ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

ماجرای واقعی تعارف شراب به شیخ حسین انصاریان

فهرست مطالب

آنچه مي خوانيد داستاني است واقعي كه سالها پيش براي حجت الاسلام و المسلمين شيخ حسين انصاريان اتفاق افتاده و ايشان متن ماجرا را در يكي از آثار خود به نام «معاشرت» آن را نقل كرده اند:


از طرف يكى از دوستان در دهه دوم ماه ذي الحجه به مناسبت عيد ولايت جهت تبليغ دعوت شدم. چند شبى از مجلس نورانى تبليغ گذشته بود كه يكى از دوستان روحانى ام كه در مشهد زندگى مى كند به ديدنم آمد و به تقاضاى من بنا شد تا آخرين شب اقامتم در نيشابور نزد من باشد.


روزى هنگام عصر، د
وست روحانى ام جهت رفع خستگى به من پيشنهاد پياده روى در بلوار كمربندى شهر را داد، خواسته او را پذيرفتم؛ قلم بر زمين گذارده همراه او وارد بلوار كه نزديك محل اقامتم بود شديم.


از پياده روى ما دو نفر چيزى نگذشته بود كه جوانى همراه با ماشينى لوكس كنار ما ترمز كرد و با لحنى محبت آميز از ما خواست تا مقصدى كه در نظر داريم سوار ماشين شويم. دوستم با اشاره دست و چشم از من خواست كه او را از خود برانم و از سوار شدن به ماشين او كه معلوم نبود صاحبش كيست و چه هدفى دارد خوددارى كنم.


من با توجه به وضع جوان كه چهره اى امروزى و مناسب با وضع غربيان داشت و لباسى رنگى و آستين كوتاه بر تن او بود و نشان مى داد صددرصد در فرهنگ بيگانه استحاله شده و خلاصه، بيمارى است كه نياز به طبيب مهربان و همنشين اثرگذار و رفيقى دلسوز و دوستى خيرخواه دارد، سوار ماشين شدم و از دوست روحانى ام خواستم كه او هم با من همراه شود. دوست روحانى ام در كمال بى ميلى و ترس و لرز سوار ماشين شد.


راننده از من پرسيد: كجا مى رويد تا شما را برسانم؟ گفتم: هر كجا دلخواه تست. از جواب من خوشش آمد، پرسيد اهل كجايى؟ گفتم: تهران. گفت: در اين شهر چه مى كنى؟ گفتم: برا
ى ديدار و زيارت تو آمده ام. از چنين برخوردى آن هم از يك روحانى كه هرگز برايش پيش نيامده بود و طبيعتاً معهود هم نبود، فوق العاده خوشحال و در ضمن بهت زده شد.


به من گفت: من از وضع مالى مناسبى برخوردارم و خانه اى دو طبقه دارم و در آن خانه مجرّد و تنها زندگى مى كنم، دوست دارم چند لحظه اى در آن خانه مهمان من باشيد.


رفتن به خانه او را پذيرفتم؛ ولى دوست روحانى ام با اشاره و فشردن دست من از من خواست كه از رفتن به خانه او چشم پوشى كنم ولى من با تكيه به لطف خدا و يارى آن منبع رحمت و بر اساس وجوب امر به معروف و نهى از منكر تصميم به رفتن خانه او قطعى بود.


 به خانه رسيديم، ما را به اطاق پذيرائي راهنمايى كرد، چهار ديوار اطاق از انواع عكس هاى مستهجن پر بود، دوست روحانى ام كه برخوردار از تقدس و تقوا بود معترضانه به من گفت: اين چه دوزخى است كه به آن وارد شده ايم؟


به او گفتم حوصله كن، شايد سفر به اين شهر از نظر اراده حق به اين خاطر بوده كه ما با اين جوان آشنا شويم و ساعاتى با او همنشين و دوست گرديم تا از اين منجلاب فساد به خواست خدا كه به همه بندگانش مهربان است، و درب توبه را به روى همه گناهكاران باز گذاشته است نجات پيدا كند.


جوان پس از چند لحظه وارد اطاق پذیرایى شد و پس از خوش آمد گفتن با قیافه اى جدى و گفتارى محکم بدون اینکه لباس ما دو نفر را که لباس پیامبر(ص) است لحاظ کند، و در بى خبرى کامل از وضع ما دو نفر و بدون هیچ شرم و حیایى و به خیال اینکه ما هم مانند خود او در بى قیدى و بى مهارى به سر مى بریم گفت: مشروب ناب خارجى در یخچال حاضر دارم و تریاک خالص افغانى در بساطم موجود است تا چاى و میوه میل کنید هرکدام را مى خواهید براى شما حاضر کنم!


او با این پیشنهاد به طور جدى فکر مى کرد که بهترین نوع پذیرایى از دو دوست جدیدش گرچه روحانى هستند باید به این صورت باشد.


به مغرب شرعى یک ساعت مانده بود، به او گفتم دوست مهربانم من در ابتداى شب با دوستى بسیار عزیز و رفیقى با کرامت و یارى مهربان، ملاقات دارم که او به شدت از مشروبات الکلى و مواد مخدر متنفر است، چنانچه بوى مشروب یا بوى مواد مخدر از من استشمام کند مى ترسم براى همیشه از من جدا شود و از دست دادن او براى من حادثه اى غیر قابل جبران و فراقش براى من قابل تحمل نیست.


تو مرا به خاطر محبوب و معشوقم از این برنامه معذور بدار. او هم با کمال مهربانى پذیرفت و بنا شد با چاى و میوه از ما پذیرایى کند.


دوست روحانى ام با اشاره دست و چشم از من خواست از خوردن میوه و چاى خوددارى کنم، به او آهسته گفتم: به اندازه اى که استفاده مى کنیم خمسش را مى پردازیم تا جاى شبهه نباشد.


جوان نزدیک مغرب به من گفت: با دوستت در کدام نقطه شهر وعده دارى؟ گفتم: کنار مسجد جامع. گفت: من شما را به محل وعده مى رسانم.


هنگامى که کنار مسجد توقف کرد و با ما پیاده شد پرسید: دوستت آمده یا نه؟ گفتم: آرى محبوبم حاضر است، گفت: او را هم به من نشان بده. گفتم: محبوبم خداست که وقت اذان به وسیله نماز با او قرار ملاقات دارم و این وقت قرار ملاقات است که آمده ام.


جوان فوق العاده یکّه خورد. سر به گریبان فرو برد و شرمسار شد. به او گفتم: آرى او محبوب من است که به شدت از مشروب و مواد مخدر و قمار و رابطه نامشروع و مال حرام متنفر است و من حاضر نیستم با آلوده شدن به این امور با من ترک رابطه کند.


جوان گفت: من در آن خانه هیچ شبى را بدون مشروب و مواد مخدر و گوش دادن به انواع نوارها و دیدن انواع فیلم هاى مبتذل نگذرانده ام ولى با این برخورد تو از الان تصمیم گرفتم که همه این امور را ترک کنم. از تو مى خواهم که فردا را با من بگذرانى، پیشنهادش را پذیرفتم و ساعت ده صبح فردا را کنار مسجد جامع با او وعده ملاقات گذاشتم.


ساعت ده آمد. من و دوستم را به چند زیارتگاه شهر از جمله قدمگاه برد و درخواست داشت شب را با من باشد. از حسن اتفاق پیشنهاد او مصادف با شب جمعه بود و از طرف مجلسى که سخنرانى داشتم مردم به حضور در جلسه دعاى کمیل دعوت شده بودند و او نمى دانست من در این شهر منبر مى روم.


آدرس جلسه را به او دادم؛ پیش از شروع دعاى کمیل به جلسه آمد، از کثرت جمعیت راه ورود به مجلس نبود، به او اشاره کردم. نزد من آمد. او را به طرف قبله نزد خود نشاندم. تمام چراغ ها را خاموش کردند. در تاریکى مطلق، دعاى کمیل را خواندم.


آتش عجیبى از حال و قال و گریه و سوز در مجلس بود. پس از پایان دعاى کمیل دیدم دو چشم آن جوان از کثرت گریه و شدت اشک ریختن چون دو کاسه خون است. به او گفتم: خدا همه گناهانت را بخشید، زندگى پاکى را شروع کن و سپس با او خداحافظى کرده، همان شب از نیشابور خارج شدم.


تا سه سال از او خبر نداشتم. در سفرى به مشهد مقدس به دیدار دوست روحانى ام نایل شدم که
گفت: شبى در حرم مطهر امام رضا(ع) آن جوان را دیدم. جویاى حال شما شد، گفتم: در تهران به سر مى برد. یادى از آن سفر پرمعنویت کرد و گفت: توبه واقعى کردم و از نیشابور براى زندگى به مشهد آمدم و در اینجا با شفاعت امام رضا(ع) همسرى مۆمن نصیب من شد که در هدایت و بیدارى بیشتر من اثر مطلوبى داشت!


http://sadege110.tebyan.net

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید