< ;B>حقمدارى و خداترسى
حق، كه در معانى «درستى، حكم مطابق با واقع، ضدباطل و آنچه به عهده كسى ثابتباشد و اداى آن واجب».(12) استعمال شده و لازمه رعايت و اداى آن خداترسى يا داشتن وجدانى پاك و آگاه است، مهمترين ويژگى اعتقادى و اخلاقى است كه حاكم و رهبر اسلامى – از ديدگاه نهجالبلاغه – بايد دارا باشد و به تعبير امام على(ع) اصولا كسى كه مدار انديشهها و گفتار و رفتارش، حق باشد و در همه چيز حق را ملاك ارزيابى قرار دهد، و از باطل بپرهيزد ولو آنكه عمل به حق برايش زيانمند و باطل براى او سودمند باشد، برترين مردم، نزد خداوند است:
«ان افضل الناس عند الله من كان العمل بالحق احب اليه و ان نقصه و كرثه من الباطل و ان جر اليه فائدة و زاده».(13)
همانا برترين مردم نزد پروردگار، كسى است كه عمل به حق را بيشتر از باطل دوست داشته باشد، هر چند
كه حق به او زيان رساند و اندوهگينش كند، و باطل به او سود رساند و بهرهمندش سازد.
اهميتحقمدارى و خداترسى حاكم اسلامى و تاكيدى را كه امام على(ع) بر آن فرموده است، از جاى جاى نهجالبلاغه، همچنين از رخدادهاى آموزندهاى كه تاريخ درباره صاحب اين كتاب شريف به ياد دارد، مىتوان دريافت. از جمله در گفت و شنودى كه امام(ع) با طلحه و زبير به هنگامى كه از او شكايت مىكنند كه چرا با ايشان در كارهاى مسلمانان مشورت نمىكند و از آنان كمك نمىطلبد، چنين مىخوانيم:
«رحم الله رجلا راى حقا فاعان عليه او راى جورا فرده و كان عونا بالحق على صاحبه».(14)
خداى بيامرزد مردى را كه چون حقى ببيند، به آن كمك كند، و اگر ستمى را مشاهده مىكند از آن جلوگيرى نمايد و همه وقت ياريگر صاحب حق باشد.
و يا پس از واقعه نهروان و جنگ با خوارج، ضمن خطبهاى مىفرمايد:
«… الذليل عندي عزيز حتى آخذ الحق له و القوي عندي ضعيف حتى آخذ الحق منه».(15)
شخص خوار ستمكش، تا آن هنگام كه حق او را ستمگر نگرفتهام، نزد من گرامى و ارجمند است و فرد توانمند ستمپيشه، تا زمانى كه حق مظلوم را از او باز نستاندهام، ناتوان و حقير است.
حقمدارى، برجستهترين و درخشانترين نشانه سيماى معنوى رهبر جامعه اسلامى – در آئينه نهجالبلاغه – است و همچنان كه پيامبر اكرم(ص) به نقل ابوذر – در شان والاى اميرمؤمنان(ع) فرموده است: «على مع الحق و الحق مع حيث كان».(16)
رهبران جوامع اسلامى – همواره و در همه چيز: در داوريها، در صدور فرمانها، در انتخاب مشاوران و عاملان و كارگزاران ولايت و حكومت و… بايد حق را ملاك اعمال خويش قرار دهند و مخصوصا ارزش دولتمردان خود را با حق بسنجند نه حق را با ايشان تا هيچگاه حق را فداى مصلحت نكند و پيوسته از اين هراسناك باشند كه در تشخيص و اجراى حق غفلت ورزند كه به عقوبت الهى و عدل خداوندى گرفتار شوند.
خداترسى، كه خود لازمه حقمدارى و از ويژگيهاى رهبر اسلامى است، از ديگر موضوعات خطيرى است كه در اغلب خطبهها و نامههاى نهجالبلاغه درباره اهميت آن بحثشده است. از جمله در نامهاى كه امام على(ع) به عثمان بن حنيف – استاندار خود در استان بصره – نگاشته(17) و او را با اين سخنان به جزاى الهى و فرجام كار غافلان از خدا بىخبر – هشدار داده است، چنين آمده:
«چون جايگاه فرداى عمرمان تنگناى گورى است، كه در تاريكى آن آثار زندگى پنهان و به دست فراموشى سپرده مىشود و گودال گور، چونان غمكدهاى است كه اگر دستى را براى گشايش آن باز كنيم، جز فشار خاك و سنگ چيز ديگرى را نخواهيم يافت. بنابراين، همت و كوشش من در مدت زندگانى، اين است كه نفس خويش را با استمداد از پرهيزكارى تربيت و خوار كنم، تا در روز ترسناك رستاخير – يوم الخوف الاكبر – روحم آسوده و در پيشگاه الهى سرافراز و ر
وسپيد باشم.
و يا در داستانهايى چون: عقيل و آهن تفتيده(18) و اشعثبن قيس و حلواى اهدايى(19) او، درباره خداترسى حاكم اسلامى، اعتقاد راسخش را به قيامت و بازخواست الهى، چنين بيان داشته است:(20)
«سوگند به خدا كه دوست مىدارم بستر آسايشم را بر خارهاى تن گزاى بيابان بگسترانم و شب – همه شب – بر آن بالين گزنده ناهموار بيدار مانم. راضيم كه مرا با زنجيرى آهنين سخت فروبندند و در كوه و صحرا بر سنگ و خاك بكشانند، ولى هرگز رضايت نخواهم داد كه قلبى از رفتار منو خاطرى از كردارم چنان پريشان و آزرده گردد، كه خداى خويشتن را با آلايش وجدان و دامن آلوده ديدار كنم… مگر نه اين است كه پس و پيش و دير يا زود در تنگناى گور خواهم خفت، و در اولين لحظه كه چشم از جهان فروبنديم، ديده به روى پروردگار دادگر مىگشاييم؟ من از روز بازپرسى و محضر عدل خداوند، سختبيمناكم».
… برادرم عقيل كه مردى ناتوان و نابيناست، وقتى به سراغم آمد، كودكان معصوم خود را كه از فرط بينواي
ى، چهرهاى نيلگون داشتند، در پيشگاه من به شفاعتحاضر كرده بود بلكه بتواند يك صاع گندم بيش از حقوق مقرر خود از بيتالمال استفاده كند. نمىتوانم بگويم كه با چه زبان، شرح فقر و تهديستى خود را مىداد و چگونه در انجام تقاضاى خود تضرع و ناله مىكرد. چه بسا روزها كه با اصرار و تكرار، خواهش خود را تجديد مىنمود. من در پاسخ او هميشه خاموش بودم و نالههاى جگرخراشش را به خونسردى و با بىاعتنايى گوش مىدادم.
اما او از سكوت من – گويى – چنين نتيجه گرفته بود، كه ممكن است دينم را به دنياى او بفروشم و براى آسايش برادرم، در مال ديگران خيانت كنم. تا روزى آهن پارهاى را در آتش سرخ كردم و به انتظار عقيل، آن شراره جانگداز را گرم نگهداشتم. همين كه براى آخرين دفعه از تيرهبختى خود سخن گفت و تهيدستى خويش را عذر خيانت من قرار داد، پاره آتش را به جاى سكه طلا در دستش گذاردم.
«چنان فرياد كرد، كه پنداشتم هم اكنون بدرود زندگى خواهد گفت و سراپاى وجودش از گرمى مشتعل خواهد گرديد. مانند شترى كه در قربانگاه ميان خون خود مىغلطد، فريادهاى سهمناك مىكشيد. به او گفتم: اى عقيل! مادر به عزايت گريه كند، تو از اين پاره آهنى كه انسانى آنرا به بازيچه گداخته است، چنين مىنالى؟ ! ولى من، من آتشى را كه از خشم پرودگار شعله مىزند، چگونه تحمل نمايم؟(21)
لزوم حقمدارى و خداترسى را اميرمؤمنان كه از سوى ديگر از سوى خطاب به مسئولان جامعه اسلامى، و از طرفى به قاطبه مسلمانان با چنين عباراتى بيان فرموده و آنان را به رعايتحقوق مستضعفان نيازمند دعوت كرده است:
«ثم الله الله في الطبقة السفلى من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين… و احفظ لله ما استحفظك من حقه فيهم».(22)
پس – اى رهبران – از خداى بترسيد! از خداى بترسيد! درباره طبقه تهيدستان و نيازمندان، كه چارهاى برايشان در رفع فقر و محروميت، نيست…. و براى رضايت خداوند، آنچه را پروردگار از حق خود به شما امر فرموده است، بجاى آريد!
«فالله الله ان تشكوا الى من لا يشكي شجوكم و ينقض برايه ما قد ابرم لكم انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه الابلاغ في الموعظة و الاجتهاد في النصيحة و الاحياء للسنة و اقامة الحدود على مستحقيها و اصدار السهمان على اهلها فبادروا العلم من قبل تصويح نبته».(23)
اى مردم! از خداى بترسيد و شكايت پيش كسى(رهبر و زمامدارى) كه اندوهتان را نمىتواند برطرف كند، نبريد، و از شخصى كه به راى خود، احكام الهى را كه بدان اعتقادى استوار داريد، مىشكند، استمداد ننماييد. به تحقيق، وظيفه رهبر جز قيام به آنچه پروردگارش به وى امر فرموده نيست. وظايف او: كوشش در موعظه و پند دادن به مردم و زنده نگهداشتن رفتار رسول خدا(ص) و اجراى قوانين و حدود الهى و احقاق حق مردم و رساندن سهم بيتالمال به صاحبانش است. اى مردم! در غير طريق حق گام منهيد و دست ارادت و بيعتبه سوى هر بىخبر از احكام دين دراز نكنيد و براى كسب دانش دين پيش از آنكه گياه آن بخشكد(قبل از آنكه امام و يا جانشين راستين او از ميانتان برود) بشتابيد.
حقمدارى و خداترسى، كه به جرات مىتوان آن را مهمترين خصلت، يا گل سرسبد مكارم اخلاقى زمامدار اسلامى دانست، خود پديدآرنده صفات پسنديده ديگرى خصوصا زهدورزى و بىاعتنايى به زخارف فريباى دنيا و سادگى در لباس و خوراك و ديگر وسايل زندگى و همرنگى با طبقات فقير جامعه و فروتنى و افتادگى در شخص رهبر است. چنانكه مظاهر بارز اين خلقيات را در وجود مقدس شخص امام على(ع) و در رخدا
دهاى آموزنده و جالبى كه از زندگى پربركت آن حضرت نقل شده است، مىتوان ديد. به عنوان مثال، او در چند جاى از نهجالبلاغه – از جمله در نامه معروف خود به عثمان بن حنيف انصارى و در فرمان تاريخىاش به مالك اشتر نخعى، بر زهدورزى و بىاعتنايى و رويگردانى رهبران اسلامى از لذات زودگذر مادى و قناعت پيشگى و سادگى در لباس و خوراك تكيه فرموده و وضع و شيوه زندگى خود را – كه در واقع بايد الگويى باشد براى همه زمامدارانى كه دم از غمخوارى مردم مىزنند – اين گونه توصيف نموده است:
«الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه الا و انكم لا تقدرون على ذلك و لكن اعينوني بورع و اجتهاد و عفة و سداد فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالي ثوبي طمرا».(24)
همانا، آگاه باشيد كه رهبر شما از دنياى خود به دو جامه كهنه و از خوراكيهاى آن روزانه به دو قرص نان اكتفا كرده است، و بدانيد كه شما توانايى انجام چنين رفتارى را نداريد، اما مرا با پرهيزكارى و كوشايى و پاكدامنى و درستكارىتان يارى كنيد و به خداى سوگند كه من از دنيايتان زر و سيمى نيندوختهام و از غنايم آن مالى را ذخيره نكردهام و جز كهنه جامهاى كه بر تن دارم، تنپوش ديگرى ندارم.
نكتهاى كه تذكر آن به عنوان جملهاى معترضه – در اين ضرور مىنمايد، اين است كه زهدورزى على(ع) كه منبعث از حقمدارى و خداترسى و بشردوستى اوست «يك زهد انقلابى است، نه از نوع زهد آنان كه خود را در دنيا از پول و نان و لذت و موارد مشروع محروم مىكنند، به منظور اينكه همه اين موارد را فقط خودشان در آخرت بدست آرند… اين جا كم مىخورند، براى آنكه آنجا بيشتر بخورند و اين خود نوعى معامله است كه با تقدير خودشان كردهاند. اصلا مال دنيا را بد مىپندارند، اما زهد على(ع) يك زهد انقلابى است و عبارت است از تحمل فقر، تحمل گرسنگى براى مبارزه با گرسنگى.
صرفنظر كردن از نان خويش، براى به دست آوردن نان مردم. همچنين از نظر زندگى فردى، هر چه بيشتر سبكبار و بىنياز بودن به نان و نمكى سير شدن و خود و خانواده خويش را سير كردن تا در مبارزه براى سير كردن مردم گرسنه زمان خود هيچگونه سنگينى بار زندگى فردى نداشتن.»(25)
و اين گونه زهد انقلابى خداپسندانه است كه او را به صداقت، صراحت و دقت در اجراى اوامر الهى و برقرارى عدالت اجتماعى، و ضوابط را به جاى روابط در كار حكومت اعمال كردن، وامىدارد، و چون نحوه عملش توام با اخلاص و صداقت و پاكى است او را در چشم كسانى كه ماكياولوار وجود مقدسش را با چهرههايى چون: معاويه و عمر و عاص مىسنجند و لازمه سياستمدارى را در
خدعه و نيرنگ و فرصتطلبى و دورويى مىدانند، بىتدبير و سادهلوح و سادهانديش جلوهگر مىكند، و بدين جهت است كه ناگزير در جواب كوتهانديشانى بىخبر از معارف الهى و دور از زهدورزى واقعى، كه معاويه را از او سياستمدارتر مىدانند، عبارات ذيل را از سر درد، بيان مىفرمايد:
«و الله ما معاوية بادهى مني و لكنه يغدر و يفجر و لو لا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس و لكن كل غدرة فجرة و كل فجرة كفرة و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامة و الله ما استغفل بالمكيدة و لا استغمز بالشديدة».(26)
به خداى سوگند، معاويه از من زيركتر نيست، و لكن او حيلهگر است و فاسد، و اگر زشتى خدعه و نيرنگ نبود – به شما نشان مىدادم – كه من زرنگترين مردم هستم، اما هر نيرنگ و فريبكارى، نوعى فسق و تباهى است. و در هر فسقى، گناه و نافرمانى خداى وجود دارد، و در رستاخيز براى هر حيلهگر پيمانشكنى، پرچمى(نشانهاى) است كه بدان شناخته مىشود. قسم به پروردگار، كه من غفلت نمىكنم تا دربارهام خدعه ورزند و در حل گرفتاريهاى زندگى ناتوان نيستم. فرق من با معاويهصفتان در اين است كه آنان پيرو شيطان و گرفتار هواى نفس خود هستند، و من در هر امرى خداى و فرمانهاى او را در نظر دارم و مدار كار و ارزشگزاريهايم بر حق و خشنودى خداست.
عبارات حكيمانه ذيل كه از نامه مشهور امام(ع) به مالك اشتر نخعى نقل مىشود، مبين ورع، تواضع و زهدورزى انقلابى و خداپسندانهاى است كه خود بدان متخلق بوده و كليه زمامداران و رهبران اسلامى را به تخلق بدان خلقيات، توصيه فرموده است:
«فاملك هواك و شح بنفسك عما لا يحل لك فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او كرهت… و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهة او مخيلة فانظر الى عظم ملك الله فوقك و قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك فان ذلك يطامن اليك من طماحك و يكف عنك من غربك و يفيء اليك بما عزب عنك من عقلك اياك و مساماة الله في عظمته و التشبه به في جبروته فان الله يذل كل جبار و يهين كل مختال».(27)
بر هواى نفس خود مسلط باش! و بر نفس خويش، از آنچه برايتحلال و روا نيستبخل بورز! زيرا بخلورزى به نفس – در آنچه او را خوش آيد يا ناخوشايند باشد، نوعى انصاف و دادگرى است… و هرگاه امارت و حكومتبرايت كبر و خودپسندى پديد آرد، بزرگى و شوكتسلطنتخداوند را كه فوق قدرت توست، به ياد آر! تا كبر و سركشى تو فرونشيند. و سرافرازى را از تو بازدارد، و خردى را كه از تو دور گشته استبه سويتبازگردد، و بر حذر باش كه خود را در بزرگى و توانايى با خداوند برابر نشمرى و مانند ندانى، زيرا خداوند هر گردنكش متكب
رى را خوار و پست گرداند.
و يا با اين گونه اندرزها، زمامداران را از خودستايى و استكبار، برحذر مىدارد و به فروتنى و شكستهنفسى دعوت مىفرمايد:
«ان من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم على الكبر و قد كرهت ان يكون جال في ظنكم اني احب الاطراء و استماع الثناء و لستبحمد الله كذلك… فلا تكلموني بما تكلم به الجبابرة و لا تتحفظوا مني بما يتحفظ به عند اهل البادرة و لا تخالطوني بالمصانعة».(28)
از پستترين حالات فرمانروايان نزد مردم نيكوكار، آن است كه گمان دوستدارى فخر و خودستايى به آنها برده شود، و رفتارشان حمل به كبر و خودخواهى گردد، و من زشت مىدارم از اين كه به انديشه شما راه يابد كه ستودن و شنيدن ستايش را از شما دوست دارم و سپاس خداى را كه چنين نيستم… پس با من سخنانى كه براى خوشامد گردنكشان – گفته مىشود -، نگوييد. آنچه را از مردم خشمگين، خوددارى و پنهان مىكنيد، از من پنهان مداريد! و به مداراة و چاپلوسانه با من رفتار ننماييد.
ادامه دارد…
www.nahjnews.com