نشستن برای نوشتن
بسیار خوب، اکنون که ایدههایی برای نوشتن دارید و چند روش هم سراغ دارید که آنها را کنار هم بگذارید. نوبت به مرحلهی اصلی میرسد، اینها را بنویسید. همچنان که قلم به دست نشستهاید یا دستهایتان روی صفحه کلید است، این چهار نکته مهم را به خاطر داشته باشید.
۱. هیچ قانونی وجود ندارد
سامرست موام گفت: «سه قانون برای نگارش رمان وجود دارد که متاسفانه هیچکس نمیداند چیست.» این حرف عاقلانه در مورد داستان کوتاه هم صدق میکند. آن چه در این کتاب (یا هر جای دیگری) میخوانید پیشنهادها، تجربهها و چیزهایی است که ممکن است بصیرتی به شما ببخشد یا نکتههایی بگوید که ارزش به خاطر سپردن داشته باشد. همچنان که داستانهای گوناگونی میخوانید، متوجه میشوید که داستانهایی وجود دارند که نکتههای کلیدی که من مطرح میکنم را رد میکنند یا کاملن عکس آن هستند. بخشی از روییدن به عنوان نویسنده این است که شاخکهایتان را تیز کنید که خودتان شخصن تشخیص دهید چه چیزهایی داستانهای بزرگ را میسازند و به اعتماد بهنفس کافی دست پیدا میکنید و به انتخابهایتان اعتماد می کنید. داستاننویسی فرایندی خطی نیست. نمیتوانید از مرحله اول به مرحلهی دوم بروید و بعد به مرحلهی سه. برخلاف آن چه که در قیاس اولیه کتاب ذکر کردیم مثل درست کردن کیک نیست که آغاز و پایان خاصی داشته باشد. عقب و جلو میروید، به درون و بیرون میخزید، در جادهها و میدانها میگردید، درنهایت اگر ادامه دهید، نوشتن یک داستان را به پایان رساندهاید.
داستان با یک ایده آغاز میشود، یک درخشش، چیزی که ذهن شما را قلقلک میدهد که «دنبالم بیا.» بعد شما اینکار را میکنید و نمیتوانید پپشبینی کنید تا کجا شما را دنبال خود میبرد. برای بسیاری از نویسندهها پیش آمده که وقتی پیشنویس آخر را ت
مام میکنند میبینند که شباهت بسیار کمی با اولین نسخه دارد. زمانی که نوشتن داستان را آغاز میکنید، ممکن است صرفن ایده ی ناروشنی داشته باشد از این که داستان چه گونه پایان می یابد. حتا زمانی که تصمیم میگیرید داستان را چه گونه تمام کنید، نمیدانید که شما و شخصیتتان چه گونه به آنجا میرسند تا زمانی که واقعن آن راه را بروید، حتا ممکن است در طول مسیر متوجه بشوید که مقصدتان تغییر کرده است.
داستان رفته رفته تکامل پیدا میکند. نوشتن داستان شبیه مکالمهای بین خودآگاه و ناخودآگاه است. فرایندی پر از تضاد و تعارض است. داستان باید متمرکز و سازمان یافته باشد. با این حال، آفرینش آن، به ویژه در مراحل نخستین، به بی نظمی تمایل دارد. نویسنده باید کنترلش را بر داستان حفظ کند و در همان حال بگذارد داستان جریان پیدا کند. اجازه بدهد عناصر داستان، شخصیتها، جدل، ساختار، جایگاه و صدا با هم ارتباط برقرار کنند، ترکیب شوند، مخلوط شوند و بر هم کنش داشته باشند، و هر گونه که دلشان میخواهد در کنار هم قرار بگیرند.
هیچ چیز مطلقی در داستاننویسی وجود ندارد. هیچ روش غلط یا درستی وجود ندارد. راه درست شما راهی است که شما را به موثرترین روش ممکن به هدفتان میرساند معیار موفقیتتان این است که چه اندازه خودتان و خوانندهتان جذب داستان میشوید و از آن لذت میبرید.
۲. هیچ فرمول جادویی وجود ندارد.
یک ویراستار انتشاراتی نیویورک -اسمش را میگذارم جان ساموئل- دربارهی تجربهی یکی از سخن رانیهایش در کنفرانس نویسندگی برایم تعریف میکرد. موضوع سخن رانیاش این بود: «سردبیرها دنبال چه چیزی میگردند؟» سالن پر از نویسندگان مشتاقی بود که دوست داشتند آثارشان چاپ شود. نویسندگان هیجانزدهای که چشمهایشان از شادی برق میزد. دفترهایشان باز بود و آماده ی نوشتن بودند. با اینحال، وقتی آغاز به صحبت کرد، درباره همان چیزهایی که ما در این کتاب درباره ی آنها صحبت میکنیم، مثل آفرینش شخصیتهای قوی، داشتن طرحی قوی برای داستان، متوجه شد که دارد یکی یکی مخاطبینش را از دست میدهد. سرهایشان را به علامت تایید تکان میدادند اما حواسشان پرت بود. به نظرش آمد حتا صدای خر و پف یکی را هم از آن پشت شنید.
نزدیک به نیم ساعت بعد یکی از آقایان دستش را بلند کردو گفت: «آقای ساموئل چرا نمیروید سر اصل مطلب. شما قرار بود درباره این صحبت کنید که ویراستارها دنبال چه چیزی هستند. مثلن برای مطلبی که میفرستم برای مجله، باید چند سانتیمتر حاشیه بگذارم؟»
جان خیلی از شنیدن این پرسش شگفتزده نشد. معمولن در سخن رانیهایش پرسش بیربط میشنید. آنچه که او را شگفتزده و مایوس کرد این بود که دید ناگهان همهی حاضرین حواسشان جمع شد، راست روی صندلیهایشان نشستند و قلمهایشان را آماده کردند و منتظر نشستند تا فرمول جادویی نویسندگی موفق را از زبان جان بشنوند. «دقیقن اینقدر میلیمتر حاشیه بگذارید تا آثارتان چاپ شوند.»
ای کاش واقعن به همین سادگی بود. البته میزان حاشیهای که برای نوشتهتان میگذارید مهم است، چرا که نوشتهی مرتبی که به شایستگی آراسته شده، به سردبیر نشان میدهد که شما دیدگاه حرفهای دارید و دقیقن میدانید که دارید چه میکنید. وقتی چنین نوشتهای به دست سردبیر میرسد او بیش تر با این ذهنیت آن را مطالعه میکند که امکان چاپ این مطلب وجود دارد. اگر نوشته شما نامرتب و بیدقت نوشته یا تایپ شده باشد، ممکن است سردبیر اصلن آن را نخواند. با اینحال هزاران نوشته تمیز و آراسته با حاشیهی یک اینچی در سراسر دنیا رد میشوند و برای چاپ پذیرفته نمیشوند. آنچه که برای سردبیر و برای خوانندهتان مطرح است، هنر و صنعتی است که شما در نوشتن داستانتان به کار میبرید.
برای کسب هنر و صنعت نویسندگی باید سخت کار کنید. طی این فرایند ممکن است خسته و یا زده شوید. ممکن است اتاقتان پر از کوپههای کاغذ از متنهای نوشته شده، مقدمههای اشتباه و بنبستها باشد. ممکن است حتا از شدت عصبانیت بخواهید ماشین تایپتان را از پنجره پرت کنید و یا مانیتور کامپیوترتان را خرد کنید.
اما آنچه که از همه مهمتر است، لذت فراوانی است که تجربه میکنید. لحظاتی خواهید داشت که آن قدر جذب نوشتن دنیای داستانی خلق شده ی خودتان میشوید که زمان برایتان متوقف میشود. روزهایی هستند که پس از صرف صبحانه پشت میز کامپیوترتان مینشینید و وقتی لحظاتی بعد سرتان را بالا میکنید، میبینید که وقت شام است. پس از تحمل روزهای سختی؛ روزی میرسد که داستان جریان پیدا میکند، شخصیتها دیگر از حرف زدن خودداری نمیکنند و داستان زنده میشود و نفس میکشد. آنوقت کسی که تمایلی به گفتن این حرف ندارد به شما میگوید: «من داستانت را خواندم. واقعن قشنگ بود.» و شما احساس شادی خاصی را تجربه میکنید.
برخی از نویسندگان معتقدند که نویسندگی را نمیتوان به کسی آموخت. شاید واقعن اینطور باشد، چرا که هنر نویسندگی زادهی دیدگاه، بصیرت، و عواطفی است که نویسنده وارد داستانش میکند. اما صنعت نویسندگی، اگر آموختنی نیست، یادگرفتنی است. یادگیری فرایند تلاش و خطاست. در کلاسهای گوناگون شرکت کنید، ببینید نویسندگان چه میگویند، کتابهای زیادی بخوانید، تمرینهایی که کتابها پیشنهاد میکنند، انجام دهید. نکتهها و تکنیکهای گوناگون را در نوشتهی خودتان آزمایش کنید و ببینید کدام یک برای شما مناسب است.
در مییابید که هیچ نسخهی بیبدیلی برای نوشتن داستان وجود ندارد. هیچ دستورالعمل بدون خطا و شکستی وجود ندارد. کسی نمیتواند در گوش شما راز موفقیت را بگوید.
فرایند خلاقیت در هر نویسندهای متفاوت است. هر نویسندهای به روش خودش به خلاقیتش تلنگری میزند، از ایدههایش یادداشت بر میدارد و به نوشتنش نظم و نظامی میبخشد. برخی از نویسندگان صبح زود به تر مینویسند و برخی دیگر نصفهشب. در همین عصر تکنولوژی؛ من نویسندهای را میشناسم که اکنون که هجدهمین کتابش چاپ شده، هنوز با ماشینتحریر و دو انگشتی تایپ میکند. نویسندهی دیگری میشناسم که هنوز نسخههای اولیهاش را با خودکار روی کاغذ کاهی مینویسد. همه اینها کار درستی انجام میدهند- درست برای خودشان.
۳. لازم نیست که بار اول همه چیز درست در بیاید.
زمانی که آغاز به نوشتن داستان میکنید، ممکن است که کاملن از همه ی جوانب داستانتان اطمینان نداشته باشید. خیلی چیزها در مورد شخصیتهایتان و یا موقعیتهای داستان هست که هنوز درست نمیدانید. حتا اگر همه چیز را دقیق بدانید چه گونه میتوانید همه را یکجا به درستی روی برگه بیاورید.
نگران نباشد. لازم نیست که بار اول همه چیز درست در بیاید. میتوانید از ابتکار فوقالعادهای استفاده کنید که به آن میگویند پیشنویس دوم.
چیزی که نویسنده را میترساند، ویراستار جهنمی درونی او است: غولی که روی دوش شما مینشیند و دایم میگوید: «مزخرفه. اینو غلط نوشتی. چرا اینو این طوری میگی؟ به اندازه ی کافی اطلاعات نداری. هرچی تا حالا نوشتی آشغاله.» هرچند ممکن است به نظر دشوار بیاید، اما اصلن به این غول کوچک اعتنا نکنید. به ویژه در آن زمانی که دارید پیشنویس اول را مینویسید. همین ویراستار درونی، بعدها دوست شما میشود، به این شرط که افسار خوبی به او بزنید. اما تا زمانی که دارید نخستین پیشنویس داستان را مینویسید دشمن شماست. او فقط زمانی آرام مینشیند که شما را از نوشتن داستان منصرف کند.
حقهای که باید سوار کنید این است که به نقزدنهایش گوش نکنید و کارتان را ادامه دهید. به خودتان اجازه بدهید نویسندهی بدی باشید، تا زمانی که پیشنویس اول را تمام کنید. اگر تسلیم نق و نوقهای این غول شوید و بخواهید صفحه ی اول داستان را آن قدر بازنویسی کنید تا عالی بشود، در نهایت کشو میزتان پر از داستانهای نیمه تمام میشود. توصیه میکنم حداقل سه پیشنویس از داستانتان بنویسید که هر کدام نسخهای از کل داستان باشد: از آغاز تا پایان.
پیشنویس اول: چه بگویم؟
هدف از نوشتن نخستین پیشنویس این است که کشف کنید چه داستانی میخواهید بگویید. هنگامی که در حال نوشتن هستید با شخصیتها آشنا میشوید و ترتیب وقایع را تنظیم میکنید و میفهمید که کدام چیز معنیدار است و کدام نیست. فقط بگذارید داستان بیرون بریزد. اصلن نگران املا و علامتگذاری و جملات زیبا و این قبیل مسایل نباشید. قطعن داستان از کیفیت بالایی برخوردار نخواهد بود، اما اشکالی ندارد. هیچکس جز خود شما این صفحات را نخواهد دید. برای مثال ممکن است ناگهان متوجه شوید که شخصیت شما کلارا از ارتفاع میترسد و باید در صفحهی دوم وقتی داشتید معرفیاش میکردید این نکته را ذکر میکردید تا وقتی که در صفحه ی ۱۲ صحنه ی صخره را ذکر میکنید ماجرا درست در بیاید. اشکالی ندارد فقط در صفحهی دوم نشانهای بگذارید و ادامه دهید. بعدها وقتی بازنویسی کردید درستش کنید.
پیش نویس دوم: چه گونه بگویم؟
اینجا زمانی است که ویراستار درونی شما که دشمنتان بود، به دوستتان تبدیل میشود. از دیو به فرشته. البته به این شرط که یادتان باشد شما رییس هستید نه او. ویراستار درونی به شما میگوید کدام بخش داستان خوب درآمده، کجا را باید درست کرد و چه گونه میشود این ایده را درستتر بیان کرد. اکنون هنگام این است که اشارهای به ترس کلارا از ارتفاع داشته باشید، تصمیم بگیرید که جر و بحث آلبرت و لین باید در آشپزخانه ی منزل خودشان اتفاق بیافتد نه در مهمانی. یا صحنهی مربوط به گربه را حذف کنید هر چند که زیباترین چیزی باشد که تاکنون نوشتهاید اما این داستان جایی برای گربه ندارد.
در این نسخه اشتباه ها را درست میکنید، سرعت پیشرفت داستان را در جاهای گوناگون هماهنگ میکنید، و مطمئن میشوید که حالت، ریتم و لحن دلخواهتان را دارید و همه ی عناصر داستان – شخصیت، طرح، جدل، جایگاه و صدا- همه در راستای یک کل واحد هستند.
پیشنویس سوم: آرایش و پیرایش
در این مرحله باید اطمینان پیدا
کنید که هر واژه ی داستان وزن خود را دارد، نثر روانی دارید و از لحاظ املایی و دستوری نوشتهی بینقصی دارید.
شماره ی سه، شماره ی جادویی نیست. هر کدام از این پیش نویسها ممکن است بارها بازنویسی شوند. ممکن است یک صحنه ی خاص را پیش از این که چیزی بشود که مدنظر دارید بارها بازنویسی کنید. جایی خواندم که همینگوی فصل آخر وداع با اسلحه را ۱۱۹ بار بازنویسی کرد. هرچند فکر نمیکنم که او واقعن نشسته باشد تعداد پیشنویسهایش را شمرده باشد.
به هر حال، به یاد داشته باشید که هیچ داستانی، هرگز، کامل نمیشود. اما زمانی میرسد که فکر میکنید داستان کامل شده است و باید عرضهاش کنید. به صدای آن غول کوچکی که باز هم میگوید: «هنوز به اندازهی کافی خوب نیست. هنوز نقص داره. ممکنه یکی نقدش کنه. نذار کسی ببیندش. بیش تر روش کار کن» اعتنا نکنید. این همان ویراستار درونی جهنمی شماست که دوباره دشمنتان شده و می کوشد کار شما را عقیم بگذارد. نگذارید برنده شود.
اگر خودتان داستانتان را ننویسید، داستان نوشته نمیشود.
داستاننویسی کاری نیست که بتوانید برایش وکیل بگیرید. در فرایند آفرینش داستان، شما درک، تجربه و تخیل خود را وارد داستانتان میکنید. هر نوع ادبی که بنویسید، هر سوژهای، هیچ کس نمیتواند همان چیزی را بنویسد که شما مینویسید. و اگر شما آن را ننویسید، هرگز کسی نمیتواند از نوشته ی شما لذت ببرد و یا در دیدگاه شما سهیم شود.
برخی از نویسندگان میگویند: «نمیخواهم بنویسم. میخواهم نوشته شوم.» واقعن چه قدر عالی میشد اگر لذت و پاداش نوشته متعلق به ما بود بدون این که زحمت و کار سخت مال ما بود؟
متاسفانه تا مرحله ی اول را طی نکنیم، به مرحله ی بعدی نخواهیم رسید. هرگز نوشته نمیشوید مگر این که گوشهای پیدا کنید و بنشینید و بنویسید.
یکی از اشتباه های رایج علاقه مندان به نویسندگی این است که تکیه میدهند و منتظر الهام مینشینند. به خاطر داشته باشید که ُنه دهم نویسندگی عرق ریختن است. لری منکین، نویسنده و استاد نویسندگی میگوید مهم ترین نصیحتی که میتوانم به دان
ش جویانم بکنم این است که «بنشینید و بنویسید.» واقعیت این است که الهام ها زمانی به سراغتان میآید که فعالانه در حال نوشتن هستید. شما هم مثل بسیاری از نویسندگان خواهید فهمید که زمانی که غرق نوشتن هستید، ایدههای جدید و بدیع به سراغتان میآید.
پس همچنان که به پیش میرویم تا به عناصر اصلی داستان نگاهی بیاندازیم، سه اصل مهم نویسندگی را به یاد داشت باشید:
۱. بنویسید
۲. باز هم بنویسید
۳. به نوشتن ادامه دهید.
تمرین: خلق ایده
۱. کتابی باز کنید. تصادفی یک جمله را انتخاب کنید و کتاب را ببندید. بدون این که به محتوای بخشی که جمله را از آن گرفتهاید نگاه کنید، آغاز کنید به نوشتن. بگذارید کلمات جریان پیدا کنند. از نوشتن بازنایستید و قلمتان را زمین نگذارید. این تمرین را سه بار انجام دهید. هربار ماجرا را در جهت دیگری پیش ببرید.
۲. از مجله یا روزنامه عکسی انتخاب کنید. عکسی که مال دو نفر یا بیش تر باشد، به تر است. چه ماجرایی این آدمها را تا این لحظه کشانده است؟ پس از این چه اتفاقی میافتد؟ برای گذشته و آینده ی هر کدامشان سه حدس گوناگون بزنید. یکی را انتخاب کنید و صحنهای از آن ماجرا را بنویسید و کل ماجرا را مختصر در آن بگنجانید.
۳. از روزنامه ی امروز سه مقاله انتخاب کنید. برای هر کدام یک جمله بنویسید و موقعیت اصلی را شرح دهید. بدون این که اسمی از افراد و ماجراهای واقعی ببرید «چی میشه اگه…» را بازی کنید و از آن موقعیت یک داستان بسازید. یک صحنه از داستانتان را بنویسید.
۴. همچنان که به فعالیتهای روزانهتان میپردازید، در رستوران، اتوبوس، کتاب خانه، به قیافه غریبهای که نظرتان را جلب کرده و حدس میزنید ممکن است دیگر نبینیدش نگاه کنید. «چی میشه اگه…» را بازی کنید و بدون این که با او صحبت کنید، حدس بزنید چرا آن جاست، از کجا آمده، به کجا میرود و با چه آدمهایی نشست و برخاست دارد. سه حدس گوناگون بزنید و از هر کدام صحنهای بنویسید.
۵. از خودتان پرسشهای زیر را بکنید و نخستین پاسخی را که به ذهنتان میرسد بنویسید:
الف: هیجان انگیزترین چیزی که میتواند برایتان اتفاق بیافتد چیست؟ چه چیزی است که اگر اتفاقی بیافتد فوقالعاده محشر و جالب است؟
ب. خطرناک ترین چیزی که واقعن وسوسه شدهاید که انجام بدهید چه بوده؟
ج. چه موقع بیش تر از همیشه احساس کردهاید که دستپاچه شدهاید؟
د: چه چیزی واقعن عصبانیتان میکند؟ چه چیزی خونتان را به جوش میآورد؟
ه: ترسناکترین چیزی که میتوانید فکرش را بکنید چیست؟ اگر اتفاق بیافتد چه میشود؟ مخربترین تاثیرش روی زندگیتان چه خواهد بود؟
یکی از پاسخها را انتخاب کنید و یکی از صحنههای کلیدی اش را بنویسید. با اینحال، خودتان یا شخصیتهای واقعی را در داستانتان نگذارید. شخصیت بیافرینید. برای نوشتن حوادث از «چی میشه اگه…» کمک بگیرید.
٦. بنویسید اگر بزرگ ترین آرزوی دوران کودکی تان برآورده میشد چه میشد. به سه پیشآمد مثبت فکر کنید و سه حادثه ی منفی. یکی از این سه احتمال را انتخاب کنید و یک صحنه ی آن را بنویسید.
از: جن و پری
http://aryaadib.blogfa.com