مضمون قرآني دارد و به آن استناد دارد و بر آن اعتماد؛ بلكه مقصود از نظام داخلي قرآن در اينجا بيان كيفيت تفسير قرآن و منهاج اصيل آن، طبق رهنمود حضرت علي(عليهالسلام) است. آنچه از نهج البلاغه درباره منهاج تفسير و روش مَشْروع تبيين قرآن كريم استنباط ميشود، نكاتي است كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
صامت و ناطق بودن قرآن تدويني
1. قرآن تدويني، كتابِ صامت محض و ساكت صرف نيست؛ بلكه در عين صمت و سكوت، نطق و بيان دارد: «فهو (القرآن) بينهم شاهد صادق و صامت ناطق».[71] اگر قرآن خموش محض ميبود، هرگز به شهادت و صدق كه هر دو وصف گفتار است، موصوف نميشد؛ گذشته از آنكه به ناطق بودن آن نيز تصريح نميشد؛ «فالقرآن آمرٌ زاجرٌ و صامت ناطق؛ حجةاللّه علي خلقه أخذ عليه ميثاقهم… ».[72]
صامت و ناطق بودن قرآن تکويني(جهان)
2. قرآن تكويني، يعني جهان آفرينش نيز صامتِ صرف و ساكتِ محض نيست؛ بلكه در عين خاموشي، داراي نطق است: «فصار كلّ ما خلق حُجّة له و دليلاً عليه، و ان كان خلقاً صامتاً؛ فحجّته بالتدبير ناطقةٌ و دلالته علي المبدع قائمة».[73]
نطق جهان آفرينش در پي انديشيدن صحيح
3. جمع بين خاموشي و نطق جهان آفرينش، به اين است كه اگر كسي درباره نظام هستي و جهان عيني كه قرآن تكويني است، صحيح بينديشد، و درست تدبّر كند و بر اساس ادراك راستين و راسخ سؤال طرح كند، پاسخ منطقي خود را از آن دريافت خواهد كرد؛ ولي اگر كسي در اثر نينديشيدن، سؤال مشخصي را مطرح نكند، اصلاً پاسخي از آن نميشنود يا اينكه، اگر سؤال ناصوابي را در اثر كژراهه و بدانديشي خود ارائه كند، پاسخ ناصوابي را بر جهان آفرينش تحميل ميكند و همان را از آن تحويل ميگيرد كه اين كجانديشي اخير، همان تفسير به رأي ناپسند است. شاهد اينكه نطق قرآن تكويني، بعد از انديشيدنِ صحيح است. گفتار حضرت علي(عليهالسلام) در وادي همين بيان است كه فرمود: «فحجّته بالتدبير ناطقة، و دلالته علي المبدع قائمة».
هم
ين معنا درباره قرآن تدويني نيز صادق است؛ يعني اگر كسي درباره نظام معرفتي قرآن كه جهان علمي است، صحيح بينديشد و پرسش استواري ارائه كند، پاسخ صائب خود را از قرآن كريم دريافت ميكند؛ ولي اگر كسي در اين باره درست فكر نكند و سؤال متقن و مشخصي را عرضه ندارد، اصلاً پاسخي از قرآن نميشنود و اگر در اثر خامي و كژراهه رفتن، سؤال ناصوابي را مطرح كند، پاسخ غلطي را بر قرآن صائب صامت تحميل ميكند و سپس همان را به گمان خود از قرآن تحويل ميگيرد كه اين طرحِ صورت مسأله غلط و دريافت بافتههاي فكري از زبان قرآن، همان تفسير به رأي حرام و ممنوع است. هماره، سؤال از قرآن تكويني و تدويني بايد عالمانه باشد؛ زيرا: «حسن السؤال نصف العلم» و هميشه، پاسخ صحيح، مسبوق به سؤال درست است.
ضرورت هماهنگي پرسش با معيارهاي نظام عيني و عملي
4. درستي سؤال كه زمينه دريافت پاسخ صائب است در اين است كه پرسش با معيارهاي اصلي نظام عيني يا علمي مسئول هماهنگ باشد؛ چون جهان عيني كه قرآن تكويني است و جهان علمي كه قرآن تدويني است، ضابطي خاصّ علّي و معلولي و مانند آن دارد و اگر پرسشي مطابق با خطوط كلّي حاكم بر نظام عيني يا معرفتي نباشد، هيچ پاسخ درستي از جهان عيني يا از قرآن كه جهان علمي است شنيده نميشود.
كسي كه تدبّر تام ندارد، بافتههاي واهمه خويش را يافتههاي فاهمه ميپندارد. چنين انسان مُختال زاعِم، همواره از موهومات خويش ميپرسد و دائماً صداي گوشخراش و مغالطهآميز پاسخ باطل را از واهمه خود ميشنود؛
چنانكه حضرت علي(عليهالسلام) در نامهاي به معاويه(لعنة اللّه عليه) چنين فرمود: «فَعَدوتَ علي الدنيا بتأويل القرآن، فطلبتني بما لم تجن يدي و لا لساني و عصيتهُ أنت و أهل الشام بي» [74]، مقصود از تأويل مذموم در اين نامه، همان تفسير به رأي و تبديل كژ راهه به صراط مستقيم و جايگزيني «هوا» به جاي «هُدا» است؛ در قبال تفسير صحيح برخاسته از سؤال صائب و جواب مصيب كه آن را تأويل محمود و ممدوح مينامند؛ چنانكه حضرت علي(عليهالسلام) در نامهاي به فرزند خود، چنين مينگارد: «واَنْ ابتدئك بتعليم كتاب اللّه عزّوجلّ و تأويله و شرائع الإسلام و أحكامه».[75] البته بحث تفسير و تأويل و امتياز اصطلاحي هركدام از ديگري و استش
هاد به آيات قرآني براي امتياز مزبور، در جايگاه خاص خود مطرح است.
اشاره به نطق عيني و عملي در نهج البلاغه
حضرت علي بن ابي طالب(عليهالسلام)، در برخي از خطبهها، هم به نطق نظام عيني جهان اشاره فرمود و هم نطق نظام علمي قرآن را گوشزد كرد و درباره اين دو موضوع، چنين فرمود: «و أرانا من ملكوت قدرته و عجائب ما نطقت به آثار حكمته» [76]؛ «…و أشهد أنّ من ساواك بشيء من خلقك فقد عدل بك و العادل بك كافر بما تنزلت به محكمات آياتك، و نطقت عنه شواهد حجج بيّناتك» [77] و در بعضي از خطبهها به ناطق بودن خصوص قرآن كه همان نظام علمي جهان است، پرداخت و چنين فرمود: «اظهُركم ناطق لا يعيا لسانه وبيتٌ لا تهدم أركانه و عزٌّ لا تُهزم أعوانه» [78]؛ «إنّ اللّه بعث رسولاً هادياً بكتابٍ ناطقٍ و أمرٍ قائمٍ».[79]
قرآن، مرجع منازعات فکري و حقيقي صاحب نظران
5. قرآن تدويني، مرجع صاحب نظران صائب براي حلّ مشكل و پايان دادن به خصومتهاي فكري و حقيقي است؛ چنانكه حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام) چنين فرموده است: «و لمّا دعانا القوم إلي أن نُحكّم بيننا القرآن لم نكن الفريق المتولّي عن كتاب الله سحانه و تعالي و قد قال اللّه سبحانه: ﴿فإن تنازعتم في شيءٍ فردّوه إلي اللّه و الرسول﴾ فردّه الي اللّه ان نحكمَ بكتابه و ردّوهُ الي الرسول أن نأخذ بسنّته».[80]
يعني هنگامي كه متخاصمان، ما را به تحكيم قرآن فراخواندند، ما روبرگردان از كتاب خداوند نبوديم؛ چون خداوند فرمود: براي حلّ نزاع به خدا و پيامبر رجوع كنيد و رجوع به خدا همان تحكيم كتاب اوست و رجوع به پيامبر، همان گرفتن سنّت آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است.
از اينجا معلوم ميشود كه ظاهر قرآن كريم براي صاحب نظران، قابل فهم است اولاً و محتواي ظاهري او اگر تخصيص يا تقييدي از سنّت نيايد، حجّت است ثانياً و كيفيّت نطق قرآن هم عبارت از استنباط صاحبنظران منزّه از غرض ورزي و هوا مداري و هوس پرستي است ثالثاً؛ چنانكه در صدر همين خطبه آمده است: «إنّا لم نحكّم الرجال و إنّما حكّمنا القرآن و هذا القرآن إنّما خطّ مستور بين الدفّتين؛ لا ينطق بلسانٍ و لابد له من ترجمان و إنما ينطق عنه الرجال».[81]
خاموشي قرآن در برابر متحجران
6. تا كنون، بررسي خاموشي و نطق قرآن كريم، نسبت به سه گروه روشن شده است:
گروه اول، كساني بودهاند كه در اثر تحجّر و نينديشيدن، هيچگونه پرسشي را در ساحت قرآن مطرح نكردهاند و نميكنند. چنين گروهي كه ساكنان و جامدان حقيقياند، سخني را از قرآن حكيم نميشنوند و اين كتاب الهي نيز نسبت به آنها خاموشي پيشه كرده است.
گروه دوم، كساني بودهاند كه در اثر كژاراهه و بدانديشي، سؤال باطلي را به پيشگاه قرآن بردهاند و با پيش فرضهاي غلط آموز، صداي واهمه خويش را نداي قرآن تلقّي كردهاند و كتاب الهي را به پاسخ دلخواه خود، متهم كردهاند و ميكنند؛ در حاليكه كتاب خداوند نسبت به اين گروه هم، همچنان صامت است؛ زيرا آن مطالبي را كه قرآن گوياست، اينگروه نميشنوند و آنچه را اينها از خود ميشنوند، گفته قرآن كريم نيست.
گروه سوم، كسانياند كه متدبّرانه با پيمودن صراط مستقيم، پرسش معقولي را به ساحت قرآن كريم عرضه داشتهاند و ميدارند و پاسخ مناسب را از او دريافت ميكنند. چنين مفسّراني، ترجمان كتاب كريماند و از زبان قرآن، سخن ميگويند: «انما ينطق عنه الرجال».[82]
اما آنچه هم اكنون مطرح است، بررسي نطق قرآن كريم نسبت به گروه چهارم است و آن، اينكه اگر انسان سالك صالحي از سطح مفسّر متدبّر عادي فراتر رفت و از ژرفاي قرآن تكويني، اسرار و رموزي را كسب كرد و با چنين رهتوشهاي به پيشگاه قرآن تدويني رفت و پرسش غيب آموزي را مطرح ساخت و پاسخ مناسب با ملاحم و غيوب آينده را مثلاً مسئلت كرد، قرآن كريم در اين بخش نيز ناطق است و با زباني چنان مستنطق ژرف انديشِ خواهان ملاحم و اسرار غيبي سخن ميگويد؛ چنان كه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرموده است: «ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أُخبركم عنه. ألا إنّ فيه عِلم ما يأتي و الحديث عن الماضي و دواء دائ
كم و نظم ما بينكم».[83]
آنچه از گروه چهارم متوقّع است، دو نكته محوري است: يكي راجع به اسرار و ملاحم و غيوب كه خارج از قلمرو تكليف عمومي است و فقط براي خواص، جنبه كمالي دارد و ديگري تبيين قيد يا خصوصيّت يا قرينه و مانند آن كه در تتميم نصاب حجّيت ظواهر قرآن، سهم به سزايي دارند؛ يعني آنچه گروه سوم با استنطاق و استظهار قرآني به دست آوردهاند، به انضمام آنچه از گروه چهارم در زمينه تخصيص يا تقييد عموم يا اطلاق محتواي قرآني نقل شده، به نصاب حجّت ميرسد و قرآن كريم، در اين دو نكته محوري، گرچه نسبت به گروه چهارم كه همان اولياي معصوم الهياندْ ناطق است، نسبت به گروه سوّم كه همان مجتهدان صاحب نظر و مفسّرانِ صائب رأياندْ صامت است؛ لذا حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) در مقام تحدّي و مبارزه طلبي، چنين فرموده است: «فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أُُخبركم عنه».
اولين نطق قرآن، درباره مراد خود
7. اولين نطق قرآن كريم، همانا درباره روشن كردن مراد خود است؛ يعني قبل از دلالت بر هر مطلب بيروني، راجع به كيفيت انسجام دروني خود سخن ميگويد و پيام قرآن حكيم در اين زمينه آن است كه نه تنها هيچگونه تهافت، تخالف، تكاذب در سراسر آيات او يافت نميشود، بلكه كمال انعطاف را نسبت به هم داشته و از اين جهت، تمام آيات، متشابه و مثاني هماند؛ ﴿اللّه نزّل أحْسَنَ الحديث كتاباً متشابهاً مثاني﴾.[84]
حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام)، درباره تعامُل آيات قرآني با يكديگر و تعاطي آنها در دلالت بر مقصود، از زبان خود قرآن كريم چنين سخن ميگويد: «و ذكر ان الكتاب يُصدّق بعضهُ بعضاً و أنّه لا اختلاف فيه فقال سبحانه ﴿و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾» [85]؛ يعني سراسر آيات قرآن، تصديق كننده يكديگر و تبيين كننده همديگرند و اگر مطلبي در آيهاي بازگو شود، همان مطلب به ياري آيه يا آيات ديگر روشنتر ميشود و تعميم آن تخصيص مييابد و اطلاق آن تقييد ميشود و قرينه آن بازگو ميشود و ساير اقسام دلالت و انحاي تفسيري آن واضح خواهد شد.
چون شرح برخي از آيات را بايد از زبان آيه ديگر شنيد، و تفسير بعضي از آيات را با شهادت آيات ديگر به نصاب لازم رساند؛ چنانكه حضرت علي(عليهالسلام) در اين باره ميفرمايد: «كتاب اللّه تبصرون به و تنطقون به
و تسمعون به و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض و لا يختلف في اللّه و لا يخالف بصاحبه عن اللّه».[86]
همين مطلب، يعني گرايش آيات به يكديگر، و نطق و تصديق و شهادت آنها نسبت به يكديگر از آيات قرآني كه درباره نور بودن و تبيان بودن او براي تمام اشيا نازل شده است، كاملاً قابل استفاده است؛ زيرا كتابي كه نورِ امور، اشيا و مطالبِ ديگر است، قبل از هر چيز، نور خود خواهد بود و نيز كتابي كه تبيان اشياي ديگر است، قبل از هر چيز، تبيين كننده خويش خواهد بود.
رجوع به معصومان(عليهم السلام)متمم و مکمل تفسير قرآن
8. منهاج و روش اصيل در تفسير قرآن، همان تفسير قرآن به خود قرآن است و چون متن قرآن، جوامع انساني را به خاندان عصمت و طهارت(عليهمالسلام) ارجاع ميدهد، بنابراين، رجوع به سنّت معصومين(عليهمالسلام) متمّم و مكمّل تفسير قرآن به قرآن خواهد بود؛ به طوري كه بدون چنين رجوعي، حقيقت قرآن به خود قرآن نيز تفسير نميشود؛ زيرا با طرد برخي از آيات الهي كه دلالت بر لزوم رجوع به سنّت معصومين(عليهمالسلام) دارد، مقداري از آيات قرآن از صحنه تفسير حذف ميشود و چنين روشي با انعطاف و تعاطي دلالتي سراسر آيات قرآن كريم نسبت به يكديگر سازگار نخواهد بود؛ لذا حضرت علي(عليهالسلام) درباره اولياي الهي كه كاملترين مصداق آن، معصومين(عليهمالسلام) هستند چنين فرموده است: «إنّ أولياءَ اللّه هم الذين… بهم علم الكتاب و به علموا و بهم قام الكتاب و به قاموا».[87]
سِرّ آنكه اولياي الهي ترجمان قرآناند و به وسيله آنان علوم قرآني بهره ديگران ميشود، قبلاً بازگو شد و آن اين بود كه اينان جزء گروه چهارماند و پرسشهاي خاصّي را در ساحت قرآن مطرح ميكنند كه ديگران از شنيدن صداي آن ناطقِ باطني «قرآن» محروماند. در هر مرحلهاي كه توده مردم يا دانشمندان از شنيدن صداي قرآن بيبهرهاند، قرآن كريم به وسيله ترجمان معصوم تفسير ميشود؛ چنانكه قبلاً نقل شد؛ «و لابدّ له من ترجمان» [88]، و كسي كه خروش واهمه خود يا غوغاي مُختالانه ديگر را ميشنود، حقّ ندارد آن را بر قرآن كريم تحميل كند و آن را مقصود كتاب خدا بداند؛ كه چنين كاري طبق بيان حضرت علي(عليهالسلام) جهالت و ضلالت است.
آن حضرت(عليهالسلام) درباره عالِم نمايي كه دامي در برابر مردم نصب كرده تا ع
دّهاي را با فريب و نيرنگ به دام خود بكشد و باطن او جز دام، چيز ديگري نيست، ميفرمايد: «و آخر قد تسمّي عالماً و ليس به؛ فاقتبس جهائل من جهّال و أضاليل من ضُلاّلٍ و نصب للناس أشراكاً من حبائل غرور و قول زُورٍ؛ قد حمل الكتاب (أي القرآن) علي آرائه و عطف الحق علي أهوائه… يقول: أقفُ عند الشبهات و فيها وقع و يقول: أعتزل البدع و بينها اضطجع؛ فالصورة صورة إنسان و القلب قلب حيوان؛ لا يعرف باب الهدي فيتّبعه و لا باب العمي فيصدّ عنه و ذلك ميّت الأحياء».[89]
كسي كه رأي خود را بر قرآن تحميل ميكند، و كتاب الهي را با تفسير به رأي وسيله ارتزاق و نيز دامي براي نيرنگ ديگران قرار ميدهد، خود دامي است به صورت انسان و جنازه عمودي است به صورت زنده ايستاده و متحرّك؛ چون باطن او حيواني است زنده و انساني است مرده! ولي انسان كامل مانند حضرت بقية اللّهرواح من سواه فداه درباره قرآن تدويني، همان بينش را دارد كه درباره قرآن تكويني؛ يعني، همان طوري كه در نظام تكويني و عيني، تمام اشيا تابع مشيّت و اراده خداست، در نظام تدويني و علمي نيز تمام علوم و مفاهيم و معارف نيز تابع علم خداست، كه به صورت قرآن حكيم تجلّي كرده است؛ لذا حضرت علي(عليهالسلام) درباره چنين انسان كامل و الهي در قبال دامهاي به ظاهر انسان، فرموده است: «يعطف الهوي علي الهدي، إذا عطفوا الهدي علي الهوي، و يعطف الرأي علي القرآن إذا عطفوا القرآن علي الرأي».[90]
كسي كه رأي خود را بر وحي الهي تحميل كند و قرآن را بر هواي خويش حمل كند، يا مُفرط است يا مُفرّط؛ زيرا منشأ چنان كاري جز جهالت و ضلالت چيز ديگر نخواهد بود و جاهل ضالّ، يا گرفتار افراط است يا مبتلا به تفريط و هر دو آنها كژراهه است كه نوال بهشت را به وبال دوزخ تبديل ميكند. اميرالمؤمنين(عليهالسلام) در اين باره چنين فرموده است: «و أنّ محمداً(صلّي الله عليه وآله وسلّم) عبده و رسوله… فأدّي أميناً و مضي رشيداً و خلّف فينا راية الحق؛ من تقدمها مرق و من تخلف عنها زهقَ و من لزمها لحقَ»،[91]
سرّ مروق و خروج متقدّم مفرط و راز زهوق متخلّف مفرط، همانا اين است كه تفسير وحي به خودِ وحي، تنها صراط مستقيم نجات است كه هرگونه انحرافِ از آن، زمينه ارتداد و خروج از دين و در نتيجه سبب هلاكت خواهد بود؛ برخلاف التزام همه جانبه به آن كه در اين حال، هماره انسان ملتزم اعتقادي و عملي به متن صراط مستقيم و اصل و
در نهايت به هدف غايي، ملحق و نايل ميشود.
تذكّر: آنچه درباره تفسير قرآن به قرآن از نهج البلاغه نقل شده، در آثار حسنه و به جا مانده از ساير معصومين(عليهمالسلام) نيز فراوان است و چون بازگو كردن آنها خارج از حريم اين نوشتار كوتاه است، از نقل آنها خودداري شده است؛ ليكن بيان كوتاهي از رسولاكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) درباره منهاج معقول و روش مقبول تفسير قرآن كه همان تبيين قرآن به خود قرآن است، نقل ميشود. البته غالب سخنان حضرت علي(عليهالسلام) به جوامع الكلم حضرت خاتم انبياء(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است؛ چنانكه الحاق شده به كلمات ديگر امامان معصوم(عليهمالسلام) است؛ چون همه آن ذاتهاي نوري و مآثر آنان، مصبوغ به صبغه الهي است كه احسن صبغههاست.
از حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) رسيده است: «إنّ القرآن ليصدق بعضه بعضاً؛ فلا تكذبوا بعضه ببعض» [92]؛ «عليكم بالقرآن؛ فاتخذوه إماماً و قائداً».[93]
اگر يك آيه برابر رأي مفسّر هوا مدار تفسير شود، حتماً آيات ديگر، چنان برداشتِ مجعولي را تكذيب ميكنند و سبب چنين تكذيب باطلي، همانا تحميل هوا بر هدا است و چون مفسّر هوس پرست به هواي خويش اقتدا دارد، هواي او رهبر وي است و اگر قرآن را برابر هوس خود تفسير كرد، قرآن را كه بايد رهبر باشدْ تحت رهبري قرار داده است.
البته هلاكْ دامنگير چنين افرادي خواهد شد؛ چنانكه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) درباره هلاكت هوامداران فرموده است: «كأنّهم أئمّة الكتاب و ليس الكتاب إمامهم» [94]؛ «كأنّ كل امْرء منهم إمام نفسه، قد أُخذ منها فيما يري بِعُري ثقاتٍ و أسبابٍ محكماتٍ»؛[95] بر خلاف مفسر حقّ مداري كه هداي قرآن را بر هواي خود ترجيح داده است؛ زيرا چنين مفسر هدايت طلبي، قرآن را رهبر خويش قرار داده است.
چنانكه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) در اينباره فرموده است: «قد أمكن الكتاب من زمامه، فهو قائده و إمامه، يَحُلُّ حيث حَلّ ثقله و ينزلُ حيث كان منزله» [96]؛ زيرا قرآن كتابي است كه به هيچ وجه، بطلان در او راه ندارد؛ ﴿لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد﴾[97]. از اين جهت، حضرت علي(عليهالسلام) چنين راهنمايي فرموده است: «و اتّهموا عليه آراءكم و استغشوا فيه أهوائكم» [98]؛ يعني هنگام تعارض رأي شما با قرآن حكيم، رأي خود را به بطلان متهم كنيد؛ نه قرآن را و هنگام تعارض هوا
ي شما با هدايت قرآن، هواي خود را مغشوش بدانيد؛ نه هدايت قرآن را.
تمسک بيمار دلان به آيات متشابه
9. گرچه قرآن نور الهي است و هيچگونه ابهامي در آن نيست، ليكن متشابهات از يكسو و اكتفاي آن به بيان ضابط جامع و حكم كلي بدون ذكر مصداق يا وجه مشخّص از سوي ديگر بهانهاي براي كساني است كه به بيماري زيغ دلآلودهاند و گرفتار ويروس نفاق مرق، نكث و قسط هستند و بدون رجوع به محكمات، ممكن است به برخي از آيات عذر بياورند.
در اين زمينه، طبق رهنمود خود قرآن بايد به عترت طاهرين(عليهمالسلام) كه قرآن ناطقاند، مراجعه كرد تا منافق چند چهره از آيهاي كه چند معنا دارد، بهره ناروا نبرد.
در اين باره حضرت علي(عليهالسلام) به عبداللّه بن عباس هنگامي كه وي را براي احتجاج با خوارج اعزام كرده، فرموده است: «لا تُخاصمهم بالقرآن؛ فإنّلقرآن حمّالٌ ذو وجوهٍ. تقول و يقولون؛ و لكن حاججهم بالسُنّة؛ فإنّهم لن يجدوا عنها محيصاً».[99]
سرّ آنكه سنّت معصومين(عليهمالسلام) تعيين كننده مقصود است، با اينكه سنّت همانند قرآن مشتمل بر متشابهات است اين است كه سنّت، مجموع گفتار، رفتار، نوشتار، سكوت و سكون و مانند آن است و با تحقق عيني هريك از اين مصاديق، ضوابط عام و قواعد كلّي، در خارج متحقق و متعيّن خواهد شد و راه وجوه ديگر كه مورد پسند منافق باشد، بسته ميشود.
اگرچه همه آنچه را كه در سنّت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ظهور كرده است، غير از حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) كسي احاطه نكرده است و آن حضرت در اين باره چنين فرموده است: «و ليس كلّ أصحاب رسولاللّه(صلّي الله عليه وآله وسلّم) من كان يسأله و يستفهمه؛ حتي أن كانوا ليحبون أن يجيء الأعرابي و الطاريء؛ فيسأله(عليهالسلام) حتي يسمعوا و كان لايمرّ بي من ذلك شيء إلاّ سألته عنه و حفظته».[100]
شمّهاي از احاطه علم علوي(عليهالسلام) در فصل دوم گذشت؛ از اين رهگذر آن حضرت(عليهالسلام) در كسوت تحدّي يا جامه شكرگزاري در برابر نعمت الهي علم غيب، چنين فرموده است: «و اللّه لو شئت أن اُخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت؛ و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول اللّه(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ».[101]
البته منشأ چنين حيطه تامّي، همانا مظهريّت علي بن ابيط
الب(عليهالسلام) براي علم خداوندي است كه در اين باره فرموده است: ﴿و ما تكون في شأن و ما تتلوا منه من قران و لا تعملون من عملٍ إلاّ كنا عليكم شهوداً إذ تفيضون فيه و ما يعزب عن ربّك من مثقال ذرّةٍ في الأرض و لا في السماء و لا أصغر من ذلك و لا أكبر إلاّ في كتاب مبين﴾ [102]؛ چنانكه انسان كامل به نوبه خود با اذن خداوند، كتاب مبين، امام مبين و مانند آن خواهد بود.
ادامه دارد…
http://portal.esra.ir


