ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

دجال احتمالی آخرالزمان (فراماسونری جهانی)

دجال احتمالی آخرالزمان (فراماسونری جهانی)

فهرست مطالب

دجال احتمالی آخرالزمان (فراماسونری جهانی) چگونه به این سیطره ی جهانی دست یافت؟

از ابتدای خلقت آدم، شیطان کینه ی بشر را در دل پروراند و به دنبال سرپیچی از دستور خداوند متعال و رانده شدن از درگاه الهی، با خود عهد کرد تا پایان مهلتی که از خداوند متعال دریافت کرده بود، به فریب،

انحراف و انحطاط نسل بشر بپردازد و جمع کثیری از انسان ها را (بجز افراد مومن) با خود به قعر جهنم بکشاند.

در جهت نیل به این مقصود، همانگونه که اعمال خیر به دو دسته ی فردی و اجتماعی تقسیم می شدند، شیطان و اصحابش نیز به دو صورت فردی و اجتماعی (سازمان یافته) به اغواء و تباهی بشر همت

گماشتند. بدین ترتیب، شیطان و یارانش علاوه بر وسوسه و فریب فرد فرد انسان ها، به صورت جمعی و سازمان یافته نیز به انحراف و به فساد کشیدن جوامع پرداختند.

بابل، مبدأ دجال

اولین مکانی که شیطان در آن به صورت سازماندهی شده به انحراف جوامع پرداخت، سرزمین «بابل» در جنوب بغداد (پایتخت فعلی عراق) بود. جایی که شیطان باعث رواج «بت پرستی» و سحر و جادو در میان

مردم شد و پایه های تولد «دجال (فراماسونری)» نیز از سرزمین بابل شکل گرفت. همین سرزمین نیز خاستگاه پادشاهان شیطان صفتی چون نمرود بوده و «برج بابل» معروف و مورد علاقه ی فراماسون های امروز

نیز در این سرزمین ریشه دارد.

دجال احتمالی آخرالزمان بابل

سرزمین «بابل» اولین مکانی بوده است که بشر در آن به بت پرستی پرداخت؛ به همین دلیل است که فراماسون ها در قرن حاضر نیز سرزمین «بابل» را مقدس می دانند:

شهر شیطانی «بابل» در تمام ادیان الهی از جمله دین مبین اسلام مورد لعن و نفرین قرار گرفته است که این مسئله نیز بر شیطانی بودن بابل نیز صحه می گذارد. و حتی معصومین (علیه السلام) نیز این شهر را

نفرین شده نامیدند و نمازگزاردن در این شهر را مکروه دانستند

بابل و دجال در احادیث

هنگامی که امام علی علیه‌السّلام به جنگ صفین می‌رفت، در وقت نماز عصر به سرزمین بابل رسید ولی در آنجا نماز نگذارد و فرمود:

حبیبم رسول خدا صلی‌ الله‌ علیه‌و‌ آله‌ و سلّم مرا از نمازگزاردن در بابل بازداشت زیرا که سرزمینی نفرین شده است.

در زمان باستان در بین النهرین، حضرت نوح (علیه السلام) برای ارشاد اقوام سومری و حضرت ابراهیم (علیه السلام) برای ارشاد اقوام بابلی مبعوث گردیدند و مورد آزار و اذیت اصحاب شیطان واقع شدند. در واقع

می توان این دو بزرگوار را اولین پیامبران اولوالعزمی دانست که علیه دجال و تعالیم شیطانی به مبارزه برخاستند.

پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، درباره ی دجال فرمودند:

«هيچ پيامبرى پس از نوح نيامد مگر اينكه امت خود را از دجال بر حذر داشت، و من شما را از او بر حذر می دارم…»

با دقت در حدیث فوق، درمی یابیم که مسأله ی دجال صرفاً اختصاص به اسلام و مسلمانان ندارد؛ بلکه موضوع دجال، در زمان های قبل از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و حتی در زمان حضرت نوح

(علیه السلام) نیز مطرح بوده است. این مسأله نشان می دهد

که دجال در آن زمان نیز وجود داشته است؛ زیرا اگر در آن موقع وجود نمی داشت، دلیلی نداشت تا حضرت نوح (علیه السلام) قومش را از وی بیم دهد. حال آن که ما می دانیم پیامبران خدا (بالاخص پیامبران

اولوالعزم) هیچ حرکت عبثی انجام نمی دادند و این هشدار حضرت نوح (علیه السلام) نیز نشان از زنده بودن دجال در زمان وی دارد.

دومین مبدأ دجال

اما تعالیم شیطانی پایه گذار دجال، در بابل محصور نماند و توسط «مهاجران بین النهرینی»، کم کم وارد «مصر باستان» شد و «مصر باستان» به عنوان دومین و مهمترین پایگاه تعالیم شیطانی و ماسونی معرفی

گردید:

«مصر باستان» به عنوان عظیم ترین پایگاه تعالیم شیطانی در قرون باستان شناخته می شود. در این سرزمین، «فرعون» یعنی پادشاه به عنوان «پسر خدا» معرفی شده و بناهای مرتفع و عظیمی برای پرستش

بت ها و الهه های متعدد شیطانی برپا گردیدند و به واسطه ی قدرت نظامی و سیاسی حکام مصر، حکومت آنان برای مدتی طولانی برقرار بود.

ثبت نام کلاس تربیت مربی قرآن  

دجال (شیطان) همواره در تعقیب انبیاء

اما اتفاقی مهم، تغییراتی در سرنوشت دجال ایجاد کرد. حضرت یوسف (علیه السلام) فرزند حضرت یعقوب (علیه السلام) که در سرزمین کنعان زندگی می کرد، به واسطه ی حسد برادرانش در چاهی زندانی شد.

یک کاروان که از کنعان عبور می کرد، وی را از چاه آزاد کرده و با خود به «مصر باستان» برد. حضرت یوسف (علیه السلام) به عنوان برده ای در مصر فروخته شد و در کاخ عزیز مصر با نام «پوتیفار» به عنوان غلام به

کار پرداخت. به واسطه ی زیبایی فوق العاده ی حضرت ی یوسف (علیه السلام)، «زلیخا» همسر عزیز مصر به وی دلبسته شد و از یوسف تقاضای ناروایی نمود؛ اما بنده ی پاک خدا و رسول الهی حضرت یوسف

(علیه السلام)، این خواسته را رد کرد و به دنبال این تمرد و با دسیسه ی زلیخا به زندان افکنده شد. حضرت یوسف (علیه السلام) برای مدتی طولانی در زندان بود تا این که به واسطه ی تعبیر خواب «فرعون

مصر» از زندان آزاد شد و به واسطه ی پیش بینی قحطی آینده ی مصر و مهار این قحطی، مقامی بلند یافت و عزیز مصر گردید. بعد از رسیدن به این مقام، پدر و برادران خود را از کنعان فراخواند و متعاقب این دیدار،

بنی اسرائیل (فرزندان یعقوب (علیه السلام)) در مصر ساکن شدند.

بعد از وفات حضرت یوسف (علیه السلام) و ادغام بنی اسرائیل در جامعه ی مصر، کم کم شکوه و احترام بنی اسرائیل در مصر رو به افول نهاد و بنی اسرائیل به مرور زمان تحت ستم و ظلم دستگاه فرعونی قرار

گرفتند. در آن هنگام عده ای از بنی اسرائیل همچون سایر مصریان تعالیم شیطانی را فرا گرفتند و عده ای دیگر نیز بر دین خدا باقی ماندند. در اثر دعاها و التماس مومنین بنی اسرائیل، خداوند پیامبر خود حضرت

موسی (علیه السلام) را از این قوم برانگیخت و وی را مأمور مقابله با فرعون (دجال زمان موسی )و نجات قوم بنی اسرائیل نمود. بنی اسرائیل به رهبری حضرت موسی شبانه از دریا گذشتند و از مصر گریختند و

فرعون و لشکریانش در دریا هلاک گردیدند. بدین ترتیب به لطف خدا بنی اسرائیل از ستم فرعون نجات یافتند.

اما تعداد زیادی از بنی اسرائیل که در زمان حضور در مصر، تحت تأثیر تعالیم شیطانی و ماسونی مصر باستان قرار گرفته بودند، بعد از خروج از مصر نیز به این تعالیم شیطانی متمایل شدند. هنگامی که آن ها به

اولین قوم بت پرست رسیدند و آن ها را در حال پرستش بت ها مشاهده کردند، از حضرت موسی (علیه السلام) نیز خواستند بتی همچون بت آن ها برای پرستش بنی اسرائیل مهیا کند! که البته با نکوهش

حضرت موسی (علیه السلام) و خداوند متعال مواجه شدند. همچنین آن ها در ایام غیاب حضرت موسی (علیه السلام) و تنها به دنبال 10 روز تأخیر در بازگشت ایشان، از سامری ملعون پیروی کرده و مجدداً

گوساله پرستی اختیار نمودند!

به هر حال تا زمانی که حضرت موسی (علیه السلام) زنده بودند، بنی اسرائیل جرأت تخطی و انحراف از حق را نداشتند، اما بعد از رحلت حضرت موسی (علیه السلام)، انحراف مجدد بنی اسرائیل شروع شد و به

تدریج افزایش یافت.

لازم به ذکر است که پیامبر اولوالعزم حضرت موسی (علیه السلام) نیز در سراسر عمر مبارکشان، به مبارزه علیه «دجال» و تعالیم شیطانی و ماسونی «مصر باستان» پرداختند و بعد از خروج بنی اسرائیل از مصر

نیز، با جهل آنان و تمایل این قوم برای پیروی از تعالیم شیطانی و ماسونی مصر باستان مقابله نمودند.

اما همانگونه که ذکر گردید، با گذشت زمان و پس از رحلت حضرت موسی (علیه السلام)، بنی اسرائیل از تعالیم شیطانی و ماسونی مصر باستان تبعیت نمودند و تعالیم کفرآلود ملل مجاور همچون کنعانیان

باستان را نیز به تعالیم ماسونی و شیطانی مصری افزوده و آن را به صورت تعالیم ماسونی «کابالا (Kabbalah, Qabalah, Cabala)» درآوردند و به شکل صد برابر مهلک تر و کفرآمیزتر از تعالیم مصر باستان، آن را

رواج دادند. بدین ترتیب، «دجال» که ابتدا در «بابل» کار خود را شروع کرده بود، در منزل دوم خود «مصر باستان» سکنا یافت و سپس به میان «بنی اسرائیل» رفت و منزل سوم خود را در میان آنان بنا نهاد و به

صورت تعالیم «کابالا» رخ نمود!

کابالا در بین «بنی اسرائیل» بسیار رواج یافت و محبوب گردید تا اینکه نوبت به حکومت دو پیامبر الهی حضرت داوود (علیه السلام) و حضرت سلیمان (علیه السلام) رسید و این دو بزرگوار امپراطوری باشکوهی را در

خاورمیانه تشکیل دادند و به اجرای فرامین الهی پرداختند. حضرت سلیمان (علیه السلام) همچنین مسجدالاقصی را که قرن ها قبل توسط اجداد مبارکشان حضرت آدم (علیه السلام) و حضرت ابراهیم (علیه

السلام) در «اورشلیم» یا «بیت المقدس» ساخته شده بود، تجدید بنا نمودند.

در زمان حضرت سلیمان (علیه السلام)سحر و جادوگری بسیار رواج داشت؛ ایشان به همین دلیل به مبارزه ی جدی با سحر و جادوگری پرداختند و کتب و وسایل جادوگران را توقیف نمودند

پس از رحلت حضرت سلیمان (علیه السلام)، ساحران و اصحاب شیطان به تخریب وجهه ی ایشان پرداختند و حضرت سلیمان (علیه السلام) را «جادوگر بزرگ» نامیدند. این پیروان شیطان، تورات را مورد دستکاری

قرار دادند و در آن، حضرت سلیمان (علیه السلام) را بت پرست خواندند! همچنین جادوگران و یهودیان پیرو شیطان در قرن ها بعد، معبدی شیطانی و سرشار از نمادهای کفر بنیان نهادند و آن معبد را به حضرت

سلیمان (علیه السلام) نسبت دادند؛ حال آن که پیامبر بزرگ الهی حضرت سلیمان (علیه السلام) به تجدید بنای مسجدالاقصی پرداخته بودند و همچون اجداد مبارکشان مسجد ساز بودند، نه معبد ساز!

بعد از حضرت سلیمان (علیه السلام) مجدداً دوران تاریک بنی اسراییل شروع شد و در ابتدا حکمرانان یهودی فاسد متعددی بر بنی اسراییل مسلط شدند و پس از آن نیز «بخت النصر» پادشاه «بابل» بر بنی

اسراییل تاخت و آن ها را به عنوان اسیر به «بابل» برد که این اسرا در زمان تسلط «کوروش هخامنشی» به «اورشلیم» بازگردانده شدند.

باز هم کشمکش ها و دوره هایی از تسلط اقوام مختلف دیگر همچون ایرانی ها و یونانی ها ادامه داشت تا

اینکه نهایتاً نوبت به رومیان رسید و آن ها اورشلیم را به تصرف خود درآوردند. در این ایام حضرت عیسی (علیه السلام) برای انجام رسالت و مبارزه با تحریفات و انحرافات بنی اسرائیل، مبعوث گردیدند و به مبارزه با

تعالیم شیطانی رایج در بین یهود و تعالیم «کابالا» که همان تعالیم دجال بود، پرداختند. اما یهود به مبارزه با آن حضرت پرداخته و تلاش کردند تا ایشان را به شهادت برسانند که به لطف خدا، ایشان از نظرها غایب

شده و عروج فرمودند تا به همراه مهدی صاحب الزمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) در آخرالزمان مجدداً ظاهر گردند.

سال ها بعد یکی از امرای روم با عنوان «تیتوس رومی» مجدداً بر بنی اسراییل تاخت و کشتار و تخریب وسیعی در اورشلیم به راه انداخت. از آن پس بنی اسرائیل تحت تسلط رومیان بودند تا اینکه در نزدیکی های

ولادت پیامبر عظیم الشأن اسلام، حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، برخی از یهودیان که از پیشگویی های تورات اصلی در زمینه ی آخرین پیامبر خدا خبر داشتند، کم کم به عربستان مهاجرت

کردند تا شاید پیامبر آخرالزمان از بین فرزندان آن ها زاده شود!!! اما با مشاهده ی بعثت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از نسل حضرت اسماعیل (علیه السلام)، به مقابله با حضرت محمد (صلی الله

علیه و آله و سلم) پرداختند و حتی ایشان را مسموم هم نمودند، اما به لطف خدا رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ادامه یافت تا به دست ائمه ی معصومین (علیه السلام) برسد و این بزرگواران نیز به

صورت جدی با تعالیم شیطانی رایج در عصر خود مبارزه نمودند. با این حال، برخی از روایات بر شهادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر اثر سم یهود، تأکید می نمایند.

دجال در زمان پیامبر اسلام

اما در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، علیرغم تلاش های فراوان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در روزهای پایانی عمر مبارکشان برای فرستادن سپاهی به منطقه ی «موته» به رهبری

«اسامه» و در هم شکستن آخرین سد برای تصرف «بیت المقدس» و نابودی «دجال» و «اصحاب یهودی» وی، با تلاش فراوان یهود و تعلل و کارشکنی های تعدادی از صحابه، سپاه از حرکت بازماند و تصرف قدس

در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میسر نگردید و مرگ «دجال» و سرانجام کار یهود به آخرالزمان و به دست منجی آخرالزمان سپرده شد. دجال در زمان پیامبر، در لباس بدعت همراه قوم پیامبر

اسلام بود، از آن زمان که یهود (دجال) فهمید پیامبر آخرالزمان از قوم خودش نیست، عزم به نابودی آن بست، اما دجال زمان پیامبر، زمانی که موفق به این کار نشد، تصمیم به منحرف کردن آن گرفت…

بدعت صحابه و منحرف کردن مردم از خاندان اهل بیت که نعمت خداوند بر اهل زمین بودند، نقشه از پیش تعیین شده دجال بود…

«بیت المقدس» در دوره ی «عمر بن خطاب» فتح گردید و یهودیان «بیت المقدس» تحت تسلط مسلمانان قرار گرفتند و تعالیم شیطانی و ماسونی «کابالا» که «دجال» در آن زمان به این اسم (کابالا) به حیات خود

ادامه می داد، به صورت مخفیانه توسط «کاهنان یهود» مورد استفاده قرار می گرفت.

جنگ های صلیبی، منشأ ظهور دجال احتمالی آخرالزمان

از آن تاریخ به بعد، اوضاع کم و بیش به صورت یکنواخت پیش می رفت تا اینکه با کلید خوردن جنگ های صلیبی در سال 1095 میلادی، سرنوشت «دجال» که تا آن روز در قالب «کابالا» به حیات خود ادامه می داد،

تغییر کرد. جنگ های صلیبی حدود 200 سال طول کشید و در طی این مدت، «اورشلیم (بیت المقدس)» بارها بین مسلمانان و صلیبیان دست به دست شد تا اینکه در اتمام جنگ های صلیبی، مجدداً مسلمانان

بر فلسطین مسلط شدند.

در طی حکومت صلیبیان بر «بیت المقدس» دو گروه از شوالیه ها، در اورشلیم (بیت المقدس) حضوری گسترده داشتند که عبارت بودند از:

1 – «شوالیه های مهمان نواز: Knights Hospitaller»

2 – « شوالیه های معبد: Knights Templar»

«شوالیه های مهمان نواز: Knights Hospitaller »

در طی مدت حضور خود در فلسطین، به پذیرایی از مسافران و زائران مسیحی اورشلیم مشغول بودند و گروه بزرگی از شوالیه های ساکن اورشلیم را تشکیل میدادند.

اما گروهی دیگر از شوالیه های صلیبی که «شوالیه های معبد: Knights Templar» نام داشتند و مأمور محافظت از « منطقه ی منتسب به معبد موهوم سلیمان» در اراضی موجود در منطقه ی «قبة الصخره»

بودند، به تدریج تعالیم ماسونی و شیطانی «کابالا» را از «کاهنان یهودی کابالیست» اورشلیم آموختند.

اما سرنوشتی شوم در انتظار هر دو گروه «شوالیه های معبد: Knights Templar» و «شوالیه های مهمان نواز: » بود و این گروه ها به عنوان کانونی قوی برای مهمان نوازی و اجرای فرامین «دجال»، ظاهر شدند.

پس از بازگشت «شوالیه های معبد: Knights Templar» به اروپا، آنان «کابالا» را از دخمه های سری یهود در خاورمیانه، خارج کرده و این تعالیم را با خود به اروپا بردند و بدین ترتیب «دجال» خانه ای جدید برای خود

یافت. در اروپا، مردم و کلیسای آن زمان که هنوز تحت نفوذ جدی تعالیم شیطانی قرار نداشتند، به مخالفت با «شوالیه های معبد» پرداختند و متعاقب آن، تعداد زیادی از «شوالیه های معبد» اعدام شدند.

بازماندگان «شوالیه های معبد» که جان خود را در خطر می دیدند، به اسکاتلند که پادشاه آن با «پاپ» و «واتیکان» مخالف بود رفتند و در آن دیار، محلی برای اجتماع خود تدارک دیدند که «لژ وال بیلدرز» یا «لژ کهن

اسکاتلند» نام داشت و امروزه از آن با عنوان «قدیمی ترین لژ رسمی فراماسونری» یاد می شود.

به موازات انحراف «شوالیه های معبد»، گروه «شوالیه های مهمان نواز: Knights Hospitaller» که نام دیگرشان نیز «شوالیه های سنت جان اورشلیم: Order of St. John of Jerusalem» بود، کم کم منحرف

شدند و بعدها گروه های ماسونی «Order of St. John of Jerusalem » و «Order of Malta» را تشکیل دادند.

فراماسونری، اولین گام دجال احتمالی آخرالزمان

اما همانگونه که ذکر کردیم، به واسطه ی «شوالیه های معبد»، «دجال» خانه ای جدید یافت و در اروپا و کشور « اسکاتلند » ساکن شد و از آن به بعد با عنوان جدید «فراماسونری» به حیات خود ادامه داد.

درباره ی این نام (فراماسونری) گرچه احتمالات مختلف و متعددی بیان شده است و عده ای نام آن را به «بنایان» و «معماران» قرون اخیر که در اروپا فعالیت های صنفی داشتند، نسبت می دهند!، اما بهترین و

مناسب ترین توضیح چنین است:

«Free» در زبان انگلیسی به معنای «آزاد» و «Mason» به معنای « بنّا » است. بنابراین معنای تحت اللفظی «Freemason» می شود: «بنّای آزاد». اما این «بنّاها» چه «بنا» و ساختمانی را می خواهند بسازند؟

واضح است! آن ها قصد دارند «معبد موهوم سلیمان» را که «کاهنان کابالیست» و «جادوگران یهود» ساختند و به دروغ به « حضرت سلیمان (علیه السلام)» نسبت دادند و این پیامبر خدا را نعوذ بالله جادوگر، بت

پرست و ماسون اعظم خواندند، مجدداً بنا کنند و چون برای این کار پولی دریافت نمی کنند، خود را «بنّای آزاد» یا «Freemason» نامیده اند!!! البته حضور افرادی با تخصص گوناگون همچون پزشک، مهندس، معمار،

سیاستمدار و… از اولین روزهای تأسیس فراماسونری تا به امروز نیز نشان می دهد که «فراماسونری» هیچ ارتباطی با «صنف بنّایان و معماران» نداشته است!

اما «فراماسونری» یا همان «دجال احتمالی آخرالزمان» در آخرین لباس خود! برای مدت ها در «اسکاتلند» محبوس ماند که البته این حبس، انسان را به یاد حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می

اندازد که ایشان ذکر می کنند دجال برای مدت ها در یک جزیره محبوس می گردد که با توجه به وضعیت جغرافیایی «اسکاتلند» و جزیره ی «بریتانیا»، توصیف روایات به ذهن متبادر می گردد.

چرا که «فراماسونری» نیز برای در امان ماندن از اعتقادات مذهبی مردم سایر نقاط اروپا، مجبور شد تا مدت های طولانی در «اسکاتلند» محبوس بماند.

ظهور دجال در لباس فراماسونری در اروپا

اما با تلاش ها و دسایس فراماسونری در سایر نقاط اروپا و رواج پروتستانتیزم در این قاره و به واسطه ی نفوذ این تشکیلات شیطانی و نفوذ فراماسونری در واتیکان، سرانجام زمینه ی انتشار فراماسونری در اروپا

فراهم گردید تا اینکه این تشکیلات شیطانی موفق شد در حوالی قرون 17 و 18 میلادی در اروپا انتشار یابد.

با پیروزی انقلاب کبیر فرانسه و استقلال آمریکا در قرن 18 به وسیله ی ماسون ها، فراماسونری خود را به عنوان یک تشکیلات قدرتمند معرفی نمود. با اعلان استقلال آمریکا، این کشور که در قاره ای جدید و

به دور از هیاهوی اروپا و آسیا تشکیل شده بود، به سرعت و مطابق برنامه های از پیش تعیین شده ی فراماسونری، رشد نمود و کم کم خود را به عنوان قدرتمندترین بازوی فراماسونری معرفی نمود.

در اروپا نیز کشورها یکی پس از دیگری به دست سیاستمداران فراماسون افتادند و به موازات این پیشرفت سیاسی فراماسونری، در قرن 19 نیز اندیشمندان ماسونی همچون «مارکس»، انواع «ایسم ها» اعم از

«مارکسیسم»، «اومانیسم» و… را برای مبارزه با ادیان الهی طرح ریزی کردند تا اذهان ملل را نیز تحت اختیار خود درآورند و سلایق مختلف را پوشش دهند و به زعم آن ها هر اعتقادی بجز اعتقاد الهی بر

اذهان جاری باشد.

«دجال» در لباس فراماسونری بر تمام اروپا، آمریکا و آمریکای لاتین مسلط شد و آفریقا و آسیا و اقیانوسیه را نیز از طریق لشکرکشی های دولت های ماسونی اروپا تحت سیطره ی خود درآورد. در این حین تعدادی

از ماسون ها بر سر رهبری این جریان به جنگ مشغول شدند که حاصل آن ها جنگ های جهانی اول و دوم بود که طرفین آن ها فراماسون بوده و رهبری امپراطوری جهانی ماسونی را خواستار بودند و در این

میان آمریکا که جریان اصلی فراماسونری، از ابتدا بر روی آن سرمایه گذاری کرده بود، ماسون های نوپای آلمانی را از گردونه خارج نمود تا سیاستی کمابیش یکدست در فراماسونری حاکم بماند.

بعد از جنگ جهانی دوم، فراماسونری که برنامه هایش را هماهنگ و امکاناتش را مساعد و سیطره اش را جهانی می دید، در ابتدا «سازمان ملل متحد» را در سال 1945 میلادی با سرمایه ی خاندان ماسونی

«راکفلر» بنیان نهاد تا «نظم نوین جهانی ضد خدایی» را با موفقیت تمام و تحت لوای یک سازمان بین المللی پیاده کند. این سازمان از موقع تأسیس تا به امروز، هیچ فعالیتی بجز در راستای خدمت به

کشورهای ماسونی و سرکوب کشورهای ضد ماسونی انجام نداده و حتی فعالیت های به ظاهر خیرخواهانه ی آن نیز در عمل به نفع کشورهای ماسونی بوده است.

دجال احتمالی آخرالزمان

فراماسون ها در گام آخر خود، «دولت ماسونی اسرائیل» را به عنوان آخرین بازوی فراماسونری تأسیس کردند تا در قلب «اورشلیم (بیت المقدس)» زمینه را برای ساخت معبد سلیمان و تأسیس امپراطوری

شیطانی «دجال (فراماسونری)» آماده نماید و «دجال» را که به فراخور شرایط زمانه، از سرزمین مقدس «بیت المقدس» رانده شده و آواره ی اقصی نقاط اروپا و آمریکا شده بود، به خانه برگرداند تا بعد از برافراشتن

«معبد موهوم اورشلیم» و پر کردن این معبد از نمادهای الحادی و شیطانی، برای همیشه حاکم جهان باشد.

در این میان تلاش های ضعیف و پراکنده ی موحدان جهان نیز با شدت فراوان سرکوب می شد و در ظاهر امیدی برای رهایی مظلومان عالم وجود نداشت. در خاورمیانه نیز کشورهای منطقه تحت حکومت پادشاهان

و امرا و روسای جمهور فراماسون اسماً مسلمان، اداره می شدند و ایران نیز تحت سیطره ی یک پادشاه فراماسون با عنوان «محمد رضا پهلوی» بود و وی و وزرای فراماسون ایرانی نیز تمام و کمال در خدمت

اهداف شیطانی «فراماسونری جهانی» بودند.

در چنین فضایی، دنیا در تاریکی مطلق فرو رفته بود و صدای قهقه ی مستانه ی «دجال» و اصحابش برای آغاز امپراطوری جهانی شنیده می شد و فراماسونری جهانی می رفت تا 33 سال بعد از تأسیس اسرائیل

(1947 میلادی)، ساخت «معبد موهوم سلیمان» و آغاز امپراطوری جهانی و شیطانی «دجال» را در سال 1980 میلادی جشن بگیرد. اما……….

انقلاب اسلامی، شروع انحطاط دجال احتمالی آخرالزمان

در حالی که «فراماسونری دجال» و یارانش با تمام قوا به اجرای نقشه های شیطانی خویش مشغول بودند، ناگهان در تاریکی مطلق حاکم بر جهان، از دل سرزمین ایران، نوری درخشیدن گرفت که آغاز

«انحطاط دجال» و طلیعه ی بازگشت موعود امم حضرت مهدی صاحب الزمان (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) بود.

در 13 خرداد سال 1342 هجری شمسی (1963 میلادی) و در عصر عاشورای حسینی، امام خمینی (رحمة الله علیه) یکی از روحانیون انقلابی وقت ایران، سخنرانی کوبنده ای را علیه نظام شاهنشاهی حاکم بر

ایران ایراد کرد و پایه های انقلابی بزرگ را در ایران به وجود آورد که آینده ی جهان را تغییر داد.(247) اما مهمتر اینکه امام خمینی (رحمة الله علیه) از روزهای آغازین پی ریزی انقلاب ایران و در حالی که هنوز جریان

کاملاً منسجمی برای شکل دهی انقلاب شکل نگرفته بود، پیکان حملات خود را علیه اسرائیل (قلب فراماسونری دجال) نشانه گرفت و شاه فراماسون ایران را به عنوان نوکر و همپیمان اسرائیل معرفی نمود

متن سخنان امام خمینی (رحمة الله علیه) در آن زمان چنین بود:

«… اسرائیل نمی خواهد در این مملکت دانشمند باشد، اسرائیل نمی خواهد در این مملکت قرآن باشد؛ اسرائیل نمی خواهد دراین مملکت علمای دین باشند؛ اسرائیل نمی خواهد در این مملکت احکام اسلام

باشد. اسرائیل به دعوت عمال سیاه خود، مدرسه (فیضیه قم و طالبیه تبریز) را کوبید. ما را می کوبند، شما ملت را می کوبند. می خواهد اقتصاد شما را قبضه کند؛ می خواهد زراعت و تجارت شما را از بین ببرد؛

می خواهد در این مملکت، دارای ثروتی نباشد، ثروتها را تصاحب کند به دست عمال خود. این چیزهایی که مانع هستند، چیزهایی که سد راه هستند، این سدها را می شکند؛ قرآن سد راه است، باید شکسته

شود؛ روحانیت سد راه است، باید شکسته شود؛ مدرسه فیضیه سد راه است، باید خراب شود؛ طلاب علوم دینیه ممکن است بعدها سد راه بشوند، باید از پشت بام بیفتند، باید سر و دست آنها شکسته شود

برای اینکه اسرائیل به منافع خودش برسد؛ دولت ما به تبعیت اسرائیل به ما اهانت می کند………

… تو انقلاب سیاه، انقلاب سفید درست کردی؟! شما انقلاب سفید به پا کردید؟ کدام انقلاب سفید را کردی آقا؟ چرا اینقدر مردم را اغفال می کنید؟ چرا نشر اکاذیب می کنید؟ چرا اغفال می کنی ملت را؟ والله،

اسرائیل به درد تو نمی خورد، قرآن به درد تو می خورد……

… امروز به من اطلاع دادند که بعضی از اهل منبر را برده اند در سازمان امنیت و گفته اند شما سه چیز را کار نداشته باشید، دیگر هر چه می خواهید بگویید، یکی شاه را کار نداشته باشید، یکی هم اسرائیل را

کار نداشته باشید، یکی هم نگویید دین در خطر است. این سه تا امر را کار نداشته باشید، هر چه می خواهید بگویید. خوب اگر این سه تا امر را ما کنار بگذاریم، دیگر چه بگوییم؟! ما هر چه گرفتاری داریم ازاین

سه تاست تمام گرفتاری ما……

… تأثرات ما زیاد است؛ نه اینکه امروز عاشوراست و زیاد است، آن هم باید باشد، لکن این چیزی که برای این ملت دارد پیش می آید، این چیزی که در شرف تکوین است، از آن تأثرمان زیاد است؛ می ترسیم.

ربط ما بین شاه و اسرائیل چیست که سازمان امنیت می گوید: از اسرائیل حرف نزنید، از شاه هم حرف نزنید؛ این دو تا تناسبشان چیست؟ مگر شاه اسرائیلی است؟ به نظر سازمان امنیت، شاه یهودی است؟

اینطور که نیست، ایشان می گوید: مسلمانم؛ ایشان که ادعای اسلام می کند، محکوم به اسلام است، به حَسَب ظواهر شرع. ربط ما بین اسرائیل… این ممکن است سری در کار باشد؛ ممکن است آن معنایی

که می گویند که سازمانها می خواهند آن را از بین ببرند، شاید راست باشد؛ احتمالش را نمی دهی تو؟ یک علاجی بکن، اگر احتمال می دهی. یک جوری این مطالب را برسانید به این آقا؛ شاید بیدار بشود،

شاید روشن بشود یک قدری. اطرافش را گرفته اند، شاید نگذارند این حرفها به او برسد. ما متأسفیم، خیلی متأسفیم از وضع ایران، از وضع این مملکت خراب، از وضع این هیأت دولت، از وضع این وضعیتها،

از همه ی اینها متأسفیم. آقای شیرازی بیاید دعا کند، من خسته شدم…… »

کاری از: خادم الامام (عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) – وعده ی صادق

صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه
کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor

کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor
ثبت نام در کلاس های تخصصی تلفنی و آنلاین موسسه
به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید