در سمينارها، مباحثي كه به عنوان «زن در رسانه» مطرح ميشود، معمولاً سخنرانها، نويسندگان و گويندگان، موضوع را ضيق مطرح ميكنند؛ يعني الان اگر از دوستان بپرسيم كه برداشت شما از موضوع چيست؟ ممكن است اغلب افراد بگويند موضوع اين است كه چگونه مباحث مربوط به زنان را در رسانهها طرح كنيم. مسائل مربوط به خانواده را چگونه مطرح كنيم؟ اين ضيق ديدن م
وضوع ممكن است ما را به يك حدي از انقباض و گاهي به بيراهه برساند. بنابراين بايد سوال را به گونة ديگري مطرح كنيم. يعني بگوييم تحولاتي دربارة زن و خانواده در جامعه رخ ميدهد؛ و تصوري كه در دهههاي گذشته از زن وجود داشت در حال تحول است؛ كاركرد زن و روابطي كه او در محيط خانه در قالب مادر و يا همسر دارد، در حال تحول است. همين احساس هويتي كه زن ميكند، در حال تغيير است، براي زن در عرصة اجتماعي و اشتغال نيز يك تغيير كاربردي داده است و كاركردش متفاوت شده است. جهتگيريهاي او نيز متفاوت شده است. اين اتفاق در همة دنيا در حال شكل گيري است. در ايران هم، آهنگ كندتر و يا تندتري دارد. پرسش را اين طور مطرح ميكنيم كه جايگاه رسانه در اين اتفاق چيست؟ بسياري از اوقات آنچه را كه در رسانه مطرح ميكنيد اصلاً از مباحث زنان نيست، اما تأثيرات آن در حوزة زنان بيش از آن مباحثي است كه رسانه به عنوان مباحث زنان به آن ميپردازد. ما نبايد در رسانه از اين موضوع غافل شويم؛ بنابراين، اگر سوال را عام مطرح كنيم، فضاي بازتري را براي طرح مباحث زنان پديد ميآوريم و قاعدتاً اگر صدا و سيما بخواهد كاركرد و سياستهاي خود را در بارة زن اصلاح كند بايد پرسشهاي خود را به صورت عام مطرح كند و چارة ديگري ندارد. سخن ما اين است كه تحولي اتفاق افتاده كه صدا و سيما در آن نقش مثبت و منفي داشته و دارد. آن تحول موقعي بود كه انقلاب شد و جامعه با يك شوك مواجه شد؛ يعني يك شوكي كه خيلي از مفاهيم و نگرشهاي گذشته را به هم ريخت و نگرشهاي جديدي به وجود آورد ممكن است به ذهن ما بيايد كه اين تغيير و تحولات، يك مقداري افراطي بوده، كه خود جاي تحليل دارد. امام«ره» ميخواستند فرهنگي را درجامعه جا بيندازند؛ فرهنگ ايثار، فرهنگ توجه به معنويت، فرهنگ تحقير دنيا؛ يعني همان چيزي كه حضرت عيسي(ع) در آخرين ملاقات خود با حواريون ميفرمودند: «من دنيا را در نظر شما تحقير كردم. حواستان باشد كه بعد از من آن را تكريم نكنيد؛ و آخرت را در نظر شما تكريم كردم، مواظب باشيد بعد از من تحقير نكنيد.» امام تعمّد داشتند در جامعه اين اتفاق بيافتد. نتيجة اتفاق اين بود، كه همة توجهات را به سوي فرهنگ معطوف ميكرد؛ چون اصولاً مدل توسعة ديني ما، فرهنگ محور است. چون «ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الانس اِلاّ لِيَعْبُدوُن» همة هدف خلقت براي يك هدف فرهنگي و ارتقاي فرهنگ بوده است. گر چه براي رسيدن به آن ارتقاي فرهنگي، اقتصاد هم بايد متناسب با آن، جهتگيري كند. البته نياز به اصلاحات اقتصادي هم داريم. مثلاً ميگوييم:« مَنْ لا مَعاشَ لَهْ لا مَعادَ لَهْ » اما بايد اصلاحات اقتصادي را هم با اصلاحات فرهنگي متناسب كنيم؛ يعني فرهنگ، متغيرِ اصليِ ما است و مسائل ديگر تابع آن. هر موقع بحث اصلاحات فرهنگي، مطرح شود به اقتصاد، به روابط خانوادگي و به همه چيز ما در جامعه جهت ميدهد. موقعي كه ما اين مدل را پيگيري كنيم، شاخصههاي رشد، در نظام اسلامي تبديل به شاخصههاي ديگري ميشود. چون ما فرهنگ محور ميشويم و وقتي ميخواهيم ببينيم وضعيت جامعة ما از پارسال تا امسال بهتر شده يا نه، پرسشها عوض ميشود. تحقيقات ميداني كه در صدا و سيما ميخواهد صورت بگيرد، عوض ميشود؛ يعني تحقيق ميكنيد كه آيا پيوندهاي خانوادگي مردم قويتر شده يا نه؟ صلة رحم بيشتر شده يا نه؟ روابط اخلاقي در خانواده بيشتر حاكم است يا حقوقي؟ در جامعه چطور؟ اگر همساية من شب گرسنه باشد من خوابم ميبرد يا خير؟ اصلاً ميپرسيد اين همسايهات كيست؟ از چند طرف از همسايههاي چپ و راست و روبرويي خود سوال ميكنيد كه اينها چه كساني هستند؟ اين نشان دهندة انحطاط جامعه است كه همسايه اسم همسايهاش را نميداند؛ اصلاً همسايهاش را نميشناسد كه بداند چه كاره است؟ شب را چگونه ميگذراند؟ با شكم گرسنه ميخوابد يا سير؟ و تلقي همسايه هم اين است كه اگر من احوال همسايهام را بپرسم، در كارش فضولي كردهام. يكي از شاخصههاي سنجش توسعة فرهنگي اين است كه اگر زن و مرد، اختلاف خانوادگي پيدا كردند به دادگاه ميروند يا در اولين فرصت، به ريش سفيدان خانواده يا به همسايهها متمسك ميشوند. ما ميتوانيم بر اساس مدل ديني، ۱۰۰ يا ۲۰۰ شاخصه، دربارة رشد تعريف كنيم. در بحث اقتصادي، مردم با خوردن نان و چايي در صبحانه احساس ميكنند كه فقير نيستند يا حتماً بايد در كنار پنيرشان گردو هم باشد؟ اين شاخصهايي است كه نشان ميدهد در جامعه انحطاط كم يا زياد ميشود. اگر مدل رشد، فرهنگ محور باشد توجه به اقتصاد هم متناسب با تربيت ميشود. در ابتداي پيروزي انقلاب كساني كه متمكن بودند بين مردم رويشان نميشد، بگويند ما متمكنيم. كسي كه ماشين بنز داشت، سعي ميكرد آن را در خانه نگه دارد و خيلي بيرون نياورد؛ يعني احساس ميكرد كه در اجتماع تحقير ميشود. از حدِّ متوسط جامعه بالاتر بودن، تحقير ميآورد نه عزّت. در ادارات بنا نبود كه غذا بدهند و اگر بنا بود غذا بدهند، مهم نبود چلوكباب بدهند يا چيز ديگر؛ الان اين فرهنگ عوض شده است. اگر ما اين فرهنگ را تبديل به مدل كرده و براي آن، الگو و شاخصه تعريف كرده بوديم، نتيجهاش اين بود كه تعريف مردم از زندگي خيلي ساده ميشد؛ يعني دنيا در نظر مردم تحقير ميشد و راحتتر با آن معامله ميكردند. كسي كه ميخواست دخترش را شوهر بدهد ميگفت با يك حلقة ده هزار توماني هم ميشود. با موكت هم دخترشان راشوهر ميدادند. خيلي نياز به قالي و امثال آن را احساس نميكردند؛ چون آن تحقير وجود نداشت؛ يعني فضاي اجتماعي به گونهاي بود كه اگر كسي روي قاليِ دست بافت مينشست، ممكن بود تحقير بشود. نتيجهاش اين بود كه جوانان ميتوانستند در سن پايين ازدواج كنند و مشكل بزهكاري هم كم ميشد. حالا ما همان مدل توسعة غربي را آورديم و يك مقدار جزئياتش را عوض كرديم، اما جهتگيري همان است و تفاوتي ندارد. لذت و رفاه، غايت توسعه است. در اوايل دولت آقاي خاتمي بحث بود كه توسعة سياسي مقدّم است يا توسعة فرهنگي.
كارشناسان دو سه سال اين بحثها را مطرح كردند. البته پنج يا شش سال پيش، تلويزيون برنامهاي در اين باره پخش كرد. برنامة خوبي بود، كارشناسان مختلف بحث ميكردند كه توسعة سياسي مقدم است يا توسعة فرهنگي. برخي ميگفتند توسعة سياسي مقدّم است و از توسعة سياسي ميتوانيم به توسعة فرهنگي برسيم. برخي ديگر ميگفتند توسعة فرهنگي. يك كارشناس باسوادتر گفت: نه توسعة سياسي نه توسعة فرهنگي. هيچ يك مقدم بر ديگري نيست. هر دو جادهاي هستند براي رسيدن به توسعة رفاه. درست ميگفت؛ چرا كه اصل توسعه، همين است. مدلهاي توسعه بايد ما را به رفاه برسانند. رفاه يعني چه؟ يعني راحتتر بتواني به تمايلات خود دست يابي. تمايلات هم معمولاً مادي تعريف ميشود. يك از دوستان روحانيما ـ كه از مبلغان خارج از كشور هم هستند ـ ميگفتند من رفته بودم كشورهاي اروپايي. در يكي از سفرهايم هر گاه در قطار يا در اتوبوس مينشستم، با ديگران سر صحبت را باز ميكردم و ميپرسيدم هدفتان از زندگي چيست؟ و اين پرسش را با بيش از صد نفرمطرح كردم و همه اين عبارت را ميگفتند: لذت و رفاه؛ غير از يك نفر كه شايد او كاتوليك متعصب بود. هيچ كس حتي نميگفت رفاه و لذت. يعني براي جامعه جا انداختهاند كه همة هدف زندگي شما اين است كه لذت ببريد. موقعي كه شما لذت و رفاه برايتان غايت نهايي بشود، علم، فناوري و فرهنگ شما هم بايد اين مسير را طي كند. نتيجه اين است كه اقتصاد، اصل ميشود و حتي فرهنگ هم با شاخصههاي اقتصادي تعريف ميگردد. كتابي در مركز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما ديدم، به نام «شاخصههاي رشد فرهنگي» از وزارت ارشاد، سال ۷۳؛ شاخصههاي رشد فرهنگي در كل دنيا تقريباً ده تا دوازده شاخصه است. كه نشان ميدهد چه كشورهايي در حال رشد فرهنگي هستند. كشور ما معمولاً در ردههاي هفتم، هشتم و دهم بوده است. داريم تلاش ميكنيم كه در شاخصههاي بينالمللي خودمان را بالا بكشيم. اين شاخصههاي رشد فرهنگي چيست؟ اولين شاخصه، سرانة خمير كاغذ در كشورهاست. كاري ندارند
كه مضمون اين چيزهايي كه روي كاغذ مينويسند چيست؟ حرفهاي پوچ و واهي است يا حرفهاي فرهيخته؟ شاخصة دوم، ميزان توليد فيلمهاي بلند سينمايي در كشورها است؛ مثلاً در كشور ما يك سال وزارت ارشاد خيلي تبليغ كرد كه امسال تعداد فيلمهاي سينمايي ما از ۵۲ فيلم به ۷۲ فيلم بلند سينمايي افزايش يافته است. و اين يك جهشي در كار فرهنگ و ارشاد بوده است. سومين شاخصه، سرانة صندلي كتاب خانه است. چهارمين شاخصه، ميزان واردات كالاهاي صوتي و تصويري است؛ و يكي ديگر از شاخصهها تنوع مطبوعات است. اينها شاخصههاي رشد فرهنگي است؛ يعني اگر كتاب در كشورتان زياد شد، مردمتان كتاب خوان باشند داراي رشد فرهنگي هستيد. بعد هم نقل ميكنيم كه مردم در خارج از كشور داخل اتوبوس هم كتاب ميخوانند. هر جا بيكار ميشوند كتاب ميخوانند. اين ممكن است در ادبيات ديني ما حٌسني داشته باشد، اما مهم اين است كه چه ميخوانند و با چه انگيزهاي ميخوانند؟ اين سؤال مهم اصلاً در اين مقياسها گنجانده و جواب داده نميشود. حالا اگر بخواهيد جامعة توحيدي را بررسي كنيد، ممكن است شاخصههاي رشد فرهنگي آن، چيزهاي ديگري باشد. ميگوييم آيا چرخش مال حرام در جامعه هست يا خير؟ ربا در جامعه هست يا نيست؟ شما خودتان ميدانيد كه در ادبيات ديني اگر ربا زياد بشود، در روابط و فرهنگ جامعه چه تأثيري خواهد داشت. حالا نقش صدا و سيما در اينجا چيست؟ در اين مدل توسعه، وقتي اقتصاد و لذت، محور شد چه اتفاقي ميافتد؟ ديگر آن فرهنگي كه قبلاً در نظام توحيدي به نام ايثار داشتيد در اين مدل، توليد نميشود. چون اين مدل دغدغههاي مادي گر
ايانه و لذت گرايانه را در افراد توسعه ميدهد. موقعي كه اين طور شد، لذت و تنوع طلبي، به يك ارزش تبديل ميشود؛ يعني ديگر شما در يك شاخه لذت نميبريد، سعي ميكنيد در شاخههاي متعدد لذت ببريد. اصلاً تفاوت فرهنگ شرقي با فرهنگ غربي در تنوع طلبي ابزار لذت است. مثلاً در كشورهاي شرقي سريالهاي طولاني قسمت را بيشتر ميبينيد؛ سي قسمت، چهل قسمت اما در كشورهاي غربي يك سريال، داستانهاي مجزا دارد؛ يعني تكثر ميدهند و موضوع را متنوع ميكنند، ولي شرقيها بيشتر موضوع را تعميق ميدهند. شايد مدل ديني ما هم با تعميق سازگار باشد؛ يعني به شما فرصت بدهند كه لايههاي پشت صحنه را بكاويد تا اين كه دائماً حواستان پخش بشود و توسعة اطلاعات، ذهن انسان را متشتت كند. موقعي كه شما اين مدل را براي توسعه انتخاب كرديد، نتيجهاش توليد يك اخلاق متناسب آن است. ميبينيد كه در نظام مادي، حرص و ميل به لذت، توسعه پيدا ميكند؛ آن كسي هم كه رفاه دارد، دائماً حرصش بيشتر ميشود و آن كه ندارد حسادتش بيشتر ميگردد؛ يعني آن كه ندارد نميگويد قناعت كنيم، بلكه به آنهايي كه دارند غبطه ميخورد و احساس كمبود ميكند. موقعي كه ما اين مدل را انتخاب كرديم، نتيجه اين است كه نگاه ما هم به علم نگاه ابزاري ميشود؛ يعني مدرك و مقام ميخواهيم؛ اگر علم هم ميآموزيم در خدمت دنيا است و چون دنيا در نظرمان ارزش پيدا ميكند، كم كم احساس نيازمان به دنيا زياد ميشود. وقتي احساس نياز زياد شد رقابت بر سر دنيا نيز زياد ميشود. نتيجه اين كه آستانة رضايتمندي از زندگي بالا ميرود. آستانة رضايتمندي يعني چه؟ يعني خط فقر، خط فقر يعني آن نقطهاي است كه اگر كمتر از آن درآمد داشته باشيد، فقير هستيد واگر بالاتر از آن درآمد داشته باشيد، احساس فقر نميكنيد. ميگفت كه در پاكستان اگر مردم نان و فلفل داشته باشند كه آب فلفل درست كنند و بخورند، احساس فقر نميكنند. من عرض كردم در ايران اگر كسي نتواند براي بچهاش چيتوز يا پفك نمكي بخرد احساس فقر ميكند. اگر نتواند كه يك روز درميان و يا هر روز برنج بخورد احساس فقر ميكند. اگر در يخچال خانهاش گوشت نباشد احساس فقر ميكند. ماشين نداشته باشد احساس فقر ميكند. اين آستانة رضايتمندي از زندگي را ما بالا آوردهايم؛ سطح زندگي كه بالا آمد ممكن است پيامدهاي منفي زيادي داشته باشد، يعني شما براي اينكه احساس فقر نكنيد بايد تلاش بيشتر بكنيد. اگر يك ش
غله بوديد بايد دو شغله بشويد. پيش يكي از مادربزرگها نشسته بوديم ميگفت:« آن دورهاي كه ما جوان بوديم، اصلاً امكانات زندگي اين طور نبود، خيلي به سختي چيزي گير ميآمد، مردم اين چيزها را نميخورند و اين چيزها را نميپوشيدند، ولي دل مردم خوشتر از امروز بود.» اين پديدهاي است كه با تغيير آستانة رضايتمندي از زندگي اتفاق ميافتد؛ يعني در جامعه هميشه صحبت از زندگي، تنوع و لذت ميشود و شخص احساس ميكند كه در زندگي عقب است و نميتواند يك زندگي مناسبي داشته باشد. همه احساس فقر ميكنند، همة تكاپو ميكنند كه به اين سطح از رضايتمندي برسند و باز هم اين سطح، روز به روز بالاتر ميآيد. يعني اكثر مردم احساس ميكنند كه چون به آن سطح نميرسند عقبترند. با توجه به اين مسئله چه اتفاقي ميافتد؟ اين طور ميشود كه وقتي ميخواهيد دخترتان را شوهر بدهيد، ميگويند بايد پدر حداقل امكانات زندگي را براي او فراهم كند؛ مثلاً جهيزيه بخرد. بنابراين ۸ تا ۱۰ ميليون پول ميخواهد و چون پدر نميتواند حداقل امكانات زندگي را براي دخترش تأمين كند، او را شوهر نميدهد تا آن پول مهيا بشود. پسر هم ميگويد زندگي مستقل و خانة مستقل ميخواهد و فضاي عمومي جامعه هم اين مطلب را تأييد ميكند. قبلاً جامعه ميگفت اگر يك اتاق هم در طبقة دوم منزل داشته باشيد كافي است. پرورش روحي دختر را اين ميدانستند كه تا ۱۰، ۱۵ سال بايد ساية مادر شوهر بالاي سرش باشد. و امر و نهياش را قبول كند. از روز اول دختر ۱۳، ۱۴ ساله كه ازدواج ميكرد و ميرفت خانة جديد ميدانست كه تا ديروز مادرش به او امر و نهي ميكرد، از امروز مادر شوهرش جاي مادر را گرفته است، كمتر احساس رنجش ميكرد، چون از ابتدا آستانة تحملپذيري افراد بالا ميرفت. زندگييي كه با مشكلات شكل ميگرفت آثار اخلاقياش اين بود كه افراد، مشكلپذيرتر، مشكلپسندتر انعطافپذير و با تحملتر ميشدند. ما آمدهايم اين تعريف را به تعريف ديگري تبديل كردهايم كه نه پسر ميتواند ازدواج كند نه دختر. در نتيجه سن ازدواج بالا ميرود. سن بلوغ فاصلهاش زياد ميشود و جوان مجرد راهِ حلال را بسته ميبيند؛ از طرف ديگر، رسانه آمده مؤلفههاي فرهنگ مادي را توليد كرده است. يعني گفته است لذت محوري؛ حقوق فردي، فردگرايي، يعني ديگر توجه به ارزشهاي اجتماعي و اخلاقي مثل قديم نيست. فرد ميگويد من، نميگويد خانوادة من، مادر من، جامعة من، ميگويد من. يكي از نويسند
ههاي غربي در مجلة پيام يونسكو شمارة ۳۳ حرف جالب توجهي زده است؛ او ميگويد: «امروزه در كشورهاي اروپايي، زوجهاي جوان به قانونگذار اجازه نميدهند قوانيني وضع كند كه شادكامي فردي آنها را محدود بكند.» يعني قانون هم بايد در خدمت فردگرايي باشد. يعني چه؟ يعني قانوني بايد وضع بشود كه خانه سرپرست نداشته باشد؛ قواميتِ مرد معني ندارد. چرا؟ چون همسر يا فرزند نبايد زير ساية ديگري باشد. بايد بتواند آزادانه براي خود تصميم بگيرد. ارزشهاي خانوادگي نبايد تحميل بشود، فرد بايد خودش انتخاب كند. جوان و نوجوان بايد از ابتدا براي خودش تصميم بگيرد؛ لذت هم چيز خوبي است. اصل زندگي لذت است نه اينكه چيز خوبي است. ما در فرهنگ دينيمان ميگوييم لذت خوب است ولي امام هفتم ما ميفرمايد: «اوقات خودتان را در زندگي تقسيم كنيد. يك بخش عبادت، يك بخشي كار، يك بخشي ارتباط با مؤمنان، يك بخشي هم لذتهاي حلال؛ چون اگر به لذتهاي حلال نپردازيد توفيق در عبادتتان هم كم ميشود» يعني از اين روايت هم استفاده ميكنيد كه لذت، اصل نيست. لذت اگر نباشد توفيق در عبادت پيدا نميشود؛ بنابراين كه محور توسعة ما فرهنگي باشد، لذت هم در خدمت توسعة فرهنگي قرار ميگيرد. بلايي كه مادّيون در مدل توسعه به سر ما آوردند؛ اين بود كه ميگفتند ما معنويت ميخواهيم؛ كي گفته نميخواهيم؟! ولي معنويت در خدمت توسعه. يعني مردمي كه دارند صبح تا شب براي اهداف ماديشان تلاش ميكنند، بعضي وقتها احساس خلأ دروني و روحي ميكنند، معنويت به عنوان يك ورزش روحي، كه ميتواند راه را براي فعاليتهاي مادي بعدي آماده كند، قبول دارند تا نشاط را به آنها تزريق كند. اما اينكه معنويت؛ محور باشد را اصلاً قبول ندارند. ما پيوسته در دستگاههاي رسانهاي، حرص، دنياگرايي و حقوقفردي را مطرح كردهايم. در سالهاي اخير موقعي كه لاله و لادن براي جراحي به خارج از كشور رفته بودند، همان لحظاتي كه آنها زير تيغ جراحي بودند، در برنامه سيما عدهاي برايشان دعا ميكردند. حرف آنها اي
ن بود كه ببينيد شخص حاضر ميشود چه مخاطراتي را بپذيرد براي اينكه به حقوق فردي خود برسد، و اينكه اين فرديت چقدر مهم است، كه حاضر است از عنصر وجودي خودش بگذرد تا به حقوق و استقلال برسد. ببينيد اين فرهنگي است ما كه توليد ميكنيم. نتيجهاش اين ميشود كه جوان ما، چون نميتواند ازدواج كند، وقتي كه در خيابان امكان مييابد دلش ميخواهد، همان آموزههايي را كه ما به او آموختهايم، اجرا كند. لذت گرايي كند، و با خود ميگويد من ذيحقم و ارزشهاي اجتماعي نبايد مرا محدود كند، ميرود در اجتماع هرزهگي ميكند؛ روابط جنسيِ نامشروع، بدحجابي و… وقتي ميخواهيد از كار او جلوگيري كنيد، مخالف سياسي نظام ميشود. چون احساس ميكند كه اين نظام، آزاديهاي فردي و مشروع او را محدود ميكند. يعني دستگاهها و سازمانهاي غير دولتي هم دائماً در گوششان ميخوانند كه اين خلاف حقوق بشر است، اينها حقوق و آزاديهاي اوليه شما را محدود ميكنند و الي آخر. معلوم است كه مخالف نظام ميشود و اين مخالف نظام را خودمان با دست خودمان درست كردهايم. وقتي مشكلاتي را در پوشش و آرايش جامعه ميبينيم، چه طرحي براي اصلاح آن داريم؟ برخيها به فكرشان ميرسد كه بياييم مدل مانتو بدهيم، مدل چادر بدهيم، طرّاحان را بياوريم و… نميگويم اينها بد است، ولي اصل مطلب چيز ديگري است. حواسمان ميرود روي موضوع حجاب و از آن مفاهيمي كه به عنوان فردگرايي، نسبيت گرايي، لذت محوري، در ذهن و دل آنها جاي دادهايم غفلت كنيم. اين مفاهيم هستند كه اين رفتارها را توليد ميكنند. ما از اشكالاتي كه به مدل ليبرال ميگيريم اين است كه زمينههاي فساد را خود شما توليد ميكنيد، ولي بعد ميگوييد فساد صورت نگيرد؛ يعني زمينههاي تخريب محيط زيست در فرهنگي است كه حرص محور آن است. يعني اگر شما حرص و خودمحوري مردم را تقويت كرديد، معلوم است كه فرد هم به خود اجازه ميدهد كه محيط زيست را تخريب كند. چون «من» برايش مهم است و ديگران و آينده برايش مهم نيست. بعد رسانه ميگويد تخريب محيط زيست بد است. جرم است. دوران دانشآموزيام، يك معلم حرفه و فن داشتيم سوال امتحان داده بود كه خواص چكش برق را بنويسيد. بعد به بچهها گفته بود. بچهها جواب اين پرسش، صفحة ۶۵ سطر ۳ تا ۸ است، كسي تقلب نميكند تا من بروم بيرون و كارم را انجام بدهم و برگردم. يعني خودش براي تخلف،گرا ميدهد، بعد توقعاش هم اين است كه كسي تخلف نكند تا من برگردم. فرهنگ ما يعني آن فرهنگي كه رسانهها توليد ميكنند، گرا ميدهد كه چه بكنيد چه نكنيد، بعد ميخواهيم اين اتفاق در جامعه نيفتد. نتيجه اينكه اگر بخواهيم فرهنگ عمومي دربارة زن و خانواده اصلاح بشود بايد يك پله به عقب برگرديم، ببينيم دستگاه رسانهاي ما چه فعاليتهاي فرهنگياي انجام ميدهد؛ به طور خاص، وقتي كه ما به موضوع زنان ميپردازيم، به نظر ميآيد كه ما برداشتهاي مختلفي را از زن ارائه كنيم. اما ما از يك پايگاه درستي به مقولة زن توجه نميكنيم. در جامعة سنتي، زن تحقير ميشده است و ما نبايد زن را به شكل سنتي خودش ترويج كنيم. در جوامع غربي اين مسئله خيلي زياد نمود داشته، اما در جوامع سنتي اسلامي، اين مشكل كمتر بوده است؛ مثلاً در كشورهاي غربي، زن بلافاصله با ازدواج، مالكيت خودش را از دست ميدهد؛ يعني كل مالي كه دارد به تملك شوهر در ميآيد. يكي از چيزهايي كه در بعضي از فيلمهاي جوامع غربي سنتي ميبينيم اين است كه مرد ميخواهد زني را پيدا كند كه تمكنات مادّيش خوب باشد تا تحت تسلط او در بيايد. و حتي نام خانوادگي زن هم از بين ميرود و نام خانوادگي شوهر را به خود ميگيرد. و در روابط زندگي هم، يك روابط
تحقيرآميز هست كه در جوامع سنتي، مستند ميشود به وضعيت طبيعي؛ چون زن از نظر طبيعي، كمتر از مرد است، پس اين رفتار با او منطقي است. چون در جامعة ما نهضتهاي دفاع از حقوق زنان متأثر از فرهنگ غرب بوده، همان فرهنگ غربي را در جامعة ما ترويج كردهاند؛ يعني زن سنتي را در جوامع اسلامي مثل زن سنتي در جوامع غربي تحقير ميكنند. و پيوسته ميگويند كه زن در جامعة سنتي هيچ نبوده است و يك تصويري از او ارايه ميكنند كه مخدوش است. زن در جامعة سنتي ما تحقير شده كه نبايد ميشده، ولي اين قدر كه اينها ميگويند، نيست. يعني زن در جامعة سنتي، كارآمديهاي خاصي نيز داشته كه متأسفانه ما امروز آن كارآمديها را نميبينيم؛ مثلاً در تحقيقاتي كه انجام شده ميخواهند نشان بدهند كه از مشروطه به بعد به زن شخصيت داده شد. و اين يك نامردي خاصي در حق تاريخ، در حق زن و در حق جامعة ديني است، مثلاً ميگويند زنان تا قبل از اينكه مدارس جديد تأسيس بشوند اصلاً سواد نداشتهاند. در حالي كه يكي از برادران در تحقيق تاريخي خود نوشتهاند: كساني كه مدافع زنان بودهاند ـ به اصطلاح روشنفكرانِ حول و حوش مشروطه ـ وقتي ديدند علما مخالف تاسيس مدارس دخترانه هستند، نامهنگاريهايي با آنها كردند و در آن نوشتهاند كه شما چطور دختران خود را به مكتبخانهها ميفرستيد تا درس بخوانند، به خانههايي كه نامحرم هم ميآيد و ميرود ولي وقتي ما مدارس دخترانه درست ميكنيم كه نامحرم هم نميتواند در آن وارد شود با آن مخالفت ميكنيد يعني به سواد زنان پيش از مشروطه اذعان داشتند. بعضي از اسناد تاريخي ميگويد كه در هر محلهاي در تهران، مكتب خانههاي دخترانه بوده كه مُلاها در آن به عنوان معلم درس ميدادند. اما نظام درسي آنها اول از قرآن و گلستان و اين قبيل كتابها شروع ميشده است؛ يعني محوريت آن آموزههاي ديني بوده. در زماني كه بيشتر مردم بيسواد بودند و فرهنگ تصويري در آن رواج نداشته، انتقال فرهنگي از طريق سمعي و گفتگو صورت ميگرفته است. يعني مجالسِ روضه در صد يا صد و پنجاه سال پيش، با امروز قابل مقايسه نيست. ميزان جمعيتي كه شركت ميكردند زياد و انگيزههايشان نيز انگيزههاي علمي و يادگيري بوده. چرا؟ چون يادگيري منحصراً از طريق مشافهه بوده است. بنابراين يكي از كارهاي زنان اين بوده كه هفتهاي چند روز، به مجالس روضه ميرفتند، شايد هم هر روز. چون براي خيلي از آنها كانال منحصر به ف
رد تبادلات علمي همين مجالس روضه بوده است. هم احكام شرعي ياد ميگرفتند و هم چيزهايي كه به درد شان ميخورده. اشكالي كه علما به مدارس جديد ميگرفتند اين بوده كه، اين مدارس، آمده بيديني را در مملكت رواج بدهد. در احوال شهيد اول يا شهيد ثاني نوشتهاند كه خواهرش و زنش مجتهده بودهاند؛ يعني بيش از آنچه ما الان در زمان جديد به تحصيلات عالي زنان در علوم ديني اهتمام داريم در قبل بوده است. مثلاً قُرة العين كه از شخصيتهاي شكافنده است از زمرة طلاب بوده است. اين مسئله نشان ميدهد كه اين فرهنگ، در جاي جاي ايران وجود داشته است. بهاييها نوشتهاند كه هر گاه قرة العين در كربلا مجلس درس داشته و تدريس ميكرد، مردها هم پاي درس وي حاضر ميشدند، چيزي كه الان رايج نيست. جريان نو براي تطهير خود و براي ضروري نشان دادن خود هر چه را كه ما در سنتها داشتهايم، تخريب كرده است كه البته نكات مثبت آن نيز كم نبوده است. اين حربهاي است كه خيليها از آن استفاده ميكنند؛ مثلاً حكومت قاجار خيلي بد بود، ولي زمان پهلوي، تصويري كه از قاجار ارائه ميدهند خيلي بدتر از واقعيتهاي موجود در قاجار بوده است. الان نگاه ما به زن سنتي، معمولاً تحقير آميز است. در سال ۷۸ يا ۷۹ كه سمينار زن در رسانه بود و من هم شركت كرده بودم از اشكالاتي كه برخي از سخنرانان ميگرفتند اين بود كه صدا و سيما زن را تحقير ميكند؛ مثلاً زن را در نقش آشپزي، در نقش سبزي پاك كردن نشان مي دهد و مرد وقتي از سركار به خانه ميآيد، مينشيند، پايش را روي پايش مياندازد و زن به آشپزخانه ميرود تا غذا را آماده كند و بياورد.
آنجا من به آنها اعتراض داشتم كه شما نميدانيد اين نقش يعني چه؟ بله ميشود زني را نشان داد كه آدم بيخاصيتي باشد، هيچ كاري از او بر نميآيد، بيرون هيچ جا به او كار نميدهند و نه سوادي دارد نه عُرضهاي، مينشيند در خانه و از زور بيعُرضگي، كارِ خانه انجام ميدهد. كارِ خانه را هم شما به يك شكل تحقير كنندهاي به تصوير بكشيد بعد بگوييد چرا زنها را صدا و سيما اين جور نشان ميدهد. ولي به نظر من اين زن از هنرهاي خود در مسير ايجاد آرامش در خانه و براي تسخير دل همسرش استفاده ميكند و ميخواهد از او امتياز بگيرد و اين يعني مهمترين نقشي كه زن در خانه ايفا ميكند. اگر مهمترين محور توسعه را انسان بدانيم، قهرمان پرورش انسان در خانه زن است، يعني در خانه است كه شخصيت فرزند، شكل ميگيرد، اين فرزند، علم دوست است يا خير؟ تنبل است يا زرنگ؟ مشكلات را ميپذيرد و با آنها دست و پنجه نرم ميكند يا از آنها فرار ميكند؟ آدمي است با شخصيت يا بيشخصيت و بيهويت. متاسفانه مهمترين تأثيري كه فرهنگ غرب بر زنان ما گذاشت اين بود كه كارآمدي زن را در خانه از او گرفت. الان ديگر زن مثل سابق به انتقال سينه به سينة فرهنگ به نسل بعدي اهتمام نميكند و ميگويد ان شاءا… آموزش و پرورش و صدا و سيما اين كار را انجام ميدهد. و صدا و سيما هم به جاي اينكه مكمل نقش پدر و مادر در خانواده باشد، هووي نقش پدر و مادر شده است. واين كار خيلي خطاست؛ آموزش و پروش هم اين خطا را مرتكب ميشود؛ يعني در آموزش و پرورش به جاي اينكه معلم به كمك پدر و مادر بيايد و سطح فرهنگ پدر و مادر را براي تأثيرگذاري بر فرزند زياد كند، بر عكس عمل ميكند، دلش ميخواهد فرزند را از خانه بكند و به خود بچسباند. اين خطاي بزرگ در صدا و سيما دارد اتفاق ميافتد. اگر ميبينيد بين نسلها شكاف به وجود آمده، دختر با مادر خود ارتباط برقرار نميكند و اگر مادر حرفي به او ميزند، دختر زود احساس ميكند كه مادر او را درك نميكند، و از خانه فرار ميكند، همه ناشي از مشكلات در خانواده نيست بلكه اين مشكلات، هميشه بوده است. مشكل اين است كه همه پيچ و مهرههايي را كه در جامعه سنتي بين نسل قبلي و نسل بعدي به وجود آمده بود، خراب كرديم. به جاي اين كه بيايم اين پيچها را محكمتر و كارآمدتر بكنيم و كار آنها را روانتر كنيم. گفتيم به درد نميخورد. اكنون صدا و سيما جاي پدر و مادر نشسته و ميخواهد بچهها
ي ما را تربيت كند؛ در گذشته ما را طوري عادت داده بودند كه به پدر و مادر، تو نميگفتيم، هميشه آنها را با الفاظ جمع خطاب ميكرديم؛ مثلاً بيائيد، برويد، اين كار را بكنيد، اينكار را نكنيد؛ يعني براي بزرگترها حريم قائل ميشديم، اما متأسفانه الان ديگر بچههاي ما اين طور نيستند؛ چون آنها از طريق رسانه به گونهاي ديگر تربيت ميشوند. ما خيلي كوشش كرديم كه حرفهاي ركيك به زبان بچههايمان جاري نشود. يادم ميآيد در دوران كودكي وقتي كه پدر و مادرمان ميديدند ما بيرون از خانه، حرفهاي بد ياد ميگيريم، حرفهايي مثل ديوانه، و از اين قبيل، در خانه صندوق جريمهاي گذاشته بودند و ميگفتند هر كه در خانه حرف بد بزند، پول روزانهاش را نميدهيم و آن را داخل قلك مياندازيم و هر وقت پول جريمهها به اندازة خريد يك كيلو شيريني ميشد، يك كيلو شيريني ميگرفتند و همگي به مناسبتي ميخورديم. الان ميبينيم كه اصلاً فرهنگ كوچه بازاري توليد ميشود، يعني همانطور كه لات و لوتها با هم حرف ميزنند، در بچههاي ما هم رواج پيدا ميكند. اصلاً اين مسايل در رسانه كنترل نميشود. يكي از مشكلاتي كه رسانه دارد اين است كه تصوير زن سنتي را خيلي ناكارآمد نشان ميدهد. متأسفانه آن تصويري را كه به جاي تصوير زن سنتي ارايه ميدهد، يك تصوير بسيار خطرناك و مبتذل است؛ و اين تصوير هم خطرناك است هم مبتذل؛ اولاً خطرناك است؛ چون با فرهنگ ديني و بومي ما منافات دارد. مبتذل است؛ چون سر و ته آن معلوم نيست. الان بعضي از فيلمها و سريالهاي خارجي كه تلويزيون نشان ميدهد غربيها كاملاً روي آن مطالعه كردهاند؛ مثلاً سريالهاي كارتوني كه حيوانات را نشان ميدهند. مباحث فمنيستي را مطرح ميكند و نمايندگان بحث موج دوم و موج سوم فمنيست را در اين كارتونها آوردهاند تا بچههاي ما از ابتدا با اين مفاهيم آشنا شوند و رشد كنند. سريال «پرستاران» نيز نمايندة موج دوم و سوم فمنيستهاست و خيلي خوب اين موج دوميها و موجسوميهاي فمينيست را در كنار همديگر نشان ميدهند يا سريال پزشك دهكده به نظر اهل فن، فرهنگ «پست مدرن» را خيلي خوب آموزش ميدهد؛ يعني غربيها در سريالهايشان براي پژوهشهاي علمي كار ميكنند تا يك تصوير هماهنگ ولو خطرناك كه سر و ته آن با هم بخورد، نمايش دهند. در كشور ما، سرياليهايي هم كه ساخته ميشود، اصلاً روي آن مطالعه نشده است؛ خطرناك هست؛ چرا كه معلوم نيست چه تصوير
ي از زن نشان ميدهند، كاملاً مشوّه است؛ نه سنتي است، نه مدرن، هيچي نيست؛ يعني يك مخلوطي است كه نتيجهاش احساس بيهويتي است. هيچ چيزي به غير از بيهويتي از اين برنامهها ترويج نميشود. آن نگاه سنتي كه ميگوييم تحقير كنندة زن است كنار ميگذاريم، اين نگاه مدرن را كه ميخواهيم جانشين آن كنيم مبتني بر چند شاخصه است؛ يعني زن مدرني كه در دنياي جديد ترويج ميشود، چند شاخصه دارد: يكي اينكه سعي ميكند مرز خود را با مردها كم كند. امروز در ادبيات فمنيستي تقريباً از سي سال پيش به اين طرف، دو واژة كليدي و مهم آمده است كه اين دو واژه هم خيلي كاربرد دارد و تقريباً در همة دنيا آنها را پذيرفتهاند اما ما قبول نداريم؛ يك واژهاي است به نام «سكس»، ترجمه ميشود «جنس». سكس از نظر بيولوژيكي به تفاوتهاي زن و مرد اشاره ميكند، تفاوتهاي سكسي يعني تفاوتهاي بيولوژيكي يا جسمي؛ مثلاً زن فرزند به دنيا ميآورد اما مرد به دنيا نميآورد؛ زايمان، حاملگي، عادت ماهانه، شير دهي را تفاوتهاي سكسي زن و مرد ميگويند. يك واژة ديگري داريم، به نام جِندر (Jender) كه ترجمه ميشود به جنسيت. جنسيت در مفهوم فمنيستي يعني تفاوتهاي بين زن و مرد كه ريشة طبيعي ندارد، ريشة بيولوژيك ندارد و ساختة فرهنگ است. فمنيست ميگويند: در طول تاريخ نظام مردسالار تفاوتهايي را ساخته است و زن و مرد را بر اساس اين تفاوتها پرورش داده كه احساس زنانگي و مردانگي بر اساس آن توليد شده است. خانم «سيمينه دووار»، رئيس فمنيستهاي تندرو، در كتابش مثالي ميزند و ميگويد شما موقعي كه دخترتان به دنيا ميآيد، دختر را براي خانم شدن، مادر خوب شدن، همسر خوب شدن تربيت ميكنيد، او را منفعل بار ميآوريد. ميگوييد دخترها احساسيتر هستند؛ ميگوييم واقعاً احساساتيترند ولي اين واقعيت، واقعيت طبيعي نيست، اين واقعيت ايجاد شده است؛ مثلاً وقتي دختر دو، سه سالة شما زمين ميخورد بلندش ميكنيد، روي پايتان مينشانيد، دست ر
وي سرش ميكشيد، ميگوييد فدايت شوم، گريه نكن، ولي وقتي پسرتان زمين ميخورد، ميگوييد بلند شو، مرد كه گريه نميكند، مرد باش. اصلاً نوع تربيت دخترانه، پسرانه، پسر را براي خشن شدن، مدير شدن، منطقي شدن، تحت الحمايه گرفتن و دختر را براي منفعل شدن، تحت الحمايه شدن و احساساتي شدن بار ميآورد. خانم دووار ميگويد: مهمترين محيطي كه توليد كنندة زنانگي و مردانگي است، خانواده است. خانواده بايد از بين برود. خودش هم تا آخر عمر ازدواج نكرد، هم جنسگرا بود و حدود ۲۰ سال پيش در ۸۰ سالگي از دنيا رفت. ايشان با نهاد ازدواج و خانواده مخالف بود. امروزه اغلب دنيا اين تفكيك را ميپذيرند كه غير از مقولة بيولوژيك بقية تفاوتها، فرهنگي، اجتماعي و ساختگي است و بايد از بين برود. كنوانسيون محو كلية اشكال تبعيض عليه زنان هم كه حدود ۱۸۰ كشور دنيا به آن محلق شدهاند ـ ايران و هفت هشت كشور ديگر، هنوز ملحق نشدهاند ـ همين را ميگويد. ميگويد در مواردي مثل زايمان، حاملگي، شيردهي، حمايتهاي خاص از زنان مصداق تبعيض نيست؛ چون مربوط به مقولة سكس است، اما در غير اين موارد، هيچ تفاوتي بين زن و مرد در هيچ عرصهاي نبايد وجود داشته باشد؛ مثلاً از نكا
تي كه گفته ميشود اين است كه ميگويند: زايمان، امري طبيعي و زنانه است اما مادري، امري اجتماعي است كه فرهنگها آن را زنانه كردهاند. بايد به صورت مساوي بين زن و مرد تقسيم بشود. فرهنگ مدرن در مورد زن، مبتني بر چند آموزه است؛ يكي آموزة برابري، نه فقط برابري حقوقي، بلكه برابري در فرصتها، امكانات، آموزش، فرهنگ و همه چيز؛ يعني اگر فردا مرجع تقليدتان بگويد، زنان وقتي نماز جماعت ميآيند پشت سر مردان نماز بخوانند، آنها اين را ترويج فرهنگ سنتي ميدانند و جلوي آن را ميگيرند. اگر بگويد امام جماعت بايد مرد باشد، ميگويند تفكيك بر اساس جنسيت كرده، پس غلط است. مدارس دخترانة حوزة علميه مثل جامعه الزهرا بسازيد، ميگويند غلط است. چند سال پيش نمايندگان شوراي شهرها ـ شوراي شهر دورة اول ـ در تهران جمع شده بودند و يك دورة آموزش سه روزه از سوي سازمان ملل برايشان تدارك ديده شده بود. هر كدام از نمايندگان از شهرهاي خود، گزارش ميدادند. نمايندة قزوين گفته بود ما در شهر قزوين، در حال تأسيس بوستان ويژة زنان هستيم؛ نمايندة شيراز هم گفته بود ما هم تأسيس پارك مخصوص زنان را در حال مطالعه و بررسي داريم؛ نمايندة سازمان ملل گفته بود البته اين خلاف برابري است؛ چون تفكيك بر اساس جنسيت است؛ معني ندارد شما يك بوستان بسازيد بگوييد اين مال مردها است و اين مال زنها. آموزة دوم، آزادي است. شاخصة زن مدرن، يكي برابري است، ديگري آزادي. آزادي به مفهوم ليبرال، يعني شخص هر تمايلي دارد بتواند برآورده كند. بخواهد حرف خاصي بزند، بتواند بزند؛ يعني آزادي بيان. هر فكري كه ميخواهد بكند، بتواند، يعني آزادي تفكر. آزادي در رفتار، همة اينها در قالب آزادي است. اصلاً در فرهنگ مدرن ميگويند هيچ ارزشي وجود ندارد كه بتواند انسانها را قيد بزند. پوزيتيويسم ميگويد: هر چيزي كه در محك تجربه نيايد، وجود ندارد. تنها چيزهايي وجود دارند كه قابل تجربه باشند. بعد وقتي ميگوييم كه اين ليوان، شيشهاي است، ميگويد اين تجربي است. شيشهاي بودن اين ليوان، خارج از ذهن ما واقعيتي است، چه ما بپذيريم، چه نپذيريم. اما اگر بگويم اين ليوان، زيباست. ميگويند اين زيبايي، ساختة ذهن شماست، سليقة شخصي شماست، در خارج از ذهن شما چيزي به نام زيبايي وجود ندارد. در نتيجه، آن چيزهايي كه ما به آن ارزش ميگوييم همه ساختة ذهن خودمان است. اگر بگويي صداقت خوب است، كذب بد است، ميگويند: اين
ساختة ذهن شما است اگر بگوئيم ديگرگرايي خوب است، عدالت خوب است، ميگويند: شما ميگوييد خوب است؛ اين نظر شماست. نتيجه اينكه، چون هر كسي يك نظري براي خودش دارد، اعتقاد هر كس براي خودش محترم است. اينكه ميگويند نظر هر كسي براي خودش محترم است، اين مخصوص ادبيات ليبرال است، نه مخصوص ادبيات ديني، در ادبيات ديني، اين طور نيست. ما ميگوييم گاهي نظريات اشخاص براي خودشان محترم است، ولي در آنجا كه ما معتقديم ارزشهاي انساني و اخلاقي عام داريم اگر همة مردم هم بگويند وجود ندارد، آن ارزشها هست. عدالت و صداقت خوب است حتي اگر هيچ كسي نپذيرد. اگر شما بگوييد نه به نظرم ميآيد كه بايد دروغ بگوييم، ما ميگوييم غلط است. نظر هر كسي براي خودش محترم است، نظر تو براي خودت هم محترم نيست؛ يعني خودت هم حق نداري نظر خودت را اجرا كني و به اين نظر احترام بگذاري؛ چون واقعيت خارج از ذهن ما يك چيز ديگر است. ما معياري داريم كه با آن ميتوانيم بسنجيم كه آن حرفي كه شما ميزنيد درست است يا خير؟ خوب است يا خير و براي خودت هم محترم است يا خير؟ براي جامعه كه اصلاً محترم نيست؛ اين تفاوت اساسي است. تنها حرفي كه ليبرالها ميزنند اين است كه ميگويند يك ارزش بيشتر وجود ندارد. آن هم «آزادي» است. آن آزادي كه اينها ميگويند يك ارزشي است كه از بيارزشي چيزهاي ديگر به وجود آمده است؛ يعني چون در نظر ايشان هيچ ارزشي وجود ندارد بنابراين هر چه در ذهن شما به وجود ميآيد، به نظرتان درست ميآيد، پيگيري كنيد. اين مفهوم از آزادي، مشخصة «زن مدرن» است. در كنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان در مادة مربوط به ازدواج ميگويد: ازدواج دو طرف فقط منوط به رضايت دو طرف است، هيچ چيز ديگري نميتواند طرفين را قيد بزند؛ نه اذن پدر در ازدواج لازم است، نه منعي در ازدواج زن مسلمان با مرد كافر وجود دارد، فقط ميگويند دختر با عمو، پدر و برادرش هم ازدواج نكند؛ چون فعلاً مشكل طبي دارد، بعداً كه مشكل طبي آن حل شد ميتواند. زن ميتواند با زن ازدواج كند. الان متون سازمان ملل كه دست ما هست از دولتها انتقاد ميكند كه چرا محدودة حمايت خودتان را به همجنسگرايان و زنان روسپي توسعه نميدهيد؟ از دولتهايي حتي مثل آلمان انتقاد شده كه چرا از روسپيها ماليات ميگيريد ولي حمايت نميكنيد! از دولت بلاروس انتقاد شده كه چرا شما «روز مادر» داريد و به مادر جايزة ويژه ميدهيد؛ چون تشويق كننده، نقش كل
يشهاي و سنتي است. مادري اولاً هيچ ارزشي ندارد، يعني يك كاري است مثل شغلهاي ديگر. ثانياً مختص به زن نيست. در بحث آزادي ميگويند كه زن حق تابعيت و مسكن مستقل دارد. اين، يعني چه؟ يعني مرد ميگويد ميخواهم در اين خانه زندگي كنم ولي زن ميگويد نه من دلم ميخواهد در خانهاي ديگر زندگي كنم؛ پس خداحافظ. ارزشهاي خانوادگي نميتواند زن را محدود كند. مرد ميخواهد تابعيت ايراني را بگيرد، زن ميگويد من ميخواهم در فلان كشور زندگي كنم. در كشورهاي زيادي، زن و شوهرهايي هستند كه زن در يك كشور و مرد در كشوري ديگر زندگي ميكند. نه براي مسافرت بلكه اين دو از حقوق قانوني خودشان استفاده ميكنند. آموزة سوم، حقوق محوري است؛ يعني هر كسي در موازنه ميخواهد حق خودش را از طرف مقابل بگيرد. ديديد و شنيديد كه در كشورهاي غربي، پيوسته اتحادية صنف فلان، سنديكاي فلان درست ميكنند و ما هم تقليدي آن را پذيرفتيم. اين فرهنگ، پيوسته تبليغ ميكند كه دارند حقت را ميخورند و بايد حقت را بگيري. اصل اين كار درست است؛ چون ممكن است در مواردي ما مجبور شويم حقمان را بگيريم. نميگوييم حق نبايد گرفته بشود، اما عينكي به چشم ما ميزند كه همه را دشمن خودمان بدانيم نتيجة اين فرهنگ ميداني چه ميشود؟ اين فرهنگ در صدا و سيماي ما، در برنامة كودك ما راه مييابد؛ برنامة دنياي شيرين دريا كه شما ديدهايد، ميخواهد به پدرها و مادرها بگويد كه فرزندان شما تواناييهايي دارند و بايد به آن تواناييها توجه كنيد. اين بحث را در چه قالبي ميريزد و ارائه ميدهد. اين فيلم را براي چه مخاطبي تدارك ميبيند؟ براي كودك. به جاي اينكه اين پيام را به والدين بدهد، آن را به كودك ميدهد؛ كودك را تحريك ميكند كه برو حقت را از پدر و مادر بگير. يعني يك صنف درست ميكند. مرزبندي بين فرزند و والدين درست ميكند. در سال ۷۳ در برنامة گلستانه، يك آقا و خانمي آموزش حقوق انساني ميدادند؛ خانم قانع، مسئول برنامة خانواده ميگفتند بعد از اين كه چند جلسه گذشت. سيل
تلفنها كه بيشتر هم از زنها بود به طرف ما سرازير شد كه شما از وقتي كه ما را با حقوق خودمان آشنا كرديد؛ زندگي را براي ما جهنم نمودهايد. من خدمت آنها عرض كردم ما در اسلام هم آموزش حقوق داريم. اما آموزش حقوقمان مرزبندي درست نميكند. رسالة حقوق امام سجاد(ع) را ديدهايد. آن هم حقوق درس مي دهد، اما حق زن را به چه كسي ياد ميدهد؟ به شوهرش؛ حق پدر و مادر را به فرزندش؛ حق فرزند را به پدر و مادر، و حق استاد را به شاگرد و حق شاگرد را به استاد. يعني همه را بدهكار همديگر ميكند، نه طلبكار همديگر. سعي ميكند مرزبنديها را كم كند. الان در كشور ما به توصية سازمان ملل، ارتباط خويشاوندي، رفتن به خانة پدر خانم و خواهر خانم نيست؛ چون صلة رحمي كه توصيه شده، صلة رحم سببي است. اگر به همسرتان هديه داديد ميتوانيد بعداً پس بگيريد؛ چون اگر به غير از رحم بدهيد ميتوانيد پس بگيريد. اينها را ميتوان آموزش داد ولي بعد از آن چه اتفاقي خواهد افتاد؟ اين زندگي، ديگر زندگي نخواهد بود. حقوق بر دو قسم است: يك بخش از حقوق است كه تكليفآور هم هست و بايد رعايت شود؛ مثل حق سرپرستي؛ يعني مرد نميتواند بگويد من حق سرپرستي خودم را واگذار كردم پس خداحافظ؛ اگر بچهات بد رفتار كرد و فاسد شد يقة تو را ميگيرند؛ چون به وظيفهات عمل نكردهاي. اگر از زنت در خانه حمايت مالي نكردي و شب تا صبح گرسنه ماند، يقة تو را ميگيرند، نميتواني بگويي سرپرستي خانواده را واگذار كردهام. اين حقي است كه تكليف هم هست. اما بعضي از حقوق و خط و مرزهايي گذاشتهاند كه اگر دعوايي شد بتوانيد در اين چارچوب تفاهم كنيد. نه اينكه هميشه از روي اين خطها رد بشويد. من در يك برنامه راديويي عرض كردم كه ما يك مرزي داريم كه ميگوييم موسيقي مطرب، موسيقي غير مطرب. شخصي ميآيد از ما ميپرسد كه من يك موسيقي گوش دادم، اين حلال است يا حرام؟ ميگويم اگر مطرب باشد حرام و اگر مطرب نباشد حلال است. اگر مشكوك باشد چه؟ مشكوك هم اگر احراز نكردي كه مطرب است، اشكال ندارد. اين پاسخي است كه استفتا به آنها ميدهد. اما رسانه چه ميكند؟ رسانه هميشه روي اين خط و روي لبة بحث؛ حركت ميكند؛ يعني ميخواهد رعايت كند كه موسيقي مطرب نگذارد. مثل اينكه موقع راه رفتن يك خطي را ترسيم ميكنند كه لبة آن بين پياده رو و خيابان است؛ اين طرف پيادهرو آن طرف خيابان. ما اگر از روي اين لبه حركت كنيم، هميشه خوف اين است كه
در خيابان سقوط كنيم؛ يعني احتمال انحراف و افتادن هست، شما بايد سعي كنيد كه در زندگي روزمره روي اين لبه حركت نكنيد. اينكه مرز مشخص كردهاند نه براي اين است كه حركت عاديتان از اينجا باشد، حركت عاديتان جاي ديگر باشد؛ اين خط حريم نهايي را نشان ميدهد. حرف من اين است كه در روابط خانوادگي، در ادبيات ديني، اخلاق بايد محور باشد، تفاهم باشد، اما تفاهم بدون حقوق نه. گاهي در يك اداره، ميگويند كه همه با هم بسازيد، خوب باشيد، و در اين فضا معلوم نيست چه كسي رئيس است، چه كسي مرئوس، پس هيچ چيز معلوم نيست، همه ميخواهند باهم بسازند ولي هيچ كس نميداند چه كار بكند. يك وقت هم ميگوييم: فلاني رئيس است، همة شما موظفيد كه حرف ايشان را گوش بدهيد. هر كسي هم كه مخالفت كرد، خلاف شرع انجام داده؛ قبل آن چيزي كه معمولاً در نظام مدارس علميه ميبينيم كه بيشتر به مشروعيت توجه ميكنند، توجه به كارآمدي نميكنند؛ يعني ميگوييم كسي كه سرپرست است حرفش نافذ است و همه بايد گوش كنند. يعني يك رابطة حقوقي محض كه در آن، روابط اخلاقي وجود ندارد؛ يعني به اين مدير ياد نميدهيم كه اگر ميخواهي بازده مجموعه بالا برود بايد به افراد امتياز و اختيار هم بدهي، بايد اجارة آزمون و خطا را در اين محدوده بدهي. در روابط زناشويي هم همين طور است؛ يعني اخلاق بايد ضرب در حقوق شود. در آموزشهاي ما هم همين طور است. اما، خصيصة زن مدرن اين است كه حقوق محور است، برابري طلب و آزادي طلب است. نتيجة رسانهاي آن اين است كه وقتي شما ميخواهيد زن مدرن را به تصوير بكشيد و بگوييد زن سنتي جواب نميدهد، بايد يك چهرة كارآمدتري از زن نشان بدهيد. ميآييد زن را در قالب مردانه نشان ميدهيد. يعني فكر ميكنيد حضور زن در رسانه كم رنگ است و براي اينكه پررنگش كنيد جلوة مردانه به زن ميدهيد، ميشود مثل سريال خواب و بيدار كه زن را هفت تيركش ميكند و خوش بينانهتر ميشود خانم مارپل. كارآگاه ميشود؛ يعني در رسانه مرزهاي زنانگي و مردانگي را بر ميداريد، اما از اين نكته غافل ميشويد كه در طول تاريخ زنها هميشه حاشية مهمتر از متن بودهاند؛ يعني خودشان را ظاهراً نشان نميدادند، مثل اين است كه شما وقتي سوار هواپيما ميشويد، احساس ميكنيد، خلبان است كه هواپيما را هدايت ميكند، اما حواستان نيست كه مهندس پرواز در قبال هر ساعت كار خلبان، ساعتها بايد كار كند تا هواپيما را براي پرواز آماده كند.
نقش زن، نقش مهندس پرواز، نقش كارگردان فيلم، نقش تهيهكننده است كه معمولاً شما نميبينيد، هنرپيشهها را ميبينيد، اما نقش كارگردان در فيلم، مهمترين نقش است. حالا حرف ما اين است كه ما در عصر مدرن، زن را مطرح كرديم، ولي او را كارآمد نكرديم، نيامديم زن را در قالب زنانهاش كارآمد نشان بدهيم، يعني نشان نداديم كه چگونه زن به عنوان مادر، همسر و زن، از عناصر زنانة وجود خودش براي هدايت در مسير رشد استفاده ميكند، چگونه درجايگاه زن، توجه مردها را به نكاتي جلب ميكند كه معمولاً به آن توجه ندارند؛ به عنصر عاطفه، به عنصر انعطاف، توجه نشان نداديم يا در خانه موقعي كه نوجوان در آستانة بلوغ است، دچار بحران ميشود، پدر فكر ميكند كه نقش او فقط اين است كه نان خانه را بايد تأمين كند و در خانه حضور فعال ندارد در اين شرايط چه طور مادر علاوه بر نقش خود جاي خالي پدر را پر ميكند و خلأ شخصيتي فرزند را جبران ميكند؟ يا مثلاً ما در مورد دفاع مقدس بسيار فيلم ساختهايم. آيا دربارة زن در دفاع مقدس فيلم ساختهايم يا نه؟ ميگوييد شايد چند فيلم ساخته شده باشد. ميگويم چه فيلمهايي ساختيد؟ فيلمهايي كه زنها سلاح دستشان بود و يا اين كه مقداري تخفيف داديد و زنها پرستار بودند. حالا نقش پرستاري نقش مثبت زنها در دوران جنگ بود، اما آيا در فيلمهايتان تحليل كرديد كه مرد چطور مرد جنگ شد؟ حرف خانم رايس، مشاور امنيتي كاخ سفيد، بايد در گوش ما برود و بيرون هم نيايد. ايشان گفته بود مشكل ما در خاورميانه، مشكل تروريسم نيست، مشكل اصلي ما مفاهيم فرهنگي است كه تروريسم توليد ميكند؛ يعني فرهنگ شهادت طلبي. اين نكته بايد براي ما درس باشد، وقتي بچههايمان شيرخوار بودند، ميديديم مادرها زيارت عاشورا ميخوانند و به بچه شير ميدهند. اين بچهها فرهنگ شهادت طلبي را از شش ماهگي، يك سالگي، وقتي كه مادرشان آنها را به روضه، به زيارت عاشورا، به ختم اَنعام ميبردند، آموختهاند. وقتي هم كه بزرگ ميشوند همراه پدر و مادر به مجلس روضه ميروند و در عزاي امام حسين(ع) اشك ميريزند؛ چون ميبينند كه آنها مصائب امام حسين(ع) را بر همة مصائب مقدم ميدانند. اين نقش بيبديل زن در زندگي است كه ميتواند اين فرهنگ را منتقل كند. تا در مقابل مهاجمان، يك نسلِ بيپروا بسازد كه حاضر باشد عمليات انتحاري هم انجام بدهد. ما كي اين نقش را نشان دادهايم كه شهيد همت با تربيت و اهتمام مادر
و همسرش، شهيد همت شد. معمولاً اين مسائل مهم را نتوانستهايم نشان دهيم. اين واقعيت جامعة ما بود. ولي چون نگاه ما به زن، يك نگاه مردانه شده، نتوانستيم اينها را نشان بدهيم. و يا آن كساني كه از جنگ محروم ميماندند فقط به واسطة اين بود كه مادرهايشان موقعي كه آنها ميخواستند به جنگ بروند دست رد بر سينه ايشان ميزدند و ميگفتند راضي نيستيم كه برويد و آنها را محروم ميكردند. من يادم ميآيد برخي از زنهاي خانهدار وقتي كه بچههايشان از انجمن اوليا و مربيان برگه ميآوردند و مادر ميخواست آنها را پر كند، برايشان سخت بود كه دربارة شغل خود بنويسند «خانهدار»؛ يعني فرهنگي حاكم شده بود كه هر كسي بايد شغلي داشته باشد. مادري و خانهداري براي يك زن، تحقير به حساب ميآمد و الآن هم همينطور است. چقدر رسانه در توسعة اين فرهنگ، نقش دارد؟ درست ايفاي نقش كرده يا غلط؟ به نظر من بايد با اين نگاه به اين مسائل بنگريم. هر موقع در رسانه از زن بحث شده، در قدم اول بحث حجاب را مطرح كردهايم. بحث خوبي هم هست، ولي غير از بحث حجاب، بحثهاي ديگر هم هست؛ يعني الان در فيلمها ميبينيد همان عناصري كه ترويج ميشود كه آزادي هم يكي از آنهاست. فيلم كمربندها را ببنديد. اصلاً آدم نميتواند به بچههايش بگويد اين سريال را ببينيد. در اين سريال پدر اصلاً خبر ندارد كه كار دختر و پسر از مرحلة آشنايي گذشته است و رفتارهايي را انجام ميدهند كه از زن و شوهر هم سر نميزند. كدام زن و شوهري را ديدهايد بروند كله پاچه بخرند و بنشينند در خيابان بخورند. يعني يك دختري كه اصلاً پدرش خبر ندارد كه پسري خواستگار او است. در فيلم مذهبي «در پناه تو» كه برخي ميگفتند چون توانسته حجاب را در جامعه توسعه بدهد خوب است. آخرين كساني كه با خبر ميشدند كه اين پسر، دخترشان را ميخواهد پدر و مادر بودند. ما در رسانه خود به اين فرهنگ دامن ميزنيم. پيش از اين، يك دهه قبل، مرسوم نبود در رسانه زن را با كلاه نشان بدهيم. اولين سريالي كه در تلويزيون به اين كار مبادرت كرد سريال «سفير مختار» بود كه نشان ميداد زنهاي سفارتخانه با كلاه هستند. و من چند روز بعد در تهران زنهايي را ديدم كه با كلاه راه ميرفتند. اين رويههايي كه ما توليد ميكنيم، زود در اجتماع انعكاس پيدا ميكند. امروزه متاسفانه، در بخشي از مسؤلان مياني ما سهلانگاري درروابط با زنان بوجود آمده است. اين را بايد توجه كنيد
كه معمولاً فساد از بالا شروع ميشود و تا پايان ميآيد. يعني اگر فساد اجتماعي آمد ببينيد كجاي كار مخصوصاً كار رهبران مياني جامعه اشكال دارد. صدا و سيما ميتواند اين وضعيت را تحقير كند يا نه؟ يعني يك فضايي را ايجاد كند كه هر كسي كه در يك مجموعة مردانه منشي زن دارد، تحقيرشان كند. اختلاط در محيط را تحقير كند. يا مطالعه كند كه ملاك گزينش صدا و سيما درنقشهايي كه مرتب تكرار ميشود، مثل اخبار چيست؟ شما ببينيد افرادي كه خوش ظاهرترند به سيما ميبرند و بعد كه مسن شدند آنها به صدا ميآورند، يا آنها را كه زيباترند به سيما ميبرند و آنهايي كه بيقوارهترند به صدا ميآورند. يعني ما فرهنگي را توليد ميكنيم كه مثلاً مردم از اخبار گفتن فلاني لذت ببرند، نه اينكه در جريان خبر قرار بگيرند، لذت سمعي و بصري. انعكاس اين تفكر در برنامههاي فرهنگي و مذهبي ما هم مشخص ميشود. ما مذهبيها هم كه ميخواهيم در رسانه برنامه توليد كنيم چون فرهنگ اجتماعي عوض شده، رقص نور ميگذاريم. لذت سمعي بصري با عوض شدن نورها و تنوع نور است. يعني چون فرهنگ تنوع طلبي در عصر مدرن توسعه پيدا كرد، ما هم در مسائل ديني خود از اين فرهنگ متأثر شديم و اصل جهتگيري را پذيرفتيم. به نظرم اين مسائل، انتقادي بود از رسانه در مورد زنها. من يك بحث كلي دارم، يك بحث جزئي. بحث كلي اين است كه ميگويند: وظيفة رسانه، واقع نمايي است كه اين را من قبول ندارم. وظيفة رسانه، واقع نمايي نيست. يعني اگر واقع نمايي شما باعث شود كه رسانه در مسير غير هدايتگري قرار بگيرد، نبايد وارد اين عرصه شويم. من يك مثال ميزنم، خوب شما ميدانيد كه تعدد زوجات مشكلاتي را در فرهنگ موجود ايجاد كرده است؛ اما از توصيههاي ديني است؛ يعني هم مشروعيت دارد و علاوه بر مشروعيتش ممكن است حلاّل خيلي از مشكلات اجتماعي باشد؛ البته با ضوابط خودش. گاهي كارگردان به عنوان اينكه من مكلف به واقعنمايي هستم، ميآيد فيلم ليلا را ميسازد، و مشكلات تعدد زوجات را نشان ميدهد و نشان ميدهد كه اين مسئله ناموفق است. من ميگويم اينجا دو كار اتفاق افتاده: يكي اينكه مشكلات ازدواج موقت را نشان داده و دومي كه مهمتر از اولي است اين كه تنفر نسبت به تعدد زوجات را كه در جامعه هست، توسعه داده است. الان اين اتفاق دوم، پررنگتر از اولي است. يك وقت شما يك فيلم مستند ميسازيد، مخاطبش هم كارشناسان هستند، مثلاً ميگويند آقاي دهنمك
ي آمده از حضور زنان ايراني در بازارهاي جنسي كشورهاي خيلج فيلم تهيه كرده است. يك وقت ميآييد فيلم را براي من ميگذاريد و ميگوييد چون كار شما در حوزة زنان است، اين فيلم را ببينيد كه چه اتفاقي در حال روي دادن است، چكار بايد كرد؟ واقع نمايي شما براي من در مسير هدايت اجتماعي است. ولي يك موقع شما ميگوييد خيلي خوب اين از واقعيتهاي موجود جامعة ايران است. آن را در رسانة خود نشان دهيم تا همه ببينند. اگر همه ببينند، خيلي از راههايي را كه بلد نبودند، شما يادشان دادهايد؛ بنابراين طرح هر واقعيتي يك ظرافتهايي دارد و طرح هر واقعيتي در رسانه به صلاح نيست. اول آن كه، واقعيتهايي بايد طرح شود كه در مسير ايضاح عمومي و در مسير ارتقاي فرهنگ عمومي است. دوم، اين كه نحوة طرح واقعيتها بايد طوري باشد كه پيرايههاي بد از آن گرفته شود. شما در هفت، هشت سال اخير ديدهايد كه فيلمهاي سينمايي زياد توليد شده است كه موضوعش خود هنرمندان هستند و پشت صحنة آنها را بعد ازهر سريال موفقي نشان ميدهد. شما مثلاً در سريال «مسافري از هند» شخصيتي مثل «سيتا» را نشان ميدهيد. ميخواهيد فيلم معنوي هم باشد. بعد هم از هنرمندان اين فيلم قدرداني ميكنيم. مردم وقتي چهرة واقعي سيتا را ميبينند هر چه معنويت برايشان درست كردهايم، خراب شده و از بين ميرود. و يا وقتي كه بعد از فيلم «مريم مقدس» با بازيگران آن صحبت ميكنيم، ميبينيم كه باز همين مسايل وجود دارد. اين نشان ميدهد كه ما به يك ظرافتهايي توجه نداريم. امروزه به اين نتايج رسيدهاند كه اولاً، به زيبايي عنوان يك ملاك براي گزينش زنان مطرح است؛ دو، گاهي به حسب موضوع از چهرههاي جوان و زيبا هم در سريالها استفاده ميشود. سخن اين است كه در صورتي استفاده كنيد كه جايز باشد. وقتي استفاده كنيد كه ميخواهيد خرابش كنيد؛ يعني ميخواهيد نشان بدهيد كه اين رويه چقدر مسخره است كه بخواهند از يك زن به خاطر زيبايي چهرهاش استفاده كنند. اين رويه مشخصي است كه چيزي ميدهيد ولي در مسيري كه ضد خودش را توليد ميكند؛ در مسير تنفر عمومي از آن. من يادم هست در دوران كودكي به مغازهاي رفتم كه فروشنده يك خانم چهل سالهاي بود كه يك چشمش كور بود، ميترسيدم نزديكش بشوم و از او خريد كنم؛ فكرميكردم ديو است؛ جن است و مرا ميخورد. هر موقع ميخواهيد نقش مثبت نشان بدهيد، آدمهاي خوشتيپ نشان ميدهيد، چهرة آراسته نشان ميدهيد. ا
ين نمادهايي است كه براي ما تعريف كردهاند. آيا نتيجهاش اين نخواهد شد كه اگر كسي، قيافة زيبا ببيند مورد احترام او شود و قيافة زشت ببيند فكر كند آدم خوبي نيست؟ اين هنر رسانه است كه بخواهد اين جو را بشكند. مثالي بزنم. وقتي آدم شكم گنده ميبينيد، فكر ميكنيد كه آدم مفت خوري است. شخصي ميگفت من ميخواهم طنزي بسازم كه در آن بر خلاف ارتكاز اجتماعي حركت كنم. ميخواهم نشان بدهم كه در يك اداره براي كشف دزدي همه حواسها به جاهاي خاصي است و به كساني كه اصلاً هيچ انتظاري از آنها نميرود، چهرهشان آراسته است، خوش تيپ هستند، لاغرند، مردني هستند توجه نميشود. ولي اين عده هم ميتوانند منشأ فساد باشند. شما ميبينيد كه برخي از عناصر جامعة هنري در مردم تأثيرات منفي ميگذارند. از آن طرف، رسانه مجبور است از برخي از همين عناصر فاسد هم استفاده كند. آيا ميشود از اينها براي توليد ضد خودشان استفاده كرد يا نه؟ در واقع آنها پشت صحنه، آدمهاي ويژهاي نيستند. مثل همة آدمهاي ديگرند. يا حتي ممكن است سطح فرهنگشان پائينتر از فرهنگ عمومي جامعه هم باشد. اين القائاتي است كه ما هم ميتوانيم بكنيم؛ يعني واقعنمايي را در مسير اصلاحات اجتماعي ببريم.
ادامه دارد…
طرح و برنامه راديو معارف، ۱۳۸۳شهريور
http://radio.irib.ir