ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

مختصری درباره زندگانی جضرت عباس (ع) در دوران امیرالمومنین (ع) و امام حسن (ع)

فهرست مطالب

همراه با امیر المومنین (ع)


اميرالمومنين (عليه السلام) دردوران کودکي از ابالفضل مراقبت مي نمود و به شدت به ايشان توجه ميکرد تا آنجاکه اندوخته هاي عظيم دروني خويش را که به نور ايمان مزين بود به وي عنايت نمود تا آنکه بواسطه اين عنايات به پهلواني از پهلوانان اسلام مبدل گردد و برگ زريني در تاريخ مسلمانان باشد.
اميرالمومنين (عليه السلام) فرزندش را بسيار در آغوش ميکشيد و بوسه ميزد بطوريکه تمام عواطف امام(عليه السلام) معطوف به وي شده بود. مورخان نقل ميکنند روزي امام (عليه السلام) در حجره نشسته بودند که عباس(عليه السلام) برروي دستانش به زمين ميخورد. امام (عليه السلام) دستان فرزندش را بوسه ميزند و به شدت مي گريد بطوريکه مادرش ام البنين (عليها السلام) متحير و متعجب ميشود و از امام(عليه السلام) مي پرسد:
” چه چيز شما را اينچنين به گريه وا مي دارد؟”
امام (عليه السلام) با صدائي آرام و حزين ميفرمايند:
“به اين دو دست نگاه کردم و آنچه را برايشان پيش مي آيد به ياد آوردم”
ام البنين (عليها السلام) با نگراني مي پرسد:
“مگر براي آ
نها چه پيش خواهد آمد ؟”
امام با صدائي بسيار حزين و ناراحت ميفرمايند:
“از بازو قطع مي شوند”
اين کلمات همچون صاعقه اي بر قلب ام البنين (عليها السلام) فرود آمد و قلبش را سوزاند و با پريشاني وسردرگمي پرسيد:
“براي چه قطع مي شوند؟”
امام (عليه السلام) فرمودند:
“اين دستها براي ياري اسلام و حمايت از برادرش ريحانه رسول خدا(صلى الله عليه واله وسلم) که پشتيبان شريعت الهي است قطع مي شوند.”
با اين کلمات بعض در گلوي ام البنين (عليها السلام) ترکيد و اشک از چشمانش سرازير شد. در اين حال همه زناني که در کنار ام البنين (عليها السلام) بودند با وي همدردي نمودند.
ام البنين (عليها السلام) در صبوري جاودانه شد و از اينکه فرزندش فداي نواده رسول خدا (صلى الله عليه واله وسلم) خواهد شد، خداي را شکر نمود.
اباالفضل (عليه السلام) بطور درست و بزرگ منشانه اي که کمتر کسي توفيق آن را بدست مي آورد در سايه پدرش که پيشگام عدالت گستري بر روي زمين بود تربيت شد و از چشمه هاي علم و تقوي امام(ع) بهره برد.وي از امام(ع) گرايشات پاک و عادات نيکو را آموخت تا بتواند مثل پدر بوده وبراي سايرين الگو باشد. مادرش نيز از ابتداي کودکي همه صفات و فضائل نيکو را به او آموخت و وي را از همان ايام با محبت خالق و اطاعت وي آشنا نمود تا آنجاکه اين تعليمات در تمامي طول حياتش با وي همراه بود.
ابالفضل (ع) هميشه با برادرانش و نوادگان رسول خدا (ص) همراه بود و از ايشان فضائل و سجاياي اخلاقي را مي آموخت. حضرت عباس(ع) به نحو خاصي همراه برادرش امام حسين (ع) بود بطوريکه حتي در سفر همراه ايشان مي بود و از اخلاق و منش امام(ع)اثر مي پذيرفت. اين سجاياي اخلاقي در وجودش نقش بست تا آنجائيکه فعل و گفتارش، صادقانه و همانند امام (ع) گرديد. امام حسين(ع) با مشاهده اين سجايا، وي را بر اهل بيت خويش نيز برتري داد تا آنکه عباس(ع) جان خويش را براي امام فدا نمود.
همانا اندوخته هاي اخلاقي و تربيتي حضرت ابوالفضل العباس(ع) وي را به جايگاه رفيع مصلحاني رساند که با فداکاريهاي بزرگ و قابل توجهشان مسيرهاي سرنوشت ساز تاريخ بشريت را تغيير داده و از بدبختي و بندگي نجات دادند.
اباالفضل(ع) بر مبناي فداکاري و از جان گذشتگي در راه اعتلاي کلمه حق تربيت يافت و پيام اسلام مبني بر آزاد نمودن اختيار انس
ان و بناي اجتماعي که بر محور عدالت و محبت و ايثار اداره مي شود را به همگان رساند.عباس(ع) از اين اصول بنيادي متاثر گرديد و از براي حفظ آنها به شدت مبارزه نمود.
پدر اين دلاور مرد امير المومنين (ع) و برادرانش امام حسن و حسين (عليهم السلام) همان بزرگاني بودند که مشعل آزادي و کرامت را به دست گرفتند و افقهاي روشني را پيش روي ملتهاي جهان از براي کرامت و آزادي و حاکميت عدالت گشودند.


خلافت امام حسن (ع)


امام حسن (عليه السلام) بعد از شهادت پدرش رهبري حکومت اسلامي را بر عهده گرفتند. در آن زمان اوضاع اجتماعي و سياسي حاکم به نفع امام نبود و تمايل اکثر افراد رده بالاي حکومت و فرماندهان ارتش امام (عليه السلام) چه به صورت علني و چه به صورت مخفيانه به سمت معاويه بود. اساس تمايل اين افراد به سوي معاويه بر پاي تطميع اين افراد با پول و طلايي بود که از سوي معاويه به ايشان داده مي شد. در اين شرايط علاوه بر اينکه افرادي از خوارج بين يگانهاي ارتش امام (عليه السلام) نفوذ کرده بودند و عدم شرعيت خلافت امام حسن (عليه السلام) و امام علي(عليه السلام) را بين افراد تبيلغ مي نمودند، اقبال عمومي نيز براي بيعت با امام حسن(عليه السلام) در حد کمي بود و نير
وهاي سپاه امام (عليه السلام) تمايلي براي بيعت با امام (عليه السلام) از خود نشان نمي دادند(و چه بسا مجبور به عدم بيعت بودند).
اين امور باعث شد تا امام (عليه السلام) به اين افراد اعتماد ننمايد. به عقيده تحليل گران سياسي آن زمان امام (عليه السلام) در فتنه اي سخت گرفتار شده بوده و به عبارتي بخت با وي نيز يار نبوده است. فتنه اي که خطرش به مراتب از خطر شخص ماويه بيشتر بوده است و امام را بر آن مي داشته است تا از ورود به هرگونه جنگ امتناع ورزد.
به هرحال امام حسن(عليه السلام) رهبري حکومت را بر عهده گرفت. حکومتي که رو به ضعف وزوال گذاشته بود و از هر سوي آماج فتنه ها و مشکلات جديدي مي شد که مانع تسلط امام (عليه السلام) و حکومت بر شرايط اجتماعي مي شد و باعث ايجاد جو نظامي در کشور ميگرديد مگر آنکه دو روش پيش رو قرار گرفته ميشد:
1- گسترش يک سري قوانين لازم الاجرا و سلب آزاديهاي عمومي و گسترش ترس و رعب و جلب مردم براساس ظن و گمان و نه براساس ادله و مستندات.
اين روش اساسا روش عاشقان ملک و پادشاهي در زماني است که با چنين بحران هايي از سوي ملت خويش مواجه مي شوند.
اين در حاليست که ائمه اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) هيچ مشروعيتي براي اينگونه سياستها حتي اگر منجر به پيروزي شوند قائل نبوده اند و بر ضرورت فراهم نمودن زندگي با کرامت براي مردم و دور نمودن ابزارهاي فشار از ايشان معتقد بوده اند.
2- برتري دادن سرمايه داران و افراد با نفوذ بر قاطبه مردم و فراهم نمودن امتيازات خاص از قبيل ثروت، مناصب عالي و….
در چنين حالتي مسلما اوضاع حکومت امام بسيار پايدارتر مي شد و افراد سپاه امام اساسا به سمت تمرد و سرکشي پيش نمي رفتند. اما باز با همه اين تواصيف امام (عليه السلام) با توجه به جايز نبودن اين عمل از ديدگاه شارع مقدس از اين عمل نيز اجتناب نمودند.
روش امام حسن (عليه السلام) در سياست بسيار واضح و مبرهن بود. روش امام (عليه السلام) خالي از هرگونه پنهان کاري، سرشار از حق وعدالت گستري و پرهيز از هر روشي که از راه راست و حق به دور باشد بوده است ولو اگر به پيروزي منجر شود.

اعلام جنگ از سوي معاويه
معاويه با آگاهي از شکنندگي سپاه امام (عليه السلام) و خيانت اکثر فرمانده هان آن که بوسيله رشوه هاي مالي معاويه و ق
ول مناصب عالي در حکومت و حتي قول کتبي مبني بر ازدواج دخترش با يکي از فرماندهان به سمت معاويه متمايل شده بودند، جنگ را به امام (عليه السلام) تحميل نمود. خيانت اين افراد به حدي رسيده بود که آمادگي خود را براي تحويل امام (عليه السلام) و يا قتل ايشان هر زمان که معاويه اراده نمايد را داده بودند.
معاويه با سپاه يکپارچه و فرمانبردار خود به سمت عراق روانه شد. هنگاميکه امام(عليه السلام) از ماجرا مطلع گرديدند سپاهيان خود را فراخواندد و آنان را براي دفاع و رد حمله متجاوز دعوت نمودند اما افراد لشکر از فرمان امام (عليه السلام) سر باز زدند و ترس بر ايشان غالب شد و در نهايت هيچ کس به نداي امام (عليه السلام) پاسخ نداد.
با ديدن اين شرايط يکي از فرماندهان شريف سپاه امام (عليه السلام) به نام عدي بن حاتم خشمگين شد و شجاعانه رو به سوي افراد سپاه کرد و ايشان را سرزنش نمود و اطاعت مطلق خود را از امام خويش اعلام نمود. درپي اين امر شجاعانه قيس بن سعد بن عباده، ومعقل بن قيس رياحي، وزياد بن صعصعة تميمي حمايت خويش را از مواضع عدي بن حاتم اعلام نمودند و از موضع ناجوانمردانه ساير افراد سپاه انتقاد نمودند.
امام حسن(عليه السلام) فورا براي مقابله با معاويه به همراه طيف متنوعي از مردم حرکت نمود تا به منطقه النخيله رسيد و در آنجا مستقر شد تا گروهانهاي مختلف ارتش از هم گسيخته اش به هم ملحق شوند. سپس از آنجا به سمت دير عبدالحمن حرکت نمود و در آنجا سه روز اقامت گزيد و بعد از آن باز مسير خوش را ادامه داد.

در مدائن
در پايان امام (عليه السلام) با يگانهايي از سپاه خود در مدائن مستقر شد. مشکلات و بحرانها امام (عليه السلام) را فراگرفت. امام (عليه السلام) ستمهاي زيادي از سپاهيان از هم گسيخته و خائن خود متحمل شد و دچار مشکلاتي گرديد که هيچ يک از فرماندهان مسلمين وخلفاي ايشان تا آن زمان با آن مواجه نگرديده بودند. از جمله اين مشکلات که امام (عليه السلام) با آن مواجه و مورد امتحان قرارگرفت مي توان به موارد ذيل اشاره نمود:
1- خيانت فرمانده کل
از شديدترين امتحاناتي که امام حسن (عليه السلام) در آن شرايط حساس با آن مواجه گرديد خيانت پسر عمويش عبيد الله بن عباس فرمانده کل سپاه وي بود که بواسطه رشوه اي سنگين که مقدارش بالغ بر يک ميليون درهم بود به امام (عليه
السلام) خيانت نمود و در تاريکي شب به اردوگاه معاويه ملحق شد. هنگاميکه سپاهيان امام حسن(عليه السلام) از اين خبر مطلع شدند نگراني عجيبي بر لشکريان امام (عليه السلام) حاکم شد و روح خيانت در تمامي اجزاي لشکر امام (عليه السلام) رسوخ نمود. افراد سپاه امام (عليه السلام) همانند افراد عاليرتبه لشکر که با رشوه هاي معاويه به امام (عليه السلام) خيانت کرده بودند، به امام (عليه السلام) خيانت نمودند.
خيانت عبيد الله از سهمگين ترين ضرباتي بود که به سپاه امام (عليه السلام) وارد شد و خود فتح بابي براي خيانت افراد ضعيف النفس سپاه شد تا آنجانکه روحيه سپاه امام (عليه السلام) در هم شکسته شد.
2- تلاش براي ترور امام (عليه السلام)
نگرانيها و ناراحتي هاي امام (عليه السلام) از سپاهش به همين اندازه متوقف نمي شود بلکه دست نشانده هاي بني اميه در سپاه امام (عليه السلام) بارها براي ترور امام اقدام نمودند که همه اين تلاشها با شکست مواجه گرديدند. از جمله اين تلاشها مي توان به موارد ذيل اشاره نمود:
أ ) پرتاب نيزه به سوي امام درحالي که امام مشغول نماز بودند
ب ) مجروح کردن امام در حين نماز بوسيله خنجر
ج ) مجروح نمودن امام در ناحيه ران
عرصه بر ريحانه رسول خدا (صلى الله عليه واله) تنگ شد و زمانه امام (عليه السلام) را غرق در ناراحتي ها و بحرانها نمود. امام (عليه السلام) به اين نتيجه رسيدند که سرنوشتي جز اينکه بني اميه وي را به قتل برسانند و خون پاکش هدر رود و يا اينکه وي را اسير کنند و در بند به نزد معاويه بفرستند ندارند. اين افکار امام (عليه السلام) را شدت برآشفتند.
3- تکفير امام
جسارت خيانتکاران و دست نشانده هاي بني اميه در سپاه امام (عليه السلام) به اين حد متوقف نشد تا حدي که امام را با عباراتي مورد خطاب قرار دادند که از زخم شمشير ها و نيزه ها شديدتر بودند. يکي از عبارات صحبت جراح بن سنان بود که به نزد امام (عليه السلام) پيش آمد و با لحني ناشايست امام (عليه السلام) را خطاب قرار داده و گفت:
” تو اي حسن همانند پدرت مشرک شده اي…”
درد آور آنکه هيچ کس از لشکريان امام (عليه السلام) براي مجازات اين خبيث قدمي پيش ننهادند و از راه حق ومستقيم روي گردان شدند و بر کفر پسر دخت پيامبرشان و پسر امامشان صحه نهادند.چه گمراهي از اين بدتر ؟؟اين افراد خيره سر و معاند حتي از سرقت زير اندازي که امام بر روي آن مي نشستند و حتي عباي ايشان کوتاهي ننمودند.
اين اتفاقات گوشه اي از اتفاقات هولناکي است که در اطراف امام (عليه السلام) در مدائن رخ داد و امام (عليه السلام) را مجبور به صلح و دوري گزيدن از آن اجتماع بي اخلاق و عقيده نمود.


 


شهادت


 هنگاميکه حضرت ابوالفضل تنهايي برادرش و کشته شدن ياران و بستگانش را که در راه خدا فدا شده بودند ديد رو به سوي امام حسين (عليه السلام) نمود تا براي پاي نهادن در مسير درخشان شهادت از وي کسب تکليف نمايد. امام به وي رخصت ندادند و با لحني حزين فرمودند:
” تو علمدار مني….”& lt;BR>امام(عليه السلام) از بودن اباالفضل(عليه السلام) در کنار خويش به عنوان حامي و بازويي توانمند که از وي نيرنگ دشمنان را دور مي کرد احساس قدرت مي نمود، اما ابالفضل(عليه السلام) اصرار نموده و عرض کرد:
“سينه ام از اين منافقان به تنگ آمده و خواهان آنم که انتقامم را از ايشان بگيرم… “
سينه عباس(عليه السلام) با ديدن پيکر برادران و عمو زاده هاي به خون غلطيده اش بر روي ريگهاي صحراي کربلا اش به تنگ آمده و از زندگي روي گردان شده و اشتياقش براي خون خواهي ايشان و در نهايت ملحق شدن به خيل ايشان فزوني يافته بود.
امام (عليه السلام) از وي خواست تا براي کودکان حرم که تشنگي طاقشان را طاق نموده بود آب فراهم کند. پس آن يل بني هاشم رو به سنگدلان سپاه دشمن نمود و آنان را موعظه فرمود و آنان را از عذاب اللهي بيم داد و بعد از آن رو به پسر سعد گفت:
“اي پسر سعد اين همان حسين فرزند دخت رسول خداست که اصحاب و اهل بيتش را کشتيد و آب را بر زن و فرزندانش بستيد. تشنگي جگرشان را سوخته، پس جرعه اي آب به ايشان دهيد.” وي در همين حال گفت:
“بگذاريد به روم يا هند بروم و عراق و حجاز را براي شما واگذارم”
سکوت مرگباري بر لشکريان بني سعد حکمفرما شد. همه بهت زده اند و آرزو ميکنند اي کاش زمين باز شود و آنان را ببلعد. ناگهان شمر بن ذي الجوشن آن پليد خبيث رو به عباس(عليه السلام) نمود و فرياد برآورد:
” اي پسر ابو تراب اگر سراسر زمين را آب فرابگيرد، تا در بيعت يزيد وارد نشويد اجازه نخواهم داد قطره اي از آن آب بنوشيد…”
خساست از حد گذشته و پليدي به حد غايت رسيده است. وجدانها همگي به حضيض پستي فرو رفته اند.
اباالفضل(عليه السلام) به سوي برادر بازگشت و وي را از عصيان قوم مطلع نمود. او صداي کودکاني را مي شنيد که از تشنگي فرياد ” العطش العطش ” سر داده بودند و کمک مي طلبيدند.
منظره کودکان لب خشکيده رنگ پريده اي که از شدت تشنگي با مرگ دست و پنجه نرم ميکنند شعله هاي خشم حضرت ابالفضل(ع) را برافروخت و آتش اندوه در درونش زبانه کشيد. پس از براي نجات کودکان با شجاعت وصف ناپذيري سوار بر اسب خويش شد و در حاليکه مشکي به همراه داشت به سوي کرانه هاي فرات به حرکت درآمد. وي لشکريان را مجبور به فرار نمود و حصار انساني لشکريان دشمن پيرامون فرات را در هم ريخت و در کنار نهر
فرات از اسب پياده شد. جگرش از شدت تشنگي گداخته شده بود. پس جرعه اي از آن آب برداشت تا بنوشد که ناگهان ياد عطش برادر و زنان و کودکان حرم مانع از آن شد که آب را بنوشد. پس آب را به زمين ريخت و چنين گفت:


يا نفس من بعد الحسين هوني وبعده لا كنت أن تكوني
هذا الحسيـن وارد المنــــــون وتشربيـن بارد المعيـــن


يعني:
اي جان بعد از حسين بايد که بي ارزش شوي و بعد از او ديگر نبايد باشي(فنا شوي)
اي حسين به سوي مرگ پيش ميرود و تو قصد نوشيدن آب گوارا داري ؟!
همانا انسانيت و بشر دوستي بايستي در نهايت احترام، اين روح بزرگ که به گوهر فضيلت آراسته شده است و درسهاي بزرگي را در زمينه کرامت انساني براي نسلهاي بعدي بجا نهاده است را ستايش نمايد.
اين ايثار که تمامي مرزهاي زمان ومکان را در نورديد از برترين ويژگيهاي ذاتي حضرت اباالفضل العباس(عليه السلام) بود که به وي حتي اين اجازه را هم نداد تا قبل از امام خويش آب بنوشد. به راستي آيا ايثاري از اين صادقانه تر قابل تصور است ؟؟
فخر بني هاشم پس از آنکه مشک را از آب پر نمود مغرورانه به سوي خيمه گاه حرم روانه شد.
مشک آب اکنون براي عباس (عليه السلام) از جان عزيزتر است. براي سالم رساندن مشک به خيام حرم با دشمنان خدا و پست ترين افراد بشر که مي خواهند مانع رسيدن آب به لب تشنگان اهل بيت شوند به پيکار مي پردازد و شماري از آنان را به هلاکت ميرساند
و انسجام لشکر دشمن را مختل مي نمايد و در ميان آنان چنين رجز ميخواند:


لا أرهـب الموت اذ المـوت زقـا حتى أواري في المصاليت لقى
نفسي لسبط المصطفى الطهر وقا إني أنا العبـاس أغـدو بالســــــقا
ولا أخاف الشرّ يــوم الملتقى


يعني:
از مرگ نمي هراســـــــــم حتي اگر تلخ باشد حتي اگر در جنگ مرگ را با چشمان خويشتن ببينم
جانم را براي دفاع از نواده پيامبر(صلى الله عليه واله وسلم) فدا ميکنم و من همان عبـــــــــاس هستم که با آب ميروم
و در هنگام رودرويي از هيچ شري نمي هراسم
او با اين رجز خواني، شجاعت مثال زدني خويش را به رخ دشمنان کشيد و نشان داد که از مرگ هراسي ندارد و با رويي گشاده براي دفاع از حق و فدا شدن براي برادرش و نواده رسول خدا (صلى الله عليه واله وسلم) از مرگ استقبال ميکند و به اينکه با آب به سوي حرم براي رفع عطش اهل بيت ميرود افتخار ميکند.
در آن هنگام که سربازان مرعوب دشمن که از رويارويي با وي ميگريزند و او شجاعت پدرش، فاتح خيبر و سرنگون کننده بقاياي شرک را يادآور مي شود، فرومايه اي از اهل کوفه از پشت يک نخل مترصد او مي شود و از پشت سر ضربه اي به دست راست وي مي زند و آن را قطع مي نمايد.
آن خبيث دستي را قطع نمود که از آن خير و برکت بر محرومين و فقرا سرازير مي شد و با آن حق مظلومان باز ستانده مي شد. او بعد از اين اتفاق در ميدان نبرد چنين گفت:&l t;/o:p>


والله ان قطعتـم يميني انّي أحامي أبداً عن ديني
وعن إمام صادق اليقين نجل النبيّ الطاهر الاَمين


به اين معنا که:
به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کرديد من همچنان از دينم حمايت ميکنم
و از امام راستگو و فرزند پيامبر پاک و امين حمايت مي نمايم
و با اين رجز خواني خويش خبر از اهداف بزرگ و آرمانهاي ارزشمندي داد که بخاطر آنها پيکار ميکند. اين اهداف و آرمانها چيزي جز دفاع از اسلام عزيز و امام مسلمين و بزرگ جوانان اهل بهشت نبودند.
عباس (عليه السلام) چيزي دور نشده بود که پليدي از پست ترين افراد بشر به نام حکيم ابن طفيل طائي که مترصد وي شده بود از پشت درخت نخلي به بيرون خزيد و بر دست چپ وي زد و آنرا نيز از بدن جدا نمود.
چنانچه بعضي از مورخين روايت کرده اند عباس (عليه السلام) مشک را به دندان مي گيرد وبي توجه به شدت زخمهاي وارده بر پيکرش و عطش جانفرسايش دوان دوان به سوي خيام حرم مي دود تا مگر آب را به لب تشنگان آل بيت رسول خدا برساند. به جرات مي توان گفت اين عمل نهايت مقام انسانيت، شرف، وفا و محبت است.
در همان حال که سقاي رشيد کربلا با پيکري بي دست به سوي خيمه گاه امام در حال دويدن بود ناگهان تيري به مشک آب اصابت مي نمايد و آب از مشک سرازير مي شود. پهلوان کربلا از حرکت باز مي ايستاد و با قبلي حزين مشک آب را که هر لحظه خالي تر مي شد نظاره گر مي شود. ناگاه پليدي با عمودي آهنين ضربه اي
بر سر مبارکش مي زند و وي را بر خاک مي افکند.
اکنون آخرين لحظات است. عباس(عليه السلام) آخرين وداع را با برادرش ميکند و چنين ميگويد:
“عليک مني السلام ابا عبدالله….”
نسيم خبر رنج عباس (عليه السلام) را به برادر ميرساند. امام (عليه السلام) با قلبي آزرده و جگري سوخته بالفور به سمت نهر علقمه همانجا که اباالفضل (عليه السلام) بر زمين افتاده بود مي شتابد و صفوف دشمن را در هم مي کوبد و به کنار برادر مي رسد و خود را بر بدن برادر مي اندازد و بر پيکر پاره پاره وي که در حال جان دادن است به شدت اشک مي ريزد و مي گويد:
“الآن انکسر ظهري و قلت حيلتي و شمت بي عدوي…”
به اين معني که ” امروز کمرم شکست و قدرتم کم شد و مورد شماتت دشمنان قرار گرفتم…”
امام همچنان خيره به پيکرنا توان برادر خويش که تمام اميدهايش نااميد شده است مينگرد و آرزو مي نمايد که اي کاش مرگ قبل از وي خودش را دريابد. سيد جعفر حلي اين اتفاقات را چنين به نظم در آورده است:


فمشى لمصرعه الحسين وطرفه          بيـن الخيـام وبينـه مـتقســــــــــم
ألفـاه محجـوب الجمــــــال كـأنّه           بـدر بمنحطـم الـوشيــــــــج ملثم
فأكب منحنيـاً عليـه ودمعــــــــه            صبـغ البسيط كأنّمـــــا هـو عندم
قـد رام يلثمه فلم يـر موضعــــاً             لـم يدمه عـضّ السلاح فيلــــــــثم
نـادى وقد ملاَ البـــوادي صيحة            صـم الصخـور لهولهــــــــا تتألّم
أأخـي يهنيك النعيـــــم ولـم أخل          ترضى بأن أرزى وأنت مـنـــعم
أأخي مـن يحمي بنـات محمــــد           اذ صرن يسترحمن من لا يرحـم
مـا خلت بعدك أن تشلّ سواعدي         وتكف بـاصرتي وظهري يقصم
لسـواك يـلطم بـالاَكف وهــــــذه           بيض الضبا لك فـي جبيني تلطم
ما بين مصرعك الفضيع ومصرعي          إلاّ كمـا أدعـوك قبـل وتنعـــم
هـذا حسامك من يذلّ بـه العــــــــــدا    ولـواك
هـذا مـن بـه يتقـــــدم
هونت يا باابن أبي مصارع فتيــــتي        والجـرح يسكنـه الذي هـو آلم


يعني:
حسين به سوي قتلگاه برادر رفت در حاليکه نگاهش بين خيمه گاه و قتلگاه در حال جابجا شدن بود
لب هاي زيبايش (عباس(عليه السلام)) مخفي شده اند گويي که ماه زير پرتو نور پنهان شده است
اين پرتو نور رويش را پوشانده است و اشک خونين مثل شراب اين صورت را رنگين نموده است
خواست او را بپوشاند اما جايي را نيافت زيرا نيزه ها جاي سالمي روي بدنش به جا نگذاشته بودند
ازناراحتي فرياد زد بطوريکه صدايش صحرا را فراگرفت و حتي صخره هاي بيابان را حزين نمود
امام گفت: اي برادر آيا مي پسندي که بهشت نعيم ماوايت باشد و من از اين نعمت بي بهره باشم
اي برادر چه کسي دختران پيامبر را حمايت کند آنزمان که مجبور شوند از کسانيکه رحم درونشان نيست طلب حمايت کنند
بعيد نيست که پس از تو بازوهايم ناتوان شوند و چشمهايم نابينا و کمرم شکسته و خميده شود
فاصله زماني بين زمان به قتل رسيدن من و تو به کوتاهي صدا زدن تو از سوي من وپاسخ بلي از جانب توست
اين شمشير توست که دشمنان را خوار و ذليل نموده است و اگر تو نبودي کسي نمي توانست از آن شمشير استفاده کند
اي برادرم مرگ فرزندانم را برايم آسان نمودي زيرا که زخم تو به مراتب از مرگ فرزندانم برايم سخت تر است
و اين دقيقا شرح آنيست که بر سيدالشهدا (عليه السلام) بعد از فقدان برادرش رفته است.
شاعر ديگري بنام حاج محمد رضا ازري نيز با ابيات ديگري اين حادثه دردناک را توصيف نموده است:


وهـوى عليـه مـا هنـالك قائلاً              اليوم بان عـن اليميـن حسـامها
اليـوم سـار عـن الكتائب كبشها           اليوم بـان عـن الهـداة امـامها
اليـوم آل إلـى التفـرق جمعنـا              اليـوم حلّ عـن البنود نـظامها
اليوم نـامت أعيـن بـك لـم تنم              وتسهّـدت أخـرى فعـز منامها
اشقيق روحي هل تراك علمت ان         غـودرت وانثالت عليك لئـامها
قد خلت اطبقت السماء على الثرى      أو دكـدكت فـوق الربى أعلامها
لكـن أهـان الخطب عندي انني       &nb
sp;  
 بك لاحق أمـراً قضـى علامهـا


يعني:
به سويش روان شد و با خود مي گفت امروز شمشير از دستش دور شد
امروز شير لشکر از لشکر دور شد و پيشواي هدايت شدگان از ايشان دور گرديد
امروز جمع متحد ما متفرق شد و نظم ارتش ما در هم ريخت
امروز چشماني که از هيبت تو ميترسيدند و نمي خوابيدند به خواب فرورفتند و چشماني که به اعتماد تو ميخوابيدند بي خواب شدند
اي برادر عزيزم آيا ميداني که رفتن تو بواسطه هجومي شديد از سوي پليدترين افراد قوم است
گوئيا آسمان و بزرگان قوم همگي به زمين خواهند افتاد.
اما آنچه مرگت را براي من آسمان ميکند کوتاهي زمان بين مرگ تو و مرگ من است آنچنان که علام الغيوب مقدر نموده است.
هر چه نويسندگان و شعرا تلاش کنند باز نمي توانند آنچنانکه بايد حق مطلب را ادا کنند و آن مصائبي را که بر امام رفته است را توصيف کنند. راويان مقاتل روايت ميکنند که امام هنگاميکه قصد بلند شدن از بالاي سر برادرش را داشته، پاهاي مبارکش به شدت ناتوان شده بودند.
امام با چشماني اشکبار که صورتش را تر نموده بود به سمت خيام حرم روانه شد. در خيمه گاه دخترش سکينه به پيشوازش آمد و از وي سراغ عمويش عباس(عليه السلام) را گرفت: امام در اشکهايش غرق شد و با صدايي لرزان و منقطع سکينه را از شهادت عمويش مطلع نمود. صداي شيون و زاري سکينه در همه جا طنين انداز شد.
هنگاميکه شير زن کربلا و نواده رسول خدا (صلى الله عليه واله وسلم) خبر شهادت برادرش که هيچ گونه لطف و محبتي را از وي دريغ ننموده بود شنيد آثار مرگ در چهره اش نمايان شد. دست بر سينه داغدار خويش نهاد و فرياد سر داد:
“اي واي برادرم، اي واي عباسم، واي بر پريشاني ما بعد از تو اي برادر و…”
چه فاجعه ايزمين از شدت شيون و گريه ضجه زد. زنان اهل بيت بر سر و صورت زنان به اين يقين رسيدند که بي حامي و پريشان شده اند.امام با ايشان در عزاداري همراهي نمود و چنين فرمود:
“واي بر پريشاني ما بعد از توي اي اباالفضل…”
بعد از فقدان برادر مهربان، همراه و با وفاي خويش، امام حسين (عليه السلام) شديدا احساس پريشاني و غربت نمود. اين مصيبت براي امام (عليه السلام) از تمام مصائبي که به او وارد شده بود سخت تر و سهمگين تر بود.
اي ماه بني هاشم الوداع
اي روشنايي هر شب تار خدا نگهدار
اي مظهر وفا و همراهي خدا حافظ
سلام خدا برتو آنروزي که متولد شدي و آن روزيکه شهيد شدي و آنروزي که برانگيخته خواهي شد


برگرفته از پایگاه اینترنتی حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع)


www.shafaqna.com

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید